Author
Assistant Professor of Persian Language and Literature, University of Arak, Arak, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
Article Title [Persian]
Author [Persian]
کاربردشناسی زبان، یکی از دانشهای بینرشتهای است که هدف آن، تأمل و دقت در سازوکار رابطۀ ساختار و عناصر سازندۀیک متن برای درک بهتر چگونگی روند تکوین معنی و معانی نهفته در آن است. مکالمه و گفتوگو یکی از عناصر سازندۀ هر متن روایی است که در ایجاد و انتقال معنی متن نقش محوری دارد؛ ازاینرو در این پژوهش مکالمههای روایتیوسف(ع) در قرآن براساس نظریۀ قواعد مکالمۀ گرایس به روش توصیفیتحلیلی بررسی شده است تا به این پرسشها پاسخ داده شود که در این روایت نحوۀ کاربرد و تخطی از اصول تعاون چگونه بوده است و اینکه این تخطیها چه تأثیری در شکلگیری معنای این روایت دارند. نتایج حاصل از پژوهش نشان میدهد در 84 آیۀ متضمن عنصر گفتگو در این روایت، 71 نمونه نقض و تخطی از قواعد مکالمه ازسوییکیا هر دو طرف مکالمه دیده میشود. بیشترین تخطی در اصل کمیت با 34 نمونه و سپس در اصول کیفیت با 17 نمونه، ارتباط و شیوه با 8 نمونه است. همچنین مشخص شد بخش اعظم بار معنایی این روایت و تصویر ذهنی حاصل از شخصیتهای اصلی آن در نظر خواننده وابسته به تکرار عامدانۀ نقض قواعد مکالمه با انگیزههای خاص در حینگفتگوها است.
Keywords [Persian]
. مقدمه
کاربردشناسی[1] زبان از شاخههای اصلی زبانشناسی است که انسجام گفتمانی را حاصل تعامل کاربران زبان و بافت متن میداند؛ ازاینرو موضوع آن مطالعۀ توانایی و قابلیتهای استفاده از زبان و ساختن جملات مرتبط با بافت است (Levinson, 1983, p5) تا نشان دهد که «چگونه گفتار در موقعیتها معنا مییابد» (Leech, 1983, p X). درواقع کاربردشناسی نحو[2] جملهها را مطالعه و بررسی میکند و کاربردشناسان به دنبال آنند که نمود بیرونی زبان در بافت کاربردی و موقعیتی را تبیین کنند که در آن به کار رفته است (صانعیپور، 1390، ص62).
یکی از مفاهیمی که در کاربردشناسی مطالعه میشود، کنشهای کلامی[3](زبانی) است (Levinson, 1983, p27) که بر شناختشناسی[4] و کاربردشناسی زبان تمرکز دارد و با نظریهپردازانی چون لیکاف[5]، آستین[6]، سرل[7]، گرایس[8] و غیره، مطرح شده است. این رویکرد تلاش میکند بین نظریههای انتزاعی زبان و واقعیات کاربردی آن پیوند برقرار کند. دراینبین از آنجا که نظریۀ گرایس «اساساً نقش ارتباطی جملهها و ازجمله کنشهای زبانی غیرمستقیم را بهخوبی توجیه و تبیین میکند؛ ازایننظر کمک شایانی به پیدایش و تکوین تحلیل گفتمان کرده است» (آقاگلزاده، 1385، ص33).تاجاییکه گفته شده است در زبانشناسی، کاربردشناسی با آثار گرایس بهطور جدی مطرح شده است (قائمینیا، 1389، ص537). ازسویی باتوجه به اینکه بخش بزرگی از بار ادبی و هنری متنهای روایی بر گفتوگوها و کنشهای کلامی استوار است، مطالعه و تحلیل دقیق فرایندهای نظام ارتباطی زبان در دیالوگها، در دریافت عمیقتر ما از چگونگی عملکرد متن و درک زوایای دقیق معنایی آن بسیار مؤثر است و استفاده از آرای کاربردشناسی زبان ابزار مفیدی در رسیدن به این مقصود است.
قرآن کتابی است که علاوه بر داشتن ارزشهای تربیتی، اخلاقی، اجتماعی، دینی و غیره، بهسبب داشتن قصص و روایتهای انبیاء و اقوام گذشته یک متن رواییادبی است که زبان هنری قسمتهای روایی آن باتوجه به بافت؛ یعنی «آنچه که اندیشمندان معاصر عرب معادل آن را واژۀ «سیاق» میدانند» (صانعیپور، 1390، ص52)، قابلیت بررسی از جنبههای مختلف کاربردشناسی را دارد. ازهمینرو در این پژوهش برای بررسی دقیق چگونگی و میزان نقش کنشهای زبانی غیرمستقیم شخصیتها در ساخت معنای یکی از روایتهای قرآنی، گفتوگوهای داستان قرآنی حضرت یوسف(ع) براساس نظریۀ گفتمانی گرایس بهشیوۀ توصیفیتحلیلی بررسی شده است تا مشخص شود در مکالمات این روایت نحوۀ کاربرد اصول تعاون گرایس چگونهوبهچهمیزانوباچهاهدافیبودهاستواینکهاینتخطیهاچهتأثیریدرشکلگیریمعناوشخصیتپردازیاینروایتدارند. بهعبارتی،رویکردپژوهشحاضرزبانشناختیروایتشناختیاست؛یعنیتمرکزآنبرکشفوتحلیللایههایزیرینارتباطاتکلامیودیالوگهایبینشخصیتهایروایتیوسف(ع) براساساصولهمکاریگرایسباهدفآشکارشدنظرافتهایکلامیشخصیتهادرحینگفتوگووتأثیرآندرروندشکلگیریمعنایکلیاینروایتونحوۀشکلگیریتصویرذهنیشخصیتهادربافتکلیاثروذهنمخاطباست.
درخورذکراستتاکنونپژوهشهایبسیاریبااینرویکرددررشتههایمختلفعلمیچونزبانشناسی،جامعهشناسی،علومسیاسی،روانشناسیوادبیاتانجامشدهاست؛ازجمله«تجزیهوتحلیلکلامبیماراناسکیزوفرنیکازدیدگاهاصلهمکاریگرایس»(سلمانیومحمودیبختیاری، 1387، ص۳۴-۲۸)،«نقشاصلهمکاریگرایسدردستیابیبهتعادلدرترجمه»(سیفیومحمودزاده، 1388، ص۵۷-۴۵)،«بازتابفمینسیمازرهگذرکارکرداصولهمکاریگرایسدرنمایشنامهسالارزنان»(دادخواهتهرانیومحمودیبختیاری،1390، ص۲۸-۲۳)،«نقشتخطیازاصولگرایسدرایجادنسلجدیدلطیفههایقرآنی»(خیرآبادی، 1392، ص39-53)،«بررسیاصولگرایسدرداستان«سیاوش»درشاهنامه»(کشوردوست، 1392، ص133-154)؛اماازمعدودپژوهشهاییکهمستقیماًباموضوعاینپژوهشمرتبطاند،مقالۀ «بررسیزبانشناختیتناسبآیاتبرپایۀاصلهمکاریگرایس»(سعیدی، 1391،ص173-191) استکهنگارندۀ آنتنهاچندنمونهازآیاتپراکندهرواییوغیررواییازسراسرقرآنرابیشترچونشاهدمثالهاییبرایتوضیحنظریۀگرایسآوردهاستکهتقریباًآننمونههادرهرمتنروایییافت میشودوبنابرایننتیجهایکهمیگیردچندانمنسجموجامعوگویایویژگیخاصمکالمههایمتنقرآننیست. بهعبارتیتاجاییکهنگارندهجستجوکردهاست،تاکنونمکالمههایرواییقصصقرآنبااینرویکردبهطورکامل،منسجمودقیقبررسینشدهاست.
