Author
Department of Quranic Sciences and Hadith, Azad University, Najafabad Branch, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
Article Title [Persian]
Author [Persian]
برگردانِ قرآن به زبان فارسی که در دو دهۀ اخیر رونق بسیاری پیدا کرده، هم ازنظر کمّی و هم ازنظر کیفی توجهبرانگیز بوده و جایگاه ترجمۀ قرآن را به چنان سطحی ارتقا داده که خود بهتنهایی بهصورت دانش مستقلی در نظر گرفته شده است و شاخههای چندی را شامل میشود. یکی از این شاخهها بررسیِ نحوۀ کاربردِ شیوههای مختلف نفی یا نهی در قرآن است که در برگردان آیات بهویژه در زمینۀ یکسانسازیِ ترجمه بسیار تأثیرگذار خواهد بود. در ترجمۀ قرآنی که آقای حسین استادولی عرضه کردهاند، علاوه بر کمبودهایی که در برخی زمینهها مشاهده میشود، در برگردانِ اسلوبهای مختلفِ نفی هم ناهماهنگیهایی به چشم میخورد که بهطور جدی نیازمند بازنگری و اصلاح است. در پژوهش حاضر که به شیوۀ توصیفیتحلیلی انجام شده است، کاستیهای پدیدآمده در برخی اسلوبهای نفی در این ترجمه بررسی میشود.
Keywords [Persian]
مقدمه
اگرچه تاریخِ ترجمۀ فارسیِ قرآن کریم عمری هزار و دویست ساله دارد؛ ولی تلاش مسلمانان در طیِ این دوازده قرن یکسان نبوده است. در برخی دورهها نظیر عصر صفویه و قاجار با ترجمههای فراوانی مواجه میشویم که نشان از تحرک و نشاطِ ستودنیِ مسلمانان در این عرصۀ مهم دارد. ولی این تلاشِ درخورِ تحسین هرگز به یک نهضت و جنبش همانند امروز بدل نشد؛ بلکه در سطح یک حرکتِ باشکوه و ستودنی باقی ماند. اما آنچه که در ظرف سه دهۀ اخیر در ترجمۀ قرآن رخ داده، تنها کمّیت نسبتاً زیاد این ترجمهها نیست (صالحی، 1394، ص613)؛ بلکه سطح کیفیِ ترجمهها نیز آنچنان ارتقا پیدا کرده است که دیگر ترجمههای دهۀ نود با ترجمههای دهۀ شصت مقایسه نمیشود. افزونبراین دانش نقد ترجمهها را هم که در گذشته توجۀ چندانی به آن نمیشد، پایهگذاری کرد که حاصل آن نگارش صدها مقاله در نقد و معرفیِ ترجمههای موجود است (جواهری، 1388، ص315-281؛ خرمشاهی، 1395، ش39، ص114). لازم به یادآوری است که اخیراً 431 مقاله از حدود 1400 مقالۀ فارسی ترجمۀ قرآن به همت مؤسسۀ قرآنی ترجمان وحی قم در هشت مجلد و بیش از شش هزار صفحه منتشر شده است). در کنار چنین موفقیتهایی باید از تأسیس و راهاندازیِ چندین مجلۀ تخصصی ترجمۀ قرآن یاد کرد که هرگز در گذشته سابقه نداشته است. این زمینهها و برخی عوامل دیگر سبب شد تا آنچه را که امروزه انجام گرفته است، بهدرستی «بهار ترجمۀ قرآن» بنامند که نظیر آن در طولِ این دوازده قرن مشاهده نشد. یکی از این ترجمهها ترجمۀ آقای حسین استادولی است که چاپ نخست آن در سال 1384 منتشر شد و آخرین چاپ آن که چاپ سوم و محور این بررسی است، انتشارات اسوه در سال 1391 انتشار داد. اگرچه این ترجمه در مقایسه با ترجمههای فارسیِ سالیان اخیر در زمرۀ ترجمههای ممتاز قرار دارد؛ ولی در پارهای نمونهها کاستیهایی دارد که علیرغم ویرایش مجددِ مترجم - که به نظر نمیرسد چندان عمیق و گسترده باشد - همچنان نیازمند بازنگری و اصلاح است. خصوصاً که ایشان خود ویراستار اثر خویش بودهاند و برخلاف شیوۀ مرسوم و پسندیدۀ سالیان اخیر صاحبنظرِ دیگری آن را ویرایش نکرده است. نگارنده برای بررسیِ دقیق دوبار از آغاز تا پایانِ ترجمه را بهدقت مطالعه و کلمه به کلمه مقابله کرد تا اظهارنظرهایش از دقت و صحت بیشتری برخوردار باشد. در مقالۀ حاضر بخشهای مرتبط به اسلوب نفی بررسی میشود.
لای نفی جنس
یکی از پرکاربردترین ادات نفی در قرآن «لای نفی جنس» است که در اولین کاربردش در آغاز سورۀ بقره بهصورت (لا ریب فیه) در توصیف قرآن به کار رفته است. در اینکه باید آن را در اینجا بر طبق قواعد نحو عربی و دانش بلاغت، نفی جنس دانست که درحکم یک تأکید معنوی برای (ذلک الکتاب) است، اتفاق نظر وجود دارد (درویش، 1412، ج1، ص24و85؛ خطیب، 1429، ص108؛ تفتازانی، 1387، ص443-444؛ هاشمی، 1428، ص195). به همین دلیل لازم است در برگردان آن قیدِ تأکیدیِ (هیچ) بیاید تا دقت و صحت ترجمه بهتر حفظ شود و تأکید موجود در آیه بیشتر به مخاطب القا شود. امری که نه تنها در بسیاری از ترجمههای موجود، بلکه در بسیاری از تفسیرهای مهم شیعه و سنی هم آمده است (ابوالفتوح رازی، 1404، ج1، ص39؛ طبرسی، 1408، ج1، ص118؛ طباطبایی، بیتا، ج1، ص156؛ زمخشری، بیتا، ج1، ص19-20؛ فخر رازی، 1405، ج1، ص21). علاوهبراین نباید فراموش کرد که یکی دیگر از ابزارهای مترجم «سیاق آیات» است، چنانچه در ترجمۀ حاضر نیز گاهی با توجه به سیاق آیات ترجمه کرده است. بنابراین اگر از این زاویه هم به آیاتی شبیه آیۀ مذکور توجه شود، تردیدی باقی نمیماند که آوردن (هیچ) از ضروریات است. ازسویدیگر انکار نمیشود که روشمند عملکردن و داشتن نظریهای درست در برگردان آیات بهویژه برای یکنواختی و یکسانیِ ترجمه تا چه اندازه برای مترجم الزامی است. چنانچه جناب استادولی هم در اولین مقاله از سلسله مقالات «لغزشگاههای ترجمۀ قرآن» که بیش از دو دهۀ پیش به نگارش درآوردند، از جمله ایرادهای مترجمانِ پیشین را نداشتنِ همین ویژگی دانسته است (استادولی، 