The Impact of Discourse Markers “waaw” and “faa” in the Semantic Analysis of the Signs related to Self, Heart and Soul

Author

Assistant Professor, University of Isfahan, Faculty of Literature & Humanities, Isfahan, Iran

Abstract

Discourse markers are usually treated as one of the original domains of studies in the field of linguistics whose history dates back to twenty years ago. These units, whether considered as textual connectors or as functional, function more than propositions of a text. They should have pragmatic as well as meta-grammatical values so that they can play many roles in the field of textual & interpersonal relations. For instance, they are expected to determine the beginning, middle and end of a conversation as well as organize the macro-structure of the text. So, the study of these linguistic elements would be possible solely from a discursive perspective. Revelation is a kind of discourse which has a discursive nature much more than other kinds of it. This text is an interactional phenomenon that stemmed from the exchange of meanings in society. Text is a kind of interaction whose fundamental form appears in dialogue. In a nutshell, text is a language having function.
This article aims to examine the functions which have been used in the signs of Quran related to 3 domains of self, heart and soul, in order to determine what kind of relation is held between the signs and their discursive relations and how these discourse markers can help in forming a united inspirational discourse.

Keywords

Main Subjects


Article Title [Persian]

تأثیر نقش‌نماهای گفتمانی «واو» و «فاء» در تحلیل معنی آیات قرآن

Author [Persian]

  • راضیه حجتی زاده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی،دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران
Abstract [Persian]

زمینه: تحقیق در نقش‌نماهای گفتمانی یکی از حوزه‌های مطالعاتی بکر در زمینۀ دانش زبان‌شناسی است. این واحدها عمدتاً ارزشی کاربردشناختی و فرادستوری دارند؛ یعنی در ساحت متنی و بینافردی نقش‌هایی را به عهده می‌گیرند. هدف از نوشتار حاضر بررسی نقش‌های به‌ کار رفته در آیاتی از قرآن کریم است که به‌نحوی به سه حوزه نفس، قلب و روح اختصاص دارد تا از خلال آن روشن شود که نخست، میان موضوع آیات و روابط گفتمانی به‌ کار رفته در آنها چه پیوندی برقرار است و دوم، هریک از این نقش‌نماها چگونه به بروز نقش و کارکردی آیاتیاری می‌کنند. روش: این مقاله با رویکرد کاربرد شناختی و با اتکا به روش تحلیل گفتمان صورت گرفته است. یافته‌های تحقیق نشان می‌دهد رابطة مستقیمی میان معنی آیه و برداشت مخاطب از آن بر پایة ادات گفتمانی به‌ کار رفته در آیه وجود دارد. «فاء» در آیات نفس، هم جنبه استنباطی و هم جهت وجدانی دارد. بدین ترتیب که برای استنباط معنی آیه مخاطب را ناگزیر به استدلال و استنباط می‌کند. «واو» نیز در ساختاردهی و حفظ انسجام معنایی و صوری متن بیشترین تأثیر را دارد. حاصل تحقیق نشان می‌دهد معناشناسی قرآن از گونه معناشناسی پویا است که با استفاده نقش‌نماها به ایجاد حرکت در رویدادهای داستان و نوسازی اطلاعات مخاطب یاری می‌رساند.
 

Keywords [Persian]

  • قرآن
  • نقش‌نمای گفتمان
  • انسجام
  • نشانه
  • نفس
  • قلب
  • روح

1- مقدمه: نقش‌نمای گفتمانی و چشم‌انداز گفتمانی

نقش‌نماهای گفتمانی یکی از حوزه‌های مطالعاتی بکر در زمینۀ دانش زبان‌شناسی به شمار می‌روند که بیش از بیست سال از طلوع آن نمی‌گذرد. تنوع دایره اصطلاحات در این حوزه، گواهی است بر تنوع تعاریفی که زبان‌شناسان بنامی چون شیفرین، فیشر، هانسن و فریزر از این واحدهای زبانی تاکنون ارائه کرده‌اند. این تنوع در تعاریف، گاه سبب می‌شود مقایسه و ارزیابی نتایج به‌دست‌آمده از تحقیقات انجام‌گرفته در این حوزه دشوار شود. به ‌همین ‌علت نیز هر محققی متناسب با دیدگاه‌ها ‌و اهداف خود به این پرسش که «نقش‌نمای گفتمانی چیست؟» پاسخ می‌دهد. برای مثال فریزر براساس ربط‌دهندگی1میان تکه‌های مختلف یک متن آن را تعریف کرده است(Fraser, 1999, p.933) . اگرچه مفهوم ربط‌دهندگی معمولاً برای تعریف این واحدها به کار می‌رود، آن را نباید تنها تعریف ممکن پنداشت. همچنان‌که فرناندز نقش‌نماها را عناصری فاقد معنی گزاره­ای می‌داند که ویژگی‌های فرایند گفتمانی را بیش از ساختار تک‌تک گزاره‌ها نشان می‌دهد. این واحدها ریشه پیام‌های هر گوینده­ای را به‌نحو غیر مستقیم در باورها، احساسات و حالات درونی او می‌بیند. بنابراین نقش‌نماها را باید تظاهرات زبانی آن حالات دانست(Dostie, 2004, p.45). معهذا، این واحدها چه با نام حروف وصل متنی در نظر گرفته شوند و چه کارکردی فراتر از گزاره‌های یک متن داشته باشند، باید دارای ارزشی کاربردشناختی و فرادستوری باشند؛ یعنی بتوانند در ساحت متنی و بینافردی نقش‌های چندی را به عهده بگیرند. برای مثال آغاز و میانه و پایان یک گفتگو را مشخص و ساختار آن را سامان‌دهی کند و دستور‌العمل‌های لازم را برای نحوه درج نقش‌نماها با توجه به نمودار ذهنی یک گفتمان در اختیار سخن‌گویان قرار دهند(Dostie, p.45). نقش‌نماها عموماً به‌مثابه ابزارهایی در روساخت متن به شمار می‌روند که قادرند مخاطب را به ابعاد ضمنی و ناپیدای کلام رهنمون سازند (ibid, p.46).

هنگامی‌که گزاره­های متوالی درحکم واحدی اطلاعاتی که خبری لازم را به مخاطب انتقال می‌دهد، نباشد با ساحتی سروکار داریم که درآن، قواعد و الزامات میان‌گفتمانی2شرایط ثبت نشانه‌های کلامی را تبیین می‌کند. در این نمونه‌ها به نظر می‌رسد این الزامات برشیوۀ شکل‌گیری متن اثر می‌گذارند. رابرت ویون3کاربرد «نشانه»4 را برای اطلاق به نقش ‌نماها پیشنهاد می‌کند؛ زیرا به باور وی«این واحدهای نقشگرا با لایۀ عناصرسازندۀ کلام ارتباطی ندارند؛ بلکه معّرف ویژگی­هایی است که درگزینش یک ساختارکلامی و هم‌نشینی خاص گزاره­های آن نهفته است»(Vion, 1995, p.178). بنابراین نشانه‌ها ‌واحدهایی فراساختاری هستند که نقشی که درزنجیره گفتمان برعهده دارند، به الزامات و محدودیت­هایی وابسته است که بافت کلام در کاربرد آنها ایجاد می‌کند.

نقش‌نماها عامل ایجاد یکپارچگی5درمتن هستند. یکپارچگی به روابط معنایی میان اجزای متن اشاره دارد. در بررسی انسجام متن باید به ویژگی­هایی از زبان توجه کردکه جملاتی راکه از لحاظ دستوری جدا از یکدیگرند، به متنی کامل تبدیل می‌سازند؛ اما یکپارچگی از انسجام6 نیز مهم‌تر است؛ زیرا ممکن است مجموعه­ای ازجملات دارای انسجام، یکپارچگی لازم را برای تبدیل‌شدن به یک متن واحد نداشته باشند. با وجود این، یکپارچگی به ابزارهای آشکار ایجاد وحدت درون متن اشاره دارد،؛ در حالی ‌که انسجام با معرفت زمینه­ای وسیاق مرتبط است وفی‌المثل شامل همه پیش‌فرض‌های پنهانی است که متن بدون آنها بی­معناست(Brunwen & Ringham, 2006, p.36). روابط یکپارچگی در متن را با ابزارهایی از جمله ارجاع، جانشینی، حذف به قرینه، حروف ربط و روابط واژگانی (cf:Halliday & Hasan, 1989, p.82)، می‌توان نشان داد که از این میان، کاربرد حروف ربط با نام عوامل وصل و پیوستگی از همه شاخص‌تر است. این حروف ربط که خود به گروه بزرگ‌تری از ربط­های گفتمانی به نام نقش‌نماها7تعلق دارد، عنصری وابسته به رشته کلام‌اند که واحدهای گفتار را مرزبندی می‌کند. حالبه ‌سبب آنکه پیوستگی در گفتمان مهم‌ترین خصوصیت آن است، هریک از طرفین گفتگو(گوینده و شنونده) مشترکاً می‌کوشند تا به این پیوستگی دست یابند و گفتمان را از مجموعه‌ای تصادفی از واحدهای­کوچک‌تر مجزا سازند(Schiffrine, 1987, p.31).

به سبب آنکه این پیوستگی در ساحت یک گفتمان کامل بیش ازگزاره‌های منفرد روی می‌دهد، از این ‌رو بعضی از زبانشناسان برآنند که توصیف نقش‌نماها در وهلۀ اول، تنها بارویکردی کاربردشناختی8 و در راستای نظریه تحلیل گفتمان بیان می‌شود(Paillard, 2006 p.3). از این ‌رو استفاده از نقش‌نماها به انتخاب کاربردشناختی گوینده وابسته است. اما امروزه تحقیقات اندکی به‌ نحوه توزیع این عناصر، هم‌نشینی آنها در کنار سایر عناصر و منفصل و متصّل‌ بود نشان به زنجیره9 جملات اختصاص یافته است. بخشی از این کم‌توجهی شاید به ‌سبب تمرکز بر ویژگی چند‌‌معنایی آنها باشد. اما باید دانست که مطالعه این عناصر در قالب یک چشم‌انداز گفتمانی10 صورت می‌گیرد. در ‌این ‌صورت گفتمان را نمی‌توان تنها کنش گوینده­ای دانست که با آزادی کامل، شگردهای خود را برای بیان افکار خود و تأثیرگذاری بر مخاطب به ‌کار می‌گیرد؛ بلکه گفتمان فرایندی است که ما آن را براساس گزاره­ها، «عامل سامان‌دهنده صورت‌های زبانی» (Paillard, 2006, p.5) بازسازی می‌کنیم. از طریق این صورت‌ها ‌و ترتیب قرارگرفتن آنهاست که بازسازی این چشم‌انداز گفتمانی امکان­پذیر می‌شود. نقش‌نما‌های گفتمانی همانند سایر عناصر سازندۀ یک گزاره در این بازسازی مشارکت دارند.