2. نظریۀ گرایس
براساس رویکرد کاربردشناسی در جریان کاربردهای زبانی و انتقال معنا در مکالمات بین افراد، ساخت معنا تنها فرایند سادۀ جفتکردن جملهها نیست؛ بلکه عبارتهای زبانی انگیزهای برای بیان فرایندهای پیچیده ذهنی هستند؛ زیرا در یک گفتوگو یا متن بههیچوجه معنای کامل یک عبارت و پارهگفتار بهصورت حاضر و آماده در کلمات وجود ندارد (روشن و اردبیلی، 1392، ص161-160)؛ زیرا «رابطۀ میان صورت و نقش در جملههای زبان طبیعی الزاماً رابطۀ یک به یک نیست و جملههای زبان در موقعیتهای مختلف نقشهای متفاوتی دارند» (صفوی، 1392، ص38). بنابراین باید گفت در یک کنش کلامی «زنجیرهای از جملههای ازنظر دستوری خوشساخت لزوماً یک کنش ارتباطی موفق را به وجود نمیآورد.... فهم معنای یک گفته در گرو دانستن چیزی بیش از مصداق آن است، باید «بار» آن را هم فهمید» (مککاریک، 1385، ص257-256)؛ زیرا گسترۀ دلالی هر لفظ برحسب معنیاش در زبان یعنی دلالت درونزبانی و ارجاعی آن تعیین میشود؛ اما دلالت واقعی و برونزبانی آن وابسته به مجموعهای از عوامل بافتی است (لاینز، 1391، ص420-421). این همان چیزی است که کاربردشناسی به کشف و تبیین آن توجه دارد. درواقع این رویکرد به چگونگی ارتباط بین صورتهای زبانی و کاربرد عملی آنها در متن گفتاری یا نوشتاری برای رسیدن به اهداف و خواستههای انسانها از راه گفتوگومیپردازد (یول، 1388، ص13).
هربرتپل گرایس یکی از فیلسوفان تحلیلی زبان است که متناسب با این دیدگاه، مطالعات دقیق و گستردهای دربارۀ مکالمات و کنشهای زبانی و معانی غیرمستقیم و ضمنی آنها در زبان روزمره انجام داده است که با عنوان «اصولهمکاری» گرایس معروف شد.گرایسمکالمهرارفتاریهدفمندوعقلانیو آن را نوعی تعامل مبتنی بر همکاریمیداند که منطق خاص خود را داردو بر اصولی مبتنی است که جهانیاند؛ یعنی چون در همۀ زبانها مشترک است، از آنها در بررسی معانی مکالمهها در تمام زبانها استفاده میشود (مککاریک، 1385، ص239؛ لاینز، 1391، ص417؛ Herman, 1995, p.174 و Marmaridou, 2000, p.25). ازآنجاکه در یک گفتوگو یا دیالوگ دو شخصیت گوینده وشنونده مطرح است و بیان شفاهی گوینده تنها در ارتباط و با حضور شنونده معنا مییابد،مکالمهامریمبتنیبر مشارکت وتعاوناست (Herman, 1995, p.165). بدینشرح که به عقیدۀ گرایس «در تعاملهای زبانی بین انسانها یک سلسله پیشفرض مشترک برای پیشرفت روند مکالمه وجود دارد که ظاهراً از یک سلسله ملاحظات عقلانی نشأت گرفته است و چون دستورالعمل برای کاربرد مؤثر زبان در مکالمات با هدف همکاری بیشتر بین مشارکین (طرفین گفتگو) محسوب میشوند» (آقاگلزاده، 1385، ص35).گرایسایناهدافمشترکرا«اصلهمیاری یا تعاون»[9] مینامد؛ اصلی که به طرفین گفتگو میگوید: شرکتکنندگان در مکالمه باید مشارکت زبانی خود را بهقدر کفایت و باتوجه به هدف و سمت و سوی مکالمه ادا کنند تا بهنحو مؤثر با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و به هم کمک کنند (آقاگلزاده، 1385، ص36؛ مککاریک، 1385، ص239؛ قائمینیا، 1389، ص314 و الام، 1395، ص211).
1-2. قواعد چهارگانه اصل تعاون
اصل تعاون دارای چهار اصل جزئیتر است که به نام «قواعد مکالمه» گرایس معروف است و هرکدام از آنها یک یا چند قاعده فرعی دارد که بدین شرح است:
1. قاعدۀ کمیت (Quantity): در گفتگو باید:الف)سهمتان از مکالمه مناسب باشد؛ب)کمتر یا بیشترازحدنیازاطلاعاتندهید.
2. قاعدۀ کیفیت(Quality): در نوبت صحبت خود مشارکتتان صادقانه باشد و: الف)آنچه میدانید دروغ ونادرستاستنگویید؛ب)مستدل صحبت کنید و آنچهبرایشمدرککافی ندارید،به زبان نیاورید.
3. قاعدۀ ارتباط (Relation):طرفینمکالمه باید حرفهای مناسب با موضوع بزنند و از پرداختن به مباحث بیمورد پرهیز کنند.
4. قاعدۀ روش (Manner): واضح، مختصر و منظم صحبت کنید؛ یعنی: الف)از ابهام بپرهیزید؛
ب)الفاظ نامفهوم به کار نبرید؛ج)از اطناب و کلیگوییبپرهیزید؛د)بانظموترتیبسخنبگویید (لاینز، 1391، ص401-398؛ قائمینیا، 1389، ص315-314؛ آقاگلزاده، 1385، ص36؛Grice, 1975, p. 45-46).
این قواعد چهارگانهپیشفرضهاییهستندکهبهطورمشترکمیانشرکتکنندگان در یک گفتوگورعایت میشودتاچگونگیپیشرفت مکالمهکنترلشده و هدفمند باشد (Herman, 1995, p.174). درواقع به عقیدۀ گرایس «باوجود اینکه طرفین گفتگو از اصول مشارکت زبانی آگاه نیستند؛ اما رفتار زبانی خود را برمبنای همین اصول درونیشده کنترل میکنند» (مککاریک، 1385، ص239)؛ زیرا «بخشی از معنای قراردادی عبارتها زبانی نیستند» (قائمینیا، 1389، ص322).