1373، ش1، ص84). با اینهمه چنانچه در ادامۀ گفتار روشن خواهد شد، کاستیهایی از این ناحیه در ترجمهشان بروز کرده و نمونۀ آشکارِ آن در بحث حاضر یعنی «لای نفی جنس» است که برای خواننده روشن نمیشود، معیار آوردنِ (هیچ) در برخی آیات و دلیل نیاوردن آن در نمونههای دیگر چیست و چرا اسم لای نفی جنس که قاعدتاً باید نکره باشد، در نمونههایی معرفه ترجمه شده است. البته کمدقتی در این امر به ترجمۀ حاضر منحصر نمیشود و بیاستثنا همۀ ترجمههای موجود، کم و بیش دچار چنین کمبودهایی هستند (اخوان مقدم، 1393، ش55، ص114). درحالیکه همۀ مترجمان از نظر تئوری معتقدند: «در ترجمۀ لای نفی جنس، کاربرد قیودی مانند (هیچ)، (هرگز) و مانند آنها که دالّ بر نفی کلی و نفی جنس هستند، لازم و ضروری است» (همان، ص115)؛ ولی در عمل آنگونه که باید به این مهم توجه نشده است. به منظور روشنتر شدن بحث به ذکر دو آیۀ کوتاه و ترجمۀ آنها بسنده میشود تا دوگانگیِ در ترجمه و ضرورت بازنگریِ در آن بهتر تبیین شود:
الف- لا اله الا هو: این آیه که گاهی با مستثناهای دیگر و بهصورت (لا اله الا الله)، (لا اله الا انا)، (لا اله الا أنت) و (لا اله الا الذی...) به کار رفته است، گاهی بهدرستی با قید تأکیدیِ (هیچ) همراه شده؛ ولی در نمونههایی بدون آن به کار رفته که حداقلِ ایراد این است که ناهماهنگی و یکنواختنبودن در ترجمه را بازتاب میدهد. مثلاً عبارت (لا اله الا هو الرحمن الرحیم) در 163/بقره، بدونِ (هیچ) و بهصورت (خدایی جز او نیست که بخشنده و مهربان است) ترجمه شد. همچنین (الله لا اله الا هو الحیّ القیّوم) در 255/بقره و 2/آلعمران بهصورت (خدای یکتا، خدایی جز او نیست) برگردان شد. ولی (لا اله الا انا) در 2/نحل بهصورت (هیچ خدایی جز من نیست) و در 14/طه (خدایی جز من نیست) ترجمه شد. همچنین (لا اله الا هو) در 8/طه (هیچ خدایی جز او نیست) برگردان شد. درحالیکه در نمونههای زیادی بدون (هیچ) به کار رفت. و (لا اله الا أنت) هم در 87/انبیاء (هیچ خدایی جز تو نیست) ترجمه شد. اگرچه برخی عقیده دارند «اینگونه ترجمهها غلط نیست؛ اما بهتر بود مترجمان برای انتقال مفهوم تأکید أکیدی که در لای نفی جنسِ عربی دیده میشود، راه بهتری میاندیشیدند» (همان، ص113). ولی روشن است که این چنین دیدگاهی با تسامح بسیار پذیرفتنی است و قطعاً ترجمههایی که با (هیچ) همراه است و تأثیر معناییِ لای نفی جنس را بازتاب میدهد، درستتر است. علاوهبراین درستی یا نادرستیِ این یا آن ترجمه یک مطلب است و ناهماهنگی و یکنواختنبودن ترجمه مطلبی دیگر.
ب- لا ریب فیه: نمونۀ دیگر این بحث (لا ریب فیه) یا (لا ریب فیها) است که بارها در توصیف قرآن یا قیامت به کار رفته؛ اما دوگانگی در برگردان آن بهخوبی محسوس است. درحالیکه در بیشترین نمونه کاربردش یعنی در 2/بقره، 25/آلعمران، 87/نساء، 12/انعام، 37/یونس، 99/اسراء، 7/حج، 59/غافر، 26و32/جاثیه و 2/سجده بدون (هیچ) و بهصورت (شکی/تردیدی در آن نیست) برگردان شده است. در 21/کهف و 7/شوری بهدرستی همراه با (هیچ) و بهصورت (هیچ شکی در آن نیست) ترجمه شد. درصورتیکه لااقل درباره آیۀ دوم سورۀ بقره این اتفاق نظر وجود دارد که (لا ریب فیه) برای تأکید است و همان معنایی را که (ذلک الکتاب) افاده میکند، با تأکید بیشتری میفهماند. چنانچه در تفسیر ابوالفتوح رازی در ذیل این آیه آمده است: «و این (لا) که اسم را با او بنا کنند بر فتح، نفی جنس را باشد؛ یعنی هیچ شک نیست در او ... چنانکه گفت (فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فی الحج). یعنی در حج از این سه هیچ نکنی» (ابوالفتوح رازی، 1404، ج1، ص39؛ نیز بنگرید: طبرسی، 1408، ج1، ص118). فخر رازی هم در ذیل این آیه مینویسد: «فقوله تعالی (لا ریب فیه) المراد منه نفی کونه مظنه للریب بوجه من الوجوه والمقصود أنه لا شبهه فی صحته ولا فی کونه من عند الله ولا فی کونه معجزاً ... (لا ریب فیه) نفی لماهیه الریب ونفی الماهیه یقتضی نفی کل فرد من أفراد الماهیه ... ولهذا السرّ کان قولنا «لا اله الا الله» نفیاً لجمیع الآلهه سوی الله تعالی» (فخررازی، 1405، ج1، ص21). علاوه بر تفسیر در بیشتر ترجمههای ممتاز معاصر نیز اینگونه برگردان شد و مترجمانی همچون گرمارودی، فولادوند، پورجوادی، صالحی نجف آبادی، مجتبوی و بهرامپور (هیچ تردیدی/شکی در آن نیست) ترجمه کردهاند. (البته هستند مترجمانی همچون استاد خرمشاهی که نه تنها در این نمونه، بلکه در هیچ نمونه دیگری هم به تأثیر معناییِ «لای نفی جنس» توجه نکردند و یا مانند آیت الله مکارم شیرازی که در پارهای نمونهها از جمله در آیۀ دوم سورۀ بقره بدون (هیچ) ترجمه کردهاند که فعلاً مجال بحث در این باره نیست و باید در مقال دیگری بدان پرداخت).
لازم به یادآوری است که ناهماهنگیهای اشارهشده تنها به دو نمونه ذکرشده محدود نمیشود؛ بلکه در دهها آیهای که با «لای نفی جنس» همراه شده، حتی اگر مشابه بودند، هم بهخوبی محسوس است، مانند (لا علم لنا) در 32/بقره که بدون تأکید و بهصورت (ما دانشی ... نداریم) ترجمه شد. اما همین عبارت در 109/مائده با قید تأکیدیِ (هیچ) و به شکل (ما را هیچ دانشی نیست) برگردان شد.