وحی، گفتمانی است که بیش از هرکلام دیگری ماهیت گفتاری دارد. «وحی دراصل، گفتار در مفهوم معنی‌شناختی بود. تبدیل این گفتار به متن پدیده­ای بی‌نظیر در تاریخ اسلام است. این پدیده اهمیت نشانه‌شناختی خاصی دارد و توجه به تأثیر آن، بحث از گفتار و بیان تفاوت آن با متن را ایجاب می‌کند. آشکار است که این تقابل میان متن نوشتاری وگفتاری باید تأثیری در نحوه فهم قرآن داشته باشد» (قائمی‌نیا،1389، ص127). زبان‌شناسان اذعان دارند که شیوه گفتار فراگیرنده‌تر، متنوع‌تر و در نتیجه انطباق‌پذیر‌تر از شیوۀ نوشتار است (cf: Halliday&Hasan, p.69). در حقیقت بسیاری از فعالیت­های ما به گفتار هدایت می‌شود (Goffman, 1981, p.7). کلام شفاهی یا گفتار راه خود را برای تبدیل‌شدن به نوشتار پیدا می‌کند. اما نباید پنداشت که به کتابت در آمدن گفتار صرفاً به معنی صورت گرافیکی دادن به آواهای گفتاری است؛ زیرا ساختارهای این دوگونه کلامی، حتی زمانی‌که هر دو حول موضوع و زمینه‌ای واحد سازمان یافته باشند، بازهم با یکدیگر تفاوت دارد(Halliday & Hasan, p.9).

برای آنکه وحی را یک متن11بنامیم، لازم است که آن را اساساً «واحدی معناشناختی» در نظر آوریم. بنابراین متن را نمی‌توان چیزی شبیه به یک جمله، اما بزرگتر از آن دانست؛ زیرا متن علاوه برواژه‌ها‌ و جملات، از معنا12ساخته شده است. به‌عبارت‌دیگر متن را نمی‌توان در قالب گسترش فرمی ‌دستوری در نظر آورد. متن با جوهره معنا‌شناختی منحصربه فردی که دارد، باید هم‌زمان از دو دیدگاه لحاظ شود: نخست یک فراورده13و دوم به‌مثابۀ نوعی فرایند14(ibid, p.10-21). متن نوعی تولید و فراورده است. از‌این‌رو برون‌دادی استکه می‌توان آن را حفظ و مطالعه کرد. متن یک فرایند است؛ زیرا آن را باید فرایندی متوالی از انتخاب‌های معناشناختی دانست. یعنی در قالب حرکت به سمت شبکه­ای از معانی بالقوه و احتمالی که با هر انتخاب وگزینش، فضا(بافت) لازم برای انتخاب‌های بعدی فراهم می‌شود. در یک دورنمای نشانه ‌جامعه‌شناختی15، متن ازحیث فرایند ‌بودنش، پدیداری تعاملی و حاصل مبادله معانی دراجتماع است. متن شکلی از تعامل است و بنیادی‌ترین شکل یک متن نیز در «گفتگو»16خود را آشکار می‌سازد. بنابراین متن همان‌گونه که حاصل محیط و بافت موقعیتی معینی است، حاصل انتخاب­های متوالی در گزینش معانی است که خود را در قالب نظام‌های17 زبانی متعدد جلوه‌گر می‌سازد. دریک تعریف ساده‌تر متن را زبانی دارای نقش می‌توان نامید(ibid, p.15). یعنی متن در موقعیتی معین، وظیفۀ بخصوصی را برعهده دارد.

بخشی از این نقش باید از طریق ساختارهای زبانی به‌کار‌رفته در متن صورت پذیرد. به‌بیان ‌دیگر اگر متن شکلی از تعامل است، مخاطب با بررسی صورت‌های زبانی و عناصر سازندۀ متن باید بتواند به این نقش و چگونگی ظهورو بروز آن دست یابد. نقش‌نماهای گفتمان یکی از عناصرسازنده متن‌اند که مقوله­ای نقشی‌کاربردی را در زبان تشکیل می‌دهند (Levinson, 1983, p.88). مطالعۀ این عناصر این واقعیت را آشکار می‌سازند که قواعد دستور زبان تنها یکی از منابعی است که برای تولید گفتمان منسجم و معنادار به کارمی‌آید. به‌بیان‌ دیگر اینگونه نیست که صرف تولید جمله­های خوش‌ساخت دستوری لزوماً به تولید گفتمان پیوسته و یکپارچه منجر شود. آنچه در گفتمان اهمیت دارد، انتقال پیام و مرتبط‌ بودن یا همان پیوستگی گفتمانی است که کاربران زبان آن را تشخیص می‌دهند.

قرآن کریم، نمونۀ اعلای گفتمان راستین، دارای دوگونه وحدت موضوعی و وحدت ارتباطی است. بدین معنی که از یک سوی بخش‌های متفاوت قرآن مانند سوره‌های آن، موضوعی واحد دارند و آیات هرسوره­ای به‌نحوی با آن موضوع مرتبط می‌شوند و از دیگر سوی برطبق وحدت ارتباطی، هریک ازآیات قرآن با آن وظیفه متنی خاصنص مرتبط و در ایفای غرض اصلی آن سهیم‌اند(قائمی‌نیا، ص155). در این نوشتار کوشش شده است تا نقش­های به‌کاررفته در آیاتی که به‌نحوی به سه حوزه نفس، قلب وروح اختصاص دارد، بررسی شود و از خلال آن روشن شود که اولاً میان موضوع آیات و روابط گفتمانی به‌کار‌رفته درآنها چه پیوندی برقرار است و ثانیاً هریک از این نقش‌نماها چگونه می‌توانند به بروز نقش و کارکردی که آیات برعهده دارند و در کل، به ایجاد یک گفتمان وحیانی یکپارچه یاری رسانند.

 

 

2- پیشینه تحقیق

پژوهش در نقش حروف در قرآن کریم، قدمتی دیرین دارد. به‌طوری‌که در نگاهی به سیر تکوین این موضوع، نشان آن را ابتدا در کتاب­های نحوی می­یابیم. دستوردانان عربی و ایرانی با تکیه بر اصول نحوی، نقش این حروف را در آیات توضیح داده­اند. حتی آثاری با عنوان معانی حروف تدوین کرده‌اند و یا بابی از کتاب‌های خود را به این موضوع اختصاص داده­اند. از جملة این آثار می­توان به «معانی‌الحروف» علی بن عیسی الرمانی (م384ه.ق) و «سرّ‌الفصاحه» ابن‌سنان خفاجی (م466ه.ق) که رویکردی عمدتاً آواشناختی به حروف داشته و به‌ همین‌سبب حروف الفبا را نیز علاوه بر سایر حروف، نظیر حروف جر، ربط و شرط در فهرست خود اضافه کرده است و نیز «الخصائص» ابن‌جنی (م392ه.ق) اشاره کرد. اما در رأس همه اینها کتاب «الصاحبی» ابن‌فارس (م395ه.ق)، استاد عبدالقاهر جرجانی، قرار دارد. از دیگر منابعی که به مبحث حروف پرداخته­اند، آثار زیر تامّل‌برانگیز است: کتاب سیبویه، کتاب ابن‌هشام، شرح مفصل ابن‌یعیش، اعراب القرآن زجاج، شرح ابن‌عقیل، بحر المحیط ابن‌حیان، کشاف زمخشری، روح المعانی آلوسی ... الخ.

اگر چه نحویان به موضوع دلالت­های حروف اشاره کرده­اند و جرجانی و سکاکی به مقاصد ثانوی آنها در علم بلاغت و دانش معانی گوشه‌چشمی هم داشته­اند؛ اما این مبحث تا به امروز همچنان در انحصار نحو باقی ماند و به‌تدریج از کتاب­های بلاغی حذف شد. در دوران معاصر با پیشرفت شاخه‌هایی از علم زبانشناسی بالاخص، معناشناسی و کاربردشناسی، این مبحث دوباره احیا شد و البته، این‌بار با نگاهی کل‌نگرانه و با در نظر گرفتن بافت حاکم بر گفتمان متن را بررسی کرده‌اند. بدیهی است که تجربه رویکردهای موجود در علم زبان‌شناسی امکاناتی را برای تحلیل متن در اختیار ما می­گذارد که تا پیش از آن در دسترس نبود. در زبان فارسی مقاله «نقش­نماهای گفتمان: مقایسه نقش­نمای but در زبان انگلیسی با اما در زبان فارسی» (1381) و مقالة «بعد نقش­نمای گفتمان در زبان فارسی» (1383) از جمله آثاری است که از منظری نوین به این موضوع می‌پردازند.

 

3- ویژگی نقش‌نماهای گفتمانی

«فیشر»18 در مقدمه‌ای که برکتاب«رویکردهایی در نقش‌نماهای گفتمانی»19 (2006) نگاشت، به انبوه مطالعات صورت‌گرفته دراین حوزه اشاره دارد که باتشتت و پراکندگی به «جنگل» شبیه‌تر است؛ زیرا این مطالعات در دو بعد نظری و روش‌شناختی کمتر شباهتی به یک‌دیگر دارند. شاید اینگونه تشتت را در رابطه با سایر واحدهای زبانی نتوان سراغ گرفت. علت اصلی این امر شاید فقدان معیارهایی است که بتواند در مطالعۀ عینی و عملی نقش‌نماها به کاررود. ماهیت نقش‌نماها به‌گونه‌ای است که نمی‌توان آنها را همانند سایر واحدهای زبانی به‌آسانی طبقه‌بندی کرد. از پیامدهای این امر نمونه‌های ذیل را می‌توان برشمرد:

1)تکثراصطلاحات رایج در این حوزه به ماهیت سیال این واحدها و تفاوت آنها از زبانی به زبان دیگر باز می‌گردد. این سیالیت حتی در تعابیر به‌کار‌ رفته برای نام‌گذاری این واحدها نیزمشاهده می‌شود. تعابیری همچون نقش‌نمای گفتمانی، رابط گفتمانی، حروف گفتمانی و واژگان گفتمانی20(در زبان فرانسه) و جز آن که شماره آنها تا 15عنوان نیز می‌رسد. در تمام این نمونه‌ها وجهۀ کارکردی و نقش‌گرایانۀ آنها بر ابعاد معنا‌شناختی‌شان غالب است(Paillard, p.1-2).

2)ویژگی بارز این واحدهای زبانی در نقشی نهفته است که در ساختن گفتمان ایفا می‌کنند. و کمتر پژوهشی آنها را از حیث موقعیتی که در نظام زبان برعهده دارند، بررسی کرده است.