2-2. نقض قواعد چهارگانه تعاون (Maxim flouting)
براساس نظر گرایس، باید در نظر داشت اصول چهارگانۀ مشارکت کلامی همیشه و در تمام مکالمات دقیقاً رعایت نمیشود و در بیشتر مواقع، یکی از طرفین گفتوگو از یک یا چند نمونه از قواعد چهارگانۀ کمیت، کیفیت، ارتباط و روش تخلف میکند؛ بدینترتیب که گاه از یک یا تعدادی از این اصول بی سر و صدا تخطی میکند، گاه یک اصل را عامدانه نقض میکند، گاه یک اصل را کاملاً ندیده میگیرد و کنار میگذارد و گاه با تأکید بیش از حد بر یک اصل آن را در تقابل با اصول دیگر قرار میدهد (مککاریک، 1385، ص239 و Grice, 1975, p. 41-42)؛ اما باید توجه داشت هر نوع نقض و تخلف ظاهری از هریک از چهار اصل کمیت، کیفیت، روش و ارتباط، نشانهای هدفدار است که مخاطب را به جستجو برای درک معنایی ورای معنای ظاهری کلمات و جملهها وادار میکند. «در چنین حالتی مخاطب باتوجه به شرایط محیط و عوامل حاکم بر بافت سخن به پیام مدّ نظر متکلم هدایت میشود» (آقاگلزاده، 1385، ص38). گرایس به این پیام که خارج از چارچوب معنای لفظی جملات است و بیشترازخلالبافتبرونمتنی کلامبه دست میآید، پیام ضمنی یا تلویحی[10] میگوید.
به عقیدۀ او، معنای ضمنی یا قراردادی است یا مکالمهای؛ معنای ضمنی قراردادی به سطح واژهها مربوط میشود؛ ولی معنای ضمنی مکالمهای درنتیجۀ نقض قواعد مکالمه حاصل میشود (Grice, 1975, p.225). آنچه مدّ نظر گرایس است معنای ضمنی مکالمهای است؛ زیرا برخلاف درک معنای ضمنی قراردادی کهازخودگفته برمیآید، معنای ضمنی مکالمهای به تلویح از بافت بیرونی کلام و با قراردادهایی درک میشود که درتمامزبانهابین گوینده و مخاطب یکسان است.
همچنین، باید توجه داشت اگرچه هنگام نقض قواعد تعاون (همیاری) در حین گفتگو، انحرافهای آگاهانهای از قواعد مکالمه انجام میشود، کارکرد ارتباطی مکالمه مختل نمیشود؛ زیرا با اینکه درظاهر نقض قواعد مشارکت ازسوی گوینده غیرهمیارانه به نظر میآید، درواقع مبتنی بر این همیاری است که باتوجه به بافت و زمینۀ کلام، گوینده از توانایی مخاطب در استنباط معنای ضمنی آگاهی دارد؛ معنای ضمنی که مدّ نظر او بوده و آن را با تخطی از قواعد تعاون منتقل کرده است. منتهی در مواقعی درک این معنای ضمنی به تلاش بیشتر مخاطب وابسته است؛ ازجمله در کنایه، طنز و استعاره که در آنها اصل کیفیت رعایت نمیشود. چنانکه «گرایس بر آن بود که استعاره با نقض یکی از اصول چهارگانه کلام حاصل میشود؛ چه هنگامی که یکی از اصول جهانشمول کلام نقض شود، شنونده نتیجه میگیرد که مراد گوینده با آنچه میگوید فرق دارد» (اکو، 1383، ص43-42).
از دیگر نمونههایی که نشاندهندۀ نقض قواعد مکالمه است، به ابهام در کلام، تغییر موضوع بحث، گوشزدکردن یک مطلب و غیره اشاره میشود که البته هریک باتوجه به بافت و زمینۀ گفتوگو هدف و مضمون خاصی چون رعایت ادب، تمسخر و طعنهزدن، طفرهرفتن از پاسخ دادن و غیره را در پی دارد که در ادامه پژوهش و بهصورت عملی تبیین خواهد شد.
3. بررسی قواعد مکالمه در گفتوگوهای داستان یوسف(ع) در قرآن
پیش از آغاز بحث، توجه به چند نکته ضروری است: در این پژوهش داستان یوسف(ع) تنها بهمنزلۀ متن روایی مدّ نظر بوده است؛ زیرا «قرآن عظیمترین اثر ادبی به زبان عربی است و این کتاب چون کتب ادبی دیگر به روش ادبی مطالعه میشود» (مهدویراد و همکاران، 1391، ص76). دیگر اینکه از آنجا که «گفتوگو به معنای مکالمه و سخنگفتن با هم و رد و بدلکردن عقاید و افکار است» (میرصادقی،1386، ص468) و اصل تعاون گرایس تنها گفتوگوهای بین دو شخصیت را بررسی میکند؛ به همین سبب در این پژوهشتنها مکالمههایی از سوره یوسف(ع) که بین دو شخص و بهصورت گفت و شنود و منسجم بوده مبنای بررسی قرار گرفته است. بنابراین از بررسی معدود نمونههایی چون تکگوییهای درونی و گفتههای یکجانبه و بدون پاسخ چشمپوشی شده است. همچنین، برای انسجام بحث ابتدا این روایت براساس کنشهای اصلی به چند اپیزود تقسیم شده و سپس گفتوگوهای موجود در هریک آنها ازنظر چگونگی کاربرد قواعد مکالمه بررسی شده است:
1-1-3. بیان خواب یوسف برای پدرش و خواستن تعبیر آن تا به چاه افکندهشدن او بهدست برادران و برگشتن آنها نزد پدر و اعلان خبر اینکه گرگ یوسف را دریده است (یوسف: 1-18).
در گفتوگوهای این اپیزود چندین نمونه کاربرد و نقض اصول همکاری دیده میشود:
الف) در گفتوگوی یوسف و یعقوب(ع) انتظار میرود پدر در پاسخ به یوسف خواب او را تعبیر کند، حال آنکه یعقوب(ع) بهجای تعبیر آن به یوسف هشدار میدهد که مبادا خوابش را برای برادران بگوید. درواقع یعقوب(ع) طبق اصل شیوه یا روش باید صریح و بدون حاشیهروی پاسخ یوسف را دربارۀ تعبیر خواب شرح میداد؛ ولی بهجای دادن پاسخ روشن که از قواعد رعایت اصل شیوه است، با هشداردادن و مبهمکردن موضوع و امتناع از دادن پاسخ مستقیم، این اصل را نقض میکند. علاوه بر اینکه طبق اصل کمیت، در حین گفتگو پاسخهای ما باید در حد انتظار اطلاعدهنده باشد و نه بیشتر و نه کمتر از آن؛ ولی در اینجا یعقوب(ع) با گفتن توضیحهای اضافه بهجای گفتن تعبیر خواب در یک یا چند عبارت کوتاه، یعنی با کمگویی و ندادن اطلاعاتی که اکنون لازم است داده شود، ولی داده نمیشود، اصل کمیت در مکالمه را نقض میکند. هدف او از این کار دادن بیم و امید به یوسف نسبت به آینده است؛ زیرا «یعقوب بهخوبی میدانست بهمحض شنیدن خواب فهمیدن اینکه منظور از ماه و خورشید و یازده ستاره، خودش، همسرش و یازده پسرش هستند، برای برادران آسان است و تکبر و نخوت وادار به حسادتشان میکرد» (موسوی همدانی، 1374،ج11،ص105).