نکره در سیاق نفی
از آنجا که آثار علمیِ مترجمِ قرآنپژوه بهخوبی نشان میدهد که به ادبیات عرب تسلط کامل دارند، بیان پارهای مستنداتِ دستوری یا زبانی برای اثبات مقصود نویسنده ضرورتی ندارد. بههمیندلیل تنها به ذکر این نکته بسنده میشود که ایشان در نقد دیدگاه برخی مترجمان در برگردان آیۀ 48/بقره (واتقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً) با نام «یک نکته» توضیحی آوردهاند که نشان میدهد به «نکره در سیاق نفی» همچون یک اصل مهم در برگردان آیات باور دارند (استادولی، 1374، ش5، ص47). و برهمیناساس آیۀ (ولا تزر وازره وزر اخری) را که در آیات 164/انعام، 15/اسراء، 18/فاطر، 7/زمر و 38/نجم آمده است، همراه با قید منفیِ (هیچ) و بهصورت (و هیچ گرانباری از گناه، بار گرانِ گناهِ دیگری را برنمیدارد/برنخواهد داشت) برگردان کردهاند. اما به نظر میرسد این اصلِ اصیلی که در اندیشۀ قرآنپژوهانۀ ایشان بسیار محوری و اساسی است، در عمل آنگونه که باید خود را نشان نداده و در سراسر ترجمه بازتاب نیافته است؛ چراکه حداقل نیمی از صدها آیهای که مصداق «نکره در سیاق نفی» است، همچنان بدون (هیچ) برگردان شد. این نکته زمانی نمود بیشتری پیدا میکند که بدانیم مترجم در نمونههای نسبتاً زیادی از دو قیدِ تأکیدیِ (هیچ) و (هرگز) استفاده کرده که نهتنها هیچ ضرورت لفظیای در میان نبوده؛ بلکه اساساً اسمی بعد از نفی نیامده است تا نکره در سیاق نفی قرار گرفته باشد. بلکه چنانکه در ادامه اشاره خواهد شد، تنها یک فعلِ مضارعِ منفیِ غالباً مجهولی در آخر آیه پس از نفی قرار گرفته است که هیچ نشانی از تأکید در ظاهر ندارد و اگر باید تأکید شود، تنها با نگاه تفسیری توجیهشدنی خواهد بود که در این صورت باید پرسید آیا با چنین نگرشی اساساً نقد و بررسیِ ترجمهها معنا و مفهومی پیدا خواهد کرد؛ چراکه هر ترجمهای بالأخره با تفسیری سازگار خواهد شد (استادولی، 1373، ش2، ص67). تردیدی نیست که ترجمه و تفسیر ارتباط انکارناپذیری با هم دارند؛ اما این هنر مترجم و بلکه اوج هنرنماییِ اوست که بتواند علیرغم بهرهگیری از دادههای تفسیری محدودۀ هریک را حفظ کند و آنها را با هم درنیامیزد. از آنجا که نمونههای این قبیل آیات بسیار زیاد است، تنها به ذکر یک نمونه اشاره میشود:
آیۀ دوم سورۀ واقعه (لیس لوقعتها کاذبه) بدون قید تأکیدیِ (هیچ) اینگونه ترجمه شد (که در رویدادنش دروغی نیست). همچنین آیۀ دوم سورۀ معارج (لیس له دافع) که مشابهت لفظی و معناییاش با 2/واقعه تردیدناپذیر است، نیز بدون هیچ قیدی اینگونه برگردان شد (آن را بازدارندهای نیست). ولی (ما له من دافع) در آیۀ هشتم سورۀ طور که با دلایل بسیاری شبیه آنهاست، بهدرستی (آن را هیچ بازدارندهای نیست) ترجمه شد که بهترین قرینه است و دو آیۀ پیشین را هم باید با (هیچ) ترجمه کرد. این در حالی است که بسیاری از این قبیل آیات بهدرستی با (هیچ) برگردان شدند، مانند 5/آلعمران (ان الله لا یخفی علیه شئ فی الارض ولا فی السماء) که اینگونه ترجمه شد (بیگمان خداوند هیچچیز در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست). البته بهتر بود به جای (هیچچیز) که معرفه هست (هیچچیزی) ترجمه میشد تا دقیقتر باشد. چنانچه در آیات دیگری که در پی میآید، بهدرستی چنین شد. 195/آلعمران (أنّی لا أضیع عمل عامل منکم، من عمل هیچ عملکنندهای از شما را... تباه نمیسازم). 42/نساء (ولا یکتمون الله حدیثاً، و هیچ [کار و] سخنی را از خداوند پنهان نتوانند داشت). 51/انعام (لیس لهم من دونه ولیّ ولا شفیع، در برابر او هیچ یار و شفاعتکنندهای نداشته باشند). و آیۀ70/انعام (لیس لها من دون الله ولیّ ولا شفیع، او را در برابر خدا هیچ یاور و شفاعتکنندهای نباشد).
اگرچه این قبیل آیات بر صدها نمونه بالغ میشود؛ ولی این شیوۀ پسندیده در همۀ نمونهها اعمال نشد که به باور نگارنده مهمترین دلیل بروز آن نیست که بیاستثنا دامنگیر همۀ مترجمان فارسی قرآن شده است. «نظریۀ ترجمه» در نزد مترجم و نداشتن «روش تحقیق» در شیوۀ برگردان آیات است که سبب میشود، مترجم در نمونههای متعددی بدون توجه به مشابهتهای لفظی و محتواییِ آیات آنها را آنگونه که جملهبندیِ الفاظ و عبارات اقتضا میکند، با قید تأکیدی یا بدون آن برگردان کند. این نکتهای است که شاید بهطور ضمنی از پاسخ ایشان به نقدهای ترجمهشان به دست میآید. آنجا که برای دفاع از خود در برابر برخی نقدها بهصراحت اظهار میدارد «این ریزهکاریها مربوط به نثر فارسی است و نباید آن را با نثر عربی قیاس کرد» (استادولی، 1373، ش1، ص51). یا در جای دیگری میآورَد: «درست است که در شرط، فعل ماضی معنای مضارع میدهد؛ ولی لازم نیست این مطلب در لفظ رعایت شود و فعل ماضی بهصورت مضارع ترجمه شود» (همان، ص50؛ استادولی، 1373، ش2، ص67). درحالیکه در نمونههای متعددی با تکیه بر قرائن حالی و مقالی بهدرستی ماضی را به مضارع و مضارع را به ماضی ترجمه کرده است. با این مقدمه به نمونههایی از این قبیل ترجمههای ناهماهنگ در پارهای از اسلوبهای نفی توجه فرمایید:
الف- (ما ... مِن)