3)هر توصیفی از این عناصر در وهلۀ اول، بعدی کاربردی ‌نقشی21 دارد. حجم گسترده­ای از نقش‌نماها چند نقشی22است که به همین دلیل امکان ارائه یک طبقه‌بندی دقیق و جامع از این عناصر عملاً ناممکن است و تنها می‌توان به مطالعات موردی در این زمینه بسنده کرد (Paillard, p.2).

4)نقش‌نماها می‌توانند برحسب موقعیت خود در زنجیره گفتار همه واحدهای زبانی را از قبیل فعل، اسم، صفت، قید و حروف در برگیرد و این امر به معنی گسترش‌پذیری این واحدهاست که سبب می‌شود، پیش‌بینی مرز میان واحد نقش‌نما و واحد غیرنقش‌نما دشوار شود.

5)یکی از عوامل و متغیرهای اصلی در تشخیص نقش‌نما‌بودن یک واحد زبانی قرارگرفتن آن در زنجیره‌ای از سلسله مراتب گزاره‌های زبانی است(ibid, p.3) .برای نمونه در دو عبارت زیر:

الف)او ناگزیر در مدرسه است.

ب)همه‌جا را به دنبال او بگرد؛ اما او ناگزیر در مدرسه است.

تنها درگزاره (ب) قید «ناگزیر» نقش‌نما محسوب می‌شود؛ زیرا در میان زنجیره­ای از گزاره‌ها ‌قرار دارد.

با این‌ وصفی کی از کارکردهای نقش‌نماها که اتصال میان گزاره­های زبانی با کنش‌های کلامی23 است، سبب می‌شود که اقسام آنها را به ربط بیان نتیجه24 (سپس، بنابراین)، ربط توجیه25 (در واقع، حقیقتاً، زیرا) و ربط متقابل26 (اما، با وجود ‌این، لیکن) تقسیم کنیم. از جمله ویژگی­های اصلی این قبیل نقش‌نماها یا حروف ربط گفتمانی به نمونه‌های ذیل می‌توان اشاره کرد:

1)نقش‌نماها را نمی‌توان درون نظام زبانی و فی‌المثل به‌ مثابۀ گزاره­هایی خاص بررسی کرد؛ بلکه حتی اگرگاهی شبیه به گزاره‌های عادی هم باشند(مانند: اَلا، بنگر، ببین، دانی، هلا و غیره)، هرگز تمام ویژگی‌های لازم مندرج در یک گزاره در آنها حضور ندارد27(Jayez, 2013, p.2).

2)کارکرد یک نقش‌نما را نمی‌توان در ایجاد وصل یا پیوستگی میان گزاره‌ها ‌یا کنش‌های کلامی‌خلاصه کرد؛ زیرا هم‌زمان که نقش رابط را برعهده دارند، قادرند که همچون غیر رابط نیز عمل کنند و در نتیجه به هیچ طبقه‌بندی معینی تسلیم نمی‌شوند.

3)نقش‌نما فاقد محتوای شناختی یا ارزیابی‌گرانه از نوع خوب و بد است. این نقش را غالباً وجه‌نماها28 در کلام برعهده دارند.

4)موقعیت قرارگرفتن نقش‌نماها در زنجیره گفتار یا در گزاره‌ای خاص معمولاً ـ ونه همیشه ـ تغییر می‌پذیرد. از این‌ حیث این واحدهای زبانی شباهت زیادی به قید می‌یابند.

5)نقش‌نماها نشان‌دهندۀ دیدگاه گوینده است. این دیدگاه می‌تواند با مسائل زیر در ارتباط باشد:

5-1- پایگاه و موقعیت یک پاره29 از گفتار به نسبت با تصوری که گوینده از ساختار کلی آن گفتار در ذهن خود دارد. برای مثالیک پارۀ گفتاری برحسب وضع و موقعیت خود می‌تواند نشانۀ پایان یک مبحث، انفصال آن از مباحث پیشین یا تغییر موضوع گفتگو باشد. از این ‌رو نقش‌نماها را نشانه‌گذار30 می‌نامند.

5-2- موقعیت یک پاره از گفتار به نسبت با آگاهی و تسلطی که گوینده به نوع تعبیر و نحوه بیان خود دارد(مانند یقین وتردید، صورت‌بندی دوباره31 (طرح مجدد مضمون) یا انتخاب موضوع). نقش‌نماهایی نظیر در هرحال، باری، خلاصۀ کلام، به‌عبارت‌ دیگر، فی‌الحال در این مجموعه قرار می‌گیرد.

5-3- موقعیت یک پاره از گفتاربه نسبت با تصوری که گوینده اصلی از باورها و نگرش­های مخاطبان خوددارد. بر‌همین ‌اساس گزارۀ او می‌تواند مبین یک موضوع مشترک، تکراری و تفاهم‌پذیر یا نماینگر موضوعی تازه وجنجال ‌برانگیز باشد.

ساختار گزاره‌ها ‌و کنش­های کلامی‌ به‌کار‌ رفته از جانب گوینده نشان می‌دهد که او مخاطب را در مقام انکار، تردید، جهل یا تجاهل در نظرداشته است (ادات تأکید در کلام یا نقش‌نماهایی چون الحق، به‌حق، در‌واقع، حقیقتاً از این نوع­اند).

5-4- موقعیت یک پاره از گفتار به نسبت با تصویری که گوینده از احساس خاص خود ارائه می‌دهد (مانند انتظارات،ترس‌ها‌ و آرزوها)(ibid, p.2).

 

4- تعاریف و رویکردها

اول ‌بار لوینسون(1983) با ذکر این مطلب که نقش‌نماهای گفتمانی مقوله مشخصی را در زبان تشکیل می‌دهند، توجه زبان‌شناسان را به این عناصر جلب کرد؛ اما خود به بررسی بیشترآنها نپرداخت. شاید معروف‌ترین پژوهشی که به دنبال اظهار نظر لوینسون نقش‌نماهای گفتمان را بررسی کرده است، متعلق به دبورا شیفرین (1987)32 باشد که در آن، نویسنده کوشش خود را برای ارائه رویکردی منسجم از این عناصر زبانی به کاربسته است. شیفرین پیوستگی را مهمترین خصوصیت گفتمان می‌داند که هریک از کاربران زبان مشترکاً می‌کوشند تا به آن دست یابند (Schiffrine, 1987, p.31).

بلیک‌مور(1987) نیز نقش‌نماها یا آنچه را که او حروف ربط گفتمانی می‌نامد، در قالب نظریۀ مناسبت33 بررسی می‌کند و گروه ناهمگنی از عناصر همچون furthermore, so, more over you see ,but, after all, and و نظایر آن را تحلیل می‌کند و می‌گوید که کاربرد این کلمات نشان‌ دادن این واقعیت است که چگونه مناسب یا مقتضی ‌دانستن یک بخش از گفتمان، مبتنی بربخش دیگری از آن است.

به ‌بیان‌ دیگر این عناصر، ازآن ‌‌رو که یک رشته پیوندهای مبتنی براستنتاج و استنباط را می‌رسانند، تفسیرهای ممکن از چگونگی مربوط‌بودن یک پاره‌گفتار به بخش‌های دیگری از گفتمان را محدود می‌کنند و بدین ترتیب، با افزایش پیوستگی گفتمان کوشش شنونده را برای پردازش کلام و دسترسی به پیام یا محتوای گزاره­ای آن کاهش می‌دهند (Blakmoore,1987, 8 Levinson, 1983, p.127-8).

در نظریه ربط بلیک‌مورنقش‌نماهای گفتمان با مفهوم «دلالت یا معانی ضمنی قراردادی» گرایس34 همخوانی دارد. این تضمن‌ها‌(معانی ضمنی) استنتاجی و فاقد شرط صدق­اند و برخلاف تضمن­های مکالمه‌ای حاصل کاربرد عناصر خاص زبانی، یعنی همان عناصر اشاره­ای گفتمان‌اند(Levinson, 1983, p.128). برای مثال در دو عبارت زیر:

الف)کاوه آرمان­گرا و صادق است.

ب)کاوه آرمان­گرا اما صادق است.

کاربرد حرف ربط «اما» به‌طور قراردادی و تلوینی به ناسازگاری میان دو گزاره (آرمان‌گرا‌بودن و صادق‌بودن) اشاره دارد که به شرط صدق «اما» مربوط نمی‌شود. درحالی ‌که در معناشناسی شرط صدق، حروف ربط «و» و«اما» دارای شرایط صدق یکسان فرض می‌شوند که صرفاً تعهد گوینده را نسبت به صدق دوبند پیوند‌ داده‌شده نشان می‌دهد(ذوقدار مقدم، 1381، ص70) .

به گفته بلیک مور وجود این عناصرنقش‌نما که خود در زمرۀ عوامل تأثیرگذار در ایجاد دلالت‌های ضمنی قراردادی است، موجب محدود‌ کردن محاسبات استنباطی متعددی است که از جانب شنونده صورت می‌گیرد تا او بتواند تأثیری را که یک گزاره بربازنمایی او از جهان خارج دارد، محاسبه و اندازه‌گیری کند. «براساس اصل ربط، شنونده باید هر پاره‌گفتاری را در محدودترین و در دسترس­پذیر‌ترین بافتی که برکلام (گفتمان) موجود تأثیرات آشکاری دارد، تعبیرکند» (Levinson, p.77).

توجه به نقش‌نماهای گفتمانی یکی ازعواملی است که می‌تواند برنوع استنتاج­های مخاطبان ازکلام وحی نیز اثر مستقیم برجاگذارد و معانی ضمنی‌ای را به مخاطبان القا کند که تا پیش ازآن به‌سبب کم­توجهی به عناصر فوق ناگشوده و پنهان بودند. این عناصرسبب تحکیم وتقویت مفروضات از پیش‌موجود یا مفروضات جدید و متقابلاً موجب تضعیف مفروضات غیرضروری دیگرمی‌شود. برخی از زبان‌شناسان با تأکید برجنبه‌های کاربردشناختی گفتمان آنها را عناصری می‌دانند که«نیت گوینده را راجع به اینکه پیام اصلی که به دنبال می‌آید، چگونه باید به گفتمان قبلی مربوط شود، نشان می‌دهند» (Fraser, 1998, p.387).

هانسن35 (1998) نقش‌نماهای گفتمان را عناصر زبانی غیرگزاره­ای می‌داند که نقش اصلی آنها ربط‌دادن بخش­های مختلف گفتمان است. این عناصر حوزۀ عمل متغیری دارند. منظور از حوزۀ عمل آن است که واحد گفتمانیِ میزبان یک نقش‌نما می‌تواند هراندازه یا شکلی داشته باشد، ازیک الگوی آهنگی که نشان‌دهندۀ یک کارکرد منظوری است گرفته تا پاره‌گفتارهایی که یک جمله کامل را تشکیل می‌دهند و گفتمانی که از چند پاره‌گفتار تشکیل می‌شود(ر.ک: ذوقدارمقدم، ص80).

