Author
Quran Science Department, Islamic Studies Department of Tehran University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
Article Title [Persian]
Author [Persian]
نفس از واژههای کلیدی در حوزة انسانشناسی است؛ ازاینرو، از دیرباز مکاتب کلامی، عرفانی، تفسیری و روایی به آن توجه کردهاند. این پژوهش با استفاده از روش معناشناسی، مفهوم نفس از دیدگاه قرآن کریم را تبیین کرده است؛ زیرا معناشناسی بهدلیل نگاه تحلیلی و دقیق به متن، روشی سودمند برای دستیابی به معنای حقیقی کلمه است. با بررسی واژة نفس با رویکرد همزمانی، روشن شد نفس بر محور همنشینی صفتی با مفاهیم واحده، مطمئنه، لوامه و اماره، بر محور همنشینی فعلی با افعال ظلم، کسب، تکلیف، توفی و مجازات و بر محور جانشینی با کلمات مرء، قلب و ید در یک حوزة معنایی قرار میگیرد؛ازاینرو نفس، حقیقت انسانى است که از روح برتر است و شعور، فهم، ادراک، اختیارو انتخاب و قدرت تمییز دارد و تعلق آن به بدن تدبیری است. این حقیقت با مرگ فانی نمیشود و علاوه بر دنیا در آخرت نیز مخاطب خداوند قرار میگیرد.
Keywords [Persian]
طرح مسئله
جایگاه نفس در حوزة انسانشناسی بر فردی پوشیده نیست و بسامد بالای این واژه در قرآن کریم در ساختارهای گوناگون نشاندهندة اهمیت آن است. مفهوم و گسترة معنایی نفس از مباحث مهمی است که دربارة نفس در قرآن مطرح شده است و برخی 15 وجه معنایی برای آن بیان کردهاند (زبیدی، بیتا، ج 17، ص 9)که منشأ آن همنشینی با واژههای دیگر است. ازاینرو، فهم دقیق مفهوم نفس و دستیابی به لایههای معنایی آن،مطالعهای روشمند میطلبد؛ مطالعهای که باید مناسب با ویژگیهای قرآن باشد. معناشناسی یکی از روشهای نوین در مطالعات قرآنی است که معنای نهفته در متن را استخراج میکند و کار کشف سازوکارهای معنا را با مطالعة علمی بر عهده دارد (صفوی، 1378، ص 31) و هدف آن روشمندکردن مطالعه و بررسی متون و کلام است (بی یرویش، 1374، ص 83). این علم در روند شکلگیری خود، مکاتب و روشهایی را پیدا کرده است که هریک با ابزاری خاص، معنا را کاوش میکنند. روش پژوهش حاضر، معناشناسی همزمانی است. در معناشناسی همزمانی، عامل زمانلحاظ نمیشود؛بلکه معنا در یک مقطع زمانی خاص مطالعه میشود (نکونام، 1390، ص 343).بدینمنظور معنای واژه را در محیط قرآنی مورد مداقه قرار داده است و روابط معنایی آنها را با واژههای همنشین و جانشین بررسی میکند.این روش بر نظریةساختگرایی استوار است (شریفی، 1394، صص 132-135).
پیشینة پژوهش
گفتنی است آثار گوناگون با رویکردهای مختلف در موضوع نفس نگارش شده است که بیشتر جنبة کلامی و تفسیری دارند، مانند ماهیت نفس در کلام اسلامی (حسامیفر،عبدالرزاق،اندیشة دینی، 1385)،تفسیریازروح (شاکر،محمدکاظم،پژوهشهایفلسفیکلامی، 1378) و وجوه معانی نفس در قرآن (شاکر، محمدکاظم، پژوهشهای فلسفی کلامی، 1379) که وجوه نفس را معرفی و تبیین کردهاند. حال آنکه در این پژوهش کوشش شده است معنای نفس در قرآن کریم با رویکرد معناشناسی در دو محور همنشینی و جانشینی تبیین شود کهپژوهشیبااینرویکردملاحظهنشد.
1- مبانی نظری پژوهش
در اینجا مفاهیم و مبانی نظری تبیین میشود که در علم معناشناسی در تحلیل معنا مطرح است و در این پژوهش از آنها در تحلیل معنایی نفس استفاده شده است.
1-1- محور همنشینی و جانشینی
بافت درون زبانی، فضایی است که از طریق جملههای زبان ساخته میشود و اطلاعاتی را در اختیار طرفین گفتگو قرار میدهد که در ادامة ایجاد ارتباط مؤثرند (صفوی، 1384، ص 21)؛ بنابراین، برای شناخت معنای دقیق یک واژه در بافت زبانی باید آن را با توجه به روابط درونی بین عناصر زبانی، در دو زمینة روابط همنشینی و روابط جانشینی مطالعه کرد (باقری، 1384، ص 198). رابطة همنشینی، رابطةبین الفاظی است که در یک زنجیرة کلامی در کنار یکدیگر قرارمیگیرند (بییرویش،1374،ص 30). همنشینی معنایی پدیدهای است که سبب انتقال معنایی واحدهای همنشین با یکدیگر میشود که این انتقال میتواند به حدی برسد که یک واحد، مفهوم واحد مجاور خود را دربرگیرد و حضور آن واحد مجاور را حشو کند؛ در چنین شرایطی کاهش معنایی واژة همنشین به اندازهای است که میتواند سبب حذف صورت آن واحد شود (صفوی، 1378، صص246-248)؛ بدینترتیب، بارهای معنایی هر واژه درون نظام زبانیگسترش مییابد و بهطور مرتب در ارتباط با عناصر دیگر، مفاهیم و معانی متعددی ارائه میکند (لطفیپور ساعدی، 1373، ص 33). هدف اصلی در همنشینی واژگان به هم پیوستن مفاهیم و تصورات فردی هر واژه است؛ زیرا کلمات و واژگان در قرآن کریم تنها و جدای از یکدیگر به کار نرفتهاند؛ بلکه در ارتباط نزدیک با یکدیگرند و معنای خود را از مجموع ارتباطی به دست میآورند که با یکدیگر دارند؛ در نتیجه، در تجزیه و تحلیل تصورات کلیدی فردی در قرآن کریم هرگز نباید روابط متعددی که هریک از آنها با دیگر واژگان در کل متن دارند را از نظر دور کرد (ایزوتسو، 1361، ص 6).
رابطة جانشینی، رابطة موجود بین واحدهایی به شمار میرود که بهجای هم انتخاب میشوند و در همان سطح، واحد تازهای پدید میآورند (صفوی، 1380، ص 28). به بیان دیگر، اجزای یک عبارت علاوه بر روابط ظاهری که با یکدیگر دارند، هریک با اجزای دیگری نیزرابطه دارند که در آن ارتباط خاص حاضر نیستند.در اینجا وجود یکی از اجزا، مانع حضور اجزای دیگر میشود؛ به همین دلیل، رابطة هریک از اجزای پیام با دیگر اجزای مقولة دستوری خود که میتوانند بهجای یکدیگر بیابند و معنای جمله را تغییر دهند، رابطة جانشینی میگویند (باقری، 1378، صص 42-43)؛ بدینترتیب میان الفاظ معناهای یک زنجیرة کلامی، دو رابطة افقی و عمودی برقرار است. رابطة افقی همان رابطة همنشینی–ترکیبی - است و رابطة عمودی، رابطة جانشینی – انتخابی- میان لفظ و معناهای زنجیرة کلامی با لفظ معناهایی است که میتوانند جایگزین آنها شوند (شریفی، 1394، صص 199-197).