ب) در گفتوگوی برادران یوسف و یعقوب(ع) نیز، یعقوب طبق اصل کمیت و کیفیت که دادن اطلاعات لازم و رعایت صداقت در گفتگو است، باید صریح و روشن به پسرانش توضیح میداد که چون از حسادت و کینۀ آنها نسبت به یوسف باخبر و بیمناک است، حاضر نیست او را با خود ببرند؛ ولی بهجای دادن پاسخ منفی صریح و بیان بیاعتمادیش نسبت به برادران، برای رعایت ادب و حفظ احترام متقابل و ممانعت از حسادت بیشتر برادران، با نقض قاعدۀ کمیت و کیفیت خیلی مختصر و حتی بهطور کنایی میگوید که موافق رفتن یوسف همراه برادران نیست و دلیل آن را دلتنگی از دوری یوسف و ترس از دریدهشدن او با گرگ بیان میکند؛ حال آنکه اینها دلیل واقعی مخالفتش نیست.
برادران نیز با دروغگویی قاعدۀ کیفیت را نقض میکنند؛ زیرا طبق اصل کیفیت، گفتههای ما باید راست و صادقانه باشند یا دستکم خود ما به صداقت و درستی آن باور داشته باشیم (صفوی،1392، ص44)؛ درحالیکه برادران یوسف بهعمد به دروغ و با هدف راضیکردن و فریبدادن پدر به او میگویند که خیرخواه یوسف هستند و هدف آنها بازی و سرگرمشدن یوسف است و قول میدهند که بهخوبی از او مراقبت خواهند کرد؛ حال آنکه دقیقاً میدانند که گفتهها و وعدههایشان حقیقت ندارد. به همین دلیل با دادن اطلاعات اضافه بر اصل مطلب و خواستۀ خود یعنی توضیحدادن دربارۀ قوای جسمانی و تعداد زیاد خود اصل کمیت را نیز برای رسیدن به هدف خود و راضیکردن پدر نقض میکنند.
ج) در گفتوگوی پایانی یعقوب(ع) و پسرانش نیز، برادران پس از بازگشت و آوردن پیراهن خونین یوسف باز هم دربارۀ مسابقهدادن و غفلت از یوسف و دریدهشدن او با گرگ قاعدۀ کمیت و کیفیت را نقض میکنند؛ زیرا توضیحاتی دربارۀ علت و چگونگی دریدهشدن یوسف با گرگ میدهند که از درستنبودن آن آگاه هستند. در اینجا نیز یعقوب(ع) که انتظار میرود آنها را نفرین یا سرزنش کند، با نقض قاعدۀ ارتباط و برای پایاندادن به بحث و رعایت ادب، بهجای نفرین و سرزنشکردن و دروغگوخواندن پسران، از موضوع اصلی سخن و بحث خارج میشود و تنها میگوید که این کار آنها نتیجۀ تسویل شیطان بوده است و خود را به صبر و امید به یاری خداوند دعوت میکند.
2-1-3. بیرونآمدن یوسف از چاه و اقامت در دربار عزیز مصر، عاشقشدن همسر عزیز بر او و امتناع یوسف از گناهکردن، به زندان افتادن یوسف و تعبیرکردن رؤیاهای دو همبند و عزیز مصر (یوسف: 19-42).
چگونگی کاربرد و نقض اصول تعاون در گفتوگوهای دومین اپیزود چنین است:
الف) گفتوگوی زلیخا و یوسف:
زلیخا پس از بستن درها با گفتن جملۀ امری «هَیتَ لَکَ» (یوسف:23) بدون هیچ مقدمهچینی و با لحنی امری و خطابی یوسف را به خود میخواند و اصل کمیت را نقض میکند؛ زیرا از آنجا که چنین امری بین او و یوسف سابقه نداشته است و پیش از این هرگز دربارۀ آن صحبت نکرده بودند، لازم بود زلیخا طبق اصل کمیت ابتدا با گفتن جملاتی زمینه را برای مطرحکردن درخواست اصلی خود فراهم کند، ولی چنین نمیکند. این نوع نقض اصل کمیت که بهصورت کمگویی نشاندهندۀ آن است که زلیخا خود را در موضع قدرت میدانسته و گمان میبرده است، راحت به خواستههای مدّ نظرش میرسد. یوسف نیز در پاسخ او با گفتن: «مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (یوسف:23)، اصل کمیت و ارتباط را نقض میکند؛ زیرا بهجای گفتن جملاتی چون «نه چنین کاری گناه بزرگی است»، «نه هرگز چنین نمیکنم» و غیره، از موضوع بحث یعنی پیشنهاد کامجویی و خواستۀ زلیخا کاملاً خارج میشود و جملاتی میگوید که پاسخ درست و مستقیم جملۀ زلیخا نیست؛ ولی بهطور تلویحی بدین معنا است که با چنین کاری موافق نیست. درواقع گویا سخن و خواسته همسر عزیز چنان برای او غیرمنتظره بوده که ذهن او را کاملاً از زمان و گفتوگوی فعلی جدا کرده است و متوجه ترس از عظمت این گناه نزد خداوند و ظلم پیشآمده بر عزیز کرده است؛ ولی بهجای گفتن اینها به زلیخا تمام آن را در عبارت «معاذالله» بیان کرده است. به عبارت دیگر «پاسخ یوسف همان «معاذالله» بود و اما این کلام که بعد آورد، بدین دلیل بود که توحیدی را توضیح دهد و روشن کند که «معاذالله» (موسوی همدانی، 1374، ج11، ص166). ازسویی از آنجا که یوسف بردهای بیش نبوده است، توان درشتگویی، بیادبی و جسارت نسبت به همسر عزیز را نیز نداشته است، بهجای دادن پاسخ منفی صریح و روشنکردن دلایل آن، بهناچار بهصورت ضمنی به او میگوید که هرگز چنین نخواهد کرد و با این ابهام و کلیگویی اصل شیوه را نیز نقض میکند.
ب) گفتوگوی عزیز با زلیخا، یوسف و شاهد:
پس از گریز و تعقیب یوسف و زلیخا و مواجهۀ آنها با عزیز و یکی از اهالی آن خانه در مقابل در زلیخا پیشدستی میکند و با گفتن: «مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوَءًا إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (یوسف:25)، برای رعایت ادب و احترام در برابر عزیز مصر اصل کیفیت و کمیت را نقض کرده است. بدینترتیب که بدون بردن هیچ اسمی از یوسف و خودش در مقام زن عزیز مصر و بدون توضیح مستقیمی دربارۀ عمل ناپسند و شنیعی که درحال وقوع بوده است، بهصورت کنایی به عزیز میگوید که چه اتفاقی افتاده و اینکه او بیگناه و یوسف خطاکار و مستحق مجازات است.