هانسن نقش‌نماها را زیر مجموعۀ ادات می‌داند. ادات عناصری غیر تصریفی است که مقولات گوناگونی ازجمله اصوات، حروف اضافه، حروف ربط (پیوندهای پیوستگی ووابستگی)، قیدهای جمله، ادات وجهی36، ادات تأکید و نقش‌نماهای گفتمان را در برمی‌گیرد. هیچ ‌یک از زیرمجموعه‌های ادات، چیزی به محتوای گزاره­ای پاره‌گفتار نمی‌افزاید و تنها یک لایه معنای کاربردشناختی به آن اضافه می‌کند(همان، ص75).

دریک دسته بندی دیگر، نقش‌نماها را ذیل«پنج» گروه بررسی می‌کنند که عبارت است از:

1)واژه­های گفتمانی37: نقش‌نماهایی را گویند که در ایجاد ارزش ارجاعی گزاره نقش دارند. اینگونه عناصر مشخص می‌کنند که یک گزاره تاچه اندازه شیوه­ای نسبی و آگاهانه در توضیح  واقعیت اشیاء است.

2)وجه­نماها38: به نقش‌نماهایی اطلاق می‌شود که حاصل گونه­ای «ابهام39» است. این ابهام به‌سبب انتخاب گزاره­ای خاص برای توضیح یک مطلب ایجاد می‌شود.

3)اجزاء گفتمانی40: نقش‌نماهایی است که با ترتیب یا توالی دوگزاره(p/p') ارتباط دارد. آنها گزارۀ` p را از حیث نحوه ارتباطش با  pنمایش می‌دهند.

4)واژه‌های سخن41: نقش‌نماهایی که به فاصلۀ میان منظورگوینده، واژه‌ها ‌و اشیاء اشاره دارند.

از میان این چهار گروه آنچه ما را بیش ازهمه در مطالعه کلام وحی یاری می‌رساند، اجزاء گفتمانی است که با ادوات ربط در نظریه هانسن مطابقت دارد. ادوات ربط «فا» و «واو» به‌سبب کاربرد فراوان در زمینه آیات در این نوشتار پژوهشی مستقل است.

 

5- نقش‌نمای گفتمانی «فاء» در قرآن کریم

نقش‌نمای «فاء» (=پس) از جمله حروف ربط دستوری است. حروف ربط عناصری هستند که دو یا چند بند را با هم ترکیب کرده است و ساختار نحوی بزرگ­تری را تولید می‌کنند. این حروف به دو دستۀ پیوستگی و وابستگی تقسیم می‌شوند. حروف ربط پیوستگی بندهایی را که از نظرنحوی مستقل­اند، به یکدیگر مربوط می‌کند وحاصل ترکیب آنها یک جمله مرکب است. حروف ربط وابستگی یک بند را درون بند دیگری قرار می‌دهند و حاصل ترکیب «جمله پیچیده» است. این حروف در ساختاربند پیرو وارد می‌شوند و همراه با بند میزبان خود جابه­جا می‌شوند (ذوقدارمقدم، ص77ـ76).

ساخت ترکیب­های ناهم‌پایه در برابر ترکیب­های هم‌پایه، اساساً دستوری ‌شدن روابط گفتمانی است. بدین‌گونه که در این نوع ترکیب­ها، بندهای پیرو عموماً اطلاعاتی را منتقل می‌کنند که اغلب پس‌زمینه­ای محسوب می‌شود و توضیحی است، دربارۀ اطلاعات بند اصلی که پیش‌زمینه­ای یا کانونی است. درحالی‌که درترکیب­های هم‌پایه یا درونه­گیری‌شده، اطلاعاتی که دربند ترکیب اظهار می‌شود، از نظرگفتمانی دارای ارزش و اهمیت یکسان است.

هانسن معتقد است حروف ربط را هنگامی‌می‌توان نقش‌نمای گفتمانی دانست که درسطح معرفت‌شناختی یا رابطۀ میان دو کنش کلامی‌ عمل کند؛ زیرا تنها دراین‌ صورت است که حرف ربط بخشی از محتوای گزاره‌ای پاره‌گفتارها نخواهد بود؛ چراکه غیرگزاره­ای بودن یکی از ویژگی­های اساسی یک نقش‌نمای گفتمانی است(ذوقدارمقدم، ص78ـ77).

فی‌المثل درگزاره زیر:

الف)مصدوم از هوش رفت؛ چون خون زیادی از دست داده بود.

ب)احمد نمی‌تواند در این طرح سرمایه‌گذاری کند؛ چون به طرح دیگری می‌اندیشد.

درمثال الف، شنونده نیازی به استنتاج اضافه ندارد؛ زیرا میان بیهوش‌شدن و خون زیاد ازدست ‌دادن رابطۀ مستقیم برقراراست. اما درمثال «ب» شنونده برای درک رابطه سببی میان دوگزاره باید استنتاج اضافه­ای هم انجام دهد؛ یعنی دریابد که اولاً احمد قصد سرمایه‌گذاری درطرح دیگری را دارد و دوم اینکه او نمی‌تواند هم‌زمان در دو طرح سرمایه‌گذاری کند. ازاین‌رو حرف ربط «چون» در سطح معرفت‌شناختی عمل کرده است، نقش‌نما به شمار می‌آید.

به‌سبب اهمیت حروف ربط دربلاغت کلام و به‌هم‌پیوستگی آن، علمای اسلامی ‌بلاغت را «معرفت مواضع فصل و وصل» نامیده‌اند. ازآن جمله جرجانی می‌گوید: «این مبحث را حد بلاغت دانسته­اند، به‌جهت غموض و دقتی که در آن است تا آنجا که کسی فضیلتی در این راه احراز نمی‌کند، مگر آنکه ابتدا در سایرموضوعات بلاغت کامل شده باشد» (جرجانی، 1368، ص291).

سپس، علمای بلاغت به روابط مبتنی بر فصل و وصل اشاره کرده­اند و چهار نوع رابطه مبتنی بر وجوب فصل و تنها دو رابطه مبتنی بر وجوب عطف یا وصل را ضروری دانسته­اند. پس در نگاهی اجمالی در اغلب کتب معانی، غلبه با فصل است.                                                                                دربارۀ «فاء» نیز با دقت در مواضع کاربرد آن در آیات متعدد به انواعی نظیر «فاء عطف، فاءسبب، فاء استیناف، فاء فصیحه، فاء رابطه برای جواب شرط» (نایف حردان، 2008، ص132) اشاره می‌کنند.

درآیات زیر نمونه­هایی ازانواع کاربرد نقش‌نمای «فاء» ملاحظه می‌شود:

1ـ «وَأَنَّهذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوه ُوَلاتَتَّبِعُواالسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ» (انعام/153).

2ـ «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُم ْوَ إِن ْأَسَأْتُمْ فَلَها» (اسراء/7).

3ـ«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فمُلاقیه» (انشقاق/6).

4ـ «و َنَفْسٍ وَ ماسَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواه»(شمس/7-8).

5-«وَ أَنْأ َلْقِ عَصاکَ فَلَمَّارَآها تَهْتَزّ ُکَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً»(قصص/31).

معانی «فاء» درآیات فوق به ترتیب عبارت است از: فاء جواب شرط، فاء فصیحه، فاء جواب شرط، فاء سببیّه، فاء عطف، فاء فصیحه. از ‌این ‌میان فاء فصیحه را از ویژگی­های کلام بلیغ برشمرده‌اند که به گفتۀ زمخشری جز در سخن بلیغ به کار نمی‌رود(زمحشری، 1997، ص 1377). فاء فصیحه فائی را گویند که یا معطوف آن مخذوف است یا در جواب شرط مقدر واقع می‌شود (نایف حردان،ص147).

در آیه شمارۀ (5) فاء به جای جمله­ای محذوف نشسته است تا برحالت آن دلالت کند و مخاطب را از سرعت تحقق مدلول جمله آگاه کند. بدین ترتیب مفهوم ثانوی آیه چنین است که به محض آنکه حضرت موسی(ع) عصا را انداخت، تبدیل به ماری شد که با سرعت و شدت حرکت می‌کرد .پس هنگامی‌که موسی(ع) آن را دید که تکان می‌خورد، ترسید وبه عقب بازگشت وحتی پشت سرخود را نگاه نکرد42.

بنابراین وصف، فاء در این آیه شریفه به‌ جای «فالقاها فَصارت حیةٌ فاهتزَّت» می‌نشیند تا سرعت تحقق تبدیل عصا به ما رو سپس فرار‌کردن موسی (ع) را بهتر نشان دهد.

دقت در معانی ثانوی (تضمن) موجود در حروف عطف یا نقش‌نماهای قرآنی چه قبل و چه بعد از جرجانی با جدیت و ظرافت دنبال شد و پس از وی بالاخص سکاکی در مفتاح العلوم کوشید تا به این مبحث رنگی آموزشی دهد. برای مثال در«تفسیرقمی» در ذیل آیه «فَاسْعَوْا إِلى ‏ذِکْرِاللَّه»(جمعه/9) سعی به معنای سرعت در راه‌ رفتن است و در روایت ابی‌الجارود از امام باقر(ع) آمده است که فرمود: وقتی گفته می‌شود «فاسعوا» معنایش این است که بروید و چون گفته می‌شود «أسعوا» معنایش این است که برای فلان هدف عمل کنید و در آیۀ سورۀ جمعه معنایش این است که برای نماز جمعه سبیل (شارب) خود را کوتاه کنید، ناخن بگیرید، غسل کنید، نظیف‌ترین جامعه را بپوشید و خود را معطر کنید، اینها سعی برای نماز جمعه است (طباطبایی، 1363، ج18، ص523).