2- معنای لغوی نفس
واژة نفس 289 مرتبه در آیات متعددی به کار رفته است، از این میان، 134 مرتبه بهصورت مفرد و 155 مرتبه به شکل جمع، در قالب «نفوس» (2 مرتبه) و «انفس» (153 مرتبه) است (رک: المعجم المفهرس). لغویون برای این واژه معانی متعددی مطرح کردهاند. برخی آن را به معنی روحدانسته و گفتهاند: «خرجتنفسه»یعنىروحشخارجشد (فراهیدی، 1409، ج 7، ص 270)، برخی دیگر به معنی ذاتواصل میدانند (ابنمنظور، 1410، ج 6، ص 233).طبرسی، نفس هر چیز را ذات آن میداند، جز آنکه گاهى دنبال نام چیزى، با لفظ «نفس» آن را تأکید میکنند؛امابا لفظ «ذات» تأکید نمىآورند (طبرسی، 1372 ، ج 5، ص 206). خون نیز از معانی دیگر این واژه منظور شده است؛ چنانکه میگویند: «نَفْسٌسائلة»، یعنی خونجهنده.ظاهراًخونرابه این دلیل نفسگفتهاندکهروحباآنازبدنشخارجمیشود و جانجاندارانبهآنوابستهاست (زبیدی، بیتا، ج 9، ص 15). برخی دیگر نفس را در معنایخارجشدن نسیمهوابه کار میبرند؛ چنانکه ابنفارس آورده است: نفس یک معنی اصلی دارد و آن خروج نسیم است؛ چه به شکل باد یا غیر باد و معنای تمام واژههای مشتق از این کلمه به همین معنا بازمیگردد. او در ادامه بیان میکند: جان آدمی را به این دلیل نفس گویند که ادامة آن به نَفَس است (ابنفارس، 1404، ج 5، ص 460). برخی به معنی تأکید میدانند و بیان کردهاند: «جائنىزیدنفسه»، یعنی زید خودش آمد (قرشی، بیتا، ج 7، ص 93)؛ چنانکه علامة طباطبایی معتقد است نفس دراصلبهمعناىهمانچیزىاستکهبهآناضافهمىشود،یعنی نفسالانسانبهمعناىخودانساناست. بنابراین،اگراینکلمهبهچیزىاضافهنشود،هیچمعنایىنداردونیزبااینبیانهرجابهکاررود،منظورازآنتأکیدلفظىاست؛امابعدازمعناىاصلىبهکارگیریشدرشخصانسانىکهموجودىمرکبازروحوبدناست،شایعشدهومعناىجداگانهاىداده استکهبدوناضافههمبه کار میرود (طباطبایی، 1390، ج 14، ص 285).
3- نفس بر محور همنشینی
برای درک مفهوم نفس، پربسامدترین همنشینهای نفس در دو سطح همنشینهای صفتی و همنشینهای فعلی،احصاءو در ادامه بررسی میشود.
3-1- همنشینهای صفتی نفس
واژة نفس در موارد بهکاررفته در قرآن با همنشینهایصفتیش یک زوج معنایی را تشکیل میدهند که رابطة معنایی دارندو در ادامه بررسی میشوند.
3-1-1- واحده
واحده، مؤنث واحد است و به معنای یک عددی است (فراهیدی، 1409، ج 3، ص 281). توصیف به واحد، در امور مادی (بقره: 61) و در امور غیرمادی به کار میرود (نازعات: 13) و در مقابل زوج است.این واژه در توصیف خداوند به معنی انفراد در ذات یا صفت است (مصطفوی، 1360، ج 13، ص 49). طبق بررسی آماری، پربسامدترین صفتی است که در 5 مورد همنشین نفس شده است.روى سخن در نخستین آیة سورة نساء به تمام افراد انسان اینگونه است: یاأَیهُّا النَّاسُاتَّقُواْرَبَّکُمُالَّذِىخَلَقَکمُمِّننَّفْسٍوَاحِدَةٍوَخَلَقَمِنهْازَوْجَهَاوَبَثَّمِنهَمارِجَالًاکَثِیرًاوَنِسَاءً... (نساء: 1)،با عنایت به اینکه کلمة «ناس» اسم جمع معرفه است، افادة عموم میکند و شامل جمیع افراد انسان است (طیب، 1369، ج4، ص 3)؛ یعنی افراد انسان از حیث حقیقت و جنس یک واقعیتاند و با همة کثرتى که دارند، همه از یک ریشه منشعب شدهاند.قرائن موجود در آیةهُوَالَّذِىخَلَقَکُممِّننَّفْسٍوَاحِدَةٍوَجَعَلَمِنهْازَوْجَهَالِیَسْکُنَإِلَیهْا (اعراف: 189) نیز نشاندهندة مطلب مذکور است (مکارم شیرازی، 1371، ج7، ص 51). برخی این حقیقت را خاک میدانند؛زیرا خداى متعال مىفرماید: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ (روم: 20) (مغنیه، 1424، ج 2، ص390)، برخی آن را حضرت آدم (ع) (ابنعطیه، 1422، ج 2، ص 4؛ ابنجوزی، 1422، ج1، ص 366)، بعضی آن را حضرت حوا (ع) (رشیدرضا، 1414، ج 4، ص 331) و در نهایت، برخی آن را عقل دانستهاند که در بعضی احادیث نیز به آن اشاره شده است. توضیح مطلب آنکه چون مبدأ هر کثرتى وحدت است، معقول نیستذات الهی که بسیط از همه جهات است در ابتدا بدون جهت واحدهکثراتى از او پدید شوند. ازاینرو خداوند، انسان را از یک حقیقت آفرید که عقل گویند؛ یعنی اول چیزى که از مبدأ متعال صادر شد، یک حقیقت بسیط بود، از آن حقیقت، نفس را آفرید که زوج او شد و از ازدواج عقل و نفس موجودات دیگرى پدید آمدند (امین، بیتا، ج10، ص 151)؛ زیرا زوج به معنی قرین و به هر چیزىگفته مىشود که شبیه و نزدیک به دیگرى یا ضد دیگرى است (راغب، بیتا، ص 384). در تأیید مطلب شاید بتوان به آیةوَهُوَالَّذِىأَنشَأَکُممِّننَّفْسٍوَاحِدَةٍ (انعام: 98)استناد کرد؛زیرا«انشاء» معناى ایجاد دفعى و بدون تدریج را مىرساند؛ برخلاف خلقت و الفاظ دیگرى که مرادف آن است و معناى ایجاد تدریجى را مىدهد (طباطبایی، 1390، ج 7، ص 288). درواقعگفتنی است نفس، منشأ حیات و موجود زنده است، پیش از آنکه بهصورت انسانى کامل درآید و ملهم به فجور و تقوا شود؛ چنانکه کلمة نفس به هر جاندارى گفته مىشود (طالقانی، 1362، ج6، ص 14) و وصف واحده میفهماند که «من نفس» جنس سافل یا متوسط نیست که درآن،انواعیااجناسیباشدوهرکسیازنوعخاصآفریدهشدهباشدتاتمایزماهویشکلبگیرد. پس انسانها از حقیقت واحد خلق شدهاند و تعدد و تمایز ماهوی میانشان نیست (جوادی آملی، 1390، ج 17، ص 105).