یوسف نیز در پاسخ به اتهام زلیخا بهضرورت رعایت حفظ احترام و حرمت مقام عزیز تنها با گفتن جملۀ «هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَفْسِی» (یوسف:26)، اصل کمیت را بهخوبی رعایت میکند؛ ضمن اینکه بدون بیان هیچ جملۀ اضافهای مثل قسم و سوگند یا اظهار خشم و بیتابی در اثبات بیگناهی خود، آرامش و اطمینان قلبی خود را نیز نشان میدهد. این بیان محترمانه یوسف و زلیخا در برابر عزیز مصر، در نحوۀ سخنگفتن شاهد ماجرا نیز دیده میشود. چنانکه او نیز بدون اشاره مستقیم به گناه کاری زلیخا و بدون اینکه مستقیماً بگوید: «یوسف بیگناه و همسر عزیز دروغگو است»، با نقض اصل کمیت و شیوه بهصورت مبهم و کنایی بیان میکند که اگر پیراهن مرد از جلو دریده شده باشد، زن راست گفته و اگر از پشت دریده شده باشد، مرد راست گفته است و نتیجهگیری را به عزیز وامیگذارد. همین امر بهنوعی در پاسخ عزیز نیز مشهود است. چنانکه او نیز برای حفظ آبروی خود و احترام و مقام زلیخا که همسر عزیز مصر است، دربرابر یوسف که غلامی بیش نبوده و شاید از عشق شدیدی که نسبت به همسرش داشته است، با گفتن دو جملۀ «إنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ. یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ» (یوسف:29-28)، اصل کمیت و شیوه را نقض میکند و بهصورت غیرمستقیم میگوید که همسرم دروغگو و گناهکار بوده است و سپس با نقض اصول کمیت، ارتباط و کیفیت تنها با گفتن: «یُوسفُ اَعرِضْ عَنْ هذا» (یوسف:29)، برای پایاندادن به ماجرا با لحنی خطابی و امری که نشاندهندۀ موضع قدرت او است، بهطور ضمنی و کنایی به یوسف میگوید، میدانم که بیگناهی؛ ولی نمیتوانم همسرم را مجازات کنم و به او هشدار میدهد که کل ماجرا را فراموش کن و چیزی از آن را به کسی مگو. همانطور که در خطاب به زلیخا نیز برای حفظ احترام او با نقضکردن اصل کمیت تنها او را خطاکار میخواند و دعوت به استغفار میکند. همین قضاوت نشانۀ عشق او به همسرش نیز است.
ج) گفتوگوی زلیخا، زنان اشراف و یوسف:
در میهمانی زنان مصر نیز باز همسر عزیز هنگام فراخواندن یوسف بهدرستی با رعایت اصل کمیت و گفتن جملۀ امری «اُخْرُجْ عَلیْهِنَّ» (یوسف:31) نشان میدهد که از موضع قدرت سخن میگوید و یوسف که برده است، مجبور به اطاعت از او است. زنان اشراف نیز با دیدن یوسف و گفتن: «حاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ» (یوسف:31) و اغراقکردن در زیبایی یوسف و بیان بشرنبودن و فرشتهخواندن او اصل کیفیت و کمیت را نقض میکنند و چنانکه برمیآید، این نقض نشاندهندۀ بیاختیار شدن و ترک ادب و نزاکت آنها در برابر زیبایی و شکوه یک برده است و تلویحاً بیان میکند که همسر عزیز حق داشته است، شیفتۀ بردۀ خود شود. پس از این صحنه، در آیۀ 32، زلیخا ابتدا با تکرارکردن قضیۀ کامخواهی خود از یوسف و سر باز زدن او و بیان ماجرایی که همۀ حاضران در مجلس آن را میدانستند و بهسبب آن به همسر عزیز کنایه میزدند و از او بدگویی میکردند، اصل کمیت را نقض میکند. او با این نقض در این موقعیت خاص، بهطور تلویحی به زنان اشراف اثبات میکند که بیتردید اگر شما هم جای من بودید، اختیار و ادب خود را از کف میدادید و همین کار را میکردید. همسر عزیز در ادامۀ گفتههایش باز با نقض قاعدۀ کیفیت و ازموضع قدرت یوسف را با لحنی امری تهدید میکند که چنانکه از خواستهاش سر باز زند او را زندانی خواهد کرد. بهعبارتی زلیخا با این نقضها تلویحاً به یوسف میفهماند که دیگر ترس از بیآبرویی و حرفهای اشراف مانع خواسته او نخواهد شد و او جزء اطاعتکردن چارهای ندارد؛ در عین حال که با این سخنان مانع ادامۀ بدگویی زنان اشراف دربارۀ خود شده است و مقام و احترام پیشین خود را نیز بین زنان اشراف به دست میآورد. آخرین جملات این دیالوگ سهجانبه از یوسف است. حال آنکه او با گفتن: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ» (یوسف:33) سه اصل کمیت، ارتباط و کیفیت را نقض کرده است. بدینترتیب که بهجای اینکه صریحاً پاسخ منفی به تکرار خواسته و تهدید همسر عزیز بدهد، برای حفظ احترام و ادب و پایاندادن به این بحث بهجای زلیخا، خطاب به خداوند سخن میگوید و با ترجیحدادن زندان و طلب یاری از خداوند، بهطور تلویحی به همسر عزیز نیز میگوید که «هرگز تسلیم خواسته او نخواهد شد.»
د) گفتوگوییوسفودوجوانزندانیوتعبیرکردنخوابآنهاوعزیز:
درگفتوگوییوسفودوجوانزندانیکهازآیات 36-42 سورهراشاملاست،یوسفآشکارااصلکمیترانقضمیکند. بدینترتیبکهابتدادرآیۀ 36 دوجوانخوابهایخودرابراییوسفتعریفمیکنندوازاوتأویلآنرامیخواهند. پاسخحقیقیآنهادرآیۀ 41 است؛ولییوسفعمداًوبهزیرکیگفتنپاسخرابهتأخیرمیاندازدتاازفرصتاستفادهکندو آنها را به کیش خود یعنی یکتاپرستی دعوت کند. در دومین گفتوگو عزیز از خوابگزاران دربار میخواهد رویایش را تعبیر کند و با گفتن «إنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیَا تَعْبُرُونَ» (یوسف:43) اصول کمیت و کیفیت را نقض میکند؛ زیرا خود معبران و عزیز میدانند که کار آنها تعبیرکردن خواب است؛ اما عزیز برای تمسخر و طعنهزدن و حتی تهدیدکردن آنها به اینکه باید پاسخ قانعکنندهای به او بدهند، این جمله را گفته است. همین درک از معنای ضمنی جملۀ عزیز سبب میشود معبران نیز در پاسخ به او قاعدۀ کمیت را نقض کنند. بدینترتیب که پاسخ حقیقی آنها فقط عبارت «اَضْغاثُ أَحْلامٍ» است. منتهی برای اقناع عزیز و بهسبب ترس از خشم او با عبارت «ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم» (یوسف:44)، توضیح اضافهای را به گفتۀ خود میافزایند تا هم بر بیگناهی خود تأکید کرده باشند و هم خشم عزیز را فرو نشانند؛ زیرا باز هم هر دو طرف مکالمه بهخوبی میدانستند که خواب پریشان تأویل و تعبیر درستی ندارد و قاعدتاً نیازی به بیان این توضیح نبوده است.