در تمام این نمونه‌ها فاء بخشی از محتوای گزاره به ‌شمار نمی‌آید؛ بلکه در سطح معرفت­شناختی و رابط میان دو گزاره عمل می‌کند. همچنان‌ که در مثال 5 نیز فاء رابط میان دو کنش کلامی‌امری «وإن ألقِ عَصاک» و اظهاری «فَلَمّا رَآه» واقع شده که برای درک درست این رابطه به ایجاد استدلال و استنتاجی مضاعف از جانب مخاطب نیاز است تا دریابد که اولاً قسمت محذوف میان این دو گزاره کدام است و ثانیاً این قسمت به چه علت حذف شده است. اگرچه علمای بلاغت برای درک بهتر نسبت میان دو گزاره معطوف، به موضوع «جامع» و انواع آن اعم از جامع عقلی، وهمی ‌و خیالی ارجاع داده‌اند43؛ اما چنانکه پیداست «جامع» به‌تنهایی نمی‌تواند نحوۀ ارتباط میان دو یا چند گزاره را از طریق نقش‌نماهای گفتمانی به‌طور کامل توصیف کند. کما اینکه تصور بلاغت سنتی از حروف ربط بیشتر برویژگی­های دستوری آنها مبتنی است و کمتر به جوانب گفتمانی و فرامتنی آن توجه شده است. نحویان به سه معنی در کاربرد فاء در مقام حرف عطف اشاره کرده­اند که عبارت است از: ترتیب، تعقیب، سببیت (سیبویه، 1973، ج1، ص438). اما مفسران گاه نظرات اصلاحی نسبت به آن ارائه کرده­اند. برای مثال در تفسیر فاء در آیه مبارکة «وَکَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْهُم ْقائِلُون» (اعراف/4)، مفسران فاء را نشانه هیچ‌یک از سه معنی مذکور نمی­دانند؛ زیرا فائی که نشانه ترتیب است، در آیه فوق که بأس را بعد از هلاک ذکر کرده است، نمی­تواند مصداق داشته باشد. ازاین‌رو آن را دلالت­گر هم‌زمانی و در معنی «معاً» دانسته­اند (فراء، 1980 ج1، ص371). حال اگر به دیدگاه نحوی و تفسیری، دیدگاه زبان‌شناختی نیز افزوده شود، دلالت­های بیشتری را از این حروف به اثبات خواهد رساند.

5-1- کارکردهای فاء در زبان‌شناسی معاصر

زبان‌شناسان امروزه به کارکردها و معانی غیرگزاره‌ای نقش‌نمای «فاء» معادل «پس» در فارسی "so" در انگلیسی و "donc" در فرانسه پرداخته و برای آن، دسته‌بندی‌ها‌ و کارکردها متعددی قائل شده­اند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به نظریۀ شیفرین (1987)، ونسان44(1993)، هنسن (1997)، کولیولی45(1990) و روساری46(1996،2000) اشاره کرد.

از ‌این‌میان شیفرین با تقسیم نقش­های فاء به دو گروه، نقش نحوی ‌معناشناختی47و نقش گفتمانی48، دربارۀ نقش دوم می‌افزاید: فاء، نقش‌نمای تعاملی49که ویژگی اصلی­اش معنی‌زدایی50 و فقدان نقشی دستوری در زنجیرۀ هم­نشینی است، در سطح واحدهای زبانی مشارکتی51در میان کاربران زبان عمل می‌کند. این نقش‌نما که تنها در زبان گفتار نمود دارد، برآمادگی یکی از گویندگان برای واگذاری نوبت گفتگوبه دیگری دلالت دارد و مانند ابزار نوبت­دهی52عمل می‌کند. شیفرین تأکید می‌کند که نقش‌نمای فاء هیچ­گاه مطلقاً از دو کارکرد خود جدا نمی‌شود؛ بلکه با وجود رها شدن از ارزش معناشناختی اولیه­ای که دارد، بازهم معنای سببّیت خود را از دست نمی‌دهد. فاء درمعنی سببّیت قادر است میان سطح محتوای گزاره‌ای53، محتوای شناختی54وکنش غیربیانی55یا منظوری یک گزاره پیوند برقرار کند.

کولیولی ضمن اشاره به کارکردهای فاء در زبان نوشتارآنها را به سه دستۀ عمده تقسیم می‌کند:

1)کارکرد هیجانی (که شباهت تامی با کارکرد «فاء» که یک وجه نما است، دارد).

2)فاء نقش‌نمای ارتباط انعکاسی، با ارزش همانندسازی تام یا نسبی (این کارکرد عموماً با جایگزینی یک عبارت با عبارت دیگر انجام می‌پذیرد. این نقش که طبعاً مفید تکرار56است، بعد از انحراف حقیقی یا فرضی از موضوع اصلی اتفاق می‌افتد).

3)فاءنقش‌نمای ارتباط نامتقارن استنتاجی، با ارزش افتراق و جدا‌سازی (و آن هنگامی است که"x" به صورت طبیعی به "y" منجر نشود. به‌عبارت‌ دیگر شنونده برای پی‌بردن به روابط سببی میان دوگزاره باید دست به استنتاج اضافی زند(Bolly & Degand, 2009, p.6).

در مجموع می‌توان گفت که زبان‌شناسان عمدتاً به پنج کارکرد اصلی برای نقش‌نمای «فاء» (پس) به قرار زیر قائل شده‌اند:

1) نقش‌نمای بیان نتیجه یا بیان علت، که در آن‌صورت «فاء» را می‌توان با نقش‌نماهای دیگری چون: به سبب اینکه ...، چنین نتیجه می‌گیریم که ... و مانند آن جایگزین کرد.

2)نقش‌نمای تکرار با جهت قطعی یا نهایی57: در این حالت فاء را می‌توان با عباراتی نظیر: فی‌الجمله، خلاصه یا درنتیجه جایگزین کرد.

3)نقش‌نمای تکرار با جهت توضیح یا تدقیق موضوع: عباراتی همچون به‌بیان ‌دیگر، به‌عبارت کامل‌تر، به‌دیگر ‌سخن و مانند آن در این نقش با فاء برابری می‌کنند.

4)نقش‌نمای تبادل نقش (نوبت)58در گفتگو: در این نمونه فاء هنگامی‌که یکی از کاربران نوبت سخنرا به دست می‌گیرد و معمولاً در ابتدای کلام اوبه کار می‌رود.

5)نقش‌نمای ساختار مفهومی59: زمانی فاء واجد کارکرد مفهومی ‌درساختار گفتمان می‌شودکه یا به جای مطلبی قرارگیرد که پیشتر بیان شده است وحال، گوینده آن را لازم به یادآوری می‌داند (همان‌گونه که قبلاً بیان شد، به یاد آورید که...) یا حاوی اطلاعات تازه­ای باشدکه درآن صورت برتغییر موضوع گفتگو دلالت دارد (از اینها گذشته، مطلب دیگر اینکه...) (Bolly & Degand, p.12).

5-2- تحلیل جایگاه نقش‌نمای فاء درآیات مرتبط با نفس

با توجه به کارکردهای متعدد نقش‌نمای «فاء» در نگاه زبان‌شناسان معاصر، می‌توان به اهمیت آن در معنادهی به گزاره‌ها‌ از یک سوو به ارتباط آن با مضامین برخی آیات از دیگرسوی پی برد. چه اینکه اگر با دقت بیشتری به اتصال میان آیات نظر افکنیم، ملاحظه می‌شود که نقش‌نمای «واو» نیز گاهی به جای «فاء» و در نقش آن به کار رفته است و این دو در بسیاری نمونه‌ها، به یکدیگرتبدیل می‌شوند. اینک برای هریک از نقش‌های یادشده مثالی از آیات ذکر می‌شود:

1و2) فاء در معنای بیان نتیجه و سبب

خداوند درسوره ق می‌فرماید: «لَقَدْ کُنْت َفِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»(ق/22). واژه نفس در قرآن معانی متعددی داردو ازآن جمله به حقیقت و گوهر وجودی انسان دلالت می‌کند و به‌سبب آنکه جوهر انسان وعلت آفرینش او تعقل در خویشتن و خودشناسی است (ماخلقتُ الجنَّ والانسَ الّالیَعبُدون «ذاریات/56» ای لِیَعرِفون)، پس نفس گاهی نمایندۀ عقل «است وبهترین عقل انسان نیزخودشناسی اوست» (طباطبائی، 1363، ج295، ص11).

در آیه «إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُم ْبِاتِّخاذِ کُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏بارِئِکُم» (بقره/54)، فاء دلالت بر سببیت می‌کند؛ زیرا دلیل توبه را ظلم ایشان به نفسشان بیان می­کند (فراء، ج1، ص69). یا هنگامی‌که خداوند بندگان را به تدبر درآیات فرا می‌خواند که «سنُریَهم آیاتِنا فِی آلافاق وَفی أنفُسِهم حتی یَتَبیَّنَ لَهم أنَّه الحقُّ» (هم سجده: 53)، نشان‌دادن «سنریهم» درآیۀ کریمه مذکور دلالت بردعوت برتعقل دارد و نفس‌شناسی نیز جز از راه تعقل و از مجرای عقل و استدلال میسر نیست. خداوند در آیۀ دیگری می‌فرماید: «ولاتَکُونوا کالَّذینَ نسوَااللهَ فأنساهُم أنفسَهم» (حشر/19)، دربارۀ کسانی که عارف به نفس خود شدند و نفس خود را فراموش نکردند، چنین نتیجه می‌گیرد که پس خدا را هم فراموش نکردند. نقیض جمله فوق مطابق نص آیه اینگونه می‌شود که «فراموش کردند خدا را، پس خدا نفسشان را ازیادشان برد». آیات 18تا 24 سورة حشر در مجموع، در مقام نتیجه­ای است که از کل سوره برداشت می‌شود. چه اینکه در این سوره صحبت از نافرمانی یهودیان بنی‌نضیر می­شود که همین مخالفتشان آنها را به خسران در دنیا و آخرت می­افکند (ر.ک: طباطبایی، 1363، ج19، ص373). کلمة «نسیان» در آیه فوق به معنی مطلق روی­گردانی از چیزی که قبلاً توجه‌برانگیز بوده، به کار رفته است (طباطبایی، ج19، ص376). خداوند میان معرفت نفس و معرفت رب رابطۀ علت و معلولی برقرار می‌کند و نسیان ربرا نتیجه نسیان نفس یعنی کنارگذاشتن مسیر تدبر و استدلال می‌داند.

نفس انسان دارای دو جهت است: نخست جهت تفکر که مرکز آن تعقل است و دیگر جهت احساس که مرکز آن وجدان (ضمیر) است. نیازها و لازم این دو ساحت با یکدیگر اختلاف دارد. عقل می‌کوشد تا معرفتی از حق حاصل کند وسپس مطابق آن معرفت عمل کند. قلب نیز احساساتی را که از اشیاء بیرون شامل لذت، ألم و نظایرآن حاصل می‌شود، ثبت و ضبط و با این احساسات نفس را تقویت و تغذیه می‌کند(ر.ک: معرفت، 1369، ص95ـ94).