در آیةما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (لقمان: 28)که در مقام بیان امکان معاد است، خداوند بیان میدارد: «خلقت و بعثت ازنظر آسانى و دشوارى یکساناند؛ شاهد این معنا اضافهشدن خلق و بعث به ضمیر جمع مخاطب ”کم“است که منظور از آن، همة مردم است و آنگاه تشبیه همه به یک نفر، یعنی خلقت و بعث شما مردم باکثرتى که دارید، مانند خلق و بعث یک نفر است و شما با همة کثرتتان با یک نفر مساوى هستید» (طباطبایی، 1390، ج 16، ص 233) یا شاید بتوان گفت خلقت دنیوى شما و حیات اخروى شما یکى است؛ یعنى همین شخص شمایید که در قیامت مبعوث میشوید و در هیچ حالى شخصیّت و هویّت شما عوض نخواهد شد (امین، بیتا، ج 10، ص 151). گفتنی است منظور از «نفس واحده» حقیقتی است که تمامی انسانها، چه زن و چه مرد، از آن آفریده شدهاند و هویت و تشخص افرادبهآناست. این حقیقت از آن حیث نکره ذکر شده است که عظمت دارد و برای انسان ناشناخته است.
3-1-2- مطمئنه
مطمئنه از دیگر صفات نفس است که در عمل، مطیع عقل میشود (طیب، 1369، ج 4، ص 144). اطمینان نیز به معنای استقرار و ثبات است؛بهطوریکه هیچگونه تزلزل، اضطراب و شک و شبههاى در قلب پدید نیاید (رازی، 1420، ج 13، ص 161) که تنها در آیةیا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً (فجر: 27-28) همنشین نفس شده است. در زمان این اعلان، برخی معتقدند زمان این سخن هنگام مرگ است که به او گفته میشود: ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةًو هنگام قیامت به او خطاب میشودفَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (فجر: 29-30) (ثعلبی، 1420، ج 10 ، ص 204). برخی دیگر قائلند خطاب ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ در روز قیامت به نفس گفته میشود؛ درحالیکه نفس از نعم و پاداش اخروی، راضی و خداوند نیز از او خشنود است (طوسی، بیتا الف، ج 10، ص 348).
در کیفیت این اطمینانگفتنی است: نفسیاز عذاب،ایمن است که به یقین رسیده است و هیچ شک و ترس و اندوهی ندارد (نحل: 112).نفسی به این درجه میرسد که وعدههای الهی را تصدیق کند و طاعات خدا را انجام دهد و از گناهان پرهیز کند (فجر: 24-26).در هر صورت، مراد از نفس باید حقیقتی باشد که با فناى بدن و مرگ انسان فانى نمىشود؛بنابراین، سوى خدا میرود و داخل بهشت می شود. به عبارت دیگر، انسان زنده قوایى دارد که کمال جسم اوست و چون بدن فاسد شود، اینها نیز معدوم میشوند و قوّة دیگرى، قدسى و الهى، دارد که در بدن نیست، با عالم غیب ارتباط دارد و مناط شخصیت اوست؛ این قوّه در حقیقت، نفس مطمئنه است که باقى مىماند (شعرانی، 1386، ج 3، ص 1355). در حقیقت، نفس انسان باید مجرد از ماده و تقسیمناپذیر و تجزیهناپذیر باشد (طوسی، بیتا ب، صص 156-157)؛زیرا اگر حقیقت او مجرد از ماده نبود، نسبتدادن امور مجردی مانند ترس (روم: 28)، حسرت (فاطر: 8)، نسیان (بقره: 44)، خیانت (بقره: 187) و ... نزد او معنایی نداشت (طباطبایی، 1390، ج 1 ، ص 365).
3-1-3- لوامه
لوامه به معنی بسیار سرزنشکننده است (طبرسی، 1372، ج 10، ص 596). نظر به شرافت و عظمت چنین نفسی است که خداوند بعد از قسم به روز قیامت به آن قسم یاد میکند[1]: لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قیامت: 2) و در یک مورد همنشین نفس شده است. جواب قسم در آیه محذوف است؛ یعنی مطلب آنطورنیستکه شما خیال کردهاید؛ مسلّماً شما مبعوث و برانگیخته خواهید شد یا شما را برانگیزانند (طبرسی، 1372، ج 10، ص 596). درواقع، نفس لوّامه، حالت نفسانى و صفت و رویّهاى است که هرگاه در انسان پدید آید، او را از اخلاق نکوهیده و اعمال ناشایسته بازمیدارد و هرگاه عمل زشت و ناروایى از او سر زند، خود را ملامت و سرزنش میکند، پشیمان میشود و توبه میکند. چنین نفسى قدمى به سوى سعادت نهاده است و امیدرستگارىدربارةاومیرود (امین، بیتا، ج 14، ص 203).مراد از نفس لوّامه رامیتوان نفس کافر دانست که در قیامت خود را بر آن چیزی ملامت میکند که در گذشته از او سر زده است (طوسی، بیتا الف، ج 10، ص190) یا نفس مؤمن باشد که همواره در دنیا او را بهدلیل گناهانش و سرپیچى از اطاعت خدا ملامت مىکند و در روز قیامت سودش مىرساند (طباطبایی، 1390، ج20، ص 104). در مجموع، نفس مؤمن در دنیا بهدلیل کوتاهی در اوامر الهی و کافر بهدلیل سختیهای دنیا خود را سرزنش میکند و در قیامت، نفس مؤمن بهدلیل کمبودن حسنات و نفس کافر بهدلیل انجام سیئات خود را ملامت میکند.
3-1-4- اماره
در قرآن امارهبودن به شکل خبر به نفس نسبت داده شده است؛ چنانکه به نقل از حضرت یوسف (ع)میخوانیم: ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی (یوسف: 53). در این آیه، نفس اسم «إن» و اماره خبر «إن» است و اگر «ال» جنس باشد، یعنى همة نفوس بهطور طبیعی اینگونهاند و زیاد به گناه و شهوت وادار میکنند؛ ازاینرو به صیغة مبالغه آمده است (طوسی، بیتا الف، ج 6، ص 155). در سورة ق نیز به این حقیقت اشاره دارد: وَلَقَدْخَلَقْنَاالْانسَانَوَنَعْلَمُمَاتُوَسْوِسُبِهِنَفْسُهُ(ق: 16)؛ زیرا نفس از ابتدای حدوثش با محسوسات و مادیات انس میگیرد، به آنها علاقهمند میشود و بیشتر اوقات مشغول آنهاست؛ درحالیکه میل نفس به عالم مجردات است که در طول عمرش این انکشاف به ندرت برایش اتفاق میافتد (رازی، 1420، ج 18، ص 470). اگر «ال» را عهد بدانیم، با عنایت به اینکه این سخن حضرت یوسف (ع) است، یعنى نفس من اینگونه است مگر آن کس که خدا به او رحم کند و به لطف خویش از گناه و معصیت نگاهش دارد. در این صورت «ما» به معناى «من» است و ممکناستمعناىآیه، مگر آن مدتى که خدا آن را نگه دارد، باشد؛ یعنى من نفس خود را از آنچه مطابق فطرت و طبیعت بشرى است و در وجود هر انسانى است، مبرا نمىکنم و نمیگویم روىطبیعتخود از انجام گناه خوددارى کردم؛ بلکه به لطف خدا و هدایت و دستگیرى او بود که دست از گناه کشیدم (طبرسی، 1372، ج 5، ص 368).