در سومین مکالمۀ این اپیزود که دربارۀ درخواست جوان زندانی از یوسف برای تأویلکردن رؤیای عزیز است، باز این یوسف است که اصل کمیت را نقض میکند. درواقع او بهجای آنکه مستقیماً و در یک جمله به جوان بگوید: «بهترتیب هفت خشکسالی و هفت سال فراوانی خواهد آمد»، به آنها راهحل این مشکل را توضیح میدهد و با این پاسخ بهطور تلویحی مخاطب درمییابد که تأویل رؤیای عزیز چه بوده است. گفته میشود انگیزۀ یوسف از این نقض این بوده است که با بیان راهحل مشکل بهجای بیان مشکل، تیزهوشی و ذکاوت خود را بیشتر نشان دهد و توجه عزیز را به خود جلب کند.
3-1-3. رهاشدن یوسف از زندان، اعتراف زنان و همسر عزیز و آشکارشدن بیگناهی یوسف، رسیدن یوسف به مقام خزانهداری حکومت مصر (یوسف:50-55).
این اپیزود یوسف دو مکالمه اصلی با فرستادۀ عزیز دارد:
در اولین گفتوگو یوسف در پاسخدادن به فرستادهای که میگوید آمده است تا او را از زندان نزد عزیز ببرد، اصول کمیت، کیفیت، روش و ارتباط را نقض میکند. او با گفتن: «ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَهِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» (یوسف:50)، پاسخ مبهمی به فرستاده میدهد که عملاً هیچ ربطی به صحبتهای عزیز ندارد و خارج از گفتوگوی آنها مبنی بر دستور آزادشدن یوسف است و اصل ارتباط را نقض کرده است. همچنین از آنجا که در گفتۀ خود بهجای اینکه روشن سخن بگوید و اطلاعات لازم دربارۀ خودش و ماجرای چند سال پیش را برای فرستاده کاملاً توضیح دهد، هیچ اشارۀ مستقیمی به نام خود یا همسر عزیز یا ماجرای دریدهشدن پیراهن خود نکرده و فقط پرسشی مبهم را مطرح کرده است و با این کار اصل شیوه و کمیت را نیز نقض کرده است. درواقع یوسف در اینجا با نقض آگاهانۀ قواعد مکالمه در پاسخ خود عمداً به قسمتی از ماجرا اشاره میکند که احتمال میداده عزیز از آن بیخبر بوده است و با این کار میخواسته او را وادار به جستجو در اینباره کند تا از این طریق پاکی و بیگناهی خود را اثبات کند. در دومین گفتگو نیز وقتی که خبر اعتراف زنان اشراف و همسر عزیز را به یوسف میدهند، او باز هم اصل کمیت را نقض میکند و در دو آیۀ 52 و 53 فرصت را غنیمت میشمرد تا دربارۀ یاری و رحمت پروردگارش در حق خود توضیح دهد و دین توحیدی خود را تبلیغ کند؛ حال آنکه پاسخ حقیقی او فقط جملۀ «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنّی لَمْ اَخُنْهُ بِالغَیْبِ» (یوسف:52) است.
4-1-3. آمدن برادران به مصر و شرط یوسف مبنی بر آوردن برادر دیگر خود، اصرار برادران و بردن بنیامین با خود، پیداشدن جام در بارهای بنیامین و اسارت او (یوسف: 58-80).
مکالمههای این اپیزود از داستان بدین ترتیب است:
الف) گفتوگوی یوسف و برادرانش:
در این دیالوگ یوسف که در موضع قدرت قرار دارد، با تکرار و تأکید بر نیکی که در حق آنها با دادن غله کرده است و سپس امر و تهدیدکردن به اینکه اگر بار دیگر برادر پدری خود را همراه نیاورند، از غله خبری نیست، دو اصل کیفیت و کمیت را نقض میکند. چنانکه مشخص است، انگیزۀ او از این نقض، تحریککردن برادران برای آوردن بنیامین است. ازسویی در پاسخ برادران نیز اصل کیفیت نقض شده است؛ زیرا آنها با اینکه میگویند قطعاً او را خواهیم آورد، از درستی آنچه میگویند اطمینان ندارند؛ منتهی برای رضایت خاطر آنی و فعلی عزیز این جمله را میگویند.
ب) گفتوگوی برادران و یعقوب:
در ابتدای این دیالوگ برادران با گفتن عبارت کوتاه «مُنِعَ مِنَّا الکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا اَخَانَا نَکْتَلْ» (یوسف:63) ازطریق رعایت اصل کمیت سعی میکنند با بیان ضرورت بردن برادر خود، دلسوزی و موافقت پدر را جلب کنند؛ اما یعقوب در پاسخ به آنها اصول کمیت، کیفیت و شیوه را نقض میکند و با گفتن: «هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (یوسف:64)، به پسرانش طعنه و کنایه میزند و تنها خداوند را محافظ حقیقی میخواند. درواقع با این نقضها بهجای پاسخ منفی صریح برای حفظ احترام و ادب، بهصورت تلویحی به آنها میگوید که با این کار مخالف است و به پسرانش اطمینان ندارد. در ادامه پسران در آیۀ 65 همچنان با نقض اصل کمیت سعی میکنند پدر خود را قانع کنند. نهایتاً پس از جلب رضایت پدر، یعقوب با نقضکردن اصول کمیت، شیوه و کیفیت به آنها میگوید که باید از دروازههای مختلف وارد شهر شوند؛ حال آنکه دلیل این گفته مبهم است و در ادامه نیز توضیحاتی میدهد که گرچه دربارۀ قضای الهی و توکل است، همچنان توضیح روشنی نیست و بر ابهام گفتۀ او میافزاید. انگیزۀ این نقضها شاید رفع چشمزخم و حسادت نسبت به این یازده برادر بوده است (موسوی همدانی،1374، ج11، ص298) و تلویحاً میرساند که یعقوب نگران فرزندانش است.
ج) گفتوگوی برادران با سربازان و یوسف:
دراولینمکالمهسربازاناصلکیفیترانقضمیکنندودرحالیکهمیدانندبرادراندزدنیستندبهآنهامیگویند:«إِنَّکُمْلَسارِقُونَ»(یوسف:70) وآنهاراتهدیدمیکنند؛امابرادرانبااینکهمیدانندبیگناههستند،چوندرموضعضعفقراردارندبهجایآنکهفقطبگویند:«مادزدنیستیم»،اصلکمیترانقضمیکنندومیگویند:«تَاللّهِلَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ» (یوسف:73) تا با این سوگند ضمن حفظ ادب و احترام سربازان و عزیز، خود را از خطر درگیری و دردسر حفظ کنند. با پیداشدن جام در بار بنیامین این برادران هستند که با گفتن: «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ» (یوسف:77)، اصل کیفیت را نقض میکنند و به دروغ میگویند که برادر او نیز قبلاً دزدی کرده است. درواقع برادران ناتنی با گفتن چیزی که میدانند حقیقت ندارد با نسبتدادن دزدی به بنیامین و برادرش تلویحاً میخواهند خودشان را بیگناه و مجزا از کسی که دزدی کرده است بدانند و خودشان را از مجازات عزیز حفظ کنند.