مؤلف «معجم النحو» دربارۀ حرف جرّ (مِن) چنین آورده است: «ولها خمسه عشر معنیً نجتزئ منها بسبع» (الدقر، بیتا، ص378). در ادامه مینویسد: «(4) الزائده وفائدتها: التنصیص علی العموم أو تأکید التنصیصِ علیه، ولا تکون زائده الا بشروط ثلاثه: (1) أن یسبقها نفی أو نهی أو استفهام بهل؛ (2) ان یکون مجرورها نکره؛ (3) أن یکون امّا فاعلاً نحو (ما یأتیهم من ذکر) [2/انبیاء] أو مفعولاً نحو (هل تُحسّ منهم من أحد) [99/مریم] أو مبتداء نحو (هل من خالق غیر الله) [3/فاطر]» (همان، ص379، نیز بنگرید: ابنهشام، 1404، ص323؛ ابنعقیل، 1384، ج2، ص16؛ راغب، بیتا، ص495). تعبیر راغب در این زمینه چنین است: «وتکون لاستغراق الجنس فی النفی والاستفهام نحو «فما منکم من احد»...» (راغب، بیتا، ص495). چنانچه مشاهده میشود تأکیدیبودن (مِن) در این حالت تا آن اندازه قطعیت دارد که نه تنها پس از نفی، بلکه حتی بعد از حرف استفهامیِ (هَل) نیز زائده است و سبب تأکید در معنا میشود و در ترجمههای پیشینیان هم بسیار سابقه دارد (یاحقی، 1374، ج3، ص1429؛ رجایی، 1363، ص29-30). قطعاً بسیار دور از ذهن خواهد بود که تصور شود، مترجمی از لحاظ تئوری این نکته را نداند یا با آن موافق نباشد. اما نکتۀ حائز اهمیت این است که اگر به تأکیدیبودن (مِن) در اینگونه نمونهها اذعان کردیم، باید به لوازم آن یعنی بروز و ظهورِ چنین تأکیدی در ترجمه پایبند باشیم. و درآنصورت به ترجمه درنیامدن جنبۀ تأکیدی این حروف و یا دوگانگی در ترجمۀ آنها توجیهی نخواهد داشت. مثلاً وقتی (ما لکم من دون الله من ولی ولا نصیر) در 107/بقره بدون (هیچ) و بهصورت (شما را جز خدا سرپرست و یاوری نیست) برگردان میشود؛ ولی همین آیه در 116/توبه (شما را جز خدا هیچ سرپرست و یاوری نیست) و در 22/عنکبوت و 31/شوری (جز خدا هیچ سرپرست و یاوری ندارید) ترجمه میشود، قطعاً دفاعپذیر نیست. همچنین زمانی که مترجم بهدرستی (ما للظالمین من انصار) را در 270/بقره، 192/آلعمران و 72/مائده به همراه قید منفیِ (هیچ) آورده است، چنین برگردان میکند (ستمکاران/ستمگران هیچ یاوری ندارند) و (ما لهم من ناصرین) را در 22 و 56 و 91/آلعمران، 37/نحل و 29/اسراء بهدرستی (هیچ یاوری ندارند/نخواهند داشت) و (ما لکم من ناصرین) را در 25/عنکبوت و 34/جاثیه (هیچ یاوری نخواهید داشت) ترجمه میکند، این توقع در مخاطب ایجاد میشود که باید در همۀ نمونهها چنین شود. از اینها گذشته از مترجمی که بهدرستی به این اصلِ مهمِ ادبیات عرب باور دارد که «زیاده المبنی تدلّ علی زیاده المعنی» و برهمیناساس ترجمۀ برخی مترجمان در برگردان آیۀ 222/بقره (ولا تقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهّرن ...) را نقد میکند و مینویسد: «در این ترجمه فرقی میان یطهرن و تطهّرن و طاهرین و متطهّرین نیست و درحقیقت توجهی به «زیاده المبانی تدلّ علی زیاده المعانی» نشده است» (استادولی، 1374، ش6، ص50)، پذیرفته نخواهد بود که بود و نبود (باء) یا (مِن) را در آیات بسیاری نادیده بگیرد. خصوصاً که سیرۀ بسیاری از مترجمان و مفسران پیشین نیز بر همین منهج بوده است (یاحقی، 1374، ج3، ص1429-1430؛ رجایی، 1363، ص30-31). روشن است که اختلاف در این بحث به ماهیت حرف (ما) مربوط نمیشود که آن را نافیه بدانیم (درویش، 1412، ج1، ص300) یا شبیه به لیس (همان، ص158)، بلکه بحث بر سر حرف جرّ زائد (مِن) و تأثیرگذاری معنایی آن در یکی از پرکاربردترین شیوههای نفی در قرآن است که برگردان یکسانی پیدا نکرد. برای نمونه به این نمونه توجه فرمایید:
1- (ما لهم من دونه من ولی) در 26/کهف بدون (هیچ) و به صورت (آنان را جز او یار و سرپرستی نیست) ترجمه شد؛ ولی (ما لکم من دونه من ولی ولا شفیع) در 4/سجده (و 51 و 70/انعام که مشابۀ آن است)، بهدرستی با (هیچ) و بهصورت (شما را جز او هیچ سرپرست و شفاعتکنندهای نیست)، برگردان شد.
2- (الظالمون ما لهم من ولی ولا نصیر) در 8/شوری (و ستمکاران را هیچ سرپرست و یاوری نیست) برگردان شد؛ اما (وما کان لهم من دون الله من اولیاء) در 20/هود (و در برابر خدا دوستان و یاورانی ندارند) ترجمه شد.
3- (ما لک من الله من ولی ولا نصیر) در120/بقره بدون (هیچ) و بهصورت (تو را در برابر خدا سرپرست و یاوری نخواهد بود) آمد؛ اما (ما لهم فی الارض من ولی ولا نصیر) در 74/توبه (در زمین هیچ سرپرست و یاوری نخواهند داشت) برگردان شد.
قطعاً با کمی صرف وقت بیشتر یا کمکگرفتن از ویراستاری دیگر این قبیل آیات به شکل بهتری ترجمه میشود. البته مترجم در پاسخ به انتقادی در این زمینه (خرمشاهی، 1389، ص464) اظهار داشت که چون خود ویراستار است، به ویراستار دیگری نیاز نداشته است (استادولی، 1373، ش1، ص41) و این در حالی است که در نخستین مقاله از سلسله مقالات «لغزشگاههای ترجمۀ قرآن» یکی از مهمترین علل بروز ضعف و کاستی در ترجمههای پیشین را «ویراستارینشدن ترجمه بهدست فرد چیرهدست» میداند (همان، ص85).
نمونۀ روشن دیگری که از مترجمِ فرهیخته انتظار میرفت که به پیروی از مشی تفسیرییِ خود اینگونه عمل میکرد، در آیاتی است که پیامبران در مقابل عناد و لجاج قوم خود اعلام میکردند که در برابر رسالتی که انجام میدهند، هیچ اجر و مزدی از آنها طلب نمیکنند؛ ولی مترجم جز در دو نمونه همه را بدون تأکید آورد. آن دو نمونه یکی (وما تسئلهم علیه من اجر) در 104/یوسف است که اینگونه ترجمه شد (و تو بر این رسالت هیچ مزدی از آنان نمیخواهی)، درحالیکه مشابۀ آن (لا أسئلکم علیه اجراً/مالاً) را در 90/انعام و 29 و 51/هود و 23/شوری بدون (هیچ) و بهصورت (من بر این [رسالت] مزدی/مالی/پاداشی از شما نمیخواهم) برگردان کرد. و دیگری (ما اسئلکم علیه من اجر) در 57/فرقان و 86/ص است که اینگونه برگردان شد (من بر این کار از شما هیچ پاداشی نمیخواهم)؛ اما همین آیه که چندین بار در سورۀ شعراء در آیات 109 و 127 و 145 و 164 و 180 به کار رفته است، بدون (هیچ) آمد. درحالیکه جدای از بحث (مِن) در این قبیل آیات، نکره در سیاق نفی قرار گرفته و در چنین نمونههایی حتی بر طبق مبانیِ نظریِ مترجم هم آوردن (هیچ) از ضروریات است. همچنین دو آیۀ (أم تسألهم اجراً فهم من مغرم مثقلون) در40/طور و 46/ق (مگر از آنان پاداشی میخواهی که آنان از غرامت گرانبارند) و (أم تسألهم خرجاً...) در 72/مؤمنون (یا آنکه [در برابر رسالت] هزینهای از آنان میخواهی ...) که مشابۀ آیات پیشین است، بدون (هیچ) ترجمه شد.