نفس در این آیات به معنای قوهای از قوای انسان نیست که در مقابل آن نفسهای دیگری وجود داشته باشد؛ بلکه انسان یک حقیقت واحد دارد که از آن به نفس تعبیر میشود؛ اما این حقیقت واحد قابلیت آن را دارد که حالات مختلف به خود بگیرد؛ گاهی به دنبال گناه و شهوت است که این حالت اماره نامیده میشود. پس از رسیدن آدمی به مقصود، کشش نفس خاموش میشود و خود را مییابد و در پی این خودیابی، ناراستیهای عمل خود را مییابد که حاصل کار، ملامت است که لوامه گفته میشود. زمانی دیگر که آدمی به خدا توجه میکندو آرامش عمیقی در او پدید میآید، با ظهور چنین اطمینانی در نفس، صفت مطمئنه زیبندة آن میشود.
3-2- همنشینهای فعلی نفس
در بین افعال پربسامدی که با نفس همنشین شدهاند، به افعالی همچون ظلم، کسب، تکلیف، توفی و مجازات اشاره می شود.
3-2-1- ظلم
ظلم از اعمالی است که خداوند به نفس نسبت داده است و از خود نفی میکند: إِنَّاللَّهَلَایَظْلِمُالنَّاسَشَیًْاوَلَاکِنَّالنَّاسَأَنفُسَهُمْیَظْلِمُونَ (یونس: 44)؛ یعنی ما بر آنها ظلمى روا نداشتیم؛ بلکه آنها از راه معصیت، کفران نعمتها و انکار انبیاء به خود ظلم کردند و سزاوار عقوبت شدند که در 21 مورد از آیات قرآن همنشین نفس شده است.اهل لغت، ظلم را به معنی گذشتن از حد (زبیدی، بیتا، ج 17، 447)، قراردادن چیزی در غیر جایی که برایش قرارداده شده است (جوهری، 1987، ج 3، 468) و به معنی ناقصکردن و کمکردن حق میدانند (راغب، بیتا، 537).
درآیةوَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ لاَفْتَدَتْبِهِ(یونس: 54)«ظَلَمَتْ» صفت نفس است؛ یعنى هر نفس ستمکارى تمام آنچه امروز در دنیا وجود دارد را در قیامت مىدهد تاخود را نجات بخشد (طبرسی، 1412، ج 2، ص 116).این ظلم میتواند شرک به خدا باشد که خداوند آن را ظلمی عظیم میداند (لقمان: 13). در آیةیَاقَوْمِإِنَّکُمْظَلَمْتُمْأَنفُسَکُمبِاتخَِّاذِکُمُالْعِجْلَ (بقره: 54)،گوسالهپرستی بنی اسرائیل، ظلم به نفس یا علاوه بر شرک، شامل تعدی به حقوق دیگران نیز دانسته شده است (بقره: 231). در نهایت، گفتنی است هر کس از حدود خداتجاوز کند و به غیر آنچیزی عمل کند که خدا امر و فرمان داده، از اطاعت خدا تجاوز کرده است، به معصیت گرویده و به نفس خود ظلم کرده است: وَمَنیَتَعَدَّحُدُودَاللَّهِفَقَدْظَلَمَنَفْسَهُ (طلاق: 1)؛ چنین نفسی در دنیا (یونس: 13) و آخرت (یونس: 52) مستحقّ عقوبت میشود.
از دیگر همنشینهای ظلم، کفر (نساء: 168)، فاحشه (آل عمران: 135)، سوء (نساء110)، زور (فرقان: 4)، علو (نمل: 14)، عدوان (نساء: 30) و خسران (اعراف: 9) است که حوزة معنایی ظلم را شکل میدهند. درواقع، ظالمین با پیروی بدون علم از دیگران (روم: 19) از حدود الهی تجاوز میکنند و مرتکب گناه، برتری جویی، دشمنی و در نهایت، کفر می شوند که به خسران آنها میانجامد؛اما یاد خدا و طلب مغفرت پس از ارتکاب ظلم میتواند اثر سوء آن را از بین ببرد: وَمَنیَعْمَلْسُوءًاأَوْیَظْلِمْنَفْسَهُثُمَّیَسْتَغْفِرِاللَّهَیَجِدِاللَّهَغَفُورًارَّحِیمًا (نساء: 110).از همنشینی ظلم با نفس مشخص میشود نفس حقیقتی با قدرت انتخاب و اختیاراست که با انجام سیئات به خود و دیگران ستم میکند.
3-2-2- کسب
از دیگر واژگان پربسامد، «کسب» است که بر محور همنشینی با نفس قرار داردو در قالب فعل ماضی و مضارع در13 مورد ذکر شده است.کسب در لغت به معنای طلب رزق (فراهیدی، 1409، ج 5، ص 315)و در اصطلاح، کاری براى جلب نفع یا دفع ضرر است (طوسی، بیتا الف، ج 6، ص 311)؛بنابراین، کسب در اصل به معناى به دست آوردن چیزهایى است که حوائج مادى زندگى را برآورد (مسد: 2 و مائده: 38)، بعد دربارة تمامى دستاوردهاى انسان، چه خیر و چه شر،به کار رود (بقره: 134) و خداوند علم آن را به خود نسبت داده است (رعد: 42) و از انسان نفی میکند (لقمان: 34).
کسب در آیة الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ (جاثیه: 22) شامل امور قلبی از عقاید و صفات نفسی و افعال است (طیب، 1369، ج 7، ص 342). «باء» نیز براى متعدىکردن فعل یا براى مقابله است؛ یعنی به هر نفسى در مقابل آنچه کسب و ارتکاب کرده است، جزاء داده میشود (طباطبایی، 1390، ج 18، ص 172). آیه بیانکنندة اثبات کسب برای انسان است؛ بهطوریکه هرگاه انگیزه برای انجام کار یا ترک عملی برایش باشد، انجام یا ترک آن از او سر میزند. گاهی این انگیزه فقطبرای کسب مادیات در دنیا است که هنگام مرگ بین انسان و مطلوبش فاصله میافتد و بلای بزرگی را متحمل میشود و زمانی به دنبال طلب خیرات معنوی است که پاداش آن فقط در عالم آخرت به ظهور کامل میرسد؛ چنین فردی در آخرت برخوردار از نعم فراوان میشود (رازی، 1420، ج 27، ص 501).