یکی از امتیازات موجود در شیوه استدلال­های قرآنی در این است که هنگامی‌که درصدد است تا عقل مخاطب را با براهین استوار به خضوع وا دارد، در‌عین‌حال ازبهره‌رساندن به نفس با ظرافت دربیان نیز غفلت نمی‌کند. چنین کلامی‌از براهین عقلی به‌گونه­ای بهره می‌برد که فایده آن به ضمیر نیز بازگردد و سبب اشباع غریزه و عواطف بشری شود. سخن هرکس انعکاسی از غلبۀ یکی از این دو قوّه در درون اوست(وکلُّ اناءٍ بالذی فیه ینضَح یا به فرموده الهی:کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏شاکِلَتِه) (اسراء/84).جمع میان این دو قوه درکلام بشری عموماً حاصل نمی‌شود. همچنان‌که آیۀ کریمه «ماجَعَلَ اللَّهُلِ رَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْن ِفِی جَوْفِه»(احزاب/4) نیز بر نبود این امکان گواهی می‌دهد؛ زیرا این تنها خداوند تعالی است که هیچ شأنی او را از پرداختن به شأن و کاری دیگر باز نمی‌دارد60و قادر است تا عقل و قلب را به یک‌باره مخاطب خویش قراردهد. هنگامی‌که می‌فرماید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَما» (فاطر/28) ترس را که از متعلقات نفس است، از خشیت ناشی از علم به حق منتج می‌داند. یعنی احساس خشیت را برآیندی از علم و عرفان بشربه معبودش می‌شمارد. پس همچنان ‌که علم بیشتر باشد، ترس نیز بیشتر است؛ لیکن این ترس یک احساس مبهم و مرض‌آلود که مانع از حرکت انسان باشد نیست؛ بلکه برخلاف بسیاری از احساسات ناخودآگاه بشر از علم و آگاهی او به خود و به خدا نشأت می‌گیرد. اگرچه استدلال در قرآن به شکل‌های مختلفی همچون برهان، بیان، حجت، دلیل و سلطان آشکار می‌شود؛ اما آنچه در اینجا اهمیت دارد، نه نوع استدلال، بلکه شیوۀ ارائه آن به مقتضی موضوع ـ نفس و نفس‌شناسی ـ است.

در آیه 22 سوره مبارکه ق، فاء در «کشفنا» بیان علت و درتفسیر بیان نتیجه است. این کشف غطاء از آن روست که انسان در آخرت نفاذ بصر می­یابد و با آن آنچه را داخل در جوهرة شیء یا خارج از آن قرار دارد، تشخیص می­دهد؛ یعنی علم او به اشیاء متناسب با حقیقت هر شیء و مطابق با علم خداوند نسبت به آن است (ر.ک: طوسی، 1409، ج9، ص366). به‌همین ‌دلیل نیز در آن شک و شبهه­ای راه ندارد. فاء در این مثال دقیقاً به یقینی‌بودن بصیرت در روز آخرت اشاره دارد. وجود نقش‌نما دراصل سبب تسهیل در استنباط مفهوم اصلی گزاره‌ها‌ می‌شود. به‌دیگر سخن «نقش‌نما‌ها ‌مخاطب را برای تفسیر گزاره‌ها‌ راهنمایی می‌کنند» (Moeschler,1989, p.56).

در اینجا دو فرض به بیان می‌آید: نخست اینکه گزاره محتوای رابط61 یا نقش‌نما اطلاعاتی بیش از گزارۀ فاقد نقش‌نما در اختیار داردو دوم اینکه نقش‌نمای رابط با توجه به ماهیت اطلاعات مندرج در هر گزاره و داده‌های در دسترس برای بازسازی بافت و موقعیت گفتار صورتی کما بیش حشو و زائد دارد(ibid, p.57).

فاء دربرخی آیات نشانۀ استدلال شهودی ویا وجدانی است و در این نمونه‌ها نتیجه و دلیل ذکر نمی‌شود. در آیات مرتبط با نفس، نقش فاء پررنگ‌تر می‌شود. برای نمونه در آیات زیر:

الف ـ«یاأَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِ حٌإِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه».

ب ـ«إِنْأَ حْسَنْتُمْأَ حْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْأَسَأْتُمْفَلَها».

درنمونه «الف» فاء نشانۀ استدلالی وجدانی است که برخلقت مدام و تحولات پیوسته و هر لحظۀ انسان گواهی می‌دهد. چه اینکه این طریق (طریق انسان به‌ معبود متعال)، راهی است اضطراری و چاره­ای جز پیمودن آن نیست. مؤمن و کافر، آگاه و غافل همه و همه در آن شرکت دارند. از آنجا که همه در راه هستند، پس آیه مذکور نمی‌خواهد افراد را سفارش یا تحریک کند که از پیمودن آن سر بپیچند (طباطبائی، ج11، ص283). پس دلیلی برای مقدمه‌چینی جهت برداشت چنین نتیجه‌ای وجود نخواهد داشت. در این حالت فاء نشانگر برهان غیر علّی (غیرحصولی) است.

لیکن در نمونه «ب» درک مقدمات و نتایج نیازمند رجوع به تجربه‌ها‌ و آگاهی­های فردی مخاطب دارد. پس قرآن ابتدا به بازگشت نتایج اعمال حسنه اشاره کرده است که سبب لذت در مخاطب می‌شود و سپس به بازگشت نتایج اعمال سیئه می‌پردازد تا اقناع مخاطب را آسان­تر و قبول این مطلب را درنظرش سهل‌ترکند. پسفاء در آیه مذکور نشانۀ برهان علی و حصولی است.

در آیه کریمۀ «ولاتَکُونوا کالَّذینَ نسوَااللهَ فأنساهُم أنفسَهم» (حشر/19)، خداوند می‌فرماید که مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند به کیفر این فراموشی نفسشان را از یادشان برد. به‌عبارت ‌دیگر فراموش‌کردن خود را نتیجۀ غفلت از خدا می‌داند. مادامی‌که آنها خدا را از یاد نبرده باشند، خدا نیز آنها را فراموش نخواهد کرد. درحالی‌که خداوند در آیه­ای که به جای نسیان دلالت برمحبت دارد: «سوف یأتی اللهُ بقومٍ یُحبُّهم ویُحبّونَه»، ابتدا از محبت خود یاد می‌کند و سپس محبت بندگان را نتیجۀ محبت خویش نسبت به آنان برمی‌شمارد. مضاف برآن که نقش‌نمای «واو» در اینجا جانشین نقش‌نمای فاء شده است؛ زیرا توانش استدلالی آیۀ دوم نسبت به آیه اول کمتر و اصولاً نه از مقولۀ عقل، بلکه از مقولۀ عشق و بالطبع عقل­گریز است. بدیهی است که فاء در این کارکرد، هم نقش‌نمای بیان علت است و هم نشانۀ جهت قطعی یا نهایی گزاره خواهد بود.

3)فاء در معنای تکرار با جهت توضیح و تدقیق موضوع

این وظیفه فاء در قرآن معمولاً به صورت تفصیل بعد از اجمال پیگیری می‌شود. بدین معنی که خبربعد ازفاء به‌لحاظ موضوعی، همانند خبرقبل از آن است. با این تفاوت که گوینده در خبردوم اراده می‌کند تا آنچه را پیشتر ابلاغ کرده بود، این‌بار با تفصیل بیشتری بیان کند. درآیات کریمۀ ذیل:

الف)«فَأَمَّاالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِه ذالکَ هُو الفَوزُ المُبین» (جاثیه/30).

ب)«وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقال َرَبّ ِإِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ»(هود/45).

ج)«فَقَدْسَأَلُوا مُوسى ‏أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَااللَّهَ جَهْرَةً»(نساء/153).

درتمام آیات فوق، آنچه پس از نقش‌نمای فاء واقع شده است، در حکم تفصیل گزارۀ پیشین است و می‌توان آن را نوعی اطناب پس از ایجاز هم نام نهاد. بدین وسیله آهنگ کلام از تندی به سنگینی می‌گراید و این خود، نشان­دهندۀ این واقعیت است که اولاً گوینده مخاطب را در وضعیتی سوای جهل (خالی‌الذهن) بودن می‌دیده و پرسشی را که احتمالاً با شنیدن پاره اول در ذهنش نقش می‌بسته است، پیش‌بینی و با پاسخ به آن از ایجاد تردید و ابهام پیشگیری کرده است. دوم اینکه ذهن مخاطب در حالت تعلیق و انتظار قرار می‌گیرد و این خود توجه و تمرکز او را برپیام برمی‌انگیزد؛ زیرا برانگیزاننده ‌بودن از ویژگی­های کلام مخیل و از لوازم و آرمان­های جمال‌شناسانه بودن آن است. سوم اینکه با به ‌کار ‌بردن شگرد اجمال‌تفصیل، گوینده به راحتی به هدف خود دربرجسته‌تر نشان‌دادن گوشه­هایی از واقعیت موضوع توفیق می‌یابد.

در گزاره (ب) تفصیل جملۀ «اذ نادی نوحٌ ربَّه» ما را به ضرورت تفصیل در کنش ندایی رهنمون می‌کند. حال آنکه در آیه«اذ نادی ربُّه نِداءً خَفیّاً»(مریم:3) گوینده با اجتناب از تفصیل فعل ندا، مخاطب را متوجه این نکته می‌کند که کنش ندادر این حالت اهمیتی بیش از محتوای آن داشته است. در تفسیرها نیز با تأکید بر نفس ندا، خفیاً را در آن دلالتگر حالت و وضعیت روحی گوینده و نشان­دهندة افزونی خضوع و اخلاص وی بر می­شمارند (ر.ک: فیض‌کاشانی، 1418، ج2، ص724). خداوند در این سوره به داستان زکریا و یحیى، قصه مریم و عیسى، سرگذشت ابراهیم و اسحاق و یعقوب، ماجراى موسى و هارون، داستان اسماعیل و حکایت ادریس و سهمى که به هریک از ایشان از نعمت ولایت داده است، اشاره می‌کند. آنگاه علت این عنایت را وجود خصلت‌هاى برجسته‏اى در آنها از جمله خضوع و خشوع نسبت به پروردگار بیان می‌کند (ر.ک: طباطبایی، ج14، ص5).

ملاحظه ودقت در این ظرافت­های زبانی، شیوه‌های حضور گوینده را در متن آیات بهتر نشان خواهد داد و ضمناً نشان می‌دهد که خداوند چه راه‌هایی را برای برقراری ارتباط کلامی مؤثر با مخاطبان خود به کار برده است.

4)نقش‌نمای ساختار مفهومی

برخلاف کارکرد پیشین که در آن فاء سبب تکمیل و بسط گزاره، خبر یا کنش کلامی قبل از خود و بالطبع موجب کندتر‌شدن آهنگ کلام می‌شد، در اینجا نقش فاء تندتر‌کردن آهنگ کلام با حذف بخشی از رویدادها یا اخبار است که ذکر آنها از نظر گوینده غیر لازم می‌نماید. در این حالت فاء یا موجب کوتاه‌کردن یا کوتاه نشان‌دادن زمان رویدادها می‌شود. مانند آیۀ ذیل:

الف)«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانافِیه» (بقره/36).

که بی‌شک میان نهی خداوند از نزدیکی به درخت و خروج آدم وحوا از بهشت به‌سبب اغوای شیطان زمان زیادی بوده که گوینده از طریق حذف این فاصله زمانی با کمک نقش‌نمای مذکور ذهن شنونده را از جزئیات وقایع مربوط به این ایام رانده و آنرا به نتیجه و پایان کار سوق داده است. این امرنشان‌گر اهمیت پایان واقعه نسبت به چند و چونی و مقدمات آن است.

یا به طولانی جلوه‌دادن زمان رویدادها منتهی می‌شود. مانند آیه:

ب)«وَلَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَهُمْ ظالِمُون»(نحل/113).

که نقش‌نمای فاء در آن دلالت بر تمادی کفر و عناد کفار دارد.چه اینکه عذاب دفعتاً نازل نمی‌شود؛ بلکه نزول آن بستگی مستقیم به ابلاغ رسول و توفی پیام خدا و قطعیت حجت الهی دارد. این کارکرد نقش‌نمای فاء را می‌توان بهکرّات در آیاتی که دلالت بر عذاب پس از ابلاغ دارد، مشاهده کرد. از نمونه­های دیگر این کارکرد:

ج)«وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى ‏قَوْمِهِ فَلَبِث َفِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّاخَمْسِینَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ» (عنکبوت/14).

د)«قالَ فَإِنَّا قَدْفَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُم ُالسَّامِرِی فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى ‏قَوْمِه ِغَضْبانَ أَسِفاً»(طه /85ـ86).

درآیۀ سورۀ نحل (ب) فای نخست، پیوند‌دهندۀ دو کنش کلامی‌است که یکی در واکنش به دیگری و با‌ سرعت انجام گرفته است.میان تکذیب و ابلاغ فاصله بسیار کوتاه­تر ازا بلاغ و عذاب است. زیرا همچنان‌که ابلاغ تدریجی است، نزول عذاب هم تا اتمام فرایند آن به تأخیر می‌افتد؛ اما تکذیب که نیازمند مقدمات نیست، با سرعت انجام می‌شود.

سرعت وشتاب میان ابلاغ و تکذیب خود گواهی برآن است که مخاطبان آیات برای برقراری ارتباط با آن، به فرایندهای ذهنی یا استدلالی توسل نجسته­اند؛ زیرا این کار مستلزم درک ارتباط به‌مثابه کنشی استنباطی62 است. چنانکه امروزه نیز گفته می‌شود، ارتباط بیش از آنکه به رمزگان زبانی مربوط باشد، فعلی استنباطی است(Moeschler, p.49). بدین‌منظور هر فرد باید علاوه براطلاعات منطقی ساختاری (مانند آواشناسی)، فرهنگ‌نامه‌ای (معناشناسی متن) و واژگانی (تعامل63یک واژه در زنجیره واژگان زبان) به تمهید پیش‌فرض‌هایی64 متناسب با بافت موقعیتی و با‌ ساختار متن نیزدست یابد تا در فهم معنای گوینده و ارتباط با متن اثراو توفیق حاصل کند. اگرچه گذران همۀ این مراحل مستلزم توالی زمانمند است؛ لیکن قرارگرفتن فاء خود به حذف این زمان و بالطبع حذف استنباط و استدلال از فرایند ارتباط اشاره دارد.

ازآنچه تاکنون راجع به نقش­های فاء بیان شد، این مطلب برمی‌آید که در آیات نفس، گوینده در صدد است تا در حد ضرورت، حضور خود را از برون‌متن65 کلام به درون‌متن66، یعنی به لایه­های ژرف و ناپیدای آن انتقال دهد تا با ادعای عینّیتبه مخاطب فرصت کافی برای تأمل و خودآگاهی داده باشد. در این آیات همواره به لزوم قرارگرفتن در راه درست تأکید می‌شود و این امر در وهله اول مستلزم تقویت قوۀ تمییز راه از بیراه در شخص است. درنتیجه این دسته از آیات را می‌توان تمرینی برای تفکر و اندیشیدن دانست.

 

6- کاربرد نقش‌نمای «واو» در آیات قلب و روح

«واو» نیز همانند «فاء» از حروف ربط و در زمره نقش‌نماهای دستوری است که همچون یک واحد معناشناختی غیر بافتی67در چارچوبه صوری جملات قرار می‌گیرد و سبب پیوند عناصر مستقل کلام یا جمله‌های جداگانه می‌شود. ابن‌فارس نقش‌هایی همچون عطف، علامت رفع برای کلمه پس از خود، در معنی باء قسم، در معنی رُبّ یا مع یا در حکم نهی را برای آن بر می­شمرد (ابن‌فارس، 1977م، ص156-158). برخی نیز به نقش عطف در واو اشاره و آن را به دو قسم عطف جامع و عطف هم‌زمان تقسیم می‌کنند. برای نخست عبارت «قام زیدٌ و عمرو» و برای دیگری آیه «فکیفَ کانَ عذابی و نُذُر» (قمر/16) را نمونه می‌آورند (رمانی، 2008م/1428هـ، ص37).

لیکن باید به یاد داشت که کاربرد این حرف ربط، برخلاف آنچه در کتاب­های نحو عمدتاً نشان داده می‌شود، تنها به سطح جملات محدود نمی‌شود. اگر جمله را یک «واحد ساختار خطی» بنامیم که روساخت کلام را پدید می‌آورد، پس متن- حتی متنی که از یک جمله تشکیل شده باشد- عناصر گوناگون و ناهمگن را با هم پیوند می‌دهد تا ساختار بیرونی کلام شکل بگیرد. این ساختار بیرونی (روساخت) تحت الزاماتی محقق می‌شود که داده­های کلام، اهداف و اغراض سخن و فضای بین افردی حاکم بر گفتمان ایجاب می‌کند. بنابراین ساختار دستوری یک جمله با ساختار نقشی68 متن در تعارض قرار ندارد. به‌گونه­ای که می‌توان گفت انسجام و یکپارچگی69 در لایۀ نحوی و صوری کلام باید در کنار قواعد کلی حاکم بر ساختار یک متن در نظر گرفته شود (Bremond, p.99).

با‌ این ‌وصف کارکرد اصلی حروف ربط، بویژه حرف ربط «واو» نیز در قرآن کریم باید در سطحی فراتر از ربط‌دهندگی میان جملات و همچون واحدهایی درون ‌متنی70 که به عوامل مرتبط با بافت متن71 و بافت موقعیتی به یکسان بها می‌دهد، بررسی شود. این امر به‌منزلۀ این است که شرایط به‌کارگیری حرف ربطی معین در آغاز یا میانه یک جمله را باید با در نظر ‌گرفتن جملات پیش و پس از آن سنجید. نظر به اینکه هر حرف ربطی واجد یک ماهیت معنی‌شناختی نیز هست (cf: Ducrot, 1980, p.15)، می‌تواند در ساختار غیربیانی (منظوری)72 گزاره‌ها‌ وارد شود و آنها را حامل توانشی استدلالی کند. برای نمونه در گزاره­های زیر:

الف) 1.«ومِن الناسِ من یقولُ آمنّا بِالله وبالیومِ الآخرِ»؛ 2.«وما هم بمؤمنین»؛ 3.«یُخادعون اللهَ والّذین آمَنوا»؛ 4.«وما یخدَعونَ الّا انفسّهم»؛ 5.«وما یَشعُرون» (بقره:8-9).

در آیات فوق، چهار مرتبه حرف ربط «واو» تکرار شده است. نه تنها در این آیات، بلکه در تمام این کتاب آسمانی نیز با قدری تأمل می‌توان دریافت که این حرف ربط بالاترین بسامد را در میان سایر حروف ربط دارد. این واقعیت خود گویای جایگاه «واو» در ساختاردهی به متن و حفظ انسجام معنایی و یکپارچگی صوری73 آن است. خاصه آنکه معنی‌شناسی قرآن تا حدودی از نوع معنی‌شناسی پویا74 است. «یعنی گوینده حقایق و مطالب (یا آنگونه که دربارۀ متون غیر وحیانی گفته می‌شود، حالت و وضعیت ذهنی و معرفت‌شناختی خود) را چنان در قالب تصاویر و نشانه­های زبانی متبلور می‌کند تا بدین وسیله گزاره­های منافی مقصود خود را از ذهن مخاطب بزداید» (Jayez, 2005, p.4) به این پدیده اصطلاحاً «نوسازی»75 اطلاعات اطلاق می‌شود. در آیات فوق حرکت و ساختار کلی بدین ترتیب است:

 

 

1) (و) رویداد (و) رویداد

                                2) (و) موضع گوینده

                                                               3) گزاره پشتیبان

                                                                                          4) (و) موضع گوینده

                                                                                                                    5) (و) بیان علت

نمودار ساختار حرکت گزاره‌ها ‌براساس جایگاه نقش‌نمای «واو»

 

گوینده ابتدا رویدادیا حادثه را برای مخاطب بیان می‌کند: 1-«ومن الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الآخر»، 2- سپس دیدگاه خود را راجع به این رخداد بیان می‌کند: «وما هم بمؤمنین»، بار دیگر در تشریح دیدگاه خود گزاره‌ای را می‌افزاید: 3-«یخادعون اللهَ والذین آمنوا». سپس موضع خود را در رابطه با این رویداد به‌گونه‌ای دیگر تکرار می‌کند: 4- «وما یخدعون الّا انفسَهم» و در پایان نیز علت این حادثه را چنین اعلام می‌دارد: 5- «وما هم یشعرون».

مراد از گزاره «5» آن است که در آنچه انجام می‌دهند، به قلب خود رجوع نمی‌کنند. قلب‌های آنان بیمار است و مادام‌ که درصدد علاج ضعف دل برنیایند، خداوند هم بر بیماری آنان می‌افزاید. همچنان‌که در آیه 10 همین سوره می‌خوانیم: «فیقلوبهم مرضٌ فزادهم اللهُ مرضاً». گوینده سیر حرکت خود را در ساختار بیرونی کلام به‌گونه‌ای انتخاب کرده است که راه بر مخاطبان احتمالی یا واقعی برای توجیه و دلیل‌تراشی‌های زائد بسته شود. گزاره 1و3 با یکدیگر همسو و هم‌جهت است. از‌ همین‌ رو جرجانی معتقد است که چون خدعه جز قول آنها به قبول ایمان (آمنّا) نیست، خداوند حرف ربط «واو» را از ابتدای «یخادعون» برداشته است تا از این طریق به ایجاد همبستگی و یکپارچگی متن یاری رساند (ر.ک: جرجانی، 1368، ص175).

ربط گزاره 5 به گزاره‌های ماقبل نیز ربطی ضمنی و پنهانی است. به‌طوری‌که مخاطب را ناچار به انجام استدلال و استنتاجی از فحوای آیات می‌کند. این مطلب ضمن اینکه نشان می‌دهد نقش‌نمای «واو» دارای ماهیتی معنی‌شناختی است. به گزاره‌ها‌ توانشی استدلالی می‌افزاید؛ زیرا رابطه خدعه و نداشتن شعور قلبی رابطه مستقیمی نیست و نیاز به استنتاج مضاعفی از مخاطب دارد.

نتیجه

نقش‌نماها، یکی از کلیدی‌ترین عوامل ایجاد انسجام معنایی و یکپارچگی ساختاری در هر متن، هرچند غالباً خالی از محتوا و معنی مستقل‌اند؛ اما می‌توانند گزاره‌ها یا کنش‌های کلامی به‌کار‌رفته در متن یا گفته را حامل غرض یا اغراضی ثانوی کنند. با مقایسه‌ای اجمالی میان نمونه‌های کاربرد دو نقش‌نمای یادشده، می‌توان دریافت که فاء معمولاً در میانه یا پایان سخن به کار می‌رود و بالطبع در بیان سبب و نتیجه کارآمدتر است. آیاتی که مستلزم تدّبر و تفکر همگانی باشد، از این نقش‌نما بیشتر بهره می‌گیرد. فاء بر رویة استدلالی و تعقلی کلام تکیه دارد و کاربرد آن در وهله اول مستلزم کمرنگ‌شدن حضور گوینده در اثر و انتقال این حضور از برونه به درونه کلام است. این امر فرصت کافی برای تدبر و خودآگاهی را برای مخاطب فراهم می‌آورد. البته علاوه بر معنی یاد‌شده، فاء دلالت‌های دیگری نیز دارد که برخی به حوزه تعقل و برخی به حوزه احساس مربوط است؛ اما درمجموع می‌توان گفت «فاء» چه از حیث جایگاه کاربرد در کلام و چه از جهت معناشناختی و معرفت‌شناختی نقش‌نمایی باثبات-تر و پایدارتر است.

درمقابل واو جایگاه ثابتی در کلام ندارد و پیوسته از ابتدا تا انتهای آن حرکت می‌کند و همچون احوال قلب پیوسته در حال تقلب و دگرگونی است. بدین ترتیب این نقش‌نما در ترسیم پیکره کلی سخن و جهت حرکت آن با توجه به چهار عامل رویداد، موضع گوینده، پشتیبان و علت برجسته‌تر می‌نماید. بالطبع واو علاوه بر کارکرد معرفت‌شناختی به ساختاردهی متن و ایجاد انسجام و یکپارچگی صوری در آن نیزیاری می‌رساند. در نتیجه می‌توان گفت که گوینده با نقش‌نمای «واو» برون‌متن یا روساخت کلام خود را تنظیم می‌کند و با استفاده از «فاء» درون‌متن یا ژرف‌ساخت آن را سامان می‌دهد. همه این نقش‌نماها ابزاری است تا گوینده حقایق را در قالب نشانه‌ها و اجزای کلام به شیوه‌ای جلوه‌گر کند که مخاطب در مسیری درست برای تفسیر متن هدایت شود. این فرایند که از آن به «نوسازی» اطلاعات تعبیر می‌شود، معناشنایی کلام قرآن را به معناشناسی پویا تبدیل کرده است.

البته باید افزود که تنوع اعجازآمیز کلام الهی همواره ره‌آوردهای تازه‌تری را در میدان پژوهش‌های زبانی و زبان‌شناختی در اختیار علاقه‌مندان می‌گذارد.

 

پی‌نوشت

  1. connexion
  2. Inter-enonciatives
  3. Robert Vion
  4. marrquerus
  5. cohesion
  6. coherence
  7. Marqueurs discursifs
  8. pragmatic
  9. séquence
    1. Scène énonciative
    2. text
    3. meanings
    4. product
    5. process
    6. socio -semiotics
    7. dialogue
    8. system
    9. K.Fisher
    10. marqueurs discursifs
    11. mots de discours
    12. pragmatico_foncetionnel
    13. polyfonctionnel
    14. Actes de lanagage
    15. consequence
    16. justification
    17. oppositison/contraste
    18. بررسی منادها ازحیث ویژگی‌هایی که با نام نقش‌نمای گفتمانی برعهده دارند، از این منظر بررسی و بازبینی می‌شود.
      1. modalities
      2. segment
      3. ponctuant
      4. reformulation
      5. D.Schiffrine
      6. Relevance theory(=theory de pertinence)
      7. Grice
      8. Hansen
      9. Modal particles
      10. Mots de discours
      11. modalisateurs
      12. brouillage
      13. particules énonciatives
      14. mots du dire
      15. معنی آیه از ترجمه مهدی محمودیان از قرآن کریم، طبع قم چاپخانه بزرگ قرآن کریم استخراج شده است.
      16. برای تفصیل بیشتر ر.ک: تفتازنی 1409، ص288ـ 287؛ هاشمی،1370، ص200ـ 198؛ رجایی، 1372، ص185ـ183.
        1. Vincent
        2. Culioli
        3. Rossari
        4. Syntactic- semantiqus
        5. discursive
        6. interactionnelle
        7. désementisation
        8. participative
        9. turn transition
        10. contenu propositonnel
        11. contenu épistémique
        12. acte illocutoire
        13. récapitulation
        14. orientation conclusive
        15. transition participative
        16. structuration conceptuelle
        17. لایشغلَه شأن عن شانٍ
          1. connecteur
          2. inférence
          3. contrepartie
          4. présupposition
          5. sousénonciation
          6. surénonciation
          7. décontextualisation
          8. fonctionnel
          9. cohesion
          10. Intra- textuelle
          11. texture
          12. illocutoire
          13. formel
          14. Sémantique dynamique
          15. mise a jour
  1. قرآن کریم.
  2. ابن فارس، احمد بن زکریا (1977م)، الصاحبی فی فقه اللغه العربیه ومسائل‌ها، تحقیق احمد صقره، قاهره: بابی الحلبی و الشرکاء.
  3. تفتازانی، مسعودالدین (1409)، مختصرالمعانی، تحقیق و تنقیح محمد محی‌الدین عبدالحمید، چ ا، قم: نشر سیدالشهدا.
  4. جرجانی، عبدالقاهر (1368)، دلائل الاعجاز، ترجمه سید محمد رادمنش، چاپ اول، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات استان قدس.
  5. ذوقدارمقدم، رضا (1381)، نقش‌نماهای گفتمانی، کارکرد آنها در زبان فارسی معاصر، رساله دکتری زبان‌شناسی همگانی، اصفهان: دانشگاه اصفهان.
  6. ذوقدار مقدم، رضا؛ محمد، دبیر مقدم (1381)، «نقش‌نماهای گفتمان: مقایسه نقش‌نمایbut در زبان انگلیسی با اما در زبان فارسی»، مجله پژوهش ادبیات معاصر جهان، شماره 12: ص 55-76.
  7. رجائی، محمد خلیل (1372)، معالم البلاغه در علم معانی، بیان و بدیع، چ3، شیراز: نشر دانشگاه شیراز.
  8. رمانی، علی بن عیسی (2008م/1428ه.ق)، معانی الحروف، تحقیق و تعلیق: عرفان بن سلیم العشاحسّونه، بیروت: مکتبه العصریه.
  9. زمخشری، جارالله (1997)، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون ألقاویل فی وجوه التأویل، تحقیق عبدالرزاق المهدی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ط ا .

10. سیبویه، عمرو بن عثمان (1973)، الکتاب، 3ج، شارح عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دار الجیل.

  1. طباطبائی، سید محمد حسین (1363)، تفسیر المیزان، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، قم: مؤسسه انتشارات حوزه علمیه.
  2. طوسی، محمد بن حسن (1409ه.ق)، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه آغا بزرگ تهرانی و تصحیح احمد قیصر عاملی، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی.
  3. فراء، یحیی بن زیاد (1980م)، معانی القرآن، 3ج، محقق محمدعلی نجار، قاهره: هیئت المعاصره العامه للکتاب.
  4. فیض کاشانی، ملا محسن (1418ه.ق، الأصفی فی تفسیر القرآن، تحقیق محمد حسین درایتی، محمد رضا نعمتی، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
  5. کیا مقدم، رضا (1383)، «بعد: نقش‌نمای گفتمان در زبان فارسی»، نامه فرهنگستان، شماره 23، صص81-98.
  6. معرفت، محمد هادی (1369)، الاستدلال فی القرآن، نشریه رسالت القرآن، مرداد، ش1، ص97-90.
  7. نایف حردان، صفاء عبدالله (2008)، الواو و الفاء وثم فی القرآن الکریم، نابلس: فلسطین.
  8. هاشمی احمد (1370)، جواهرالبلاغه فی المعانی و البیان و البدیع ، چ3، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
    1. Blakemoore, Diane (1987), Semantic constrants on relevance, Oxford: Blackwell.
    2. Bolly, C & Liesbeth, Degand (2009), Quelles Fonctions pour donc en francais oral? London: John Benjamins Publishing company.
    3. Bremond, Capucine. "Connecteurs Pragmatiques et Autres Petits Mots", Universite de Provence. Sur le site d'internet: www.  sites.univ-provence.fr/wclaix/
    4. Culioli, A (1990), Pour une linguistique de l'énonciation (Tome l), Paris: Ophrys.
    5.  Dostie, Gaétane (2004), Pragmatisation et Marqueurs Discursifs, Bruxelles: de boeck.duculot.
    6. Ducrot. Oswald (1980), Les Mots du Discours, Paris: Minuit.
    7. ------------------- (1999), "What Are Discourse Markers?", Journal Of pragmatics, 31, 931-952.
    8. Fraser, Bruce (1990), An approach to Discourse Markers, in Journal of Pagmatics, V14: 383-395.
    9. Goffman, E (1981), Forms of Talk, Philadelphia: University Of Pennsylvania Press.
    10. Halliday, M.A.K; Ruquiya Hasan (1989), Language, Context & Text, Oxford: OUP.
    11.  Jayez, Jacques (2005), Connecteurs et Particules Dans le discours, Lyon. Site d'internet: www.gedomia.ens-lsh.fr/simclient/integration
    12. Levinson, Stephen (1985), Pragmatics, Cambridge: CUP.
    13. Martin Bronwen & felizitas Ringham (2008), key Terms in Semiotics, New York & London: Continuum. 
    14. Moeschler ,Jacques (1989), Marques Linguistiques, interprétation Pragmatique et conversation, Université de Genève.
    15.  Paillard, Denis (2006), Marqueurs Discursifs et Scène Enonciative, sur le site d'internet: www.llf.cn
    16. Rossari,C (2000), Connecteurs et Relations du discours: des liens entre cognition et signification, Nancy: Presses Universitaires de Nancy.
    17. Schiffrine, Doborah (1987), Discourse Markers, Cambridge: CUP.
    18. Vincent, D (1993), Les ponctuants de la langue et autres mots du discours, Québec: Nuit Blanche.