نکتۀ پایانی در این اسلوب این است که هرجا بعد از (ما ...من) حرف (الا) آمد، بدون استثنا (هیچ) آورد که نمونههایش زیاد است. مانند (ما من اله الا اله واحد) در 73/مائده که (هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست) ترجمه شد و (ما من اله الا الله القهار) در 65/ص که (هیچ خدایی جز خداوند یکتای چیره نیست) برگردان شد و نشان میدهد، آوردن (هیچ) در ترجمۀ این آیات بهسبب (مِن) هست؛ زیرا در نمونههای بسیار دیگری که (لا اله الا الله) بدون (من) به کار رفت، (هیچ) نیامد؛ اما روشن نیست که چرا اگر به جای (الا) (غیر) آمده بود، چنین نشد. مانند آیۀ (ما لکم من اله غیره) که در نمونههای متعددی از زبان پیامبران در نفی معبودهای دروغی و اثبات خدای یگانه بیان شد. مانند: 59 و 65 و 73 و 85/اعراف، 50 و 61 و 84/هود و 23 و 32/مؤمنون. درحالیکه سیاق آیات در این نمونهها بهخوبی نشان میدهد که آوردن (هیچ) از ضروریات است.
ب- (ما ... ب)
(ما) را در این اسلوب نافیه بدانیم یا شبیه به لیس (درویش، 1412، ج1، ص32 و 128 و140)؛ در ماهیت بحث مطرحشده تأثیری ندارد؛ زیرا سخن در کیفیت ِاعمال (ما) نیست؛ بلکه در بود و نبود حرف جرّ زائد (باء) و تأثیر معناییِ آن است که مترجم در نمونههای بسیاری این قبیل آیات را که بر دهها نمونه بالغ میشود، بدون در نظر گرفتن (بِ) ترجمه کرد. درحالیکه اولاً از نظر دستور زبان حرف (باء) در نمونههایی برای تأکید است؛ چنانکه مؤلف «معجم النحو» در بیان معانیِ چهاردهگانهای که برای حرف (باء) ذکر کرده است، ازجمله چنین آورده: «(13)الزائده وهی للتوکید، نحو (کفی بالله شهیداً) [78/نساء]» (الدقر، بیتا، ص83). ثانیاً از دید بلاغتی نیز بود و نبود (باء) یکسان نیست و تأکیدیبودنش نادیده انگاشته نمیشود (خطیب، 1429، ص76). ثالثاً ازنظر واژهپژوهی نیز به آمدن (باء) کمتوجه نیست، چنانچه راغب در مفردات دربارۀ نمونه کاربرد آن مینویسد: «ربّما تکون زائده نحو «وما انت بمؤمن لنا» فبینه وبین قولک «ما انت مؤمناً لنا» فرق، ... وعلی هذا «وما انا بطارد المؤمنین» وقوله «ألیس الله بکاف عبده» ...» (راغب، بیتا، ص31). رابعاً سیاق آیات که مترجم در نمونههای متعددی با تکیه بر آن به ترجمه اقدام میکند، بهخوبی نشان میدهد که این قبیل آیات را باید با تأکید برگردان کرد، مانند (ما أنا بباسط یدی الیک) در 28/مائده که بهدرستی چنین ترجمه شد (من هرگز دست به روی تو نمیگشایم)؛ اما این شیوۀ درست در آیات بسیاری مدّنظر قرار نگرفته است که ذیلاً به دو نمونه اشاره میشود:
1-خداوند در برخی آیات نسبتهای ناروایی را که مشرکان و کافران به پیامبر و قرآن میدادند، با بهرهگیریِ از همین اسلوب بهشدت مردود شمرده است و باطلبودن اظهارهای واهیِ آنها را بیان میکند؛ بهگونهای که جای کمترین تردیدی باقی نمیگذارد که باید قیدِ منفیِ (هرگز) را در طرد آن باورها در متن یا شرح افزود. این نکتهای است که نه تنها در ترجمه، بلکه در تفسیر و کلام هم از مسلّمات است؛ ولی در ترجمۀ حاضر چنین نشد. مثلاً (ما انت بنعمه ربک بکاهن ولا مجنون) در 29/طور (تو به [لطف و] نعمت پروردگارت نه کاهنی و نه دیوانه) ترجمه شد. و آیۀ (ما انت بنعمه ربک بمجنون) در 2/قلم (تو به [لطف و] نعمت پروردگارت دیوانه نیستی) و آیۀ (وما هو بقول شاعر ... ولا بقول کاهن) در 41 و 42/حاقه (وگفتار شاعری نیست ... و گفتار کاهنی هم نیست) برگردان شد. درحالیکه به جز سورۀ طور در دیگر سورهها، نه تنها پیش از این آیات چندین سوگند آمده است؛ بلکه در آیات بعد نیز قراینی دالّ بر اهمیت موضوع وجود دارد که تردیدی باقی نمیگذارد که آوردن قیدی چون(هرگز)، (به هیچ وجه) یا مشابۀ آن باید در ترجمه بیاید (یاحقی، 1372، ج1، ص326). تردیدی نیست آنچه در آغاز سورۀ قلم در آیۀ دوم مطرح شده، پاسخ مستقیمِ خداوند به آن امری است که در پایان این سوره در آیۀ 51، از زبان مشرکان و کافران آمده است که (ویقولون انّه لَمجنون). چگونه است که سخن آنان باید با تأکید (و میگویند: قطعاً او دیوانه است) ترجمه شود؛ ولی پاسخ خداوند در نفی این دیدگاه بدون تأکید و بهصورت بسیار سادۀ (تو دیوانه نیستی) برگردان شود؟ مشابۀ این وضعیت در سورۀ تکویر هم پیش آمده است که (وما صاحبکم بمجنون) در آیۀ 22 بهصورت بسیار عادیِ (و این یار شما (پیامبر گرامی) دیوانه نیست) برگردان شد. درحالیکه (ما بصاحبهم من جنه) که مشابۀ آن است در 184/اعراف بهدرستی (در این یارشان (این پیامبر) هیچ اثری از دیوانگی نیست) و (ما بصاحبکم من جنه) در 46/سباء (در این یار شما هیچ جنونی نیست) ترجمه شد. آوردن (هرگز) یا (به هیچ وجه) در چنین مقامی نه فقط با تفسیر و سیاق آیات سازگار است؛ بلکه با مبانیِ علم کلام نیز کاملاً منطبق بوده، با تکیه بر «فهم قرآن با قرآن» هم اثباتشدنی است؛ زیرا قرآن این سخن را به صورت انتزاعی و ابتدای به ساکن بیان نکرد؛ بلکه در پاسخ به اظهاراتی شبیه آیۀ ششم سورۀ حجر (وقالوا یا ایها الذی نُزّل علیه الذکر انک لَمجنون) بیان داشته است که مشرکان مکه و کفار قریش با جسارت تمام و تأکیدِ بسیار پیامبر(ص) را مخاطب قرار داده و عباراتی نظیر (انک لمجنون) سر میدادند. برهمیناساس قطعاً پذیرفتنی نیست که در جواب چنین گفتار ناصواب اما مؤکّدی صرفاً یک جملۀ خبریِ بسیار ساده بیان شود.
2- عبارت (وما هم بخارجین من النار) در 167/بقره و مشابۀ آن در 37/مائده اینگونه ترجمه شد (و آنها از آتش بیرونشدنی نیستند). درحالیکه خداوند از آیۀ 165/بقره گروهی را توصیف میکند که وقتی در قیامت وارد جهنم میشوند و عذاب را میبینند، آرزو میکنند که ای کاش از آن بیرون میرفتند و توصیف قرآن دربارۀ آنها این است که بیرونرفتن از آن امکانپذیر نیست. روشن است که در چنین مقامی آوردن تأکید ضروری است. همچنین (وما نحن بمبعوثین) در آیۀ 29/انعام بدون (هرگز) و بهصورت (و ما برانگیختهشدنی نیستیم) ترجمه شد. اما با توجه به اصل آیه که از قول کافران اینگونه نقل شده است (ان هی الا حیاتنا الدنیا وما نحن بمبعوثین)، باید گفت اگر واقعاً بخش آغازین آیه قرینهای برای آوردن (هرگز) در بخش پایانیِ آن نیست، بهتر است دو آیۀ بعد را همچون شاهد به آن ضمیمه کنیم تا معلوم شود که در آوردن (هرگز) نباید تردیدی داشت. چنانچه عبارت مذکور را در آیۀ 37/مؤمنون (ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا وما نحن بمبعوثین) که مشابۀ آیۀ پیشین است، درست برخلاف ترجمۀ ذکرشده با قید (هرگز) آن هم در متن و نه در پرانتز یا قلاب و بهصورت (و ما هرگز برانگیخته شدنی نیستیم) آورد. امری که علاوه بر خود آیه سیاق دو آیۀ قبل هم بهخوبی نشان میدهد که باید هرگز بیاید. خصوصاً از این نظر که به تناسب و سیاق آیات بهشدت باور دارند و برهمیناساس در پاسخ به نقد استاد خرمشاهی در برگردان (واسع) از جمله چنین گفتهاند: «شک نیست که علم از صفات ذات است و احسان از صفات فعل. بنابراین هرجا «[با هر دلیل] گسترده» و «توانگر» معنا شد، به تناسب و سیاق آیه و با مراجعه به تفاسیر واسع از صفات ذات دانسته شد» (استادولی، 1386، ش21، ص47)؛ اما سخن در باور ایشان نیست؛ بلکه در آن است که با نام ترجمۀ قرآن عرضه شد. همانگونه که «تفسیر قرآن با قرآن» یک اصل بسیار مهم در فهم قرآن است. قطعاً «ترجمۀ قرآن با قرآن» نیز یک اصلِ کارآمد در برگردان آیات است و بههمیندلیل پذیرفته نیست که (وما نحن بمعذبین) در 35/سباء بهصورت بسیار سادۀ (وما عذاب نخواهیم شد)، و در 59/صافات (و ما دیگر عذاب نخواهیم شد) برگردان شود.
ج- (لیس/ألیس ... بِ) یکی دیگر از شیوههای نفی استفاده از اسلوب مذکور در برخی آیات است. مثلاً (ألیس هذا بالحق) در30/انعام چنین ترجمه شد (آیا این [برانگیختهشدن] درست و محقق نیست)، درحالیکه هم این آیه و هم آیات قبل و بعدش که دربارۀ قیامت و عذاب جهنم است، گروهی را توصیف میکند که آن را انکار میکنند و خداوند در رد و نفی دیدگاه آنان چنین پرسش انکاریی را مطرح میسازد و زمانی که آنها همه مطالب را فهمیدند و گفتند (قالوا بلی وربنا) در پاسخشان میفرماید: (فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون). قطعاً بهتر است در چنین مقامی قیدی همانند (واقعاً) یا مشابۀ آن ولو داخل پرانتز بیاید تا شدت توبیخ را بیشتر به مخاطب القا کند. مشابۀ این وضعیت در (یوم یعرض الذین کفروا علی النار ألیس هذا بالحق قالوا بلی وربنا قال فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون) در34/احقاف است که بدون هیچ قیدی ترجمه شد. در جایی که مترجم (لیس بی ضلاله) را در 61/اعراف بدون هیچ حرف جرّ زاید یا تأکیدی صرفاً به دلیل قرارگرفتنِ نکره در سیاق نفی بهدرستی با (هیچ) و اینگونه ترجمه میکند (در من هیچ گمراهی نیست). و(لیس بی سفاهه) را در 67/اعراف (در من هیچ نابخردی نیست) میآورد. چرا در آنجا که بر سر خبر (لیس) بای زاید میآید، اینگونه عمل نشود (ضمن اینکه در این دو آیه، (گمراهی) و (نابخردی) نکره نیست؟ زیرا اگر اینگونه بود، معنا نداشت که (ضلال مبین) در60/اعراف (گمراهیِ آشکاری) ترجمه شود. پیداست که چون (گمراهی) را نکره نمیداند، یای نکره را به صفت اضافه میکند و در اینجا هم باید (گمراهیای) و (نابخردیای) بیاید، چنانچه در نمونه مشابۀ دیگری چنین کرد. مانند (نُزُلاً) در 198/آل عمران که بهدرستی (پذیراییای) ترجمه شد.
همچنین خداوند از آیۀ 77سورۀ یس مسئلۀ قیامت را با یادآوریِ آفرینش اول بارِ انسان مطرح، سپس به روحیۀ ستیزهجوی آدمی اشاره کرده است. در آیۀ 81 اینگونه نتیجه میگیرد (أو لیس الذی خلق السموات والارض بقادر علی أن یخلق مثلهم بلی وهو الخلاق المبین) (آیا کسی که آسمانها و زمین [با عظمت] را آفریده، قادر نیست که [موجودات ضعیفی] مانند ایشان را بیافریند؟ چرا و اوست که بسیار آفرینند و داناست). روشن است که در چنین مقامی که مقام اثبات قدرت مطلق خداوند است، برای بیان نهایت تعجب و شگفتی از چنین خیال خام و نسنجیدۀ کافران و نیز نشاندادن نهایت جهل و نادانی آنها باید قیدی همانند واقعاً یا حقیقتاً را حداقل برای شرح و توضیح داخل پرانتز به ترجمه اضافه کرد تا مقصود آیه بهتر منتقل شود. مشابۀ این وضعیت در برگردان40/قیامت (ألیس ذلک بقادر علی ان یحیی الموتی) پیش آمده است که بهصورت ساده و (آیا چنین کسی قادر نیست که مردگان را زنده کند؟) ترجمه شد. درحالیکه آیه از روی تمسخر آنها را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: آیا شما حقیقتاً گمان میکنید که قیامتی در کار نیست و واقعاً برای حسابرسی برانگیخته نخواهید شد؟! یعنی با این همه شواهد و قرائن باز هم عناد و لجاج میورزید و به حق گردن نمینهید؟!
از همین قبیل است، برگردان (ألیس الله بکاف عبده) در 36/زمر که (آیا خداوند برای [حفظ و نجات] بندۀ خود کافی نیست؟) ترجمه شد. درحالیکه سیاق آیه بهخوبی نشان میدهد که باید از قیدهایی همانند (حقیقتاً، بهراستی) و مشابۀ آن ولو داخل پرانتز استفاده کرد تا توحید خداوند را در همۀ ابعادش بهخوبی آشکار کند.
د- (هل ... من). همانگونه که در آغاز اشاره شد، نه تنها (مِن) بعد از ادات نفی برای تأکید است؛ بلکه پس از حرف پرسشیِ (هل) نیز همین نقش را ایفا میکند (هاشمی، 1428، ص94-96؛ خطیب، 1429، ص96). ولی در برگردان این اسلوب نیز یکسان عمل نشد. مثلاً عبارت (فهل من مدّکر) که شش بار در سورۀ قمر در آیات (15، 17، 22، 32، 40، 51) به کار رفته است، بدون (هیچ) و بهصورت (پس آیا پندپذیری هست؟!) ترجمه شد. درحالیکه آیۀ (هل تری من فطور) در 3/ملک بهدرستی (آیا هیچ شکافی (نقص و خللی) میبینی؟!) برگردان شد. (جالب است که بخش نخست این آیه (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت) است که براساسِ اسلوب (ما ... من) بهدرستی چنین ترجمه شد (در آفرینش خدای رحمان هیچ ناهمگونی و خللی نمیبینی). ابنهشام نیز هر دو بخش این آیه را ذکر کرده و آن را شاهدی برای زائدبودن (مِن) در نظر گرفته است (ابنهشام، 1404، ص323). همچنین (هل تری لهم من باقیه) در 8/حاقه بهدرستی اینگونه برگردان شد (آیا هیچ باقی ماندهای از آنان میبینی؟!). ولی (هل لنا من شفعاء) در 53/اعراف بدون (هیچ) و بهصورت (پس آیا ما را شفیعانی هست؟) ترجمه شد. این برگردانِ دوگانه در آیات دیگری هم تکرار شد که به چند نمونه اشاره میشود:
154/آلعمران (هل لنا من الامر من شئ، آیا ما را از این کار (پیروزی) هیچ بهرهای هست؟). 98/مریم (هل تُحس منهم من احد او تسمع لهم رکزاً، آیا هیچیک از آنان را احساس میکنی یا آوایی آهسته از آنان میشنوی؟). 40 و 28/روم (هل مِن شرکائکم مَن یفعل مِن ذلکم مِن شیئ، آیا هیچیک از شریکانتان ... ؟). 11/غافر (هل الی خروج مِن سبیل، آیا هیچ راهی به بیرونشدن هست؟). ولی (هل الی مردّ من سبیل) در 44/شوری بدون (هیچ) و بهشکل (آیا راهی به بازگشت تواند بود؟) ترجمه شد. در 36/ق (هل من محیص، آیا هیچ راه گریزی وجود داشت؟!). ولی در 48/فصلت بدون (هیچ) و بهصورت (دیگر راه گریزی ندارند) برگردان شد. درحالیکه اساساً در پاسخ به چنین پرسشهایی است که در 35/شوری میفرماید (ما لهم من محیص) و بهدرستی (هیچ راه گریزی ندارند) ترجمه شد. همچنین 3/فاطر (هل من خالق غیر الله، آیا غیر خدا آفرینندهای هست؟) و (هل عندکم من علم) در 148/انعام (آیا نزد شما دانشی [مستدل] هست؟) برگردان شد.
ه- (لَن و لَم). این دو حرفِ نفی نه از بابتِ سبک و اسلوب بلکه از زاویۀ ساختاری و معنایی بحث میشوند؛ چراکه در برگردان آنها نیز دوگانگیِ در ترجمه بهخوبی محسوس است. مثلاً اگرچه (لَن) را بهدرستی به (هرگز) برگردان کرد که در همان جزء اول چندین بار در آیات 55 و 61 و80 و 95 و 111 و120/بقره به کار رفته است؛ اما روشن نیست که چرا در همۀ آیات چنین نشد و معادلی برایش ذکر نشد. مثلاً (لن ندخلها) در 22/مائده بدون (هرگز) و (ما به آنجا در نیاییم) برگردان شد. درحالیکه همین عبارت در دو آیۀ بعد بهدرستی (ما هرگز به آن در نیاییم) ترجمه شد. همچنین عبارت (لن یضروکم...) در 111/آلعمران بدین صورت (...به شما [مسلمانان] زیانی نمیرسانند) ترجمه شد. درحالیکه برطبق همان سیاقی که مترجم بدان اعتقادِ راسخ دارند، آیه درصدد اطمینانبخشی به مسلمانان است که از کافران و مشرکان هراسی به خود راه ندهند و در مقابل آنها مقاومت کنند؛ چراکه آنها هرگز کمترین آسیبی به مسلمانان وارد نمیکنند و در چنین مقامی آوردن (هرگز) از ضروریات است. نمونۀ دیگر (فلن تجد له سبیلا) در 88 و 143/آل عمران است که بدون (هرگز) و بهصورت (راهی برای او نخواهی یافت) ترجمه شد. درحالیکه مشابۀ آن در 145/آل عمران (ولن تجد لهم نصیراً) بهدرستی (و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت) برگردان شد. همچنین (فلن تجد له نصیرا) در 52/نساء هم بدون (هرگز) و (یاوری برای او نخواهی یافت) ترجمه شد.
در برگردان (لَم) نیز شاهد همین دوگانگی هستیم که البته حجم آن به مراتب کمتر از (لن) هست. مثلاً (لم یکن الله لیغفر لهم) در 137 و 168/نساء بهدرستی (خداوند بر آن نیست که آنان را بیامرزد) ترجمه شد. ولی روشن نیست چرا (لم أکن...) در 4/مریم (هیچگاه نبودهام ...) ترجمه شد؛ اما (لم تک شیئاً) در 9/مریم و (لم یک شیئاً) در67/مریم بدون (هیچگاه) و بهصورت نفی معمولی برگردان شد. چنانچه در آیات 7، 14، 20، 32/مریم نیز چنین نشد. اگر بنا بر آوردن (هیچ) یا (هیچگاه) برای (لم) باشد، بهترین نمونه آن آیۀ بیستم سورۀ هود است که در اثبات ناتوانیِ انسان در برابر خداوند است که میفرماید (اولئک لم یکونوا معجزین فی الارض) که اینگونه ترجمه شد (آنان در زمین عاجزکننده نیستند)، درصورتیکه اگر (هرگز) برای شرح و توضیح در داخل پرانتز ذکر میشد، قطعاً بهتر بود. همچنین (لم یکونوا یحتسبون) در 47/زمر (هیچ گمان نمیبردند) ترجمه شد که معلوم نیست (هیچ) معادل چیست. تردیدی نیست که آنچه در آوردن این قیدها در پارهای نمونهها تأثیرگذار بوده، صرفاً نگاه تفسیریِ مترجم است که مناقشهپذیر هست و باید در آیاتی که اینگونه نشد، پاسخگو بود.