در دومین گفتگوی برادران با یوسف، یوسف که از شنیدن اتهام زدهشده به خود و برادرش ناراحت است، با نقض اصول ارتباط و شیوه با گفتن: «أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ» (یوسف:77)، جملهای میگوید که ظاهراً ربط منطقی به گفتههای برادران برای اثبات بیگناهی خود ندارد؛ ولی درواقع نوعی تحکم و کنایه است؛ زیرا یوسف واقعیاتی را میداند که برادران از آن بیخبر هستند. در ادامۀ گفتوگوی آنها در برابر درخواست برادران برای نگهداشتن یکی از آنها بهجای بنیامین، باز یوسف اصل کمیت را نقض میکند و بهجای اینکه فقط بگوید: «چنین امری ممکن نیست»، میگوید: «مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّآ إِذًا لَّظَالِمُونَ» (یوسف:79) تا با این توضیح و تکرار و تأکید لفظی و سوگند بهطور ضمنی بگوید این خود برادران بودند که چنین مجازاتی را تعیین کرده بودند و خود آنها در این حکم و قضاوت مقصر هستند نه او.
5-1-3. بازگشت پسران نزد پدر و بیتابی یعقوب، تلاش برادران برای بازگرداندن بنیامین، آشکارشدن هویت یوسف برای برادران، آوردن یعقوب به دربار عزیز و سجده برادران در برابر یوسف (یوسف: 80-101).
مکالمههای آخرین اپیزود روایت نیز چنین است:
الف) گفتوگوی برادران و یعقوب: در این مکالمه ابتدا برادران با نقضکردن اصل کمیت خطاب به پدرشان میگویند: «أَبَانَا إِنّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ. وَاسْأَلِ الْقَرْیَهَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیْرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ» (یوسف:81-82). درحقیقت، اصل سخن آنها عبارت «أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» است و مابقی توضیحات اضافهای است که برای اثبات بیگناهی و صداقت خود آن را میگویند. یعقوب نیز در پاسخ به پسرانش اصول کمیت، شیوه و ارتباط را نقض میکند و با گفتن: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» (یوسف:83)، چیزی میگوید که عملاً ارتباط منطقی با گفتۀ فرزندانش ندارد و بهجای آنکه مستقیماً بگوید که حرف آنها را باور ندارد، برای رعایت ادب و احترام بین خود و پسرانش بهطور ضمنی و با نسبتدادن کار آنها به شیطان این مطلب را بیان میکند. یعقوب دربرابر گفتۀ پسرانش مبنی بر اینکه با بیتابی برای یوسف خود را نابود خواهد کرد نیز با گفتن: «أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (یوسف:86)، دو اصل کمیت و شیوه را نقض میکند؛ زیرا جملۀ مبهمی میگوید که نیاز به توضیح بیشتری دارد؛ ولی آن را تکمیل نمیکند.
ب) گفتوگوی برادران و یوسف:
برادرانکهبرایبازگرداندنبنیامینراهیمصرمیشوند،پسازورودبهدربارعزیزبهاومیگویند:«یَاأَیُّهَاالْعَزِیزُمَسَّنَاوَأَهْلَنَاالضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُّزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» (یوسف:88). در این جملات اصل کمیت نقض شده است. بدین ترتیب که اصل صحبت برادران عبارت «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» است، منتهی آنها مستقیماً خواسته خود را بیان نکردهاند و ابتدا با هدف جلب ترحم و دلسوزی عزیز ضمن ذکر فقر و مصیبتزدگی خود برای خواسته اصلیشان مقدمهچینی کردهاند. نکته دیگری که در این جملات وجود دارد این است که برادران در خلال گفتۀ خود از مصیبت زندانیبودن برادرشان نزد عزیز هیچ حرفی نمیزنند و درواقع با نگفتن چیزی که لازم بود بگویند، عمداً اصل کمیت را نادیده میگیرند تا ذهن عزیز را منحرف کنند و بتوانند باز هم از او غله بگیرند؛ اما یوسف در پاسخ به آنها میگوید: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ» (یوسف:89). در این پاسخ هر چهار اصل ارتباط، کیفیت، شیوه و کمیت نقض شده است. بدین شرح که جواب یوسف عملاً ربط منطقی به درخواست و گفتههای برادران ندارد. او بهجای توضیحدادن سؤالی را طرح میکند که واقعاً در آن زمان قصددادن پاسخی به آن را ندارد و تنها میخواهد با یک عبارت سؤالی کوتاه ضمن اینکه تمام جریان گفتوگو را تغییر میدهد، با نوعی طنز و کنایۀ غافلگیرانه تلویحاً به برادران بفهماند که او واقعاً کیست و تلاش آنها برای منحرفکردن ذهن او از ماجرای بنیامین بیفایده بوده است. ازسویدیگر، دهشت، غافلگیری و شگفتزدگی برادران از درک معنای تلویحی این سؤال و فهمیدن واقعیت چنان است که در برابر سؤال یوسف فقط قادر به گفتن جملۀ مؤکّد و پرسشی «أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ» (یوسف:90) هستند تا برای مطمئنشدن آنچه در ذهنشان است، آن را از زبان خود عزیز نیز بشنوند. در این پاسخ و باتوجه به شدت تکاندهنده بودن موقعیت و بافت کلام، بهدرستی اصل کمیت رعایت شده است؛ زیرا بیان هر توضیح منطقی و عبارت اضافی در اینجا ازسوی برادران عقلاً ناممکن و بیجا جلوه میکند. به همین سبب است که تنها با ادامۀ سخنان یوسف و لحن آرام و بدون خشم او تازه جرأت مییابند برای گناه خود از او طلب بخشش کنند.
ج) گفتوگوی یوسف و یعقوب:
درآخریندیالوگاینروایت،بازاینیوسفاستکهباتکرارکردنماجرایخوابیکهدیدهبودوبلاهاومصائبیکهبراوگذشتهاست،ولیبهلطفخداوندهمهآنهابهعزتومقامفعلیاومنجرشدند (یوسف:100-101)،اصلکمیترانقضمیکندتاهمحسهمدلیونزدیکیبینخودوپدرشراتقویتکندوهماینکهباتقدیسوتشکرازخداونددربرابربرادرانشتلویحاًبهآنهابگویدکهقدرتتدبیروارادۀخداوندبرترازتمامانسانهااست.