در سورة بقره، خداوند کسب اعمال خیر و اکتساب اعمال سیئه را به نفس نسبت داده است و میفرماید: لَایُکلَِّفُاللَّهُنَفْسًاإِلَّاوُسْعَهَالَهَامَاکَسَبَتْوَعَلَیهَْامَااکْتَسَبَتْ(بقره: 286).هر کس کار نیکى انجام دهد، پاداش آن براى خود اوست و کیفر گناهانش نیز دامنگیر خودش خواهد شد و چون پاداش نیک و کیفر از کار انسان پدید مىآید، صحیح است از آن به کسب تعبیر شود (طوسی، بیتا الف، ج 2، ص 385). با عنایت به آیات قرآن،کسب در امور خیر و در امور شرّ (انعام: 158و70) و اکتساب نیز در هردو معنی وارد شده است (بقره: 286 و نساء: 32). زمخشری معتقد است چون باب افتعال، پذیرش اثر است، آمدن اکتساب در عمل بد اشاره دارد شرّ و بدی از خواستههای نفس است که به آن کشش دارد؛اما در کار خیر این حالت نیست؛ ازاینرو برای عمل خیر بیشتر واژة کسب به کار رفته است (زمخشری، 1407، ج1، ص 332). از منظر ابنمنظور چون انجام حسنه نسبت به سیئه امری آسان و کوچک است، برای خیر بیشتر واژة کسب و برای شر لفظ اکتساب با زیادت به کار رفته است (ابنمنظور، 1410، ج 1، ص 716).گفتنی است نفس،حقیقتی است که قدرت انتخاب، شعور، تمییز نفع و ضرر خویش و در نهایت، کسب آن را دارد.
3-2-3- تکلیف
تکلیف از دیگر واژگان همنشین نفس است که در قالب فعل مضارع 7مرتبه آمده است.در برخی آیات، وضع تکلیف با اظهار لفظ الله به خدا (طلاق: 7، بقره: 286)، در بعضی دیگر به ضمیر مستتر نحن نسبت داده شده است (انعام: 152، اعراف: 42 و مؤمنون: 62) و در دو مورد نیز به شکل مجهول آمده است (بقره: 233 و نساء: 84). تکلیف از ریشة «ک ل ف» به معنىظهوراثراستوالزامشاقّرابه این دلیل تکلیفمیگویندکهاثرشدرانسانظاهرمیشود وتکلّفآن استکهانسانکاری رابه مشقّتیاتصنّعانجامدهد (جوهری، 1987، ج 4، ص 1423). معناىدیگرتکلیف، ترغیبوتحریصاست؛چنانکه گفته میشود«کلفتبهذاالامر»،یعنىبه اینکارحریصشدم (راغب، بیتا، ص 721). راغب، تکلف را دو نوع میداند: تکلف پسندیده یعنی حالتی که انسان دنبال میکند تا به کاری برسد که هدف اوست و برایش آسان و مورد محبت واقعشود؛ بدین سبب، تکلیف دربارة عبادات به کار میرود و تکلیف ناپسند یعنی آنچه انسان از روی ریا و تصنع دنبال میکند (راغب، بیتا، ص 721).
در این دسته آیات، خداوند یک قاعدة کلی اسلامی را بیان کرده است و میفرماید: لایُکَلِّفُاللَّهُنَفْساًإِلَّاوُسْعَها(بقره: 286). نفس در این آیات نکره در سیاق نفى است که افادة عموم مىکند؛ در نتیجه هر نفسى در هر حادثهاى که فرض شود به اندازة وسعش تکلیف دارد.مراداز«وسع» نیز تمامطاقتوقدرتنیست (طوسی، التبیان، ج4، ص 402)؛ زیرا در این صورتمعنىآیهمیشود: خداتاآخرینقدرتشخصراتکلیفمیکند؛درحالیکهاینحرجوعسراست؛حالآنکه میفرماید:وَماجَعَلَعَلَیْکُمْفِیالدِّینِمِنْحَرَجٍ(حجّ: 78). وسعآن استکهانسانکارىرابدونعسروحرجانجامدهدوچونکاربه حرجرسید،تکلیفساقطیاعوضمیشود (رشیدرضا، 1414، ج 3، ص 145). خلاصة مطلب آنکه نفس به هیچ تکلیف حرجى مکلف نیست، نه تکلیفى که در اصل حرجى باشد و نه تکلیفى که در مورد خاصى حرجى شده است (طباطبایی، 1390، ج 2، ص 433)؛ البته میتوان وسع را به معناى توان و کنایه از ظرفیت نفس دانست که معناى اصلى آن وسیع یا وسعت است و اضافة آن به نفس شامل هر گونه توان نفسانى از قدرت دریافت، اراده، اختیار و اعمال است و هرچه در طریق کمال این میدانها وسیعتر و توان اندیشه و اراده بیشتر شود، تکلیف و مسئولیت افزایش مییابد؛ یعنى در هر مرتبهاى که نفس سعى میکند، همتش افزودهتر، ناتوانیش کمتر، تکلیف و مسئولیتش بیشتر یا شدیدتر میشود (طالقانی، 1362، ج 2، ص 278).
خداوند اعلان میدارد آنان که آیات خدا را تصدیق کنند و کارهاى شایسته انجام دهند، براى همیشه در بهشت اقامت مىکنند:وَالَّذِینَءَامَنُواْوَعَمِلُواْالصَّالِحَاتِلَانُکلَِّفُنَفْسًاإِلَّاوُسْعَهَاأُوْلَئکَأَصحَْبُالجَْنَّةِهُمْفِیهَاخَلِدُونَ (اعراف: 42).با توجه به اینکه«الصَّالِحاتِ» جمع با «الف و لام» است و افادة عموم میکند، ممکن است به نظر برسدمقصود، همة اعمال نیک است؛ این از قدرت بشر خارج است و تنها شامل معصوم میشود؛بنابراین، میفرماید خدا هیچکس را جز به اندازة طاقتش مکلّف نمىکند (طیب، 1369، ج 5، ص 321). در حقیقت کسانی به این نعمت جاودانه، نائل میشوند که به تکلیفهاى خداوند عمل کنندکه البته خالى از مشقت و زحمت نیست. درخور ذکر است تکلیف خداوندبه اندازة طاقت و قدرت انسان است؛ به بیان دیگر تکلیف یا در اعتقادات است که خداوند حجتهاى روشن و واضحى قرار داده است و آدمى را به سوى ایمان و لوازم آندلالتمىکند که معارف حقیقى است و نیز انسان را مجهز به عقل کرده است که مىتواند آن حقایق را درک و تصدیق کند و از هر عقلى به مقدار توانایى درکش و طاقت تحملش تکلیف خواسته است. علامة طباطبایی بر معتقد است اگرجملة «لا نُکَلِّفُ...» خبر باشد، به این معنى است که از مؤمنان به اندازة قدرتشان تکلیف خواسته شده است و اگر معترضه باشد به این معنى است که از مؤمنان و کافران بیش از حد توانایى چیزى نخواستهایم؛ بنابراین، اگر هردو دستهاز قدرت خویش استفاده یا سوءاستفاده کردهاند، اهل بهشت یا جهنم میشوند (طباطبایی، 1390، ج 8، ص 115).از آنجا که نفس مورد تکلیف واقع میشود، باید قدرت، شعور، اراده و انتخاب داشته باشد.
3-2-4- توفی
«توفی» از ریشة«و ف ی» ووفاءوایفاءبه معنىتمامکردناست (فراهیدی، 1409، ج 8، ص 410). وَفَىّنیز به معنىتمامشدهوکاملاست وتوَفِّی ازبابتفعّلبه معنىاخذبهطورتماموکمالاست (راغب، بیتا: 565). این واژه2 مرتبه به شکل ماضی مجهول (زمر: 70 و آل عمران: 25)، 3 مرتبه به شکل مضارع مجهول (آل عمران: 161، بقره: 281 و نحل: 111) و 1 مرتبه در قالب مضارع معلوم (زمر: 42) همنشین نفس شده است؛ چنانکه خداوند میفرماید: ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَهُمْلَایُظْلَمُونَ (بقره: 281). این جمله با لفظ عام «کل نفس» آمده است تا هر کسبکنندهاى، چه گنهکار و چه غیر آن را شامل شود (طبرسی، 1412، ج 1، ص 152)؛ ازاینرو، ضمیر «هم» در انتهای آیه به اعتبار معناى «کل نفس»، به معنى «همة مردم»،بهصورت جمع ذکر شده است و به آن برمىگردد (زمخشری، 1407، ج 1، ص 349). با عنایت به آیات قرآن (نحل: 111 و زمر: 70)به نظر میرسد منظور از کسب، انجام عمل است و در قیامت،نتیجة اعمال به شکل ثواب و عقاب بهطور کامل به شخص داده میشود و به ایشان طلم نمیشود.
درآیة دیگر، خداوند از آمدن نفس در محضر الهی سخن میراند و میفرماید: یَوْمَتَأْتىِکُلُّنَفْسٍتجَُدِلُعَننَّفْسِهَاوَتُوَفىَکُلُّنَفْسٍمَّاعَمِلَتْوَهُمْلَایُظْلَمُونَ (نحل: 111). مفسران ضمیر در جملة«عن نفسها» را به خود نفس برمىگردانند و برخی بر این باورندمقصود از نفس اول، بدن انسان و نفس دوم، ذات و حقیقت شیء است؛ یعنی روزی که هر انسان میآید و با ذاتش جدال میکند (رازی، 1420، ج 20، ص 278). برخی نفس اول را ذات انسان (آلوسی، 1415، ج 7، ص 475) و نفس دوم را تأکید میدانند که با مؤکد در معنا متحد است؛ یعنی روزی که انسان در قیامت حضور مییابد و از خودش دفاع میکند؛ چون در قیامت حقیقت امر براى انسان مکشوف میشود؛ ازاینرو آدمى به غیر خود، مشغول نمیشود و از شخص دیگری دفاع نمیکند (طباطبایی، 1390، ج 12، ص 356). در ادامة آیه بیان میدارد عمل انسان را بدون کم و کاست به او مىدهند و پاداش و کیفر در قیامت، خود عمل است، بدون اینکه در آن تصرفى کرده و تغییر داده باشند و این کمال عدالت است؛بنابراین، دفاعى که هر کس از خودش میکند، سودى ندارد و آنچه سزاوار اوست را از او دور نمىکند (طباطبایی، 1390، ج 12، ص 356).همچنین، آوردن صیغة مجهول و حذف فاعل در نفی ظلم بلیغتر است (بقاعی، 1427، ج 4، ص 316).
در آیة 42 سورة زمر خداوند بیان میدارد: اللَّهُیَتَوَفىَّالْأَنفُسَحِینَمَوْتِهَاوَالَّتىِلَمْتَمُتْفىِمَنَامِهَافَیُمْسِکُالَّتىِقَضىَعَلَیهَْاالْمَوْتَوَیُرْسِلُالْأُخْرَىإِلىَأَجَلٍ.مقدمشدن فاعل بر فعل نشاندهندةحصر است؛ یعنی قبض روح فقط کار خدا است،اما با اذن الهی کار ملکالموت و فرستادگان ملکالموت نیز هست (نساء: 37، انعام: 61؛ طباطبایی، 1390، ج 17، ص 269). چنانکه اگر فرد در دنیا پیمانهای مردم را ادا کرده باشد (مائده: 1) و به عهد و پیمانیوفادار باشد که با خدا بسته است، خداوند نیز به عهد خود وفا خواهد کرد (بقره: 40) و به هنگام مرگ، فرشتگان درحالی اورا قبض نفس میکنند که پاک است (نحل: 32) و در آخرت از اجری عظیم برخوردار میشود (فتح: 10)؛ در غیر این صورت به هنگام مرگ، فرشتگان درحالی نفس او را قبض میکنند که بر صورت و پشت آنها تازیانه میزنند (انفال: 50). همچنین،«الف و لام» در «الانفس» مفید استغراق است؛ یعنى خداوند تمام نفوس را هنگام مرگ و خواب بهطور کامل از بدن میگیرد.بنابراین، مقصود از نفس باید چیزی باشد که هنگام خواب، خداوند آن را بهطور کامل میگیرد؛ درحالیکه فرد زنده است و حیات نباتی دارد. به تعبیر دیگر، نفسى که در خواب گرفته میشود، نفس ناطقة انسانى است که در تعریف آن گفتهاند: «جوهر مجرد و حقیقت انسانى همین عقل مجرد خواهد بود که شعور و فهم و ادراک کلیّات از شئون او به شمار میرود و تعلق آن به بدن تعلق تدبیرى است؛ نه آنکه حلول در بدن داشته باشد و موقع خواب به فرمان خدا بهطور موقت از بدن و قواى حیوانى اعراضکند؛ درحالیکه نفس نباتی، در بدن و حیات بدن نیز به نفس نباتى باقى است و هرگاه حکم بر حیات دنیوى او جارى شود، آن نفس ناطقه گرفته میشود و به بدن برمیگردد و انسان از خواب بیدار میشود. اگر حکم بر مرگ او جارى شود، همان روح مجرد، نفس نباتی را از بدن میگیرد و بدن را رها میکند؛ زیرا نفس نباتی که در عرف، روح گفته میشود، شعاعى از همان روح مجرد است» (امین، بیتا، ج 11، ص 214).پس روح آن است که موجب زندگى و حرکت باشد و نفس روحی است که به مرحلة شعور، تعقل و شناخت رسیده باشد. چون انسان بخوابد، نفس او بیرون میرود؛اما روحش باقى است و هنگام مرگ، خداوند روح و نفس هردو را تمام و کمال دریافت میکند. مؤکد مطلب تقابلهای چهارگانه در آیةوَمَاکاَنَلِنَفْسٍأَنتُؤْمِنَإِلَّابِإِذْنِاللَّهِوَیجَْعَلُالرِّجْسَعَلىَالَّذِینَلَایَعْقِلُونَ(یونس: 100) است که خداوند «ایمان» را مقابل «رجس» و «نفس» را مقابل «لا یعقلون» قرار میدهد.
3-2-5- مجازات
از دیگرواژگان پربسامد همنشین نفس واژة مجازات است که 6 مرتبه در قالب مضارع معلوم (بقره: 48 و 123 و ابراهیم: 51) و مضارع مجهول (یس: 54، غافر: 17 و جاثیه: 22)دیده میشود. جزابه معنیمکافات و پاداش ثواب یا عقاب است (ابنمنظور، 1410، ج 14، ص 143). راغبآن رادراصلبىنیازىوکفایت میداندو میگوید: پاداشراجزامیگویند؛چونازحیثمقابلهوبرابرىدرآنکفایتاست (راغب، بیتا: ص 91). شیخ طوسی،جزا،مکافاتومقابله رانظایرهم میداند (طوسی، بیتا الف، ج1، ص 211)؛زیراجزا مقابلعملاستوازجهتبرابرىکفایتمیکند.
در آیة 51 سورة ابراهیم، خداوند جزادادن اعمال را به خودش نسبت میدهد و میفرماید: لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ؛ یعنی خداوند هر شخص را مناسب عملش جزا میدهد، به کفار بهدلیل کسب کفر، گناه و عقاب و به مؤمنان بهدلیل ایمان و طاعتثواب میدهد. در آیة دیگر خداوند میفرماید: لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلَایُقْبَلُمِنهَْاشَفَاعَةٌوَلَایُؤْخَذُمِنهَْاعَدْلٌ(بقره: 48).«لا تجزى» به معنى «لا تکون» است و نکره در سیاق نفی نیز افادة عموم میکند (ابوحیان، 1420، ج 1، ص 308)؛ یعنى هیچکس چیزى را از ثواب، عقاب، پاداش، حساب و غیره از دیگرى کفایت نکند و کسى را بهجاى دیگرى جزا ندهند؛ زیرا جزا اثر عمل خود اوست (طیب، 1369، ج1، ص 211) و هیچ مؤمنی از هیچ کافری شفاعت نمیکند؛ زیرا با توجه به آیات قرآن، شفاعت باید به اذن الهی باشد و خداوند این اذن را به شافعان دربارة شفاعت کفار نمیدهد (مدثر: 48).
خداوندعلت برابرنبودن نیکوکار و بدکار را در سورة جاثیه بیان میکند و میفرماید: وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ (جاثیه: 22).«باء» در «بِما کَسَبَتْ» براى متعدیکردن فعل یا براى مقابله است؛ یعنی خداوند آسمان و زمین را به حق خلق کرد تا به هر نفسى در مقابل آنچه کسب و ارتکاب کرده است، جزاء داده شود. توضیح سخن آنکه حقبودن خلقت اقتضا مىکند در ماوراى این عالم، عالمى دیگر باشد که در آن عالم، موجودات جاودانه شوند و عدلبودن خلقت نیز این اقتضا را دارد که به هر نفس، جزایى متناسب با اعمال فرد داده شود. این عالم گنجایش آن جزا را ندارد؛بنابراین، باید جزاى مذکور در نشئهاى دیگر باشد (طباطبایی، 1390، ج 18، ص 172). محال است نیکوکار و بدکار با هم برابر باشند؛ در غیر این صورت، آفرینش جهان بیهوده و باطل خواهد بود؛زیرا اگر جایز باشد کسى در یک امر، کار بیهوده انجام دهد، انجامدادن آن در امرى دیگر نیز روا خواهد بود (مغنیه، 1424، ج 7، ص 28) و در دستگاه عدل الهی مجازات به کسی تعلق میگیرد که قدرت تمییز و آگاهی داشته باشد و بتواند خوب و بد را تشخیص دهد.
4- نفسبرمحورجانشینی
برای دستیابی به واژة جانشین نفس از معناشناسی متنی بر بافت زبانی و رویکرد ساختگرا در معناشناسی بهره گرفته شده است. در رویکرد ساختگرا پس از انتخاب واژه و استخراج نمونههای کاربردی آن در قرآن در گام اول همنشینهای واژه، احصاء و از میان همنشینها پربسامدترین همنشینها انتخاب شدهاند و همنشینهای همنشین احصاءمیشوند. در این استخراج توجه به دو نکته ضرروی است: یکی معنایی مشترک میان دو واژهای که جانشین انتخاب میشوند و دیگر هیئت و ساختار واژه که باید مشابه کلمة جانشین باشد (سلماننژاد، 1391، ص 72). در این راستا، سه مفهوم مرء، قلب و ایدی شناسایی شد.
4-1- مرء
مَرْءوامْرَءٌ: به معنىانسان ومردآید (ابنمنظور، 1401، ج1، ص 154).از همنشینی «مرء» با کسب در آیةکُلُّامْرِئٍبِماکَسَبَرَهِینٌ (طور: 21) که شبیه ساختار آیةکُلُّنَفْسٍبِماکَسَبَتْرَهِینَةٌ (مدثر: 38) است، معلوم میشود مرء یکی از واژگان جانشین نفس است؛زیرا واژة کسب بهعنوان یکی از پربسامدترین همنشین نفس، همنشین مرء شده است.رهن بهمعناىچیزىاستکهوثیقهوگروبهکسىمىدهىوازاوچیزىقرضمىکنى. هرجااینکلمهبهچشمبخورد،تصورىازمعناىحبسونگهدارىبهذهنمىرسد؛ بنابراین،اینکلمهرادرحبسهرچیزىنیزبه کار بردند (راغب، بیتا: ص 210). درواقع،انسانرهنىمحفوظوحبسشدهنزدخداىسبحان، درمقابلهر عملنیکوبدیاست که انجامداده است تاجزاىآنرابهاوبدهدکهیاثوابیاعقاب استواگرازعملاوچیزىکمکردهباشدوتمامىاعمالشراجزاندادهباشد،قهراًخودانسانوثیقهوگروهمةاعمالشنمىشود؛ بلکهگروبعضىازاعمالشمیشودوبعضىدیگرازاعمالشرادیگرانیعنىهمانذریهاىتملک میکنندکهبهاوملحقشدهاند(طباطبایی، 1390، ج 19، ص 12). منظور از مرء بهعنوان واژة جانشین، فرد و شخص است که از همنشینی مرء با کلمات قلب (انفال: 24)، ید (نبأ: 40) و زوج (بقره: 102) ملاحظه میشود در این واژه، مفاهیم شخصیت، استقلال، استقامت و سایر صفات مروئت نهفته است (مصطفوی، 1360، ج 1، ص 58).
4-2- قلب
از مقایسة بعضی آیات قرآن معلوم میشود «نفس» در سیاقی مشابه با سیاقی به کار رفته که «قلب» در آن آمدهاست؛ چونوَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِیقُلُوبِکُمْ(احزاب: 51)، رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ (اسراء: 25)،وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْقُلُوبُکُمْ (بقره: 225)والْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ(جاثیه: 22)؛ازاینرو مشخص می شود قلب یکی از جانشینهای نفس است. قلبشىء،گرداندن و گردیدن آن از وجهى به وجهى دیگر است (فراهیدی، 1409، ج5، ص 171). از همنشینی قلب با «اعین» و «آذان» در آیةلهَُمْقُلُوبٌلَّایَفْقَهُونَبهَِاوَلهَُمْأَعْینٌُلَّایُبْصِرُونَبهَِاوَلهَُمْءَاذَانٌلَّایَسْمَعُونَبهَِا(اعراف: 179) مشخص میشود قلب در لسان قرآن ابزاری است که با آن فهم و درک صورت میگیرد؛ ازاینرو، مشابه نفس است که جایگاه آن صدر است (حج: 46). با عنایت به سایر آیات معلوم میشود قلب به اعتبار تحولات عارضشده بر او، به صفاتی همچون گناه (بقره: 283)، مرض (احزاب: 32)، قساوت (آل عمران: 159)، رأفت و رحمت (حدید: 27) و اطمینان و سکینه (رعد: 28) متصف میشود. همچنین، در قرآن کریم ایمان و یاد خدا از عناصر مهم اطمیناناندکه با عمل به آن میتوان به مطلوب دست یافت. پس «اطمینان» مؤلفة معنایی مشترک میان نفس و قلب است.مطلبهمنشینیاطمینانبانفس (فجر: 27) وقلبدرآیةالَّذِینَءَامَنُواْوَتَطْمَئنُِّقُلُوبُهُمبِذِکْرِاللَّهِأَلَابِذِکْرِاللَّهِتَطْمَئنُِّالْقُلُوبُ (رعد: 28)نشاندادهشدهاست. اطمینان به معناى سکون و آرامش است که در اینجا برای یقین و عدم شک به عاریت گرفته شده است (ابنعاشور، 1420، ج 12، ص 81)، سیاق آیه نشان میدهد آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنیت ببیند، قلبش با آن تسکین و آرامش یابد، آن امر در قلبش راه پیدا کند و در آن جایگزین شود، بدون اینکه قلب مضطرب یا روىگردان شود و مىفهماند که ایمان به خدا ملازم به اطمینان قلب با یاد خداست (طباطبایی، 1390، ج 11، ص 354).
4-3- ایدی
ید به معنی دست است کهاصلآن «یدى» وجمعآن،ایدى(زبیدی، بیتا، ج 20، ص 351) و یکی از واژگان جانشین نفس است؛ زیرا «کسب» از مؤلفههای معنایی مشترک میان ایدی و نفس است.خداوند در سورة جاثیه بیان میدارد: کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ(جاثیه: 22) و در سورة شوری،رسیدن هر مصیبتی به انسان را نتیجة عمل او دانسته است و میفرماید: مَاأَصَبَکُممِّنمُّصِیبَةٍفَبِمَاکَسَبَتْأَیْدِیکمُ(شورى: 30).
ید، مظهر قوت و قدرت است؛ نیرویی که با آن امور خیر (بقره: 237)، شر (مائده: 28)، مادی و معنوی انجام میشود. زمانی که این واژه به خداوند منتسب میشود، منظور اراده و قدرت الهی است (آل عمران: 73). در مواردی نیز به موجودات روحانی نسبت داده میشود (انعام: 93) که به معنی قوت و قدرت مخصوص ایشان است و در مرتبة انسان و حیوان به معنی اظهار قدرت و قوت و عمل با دست است که اختیار را نشان میدهد؛ زیرا اختیار از لوازم قدرت است (مصطفوی، 1360، ج 14، ص 235).از آنجا که این عضو یکی از اعضای شهادتدهنده علیه انسان در آخرت است (سبأ: 24) و اجزای مادی بدن با مرگ نابود میشوند، نفس به اقتضای هر عالم، آلت و ابزاری دارد، در دنیا با بدن دنیوی، در برزخ با بدن مثالی و در آخرت با بدن اخروی است. این اتحاد بهگونهای است که گاهی مجازاً به جسم، نفس گفته میشود و به آن نسبت قتل (بقره: 54 و نساء: 29) و موت (آل عمران: 145 و 158) میدهند.
نتیجه
در نظام معنایی قرآن با بررسی واژة نفس بر محور همنشینی صفتی «واحده»، گفتنی است نفس، حقیقتی است که تمامی انسانها از آن آفریده شدهاند و هویت و تشخص افراد به آن است. اینحقیقت قابلیت آن را دارد که حالات مختلف به خود بگیرد؛ گاهی به دنبال لذت و شهوت است که «اماره» نامیده میشود. پس از رسیدن آدمی به مقصود، هوی در او فرو مینشیند و خود را مییابد و در پی این خودیابی، ناراستیهای عمل خود را مییابدکهحاصلکار،ملامتاست؛ در این حالت نفس، «لوامه» میشود. حالت دیگر نفس هنگامی ظهور میکند که آدمی به خدا توجه مییابد و سبب آرامش عمیقی در او میشود. با ظهور چنین اطمینانی در نفس، زیبندة صفت «مطمئنه» میشود و با ورود به آخرت مورد خطاب الهی قرار میگیرد و وارد بهشت میشود.
با بررسی واژة نفس بر محور همنشینی فعلی، «ظلم»، «کسب» و «تکلیف» که ظرف انجام آنها در دنیا و «مجازات» که ظرف آن در آخرت است، برمیآید. نفس، حقیقتی است که قدرت، انتخاب و اختیار و مهمتر از آن شعور و قابلیت تمییز بین خیر و شر دارد که امور را تشخیص میدهد؛ بنابراین، برآنتکلیف وارد میشودو با اراده و اختیار دنبال کسب خیر یا شر میرود که نتیجة آن ظلم به خود و دیگران است ودر نهایت، در آخرت جزا و پاداش داده میشود. «توفی» نیز از دیگر واژگان همنشین فعلی نفس است که نشان میدهد این حقیقت به هنگام خواب و مرگ تمام و کمال گرفته میشود.گفتنی است نفس همان روح نیست؛زیرا به هنگام خواب، شخص زنده است و حیات نباتی-روح - دارد و آنچه از او سلب شده، شعور، اراده و اختیار است. روحی که به مرحلة تمییز و شعور میرسد خطاب نفس بر او صادق میشود؛همچنین، این حقیقت بدون ابزار و آلت نیست؛بنابراین، ابزار او در دنیا بدن مادی است، به اعتبار همین بدن مادی، نسبتدادن قتل و مرگ به نفس، صادق است و در آخرت نیز بدن اخروی است؛ به همین دلیل، در آخرت اعضای بدن علیه او شهادت میدهند.
در نظام معنایی قرآن با بررسی واژة نفس بر محور جانشینی درمییابیم «مرء»، «قلب» و «ید» هم معنای نفساند. «مرء» حاکی از آن است، نفس حقیقتی است که تشخص فرد به آن است؛ به تعبیر دیگر همان اصل و ذات هر فرد که واحد است و متعدد نیست. در این راستا «قلب» نیز ابزاری برای نفس بهمنظور ادراک و فهم است و از آنجا که انجام امور غالباً با دست صورت میگیرد و نشاندهندة قدرت است، میتواند جانشین نفس شود. نفس، حقیقت انسانى است که شعور، فهم و ادراک از شئون او به شمار میرود؛ حقیقتی که با مرگ فنا نمیشود و در برزخ وآخرت به زندگی خود ادامه میدهد.
[1].البته در نگاه برخی مفسران «لا» برای نفی است و خداوند بهدلیل پستی این نفس به آن سوگند نخورده است (رازی، 1420، ج30، ص 720)؛اما برخی این قول را ضعیف دانستهاند؛ زیرا خارج از سیاق کلام است که در ابتدا به قیامت سوگند خورده است و بهتر میدانند که دو سوگند باشد (طبرسی، 1372، ج10، ص 596).