و- ناهماهنگی در برگردان لای منفی
لای منفی نیز برگردان دوگانهای پیدا کرد. در نمونههایی بی آنکه قرینهای در میان باشد از (هیچ) و (هرگز) بهویژه در برگردانِ بخش پایانیِ آیات که عصارۀ معنای آیه هست، استفاده شد که صرفاً با نگاه تفسیریِ مترجم دفاعپذیر است. و دراینصورت نه تنها با مشکلِ آمیختگیِ ترجمه با تفسیر در برگردانِ برخی آیات مواجه میشویم؛ بلکه ناچاریم دخالت ذوق و سلیقه را هم در این قبیل ترجمهها بپذیریم. درحالیکه مترجم در مقالههای خود آن را ضعف ترجمه برشمرده است. به چند نمونه بهاجمال اشاره میشود:
1- آیۀ (وأنتم لا تظلمون) در 60/انفال (و شما ستم نخواهید دید) و در 272/بقره (و به شما ستم نمیشود) ترجمه شد. اما (وهم لا یُظلمون) که یازده بار در آیات مختلف تکرار شده است، گاهی بدون (هیچ) و بهصورت (و برآنها ستم نشود) در 25/آلعمران (و بر آنان ستم نرود) در 161/آل عمران (و به آنها ستم نشود) در 160/انعام و 47 و 54/یونس (و آنان ستم نبینند/نمیبینند) در 111/نحل، 22/جاثیه و 62/مؤمنون برگردان شد و زمانی با (هیچ) و بهصورت (و به آنان هیچ ستم نشود) در 281/بقره (و هیچ ستم نبینند) در 69/زمر و 19/احقاف ترجمه شد. درحالیکه این نوع برگردان با آیات 49 و 124/نساء، 71/اسراء و 60/مریم تناسب بیشتری دارد که بهصورت (ولا یُظلمون/فتیلاً/نقیراً/شیئاً) به کار رفته است، نه به شکل فعلی که هیچگونه تأکیدی در لفظ و ظاهر ندارد. ضمن اینکه پرسیده میشود اگر (لا یُظلمون) و (لا تُظلمون) را باید با (هیچ) و (هرگز) همراه ساخت، (لا یُظلمون نقیراً/ فتیلاً) را چگونه باید برگردان کرد؟
2- عبارت (لا تُنصَرون) در 113/هود و 54/زمر (یاری نشوید) و در 65/مؤمنون (یاری نخواهید شد) ترجمه شد. همچنین (وهم لایُنصرون) در 16/فصلت (و آنان یاری نشوند) و (ثمّ لایُنصرون) در 12/حشر (آنگاه [هیچیک از دو گروه] یاری نشوند) برگردان شد؛ اما (ولا هم یُنصرون) در 48/بقره و 41/دخان (و هرگز یاری نشوند)، در 123/بقره (و [از هیچسو] یاری نشوند)، در 86/بقره (و نه یاری داده شوند)، در 39/انبیاء (و هرگز یاری نمیشوند) و در 46/طور (و یاری هم نشوند) ترجمه شد. درحالیکه (ولا هم یُنظرون) در 40/انبیاء که مشابۀ آن است، بدون (هرگز) آمد. (ولا هم یحزنون) هم که بارها در (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) تکرار شده است، در هیچ نمونهای با قید منفی همراه نشد.
3- (انک لا تخلف المیعاد) را در 194/آلعمران اینگونه برگردان کرد (که تو هیچگاه خلف وعده نمیکنی). این مطلب هم از نظر کلامی درست است و هم ازنظر تفسیری. اما در ترجمه آوردن (هیچگاه) معادلی در لفظ ندارد. همچنین (لا یُبصرون) در 17/بقره (هیچ نمیبینند)، (لا یسمعون) در 100/اعراف (هیچ نشنوند) و (لا یُقصِرون) در 202/اعراف (هیچ کوتاهی نمیکنند) ترجمه میشود؛ ولی (لا یُبصِرون) در 198/اعراف، بدون(هیچ) و (نمیبینند) برگردان میشود، درحالیکه عیناً مانند17/بقره هست.
شاید بیمناسبت نباشد در پایان این بحث به تعبیر (ما کنّا ...) هم اشاره شود که هرچند مستقیماً زیرمجموعۀ لای نفی نیست؛ ولی همچون یکی دیگر از جملههای منفی برگردانی دوگانه پیدا کرد. و درحالیکه (ما کنّا غائبین) در 7/اعراف (ما هیچگاه غایب نبودیم) (ما کنا سارقین) در 73/یوسف (ما هیچگاه دزد نبودهایم) (ما کنا عن الخلق غافلین) در 17/مؤمنون (هیچگاه از آفریدگان غافل نیستیم) (ما کنا ظالمین) در 209/شعراء (ما هیچگاه ستمکار نبودهایم) و (ما کنا معذبین) در 15/اسراء (و هیچگاه عذابکننده نبودهایم) برگردان شد، در آیاتی نظیر آنچه در پی میآید، بدون (هیچگاه) آمد که با ترجمههای آغازین بسیار متفاوت است. (ما کنا مشرکین) در 23/انعام (ما مشرک نبودیم) (ما کنا منزلین) در 28/یس (...بنای فروفرستادن هم نداشتیم) (ما کنا للغیب حفظین) در 81/یوسف (ما حافظ غیب نبودیم) و (ما کنا فی اصحاب السعیر) در 10/ملک (درزمرۀ دوزخیان نبودیم). حداقلِ ایراد در چنین نمونههایی دوگانگی در برگردان است که قطعاً مطلوب هیچ مترجمی نیست.
نتیجهگیری
خداوند در آیاتِ مختلف قرآن، اسلوبهای منفیِ متفاوتی را به کار برده است که در برگردان فارسیِ آنها از قیدهایی همانند (هیچ)، (هیچگاه) و (هرگز) استفاده میشود که با توجه به جایگاه تأثیرگذار این قیدها در ترجمه هرگز نباید براساس سلیقۀ شخصی یا شرایط ویژۀ جملهسازی به برگردان آنها اقدام کرد. زیرا مترجمِ قرآن یک متن معمولی را ترجمه نمیکند که مجاز به انجام برخی اِعمال سلیقه باشد؛ بلکه درصدد ترجمۀ کلام الهی با همۀ ارج و اوج آن است که هرگز نهایت دقت و وسواس را حتی در برگردان یک آیه هم از دست نمیدهد یا آن را دست کم نمیگیرد. برهمیناساس هرگز به قیدهای مذکور کمتوجه نمیشود، یا بود و نبود آنها را چندان مهم تلقی نمیکند؛ زیرا بدیهی است وجودِ چنین قیدهایی نشاندهندۀ نفی مطلق و نبودشان نشانۀ نفی معمولی است و میان این دوگونه نفی تفاوت بسیاری وجود دارد. بهعلاوه سخن بر سر یکسانسازیِ ترجمه و یکنواختسازیِ آیات مشابه هم نیست که با آن موافق باشیم یا مخالف؛ بلکه بحث بر سرِ دقت و صحتِ ترجمه است که به نظر میرسد در برگردان پارهای آیات چنین نشد که امید است با تجدید نظر و انجام اصلاحات در چاپهای بعدی بر ظرفیت ماندگاریاش افزوده شود.