نتیجهگیری
روایت یوسف(ع) در قرآن از آیات 4-101 و طی 97 آیه در سورۀ یوسف بیان شده است که وجود عنصر گفتوگو بین شخصیتها در 84 آیه از این
97 آیه گویای اهمیت این مؤلفه در ساختار و انتقال مفهوم مدّ نظر در این سوره است. بررسی دقیق نوع و نحوۀ کاربرد قواعد تعاون (همیاری) در گفتوگوهای این 84 آیه نشاندهندۀ آن است که درمجموع در گفتوگوهای این روایت 71 نمونه نقض و تخطی از اصول کمیت، کیفیت، ارتباط و شیوه ازسوی یک یا هر دو طرف مکالمه دیده میشود. جدول زیر بهتفکیک میزان تخطی از اصول تعاون گرایس را ازسوی هریک از شخصیتهای این روایت نشان میدهد:
چنانکه مشخص است، بیشترین میزان تخطی بهترتیب در اصول کمیت، کیفیت، ارتباط و شیوه است؛ البته از مجموع 35 نمونه تخطی از اصل کمیت 8 نمونه آن بهصورت کمگویی و دادن اطلاعات کمتر از حد نیاز و 27 نمونه دادن اطلاعات بیش از حد نیاز بوده است. مهمترین انگیزههای این تخطیها و نقض اصول تعاون نیز چنین است:
در اصل کمیت انگیزههای تخطی عبارتند از: اقناع و فریب، رعایت ادب و احترام، تکرار و توضیح یک امر و غیره. در اصل کیفیت انگیزههای تخطی عبارتند از: کنایه و طعنه، تهدید، تمسخر و طنز، اغراق و غیره. در اصل شیوه انگیزههای تخطی عبارتند از: ابهام، کنایه و طنز و انگیزههای تخطی از اصل ارتباط نیز رعایت ادب و احترام، پایاندادن به بحث، ابهام و کنایه است.
|
یوسف |
یعقوب |
برادران |
زلیخا |
عزیز |
زنان اشراف |
شاهد |
معبران |
سربازان |
جمع کل |
کمیت |
11 |
7 |
6 |
4 |
4 |
1 |
1 |
1 |
- |
35 |
کیفیت |
4 |
3 |
4 |
3 |
2 |
1 |
- |
- |
1 |
18 |
شیوه |
3 |
5 |
- |
- |
1 |
- |
1 |
- |
- |
10 |
ارتباط |
5 |
2 |
- |
- |
1 |
- |
- |
- |
- |
8 |
نکته مهم در این تخطیها از اصول چهارگانه و انگیزههای آنها، تأثیر و ارتباط آنها با بحث شخصیتپردازی، ایجاد و بسط کنشها در طرح روایت و درک معنای متن از طریق مکالمه و گفتوگو است. بدینترتیب که با دقت در چگونگی کاربرد و نقض اصول مکالمۀ اشخاص روشن میشود که بخش بهسزایی از بار شخصیتپردازیو معنای این روایت نهتنها در گفتهها، در ناگفتهها و کنشهای زبانی غیرمستقیم آنها نهفته است. چنانکه تکرار 4 نمونه نقض اصل روش با انگیزۀ ابهام و کنایه و دو نمونه تخطی از اصل ارتباط با انگیزۀ پایاندادن بحث و ابهام و 4 نمونه تخطی از اصل کمیت با انگیزۀ رعایت ادب و ابهام یعقوب(ع) مجموعاً سبب میشود تصویری که از او در ذهن مخاطب ایجاد میشود، شخصیتی باثبات، صبور، مهربان و در عین حال عاقل، عمیق و پیچیده باشد. همچنین، 4 نمونه نقض اصل کمیت و سه نمونه نقض اصل کیفیت با انگیزۀ اقناع و فریب در گفتگوهای برادران سبب شده است که آنها اشخاصی سودجو و جاهطلب جلوه کنند. دربارۀ شخصیت یوسف نیز تکرار چندین مرتبه نقض از اصول چهارگانه با انگیزههای رعایت ادب و احترام، کنایه، ابهام و پایاندادن بحث ازسوی یوسف او را بهصورت فردی مبادی آداب و صبور اما زیرک و باهوش به تصویر میکشد. همچنین در گفتوگوهای عزیز و همسرش، تکرار نقض اصل کیفیت و کمیت آن هم اغلب بهصورت کمگویی (5 نمونه از 7 نمونه در کل روایت)، یعنی با ندادن اطلاعات کافی و پاسخ مناسب در ذهن مخاطب بهخوبی دو شخصیت صحبتکننده از موضع قدرت و تسلط را القاء میکنند. درمجموع باید گفت بررسی قواعد مکالمههای شخصیتهای روایت یوسف(ع) براساس اصول همکاری گرایس نشان میدهد تمام دیالوگهای این روایت قرآنی منطق دقیقی دارد که هریک از آنها در ایجاد ظرافتهای ادبی موجود در لایههای مختلف زبانیمعنایی، روند شکلگیری و پیشبرد طرح و بهویژه نحوۀ شخصیتپردازی این روایت و ایجاد تصویر کلی حاصل از شخصیتها در ذهن مخاطب نقشی اساسی دارد.
1. قرآن کریم
2. آقاگل زاده، فردوس (1385)، تحلیل گفتمان انتقادی، چ1، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
3. اکو، امبرتو (1383)، استعاره مبنای تفکر و ابزار زیباییآفرینی، بهکوشش فرهاد ساسانی، چ1، تهران: سوره مهر.
4. الام،کر (1395)،نشانهشناسی تئاتر و درام،ترجمۀفرزانسجودی،چ5،تهران: قطره.
5. روشن، بلقیس و اردبیلی، لیلا (1392)، مقدمهای بر معناشناسیشناختی، چ1، تهران: نشر علم.
6. سعیدی، غلامعباس(1391)، «بررسی زبانشناختی تناسب آیات بر پایۀ اصل همکاریگرایس»، آموزههای قرآنی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شماره 15، بهار و تابستان 1392،صص173-191).
7. صانعیپور، محمدحسن (1390)، مبانیتحلیلکارگفتی در قرآن کریم، چ1، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق(ع).
8. صفوی، کورش (1392)، معنیشناسیکاربردی، چ2، تهران: انتشارات همشهری.
9. قائمینیا، علیرضا (1389)، بیولوژی نص نشانهشناسی و تفسیر قرآن، چ1، تهران: سازمان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
10. لاینز، جان (1391)، درآمدی بر معناشناسی زبان، ترجمه کورش صفوی، چ1، تهران: علمی.
11. مککاریک، ایرنا ریما (1385)، دانشنامۀنظریههایادبی معاصر، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی، چ2، تهران: آگه.
12. موسوی همدانی، سید محمدباقر (1374)، ترجمه تفسیرالمیزان، ج11، چ5، تهران: انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قم.
13. مهدوی راد، محمدعلی، جباری، امیر عطاء الله و بهشتی، نرگس، (1391)، «قصههای قرآن در نگاه محمدعابد الجباری»،آموزههای قرآنی، بهار و تابستان 91، ش15، صص100-73.
15. یول، جورج (1388)، کاربردشناسی زبان، ترجمه محمد عموزاده مهدیرجی و منوچهر توانگر، چ3، تهران: سمت.
16. Grice, H. P. (1975), Utterer's Meaning, Sentence Meaning and Word Meaning. In foundations of language, international Journal of Lanuguage and Philosophy, Vol. 4, D. Reidel Publishing Company: Dordrecht-Holland.
17. Grice, H. P (1975), "Logic and Conversation". In Syntax and Semantics, Vol.3 Speech Acts. Eds, Peter Cole and Jerry L. Morgan, New York, San Francisco and London: Academic Press.
18. Herman, Vimala (1995), Dramatic Discourse: Dialogue as Interaction in plays, London and New York: Routledge.
19. Leech, Geoffrey (1983), Principles of pragmatics,London: Longman.
20. Levinson, S.C (1983), Pragmatics, Cambridge: Cmbridge University Press.
21. Marmaridou, Sophia S. A (2000), Pragmatic Meaning and Cognition, Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins.