Etymological approach to the Quranic term “azm”

Author

----

Abstract

The term “azm” conveys determining concept in different areas of Islamic culture including beliefs, morals, commandments and political thoughts. This term is seen in nine verses of the Holy Quran and it seems that its morphophonemic study and lexical analysis causes more precision in the Quranic conceptions. In exegesis and vocabulary books, there is obvious dispersion in explaining this term, which is, to some extent, due to getting away from the descent time language and to some extent is due to the multiplicity of the roots themselves in its history. The main question in the present research is that what roots the term “azm” has in different uses in the Arabic language. What are main meanings and meaning extensions of each of these roots? and to what extent are these meanings followed up in Quranic uses?
The method applied in this research is the morphophonemics in its usual practice in historical linguistics. Data from vocabulary and exegesis books are interpreted and located in accordance with morphophonemic patterns. When the meaning relation doesn’t have enough clarity, in order to make it more clear– beyond genealogy relationships between words – meaning construction typology is also used and another example based on that construction pattern is presented by the use of another vocabulary item or in another language. In this article at first, all the possibilities in morphophonemics and then the possibility of the extension of that historical roots to the Arabic language of The Holy Quran is investigated. The present study shows that all the Quranic uses of the word “azm” are put under the meaning “being or making firm” and the meanings close to it which have roots in the term “zm” in Afro Asia and Sam and other roots have not been practically used in the Quran. The meanings “intent” and “decide” that are used in some exegesis and translations are not approved by morphophonemic evidence and it doesn’t seem that the term “azm” conveys this range of meaning in the Arabic language of the Quran.

Keywords

Main Subjects


Article Title [Persian]

رویکردی ریشه‌شناختی به مادۀ قرآنی عزم

Author [Persian]

  • احمد پاکتچی
دانشیار، دانشگاه امام صادق، تهران، ایران
Abstract [Persian]

مادۀ عزم حامل مفهوم تعیین‌کننده در حیطه‌های مختلف فرهنگ اسلامی از عقاید، اخلاق، احکام و اندیشۀ سیاسی است که در 9 آیه از قرآن کریم دیده می‌شود و به نظر می‌رسد، مطالعۀ ریشه‌شناختی و تحلیل واژگانی دربارۀ آن در برداشت‌های قرآنی سبب افزایش دقت می‌شود. در کتب تفسیر و لغت تشتت آشکاری در توضیح این ماده دیده می‌شود که تا حدی برخاسته از دورشدن از زبان عصر نزول و تا حدی مربوط به تعدد خودِ ریشه‌ها در سابقۀ تاریخی است. پرسش اصلی در پژوهش حاضر این است که مادۀ عزم در کاربردهای مختلف زبان عربی چه ریشه‌های تاریخی دارد. هریک از این ریشه‌ها چه معنای اصلی و چه گسترش‌های معنایی را دارند و تا چه حد در کاربردهای قرآنی این معانی پی‌جویی می‌شود. روش به کار گرفته شده در این پژوهش، ریشه‌شناسی به سبک معمول در زبان‌شناسی تاریخی است و داده‌های کتب لغت و تفسیر در هماهنگی با الگوهای ریشه‌شناسی، تفسیر و جایابی شده‌اند. در مواقع لزوم آنجا که ارتباط معنایی وضوح کافی ندارد، برای آشکارتر شدن آن ـ فراتر از روابط تبارشناختی بین واژگان ـ از گونه‌شناسی ساخت معنا نیز استفاده شده و نمونه‌ای از آنگونه ساخت در واژه‌ای یا زبانی دیگر ارائه شده است. در این مقاله نخست همه احتمال‌ها در ریشه‌شناسی و سپس امکان امتداد آن ریشه‌های تاریخی تا زبان عربی قرآن کریم بررسی می‌شود. مطالعۀ حاضر نشان می‌دهد که کاربردهای قرآن واژۀ عزم همگی ذیل معنای استوار‌بودن/ کردن و معانی نزدیک بدان که ریشه در مادۀ «زم» در آفروآسیایی و سامی دارد، صورت‌بندی می‌شود و ریشه‌های دیگر عملاً در قرآن استفاده نشده‌اند. معنای قصد‌کردن و تصمیم‌گرفتن که در طیفی از تفاسیر و ترجمه‌ها مدّ نظر قرار گرفته است، با شواهد ریشه‌شناختی تأیید نمی‌شود و به نظر نمی‌رسد در زبان عربی قرآن، مادۀ عزم این طیف از معنا را حمل کرده باشد.
 

Keywords [Persian]

  • معناشناسی تاریخی
  • گونه‌شناسی ساخت‌معنا
  • همنامی
  • اشتراک لفظی
  • چندمعنایی

مقدمه

مادۀ عزم که در قرآن کریم 9 بار در هفت سوره به کار رفته، یکی از مواد لغوی تعیین‌کننده در فرهنگ اسلامی است. در بحث از عقاید باید گفت، تعبیر «لم نجد له عزما» (طه/115) دربارۀ حضرت آدم (ع) و خوردن او از شجرۀ ممنوعه زمینۀ‌ مناقشاتی در بحث عصمت انبیا و به‌طبع تفسیر این آیه بوده و تعبیر «اولوا العزم» برای متمایز‌کردن گروهی از پیامبران از دیگران (احقاف/35)، زمینۀ پیدایی مفهوم پیامبران اولوالعزم در فرهنگ اسلامی را فراهم آورده است. در آیات الاحکام تعبیر «إن عزموا الطلاق» (بقره/227) دربارۀ شرایط قطعیت‌یافتن ایلاء و تعبیر «لا تعزموا عقدة النکاح» (بقره/235) دربارۀ رفتار با زنی که دورۀ عده طلاق خود را می‌گذراند، زمینۀ فهم‌های مختلف و گاه اختلاف در فتواها شده است.

سه آیۀ قرآن کریم که از تعبیر «عزم الامور» استفاده کرده‌اند (آل‌عمران/17، لقمان/17، شوری/43)، درواقع با این تعبیر مفهومی کلیدی و آموزه‌ای مهم در حیطه اخلاق مطرح کرده‌اند. آیه «فإذا عزمت فتوکل» (آل‌عمران/159) دربارۀ عملکرد پیامبر (ص) نسبت به مشورت مشاوران و «فإذا عزم الامر» (محمد/21) دربارۀ وضعیت استقرار پس از بحران از اهمیت سیاسی فراوان برخوردار هستند و فهم‌های مختلف از مادۀ عزم در آنها زمینه‌ساز نظریه‌های مختلف درباب اندیشه سیاسی است.

با وجود تعدد و تنوع کاربردهای قرآنی و اهمیتی که در حیطه‌های مختلف معارف بر فهم دقیق مادۀ عزم بار می‌شود، جای مطالعه ریشه‌شناختی و تحلیل واژگانی دربارۀ آن خالی است. درواقع هم در کتب لغت و هم تفسیر تشتت آشکاری در توضیح این ماده دیده می‌شود که تا حدی برخاسته از دورشدن از زبان عصر نزول و تا حدی مربوط به تعدد خودِ ریشه‌ها در سابقۀ تاریخی است.

باید افزود وارد‌شدن عَزم که یک وام‌واژه در زبان فارسی از سده‌های متقدم هجری است، سبب احساس وضوح مخاطبان فارسی‌زبانِ قرآن در رویارویی با این ماده در قرآن کریم و محروم‌ماندن از کاوش در ژرفای معنا است. این در حالی است که در برخی آیات اساساً معنای مفهوم از عزم و عزم‌کردن در فارسی یا در آیه گنجایش ندارد یا گمراه‌کننده است.

در مقاله حاضر کوشش شده است تا سوابق این ماده کاویده شود و با بهره‌گیری از ریشه‌شناسی دستگاه سنجشی برای گونه‌های کاربرد و ارزش معنایی این ماده در آیات مختلف قرآن کریم ارائه شود. همان‌گونه که مطالعۀ ریشه‌شناسی نشان‌ می‌دهد، مادۀ عزم در کاربردهای مختلف از ریشه‌های متفاوت ساخته شده و وحدت در ماده امری عارضی است. برای روشن‌شدن ابعاد مسئله و فراهم‌آمدن امکان برای یک گونه‌شناسی کارآمد ریشه‌های مرتبط به بحث تحلیل شده‌اند، حتی اگر در قرآن کریم به کار نرفته باشند.

سؤال اصلی در پژوهش حاضر این است که مادۀ عزم در کاربردهای مختلف زبان عربی چه ریشه‌های تاریخی دارد. هریک از این ریشه‌ها چه معنای اصلی و چه گسترش‌های معنایی را دارند و تا چه حد در کاربردهای قرآنی این معانی پی‌جویی می‌شود.

روش به کار گرفته شده در این پژوهش، ریشه‌شناسی به سبک معمول در زبان‌شناسی تاریخی است و داده‌های کتب لغت و تفسیر در هماهنگی با الگوهای ریشه‌شناسی تفسیر و جایابی شده‌اند. درمواقع لزوم آنجا که ارتباط معنایی وضوح کافی ندارد، برای آشکارتر‌شدن آن ـ فراتر از روابط تبارشناختی بین واژگان ـ از گونه‌شناسی ساخت‌معنا نیز استفاده شده و نمونه‌ای از آنگونه ساخت در واژه‌ای یا زبانی دیگر ارائه شده است.

 

گزینه‌های محتمل در ریشه‌یابی ثنایی

برای دست‌یابی به ریشۀ تاریخی واژگان عربی و به‌طور کلی سامی مسیر انتظاربخش بازگشت به ریشه‌های آفروآسیایی است و اگر ریشۀ ثلاثی در آن زبان بازسازی نشده باشد ـ که دربارۀ ع‌زم چنین است ـ نخست باید کوشش کرد تا بن مدّ نظر در ریشه‌های ثنایی آفروآسیایی جست‌وجو شود. در این راستا دو مادۀ «زم» با پیش‌ساز ع- و «ع‌ز» با پس‌سازِ –م گزینه‌‌های ممکن است که باید وارسی شود.

ریشه الف. ریشۀ ثنایی زم، بازگشت به ریشۀ پیشنهادی آفروآسیایی *ʒam- به معنای بستن و متصل‌کردن است. بر پایۀ نظریۀ[1] نوستراتیک[2] و مطابق با بازسازی دالگاپولسکی اصل این ریشه به واژۀ نوستراتیک *ʒæm˻ɂ˼V به معنای باهم، یکی‌کردن، باهم‌بستن باز می‌گردد که همزادهای آن افزون بر آفروآسیایی در خانواده‌های هندواروپایی و آلتایی نیز نشان داده شده است (Dolgopolsky, 2008, No. 2732).

در شاخۀ زبان‌های سامی از این خاستگاه ریشۀ ZMM به معنای بستن، متصل‌کردن و محکم‌کردن دیده می‌شود (Dolgopolsky، همانجا). در گروه شمالی حاشیه‌ای کاربرد این ریشه در بابلی کهن در ترکیب ana zīmi به معنای «متناظر، مطابق، موافق» دیده می‌شود (Black, 2000, p. 447). در شمالی مرکزی، در سریانی ܙܰܡ (zam) به معنای بستن، به‌طور خاص بستن درخت مو و واژۀ ܙܡܡܐ (zmamā) به معنای لگام و زمام به کار برده می‌شود (Costaz, 2002, p. 89). در مندایی هم ریشه فعلی ZMM معنای افسارزدن، گرفتن دهنه (حیوان)، زنجیر‌کردن و ممانعت‌کردن را دارد (Drower & Macuch, 1963, p. 169). در جنوبی حاشیه‌ای در زبان گعز واژه ዝማም (zamām) به همان معنای زمام و لگام حیوانات و ساخت فعلی zamama به معنای لگام‌زدن و افسار‌زدن است (Leslau, 1991, p. 638). بر پایۀ دیدگاه لسلاو، فعل zamama نخست به معنای خشونت‌ورزیدن و از آن مسیر[3] به معنای زحمت‌دادن و واژگون‌کردن هم گسترش معنایی یافته است (همانجا). در گروه جنوبی مرکزی هم در زبان عربی زَمَّ به معنای بستن و محکم‌کردن به‌طور عام و مهارکردن و لگام‌زدن به‌طور خاص و زِمام به‌صورت اسمی به معنای لگام و افسار حیوان کاربرد دارد (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص272؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126). به بند کفش هم زِمام‌النعل گفته می‌شود (ابن‌منظور، همانجا).

افزون بر معنای اصلی بستن، این ریشۀ آفروآسیایی در چند مسیر فرعی به معناهای ماندن، فکرکردن، نزدیک و گروه گسترش یافته است.

مسیر الف-1. ریشۀ ثنایی زم، برگرفته از ریشۀ آفروآسیایی *ʒam- به معنای ماندن، دوام‌داشتن که بازمانده‌های محتمل آن در شاخۀ سامی و بربری دیده می‌شود. در بربری ریشه *ZM:M به معنای بودن و ثبت‌کردن نشان داده شده است (Abdel-Massih, 2011, p. 145). بن موجود در واژۀ امهری ረጅም (rájji̥m) به معنای دراز و بلند (Armbruster, 1908, v. 2, p. 171; Hudson, 1989, p. 93) اگر اصل سامی نداشته باشد، بازمانده‌ای از یک اصل کوشی شرقی علیا[4] ست.

در عربی چنین می‌نماید که برخی کاربردهای ریشه زم‌م برآمده از همین معنا باشد، مانند: زامّ به‌صورت اسم فاعل به معنای شخص ساکت و خاموش (صفی‌پوری، 1296، ج2، ص516)، براساس تحلیل سکوت به خودداری (قس: انتقال مجازی به معنای ترسان، ابن‌منظور، 1374، ج12، ص273)، ریشه ثلاثی زَمَتَ با پس‌سازِ –ت به معنای صاحب وقار بودن، بر پایۀ تحلیل مشابه (همان، ج2، ص35؛ فیروزآبادی، 1344، ج1، ص148) و ریشه رباعی زَمزَمَ به معنای حفظ‌کردن و نگاه‌داشتن (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص274).

مسیر الف-2. ریشه ثنایی زم برگرفته از ریشه آفروآسیایی *ʒam- به معنای فکرکردن، به یاد آوردن، به خاطر داشتن که همزادهای آن در شاخه‌های سامی، چادی غربی و مرکزی دیده می‌شود (Orel & Stolbova, 1995, No. 2607). دالگاپولسکی براساس کاربردهای آلتایی و قفقازی واژه žomVn̄V به معنای فکرکردن و به یاد آوردن را در نوستراتیک بازسازی کرده (Dolgopolsky, 2008, No. 2690) که بر پایۀ نظریه نوستراتیک با این ریشه آفروآسیایی مرتبط است. دیگر نمونه‌های اینگونه از صورت‌بندی، یعنی ساخت فکرکردن براساس بستن در واژه‌های دیگر ازجمله در پیوند عَقل | عَقَلَ در زبان عربی پی گرفته‌ می‌شود (ابن‌منظور، 1374، ج11، ص458؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص18-19).

بازمانده‌های مستقیم این ریشه در زبان‌های سامی تنها در گروه شمالی مرکزی دیده می‌شود. در این‌باره به واژۀ عبری זָמַם (zamām) به معنای ملاحظه‌کردن، قصد‌داشتن و تدبیر اندیشیدن، זָמָם (zamam) به معنای طرح و تدبیر و זִמָם (zimam) به معنای طرح، تدبیر و غرض اشاره می‌شود (Gesenius, 1955, p. 273). دو واژۀ اخیر بار معنایی منفی با خود همراه دارند. در آرامی نیز همزادها واژۀ זִמָּה، זִימָּה (zimmah, zīmmah) به معنای فکر، طرح، مشورت، حیله‌گری، برنامه شرورانه و זִימְזוּם (zīmezūm) به معنای نیت، برنامه‌ریزی و توطئه هستند (Jastrow, 1903, v. 1, p. 394). همه این کاربردها بر محور معنای فکرکردن قرار گرفته‌اند و نمونه‌ای ثابت‌شده از دوام معنای به یاد‌آوردن و به خاطر داشتن در زبان‌های سامی دیده نمی‌شود.

مسیر الف-3. ریشه ثنایی زم در سامی، برگرفته از ریشه آفروآسیایی *ʒam- به معنای نزدیک که معناهایی مانند کنار و پیش هم از آن ساخته شده‌اند. ازمنظر گونه‌شناسی ساخت رابطه میان این سه معنا در واژه‌های فارسیِ «پیش» و «نزد» هم دیده می‌شود (نک: حسن‌دوست، 1383، ج2، ص775، ج4، ص2747). در اکدی واژۀ zamû, azamûبه معنای گوشه خارجی، ستون گوشه در یک ساختمان یا لوح از این ریشه به نظر می‌رسد (Black, 2000, p. 444). واژه امهری ዘመድ .(zámḁd) به معنای خویشاوند نزدیک مذکر (Armbruster, 1908, v. 2, p. 157; Hudson, 1989, p. 122) در بن خود ظاهراً همین ریشه را حمل می‌کند.

همزاد آن در عربی در این کاربردها پی‌جویی می‌شود: زَمَم به معنای نزدیک و روبه‌رو، مثلاً «داری زَمَمُ داره»، یعنی خانه من نزدیک خانه اوست و «وجهی زَمَمُ بیته»، یعنی صورت به‌سمت خانه اوست (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126). همچنین زَمَّ القوم به معنای «قوم پیش افتادند در رفتن» از همین دست است (همانجا). از حیث گونه‌شناسی ساخت معنا این رابطه‌ها در مقایسه با واژۀ فارسی «پیش» که بدان اشاره شد، درک می‌شود. این واژه افزون بر معنای نزدیک معنای مقابل و جلو را هم می‌رساند.

برای گسترش این مسیر به زَمَم به معنای میانه‌روانه و چیزی در حد اعتدال اشاره می‌شود، در عبارتی چون «أمرهم زَمَمٌ» به معنای «کار آنان میانه است» (صفی‌پوری، 1296، ج2، ص516) و از حد گذرا نیست (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126؛ ابن‌منظور، 1374، ج12، ص273). نظیر اینگونه از ساخت در عربی فعل قارَبَ به معنای میانه‌روی کردن و اعتدال‌گزیدن دیده می‌شود که از ثلاثی مجرد قَرِبَ به معنای نزدیک‌شدن برآمده است (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص1006-1007). احتمال حمل‌کردن آن بر ساخت از مسیر الف-2 مانند آنچه در مادۀ قصد رخ داده و انتقال میان معنای قصد‌کردن و میانه‌روی کردن صورت گرفته، ضعیف‌تر است؛ زیرا آن گسترش از مسیر الف-2 فقط در زبان‌های شمالی مرکزی در عبری و آرامی دیده می‌شود.

مسیر الف-4. ریشۀ ثنایی زم در سامی برگرفته از ریشه آفروآسیایی *ʒam- به معنای گروه و مجموعه به هم پیوسته از چیزی که کاربردهای آن در زِمزِمة و زِمزیم به معنای گروهی از انسان‌ها یا از شتران (فیروزآبادی، 1344، ج4ص126) و در زُمزوم الابل به معنای مجموعه‌ای از صد شتر یا شتران برگزیده دیده می‌شود (همانجا). وجود بدلی به صورت زَمَّم نامی دیگر برای چشمۀ زمزم ردّی از آن است که افزون بر ساخت رباعی این مسیر در ساخت ثلاثی نیز دنبال شده است.

ریشه ب. ریشه ثنایی زم بازگشت به ریشۀ پیشنهادی آفروآسیایی *ʒam- به معنای بلند‌شدن که از آن معنای متعدی بلندکردن نیز ساخته شده است. بازمانده‌های این واژه در زبان عربی در کاربردهای زیر یافت می‌شود: صورت لازم در زُمّام: گیاه رشد‌کرده و بلند‌شده (ابن‌منظور، 1374، ج،12، ص273؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126)، صورت متعدی در «زَمَّ الرجلُ برأسه» به معنای مرد سر خود را بلند کرد (صفی‌پوری، 1296، ج2، ص516) و «زَمَّ البعیر بأنفه» معنای شتر بینی خود را بالا گرفت (فیروزآبادی، همانجا). به نظر می‌رسد، بیشتر ادامه این مسیر در معناهایی چون ربودن، آشکارشدن، پرشدن و تکبرورزیدن دنبال می‌شود که همگی از معنای بلندشدن ساخته شده‌اند.

مسیر ب-1. ریشۀ ثنایی زم برگرفته از آفروآسیایی *ʒum- به معنای ربودن، غارت‌کردن که بازمانده‌های آن در شاخه‌های سامی و چادی مرکزی دیده می‌شود (Orel & Stolbova, 1995, No. 2632). از بازمانده‌های سامی این ریشه به واژۀ اکدی zummûبه معنای محروم‌بودن و فاقد‌بودن اشاره می‌شود (Black, 2000, p. 449). در عربی هم در ترکیب «زَمَّ الذئب السخلة» (گرگ بزغاله را برگرفت) این مسیر دنبال می‌شود (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126).

مسیر ب-2. ریشۀ ثنایی زم در سامی *ZMM به معنای آشکاربودن که رد آن در واژۀ اکدی zīmu(m) به معنای ظهور و چهره (Black, 2000, p. 447)، واژه عربی زَمم به معنای آشکار ـ مثلاً در ترکیب «امرهم زمم» یعنی کار آنان آشکار است (صفی‌پوری، 1296، ج2، ص516) و اِزمیم به معنای هلال آخر ماه و شبی از شب‌های محاق[5] (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص273؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126) دیده می‌شود.

مسیر ب-3. ریشۀ ثنایی زم در سامی *ZMMبه معنای فراوان‌شدن و پرشدن که رد آن در واژه‌های زیر دیده می‌شود: واژۀ سبایی ZMM به معنای مخزن آب و آب فراوان (Beeston, 1982, p. 170)؛ زَمَّ به صورت لازم و متعدی به معنای پرشدن و پرکردن در تعابیری مانند زَمَّتِ القِربة، به معنای مشک پر شد و زَمَّ الرجلُ القربةَ، مرد مشک را پر کرد (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص273؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126) و ترکیب «ماء زَمزَم» و «ماءٌ زُمازم» به معنای آب بسیار (همانجا). نامگذاری چاه زَمزَم به این نام نیز باید اشاره به فراوانی دور از انتظارِ آب آن بوده باشد.

مسیر ب-4. ریشۀ ثنایی زم‌ به معنای تکبرورزیدن که در عربی در قالب ثلاثی مجرد در تعبیری چون «زَمَّ بأنفه»، به معنای «بینی خود را فراز گرفت» ـ کنایه از تکبرورزیدن ـ هنوز معنای اصلی بلندکردن را دارد؛ اما در اسم فاعل زامّ به معنای متکبر (صفی‌پوری، 1296، ج2، ص516) و ازدمَّ ازدماماً در معنای تکبر ورزیدن (فیروزآبادی، 1344، ج4ص126) و صورت اسمی زَمّ به معنای کِبر، معنای تکبر ورزیدن تعیّن یافته است (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص273).

ریشه ج. ریشه ثنایی زم، بازگشت به ریشۀ پیشنهادی سامی *ʒam- به معنای وز وزکردن و حرف نامفهوم زدن که به نظر می‌رسد، نام‌آوا باشد. بازمانده‌های این ریشه در زبان‌های مختلف سامی بازجسته می‌شود. در گروه شمالی مرکزی واژۀ عبری זָמַם (zāmam) به معنای صداکردن، وز وزکردن و غرغرکردن (Leslau, 1991, p. 638)، واژه سریانی ܙܰܡ به معنای پژواک‌داشتن و زنگ‌زدن (Costaz, 2002, p. 89) و ریشه مندایی ZMMبه معنای زمزمه‌کردن و پژواک‌داشتن (Drower & Macuch, 1963, p. 169)، در گروه جنوبی حاشیه‌ای واژۀ گعزیዜማ (zemā)  به معنای هارمونی، آهنگ، لحن، آواز و سرود مذهبی (Leslau, 1991, p. 638) از این ریشه‌اند. در شمالی حاشیه‌ای واژۀ اکدی zemûبه معنای خشمگین‌بودن (Black, 2000, p. 446) احتمالاً باید انتقال از معنای غریدن و غرغرکردن بوده باشد که در گسترش‌های بعدی هم دیده می‌شود. در عربی زَمَّ به معنای وز وزکردن حشرات و صداکردن گنجشک، زَمزَمَ به معنای غریدن شیر و صدای رعد و تزَمزَمَ به معنای بانگ‌کردن شتر دیده می‌شود (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص274)، زیزیم آواز جنیان در بیابان‌هاست، زَمازِم صدای شعله‌های آتش است و زِمزِمة به‌طورکلی هر آوازی است که از دور آید یا نامفهوم باشد (ابن‌منظور، همانجا؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص126). فیروزآبادی (همانجا) زَمَّ را به معنای «تکلَّمَ» هم گفته است که براساس کاربردهای این ریشه در عربی نباید چیزی جز سخن‌گفتن به‌طرز نامفهوم باشد.

در بررسی احتمال ریشۀ ثنایی در دو حرف نخستین با افزایش یک پس‌ساز اگر ریشه «ع‌ز» فرض شود، دو گزینه زیر در میان است:

ریشه د. ریشه ثنایی ع‌ز، بازگشت به ریشۀ پیشنهادی آفروآسیایی *ʕ- به معنای قوی‌بودن. بر پایۀ نظریه نوستراتیک و مطابق با بازسازی دالگاپولسکی اصل این ریشه به واژۀ نوستراتیک *ʕ̱iʒ'V به معنای قوی، سالم بازمی‌گردد که بازمانده‌های آن افزون بر آفروآسیایی در خانواده‌های هندواروپایی و آلتایی نیز دیده می‌شود (Dolgoposlky, 2008, No. 160). در میان شاخه‌های آفروآسیایی در بربری *HSSبه معنای برای چیزی کوشش‌کردن، در چادی غربی e̍si̍ به معنای قوی و در گروه ریفت از شاخه کوشی، واژه ʕaĉ̟a در زبان آلاگوا[6] به معنای (حیوان) بالغ و واژۀ ʕaĉ̟aramō در زبان ایراقو[7] به معنای «گاو پیر» بازمانده‌های این ریشه‌اند (همانجا). واژۀ ajiye به معنای نگاه‌داشتن، حفظ‌کردن در زبان هاوسا از زبان‌های چادی غربی (Ol'derogge, 1963, p. 18) نیز ممکن است با این ریشه در ارتباط باشد. در زبان‌های سامی نیز ریشۀ ثلاثی «ع‌زز» با معنای محوری قوی‌بودن در همه گروه‌ها دیده می‌شود (Leslau, 1991, p. 81; Zammit, 2002, p. 286). در برخی ریشه‌های ثلاثی مانند ریشۀ עזר (ʕZR) در عبری به معنای یاری‌کردن و مساعدت‌کردن (ضباعی، 1975، ص46)، این ریشه آفروآسیایی گسترش‌های جدید یافته است.

در عربی عَزَّ به معنای قوت‌یافتن به‌خصوص پس از خواری است و گسترش آن در تعابیری مانند عَزَّ به معنای غلبه‌کردن، عَزاز به معنای زمین سخت و عَزَّ الماء به معنای سیلان‌یافتن آب به‌سبب انبوهی دیده می‌شود. معنای شدت نیز برای گسترش معنای قوت در کاربردهایی مانند عَزوزة به معنای چیزی شدید، «مِعزاز المرض» به معنای بیماری شدید و عِزّ به معنای باران تند مشاهده می‌شود (فیروزآبادی، 1344، ج2، ص182-183).

ریشه هـ. ریشه ثنایی ع‌ز لفظ بدل از ح‌ز است که به ریشه آفروآسیایی *- به معنای بریدن و جدا‌کردن باز می‌گردد. بازماندۀ ریشه ح‌ز در عربی حَزَّ به معنای بریدن و جداکردن (ابن‌منظور، 1374، ج5، ص334؛ فیروزآبادی، 1344، ج2، ص172)، در عبری חזז (ZZ) و در سریانی ܚܙܐ (ḤZ) در معنایی نزدیک به آن (نک: Gesenius, 1955, p. 304; Brun, 1895, p. 149) و احتمالاً واژۀ امهری አጨድ (áč̟č̟ḁdḁ) به معنای کوتاه‌کردن، به‌ویژه دربارۀ رستنی‌ها مانند ذرت و علف (Armbruster, 1908, v. 2, p. 71; Hudson, 1989, p. 46) هستند. همزادهای آن در دیگر زبان‌های آفروآسیایی در بربری *ḥaʒ- به معنای نزدیک‌رفتن و *ḥuyʒ- به معنای از دست دادن و نیافتن (Abdel-Massih, 2011, p. 40, 42) است. به احتمال زیاد واژه‌ hiši- به معنای بریدن علف در زبان بجه[8] از زبان‌های کوشی (Hudson, 2012, p. 75)، واژۀ wàccu/ wàsshu به معنای خرد‌کردن در زبان بولِوا[9] از زبان‌های چادی غربی (Gimba & Schuh, 2015, p. 181) و واژۀ ə́gdu به معنای به دو نیم کردن در زبان باده[10] از همان شاخه (Dagona, 2009, p. 3) با همین ریشه مرتبط است.

ساخت ثلاثی از این ریشه با پس‌ساز –Mنیزدر همان آفروآسیایی دیده می‌شود. اورل و استولبوا ریشۀ *ḥVʒim- را به معنای بریدن و شیء تیز بازسازی کرده‌اند (Orel & Stolbova, 1995, No. 1305).

گفتنی تلفظ ریشه ح‌ز به‌صورت ع‌ز در هیچ زبان سامی به‌جزء عربی دیده نشده است. در اندک بازمانده‌های این ریشه نیز به‌جای معنای مستقیم بریدن، گسترش معنا به کاستن و تنگ‌شدن دیده می‌شود، مانند: «عَزَّ الشیءُ» به معنای اندک‌شدن آن به‌گونه‌ای‌که یافتن آن میسر نباشد، عَزّاء به معنای قطحی شدید با تکیه بر معنای تنگنا در قحطی و عَزوز به معنای شتر ماده‌ای که مجرا شیر او تنگ باشد (فیروزآبادی، 1344، ج2، ص182).

 

ریشه‌های محتمل برای مادۀ عزم

ریشه ثلاثی عزم، در میان زبان‌های سامی تنها در عربی دیده می‌شود و در پژوهش حاضر کوشش شده است تا کاربرد واژه‌های مختلف از ریشۀ ثلاثی ع‌زم بررسی شود و براساس معانی ریشه‌ایِ یاد‌شده در بند پیشین، دسته‌بندی شوند. در این راستا نخست باید به پدیده‌ای توجه کرد که در زبان‌شناسی با نام همنامی[11] شناخته می‌شود و در اصطلاحات منطقی کهن از آن به «اشتراک» تعبیر می‌شود. همنامی رابطۀ میان دو یا چند واژه است که ازنظر شکل یکسان ولی در معنا و ریشه متفاوت باشند. سنت لغویان بر آن بوده است که واژه‌های دارای ریشه ثلاثی یا رباعی واحد - یعنی واژه‌های مربوط به مادۀ واحد - را به یک ریشه بازگردانند و این امر سبب می‌شود تا در بسیاری نمونه‌ها واژه‌های معرفی‌شده ذیل یک ماده در کتب لغت، دارای معانی کاملاً بی‌ربط با یکدیگر باشد. زبان‌شناسی تاریخی برخلاف این رویه به دنبال آن است تا واژه‌ها را در ارتباط با فرایند ساخت تاریخی و پیشینه آنها بررسی کند و بسیار محتمل است که ساخت‌هایی مربوط به یک ماده با وجود آنکه در عربی کنونی صورتی همسان پیدا کرده‌اند، در گذشته تاریخی از ریشه‌های متفاوت مشتق شده است و حتی الفاظ ناهمسان در گذشته داشته باشند.

 

مسیرهای ساخت از ریشه الف

در این بخش ساخت‌های انجام‌گرفته از ریشۀ الف در زبان عربی مطالعه شده است و مسیرهای ساخت معانی جدید در آن پی‌جویی می‌شود. در این راستا افزون بر داده‌های لغوی در چارچوب مقایسه از آراء منتسب به مفسران دو قرن نخست نیز استفاده شده است. ازآن‌حیث که امکان بازگشت آن به آگاهی زبانی بیش از اجتهاد تفسیری است. معنای اصلی ریشۀ الف یعنی معنای بستن و متصل‌کردن با وجود آنکه براساس ریشۀ ثنایی زم در عربی منجر به فعل مضاعف زمَّ شده و به معنای اصلی حفظ شده است؛ ولی ابداً در ساخت ثلاثی عزم نشانی از کاربرد مستقیم آن دیده نمی‌شود. مسیرهای الف-1، 3، 4 که پیشتر هم در عربی سابقه داشته‌اند، همه در ساخت ثلاثی عزم ملحوظ بوده و به‌نحوی منتظر گسترش‌های تازه یافته‌اند. مسیر الف-2 حامل معنای فکرکردن، به یاد آوردن، به خاطر داشتن در ریشۀ ثنایی تنها در زبان‌های سامی مرکزی ثابت شده است و نمونه‌ای از کاربرد آن نه در عربی و نه در دیگر گروه‌های سامی دیده نمی‌شود؛ بنابراین از گسترش‌های اختصاصی در سامی مرکزی است و استفاده از آن برای ساخت مادۀ ثلاثی عزم که آن نیز از اختصاص‌های زبان عربی است، بسیار دور از انتظار است. براین‌پایه اندیشیدن لغویان عرب به این مسیر معنایی باید حاصل نوعی تماس زبانی در دورۀ مطالعه در عربی کلاسیک و تدوین واژه‌نامه‌ها بوده باشد. این بخش مهمی از محتویات کتب لغت که در ارتباط با این معانی از سنخ تحلیل و نه گزارش کاربرد است، این فرضیه را تأیید می‌کند.

مسیر الف-1-1. استوار بودن/شدن

این معنا درواقع نزدیک‌ترین نمونه به معنای اصلی مسیر الف-1، یعنی معنای ماندن و دوام‌داشتن است. در کاربردهای این مسیر باید عَزَم به معنای مرد استوار در دوستی را یاد کرد (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829) که حاصل تضییق معنایی از صفت «استوار» است. ویژگی لازم‌بودن فعل که در اصل این مسیر وجود دارد، در اینجا همچنان حفظ شده است.

از ملحقات به همین مسیر است: اعتزام به معنای ماندن بر وضعیتی و التزام به آن، مثلاً در «اعتَزَمَ الرجلُ الطریقَ»، به معنای «راه را پیمود و راه کج نکرد» (ابن‌سیده، 2000، ج1، ص534؛ ابن‌منظور، 1374، ج12، ص401). این نزدیک‌ترین معنا به معنای اصلی ماندن است. صاحب بن عباد هنگام توضیح واژه اصرار نیز آن را به معنای عزم بر چیزی دانسته است که فرد اهتمامی برای سرباززدن از آن ندارد (صاحب بن عباد، 1414، ج8، ص83)؛ اما ورای این بیان، نشانی از کاربرد لغوی به این معنا دیده نمی‌شود. آشکار است صاحب به دنبال آن بوده است تا اصرار را با عزم توضیح دهد و در این موضع مقصود او بیان معنای عزم نبوده است. براین‌پایه آن نه بیان‌کننده معنایی متعین برای عزم، بلکه ملحق به همین معنای التزام است. واژۀ عَزیم به معنای دشمن سخت (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150: العدو الشدید) هم باید ملحق به همین مسیر محسوب شود.

اینکه عَزَمَ به معنای «جَدَّ» گرفته شود، در منابع لغوی مکرر دیده می‌شود (مثلاً سعدی، 1403، ج2، ص360؛ ابن‌منظور، 1374، ج12، ص399-400؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص149) و ازنظر معنا باید ملحق به همین مسیر شمرده شود. از لغویان کهن، شمر بن حمدویه عَزَمَ را به «دادن دستور جدّی» بازگردانده است (هروی، 1419، ج4، ص1271: عزمتُ علیک أی أمرتُکَ أمراً جدّاً). در میان مفسران نیز کسانی چون مجاهد (د 104ق)، حسن بصری (د 110ق) و مقاتل بن سلیمان در برخی کاربردهای قرآنی مانند «إذا عزم الامر» (محمد/ 21)، همین معنا را پیشنهاد کرده‌اند (مجاهد، 1396، ج2، ص599؛ مقاتل، 1424، ج3، ص238؛ طبری، 1405، ج26، ص55؛ نحاس، 1409، ج6، ص481).

باید توجه داشت معادل ارائه‌شده برای عزم در این کاربرد یعنی جَدَّ خود دچار ابهامی در واژه‌شناسی است و ظاهراً در اثر سریان معنایی از ماده جهد، معنای کوشیدن یافته است، درحالی‌که معنای ریشه‌ای همان بریدن و قاطعیت است (نک: فیروزآبادی، 1344، ج1، ص281؛ صفی‌پوری، 1296، ج1، ص162). ریشۀ جد در آفروآسیایی و سامی وجود دارد و تنها معنای بریدن و نه کوشیدن برای آن ثبت شده است (نک: Orel & Stolbova, 1995, No. 868; Dolgopolsky, 2008, No. 601؛ مشکور، 1357، ج1، ص130). افزون‌برآن باید اشاره کرد، فعل عربی حَزَّ نیز هم به معنای بریدن و هم به معنای شدت‌ورزیدن در کار (ابن‌منظور، 1374، ج5، ص335)، یعنی معنایی نزدیک به جدیت‌داشتن و کوشش‌کردن ضبط شده است. احتمال ضعیف‌تر بازگشت معنای جِدّ به مسیر هـ یعنی ع‌زم به معنای بریدن است؛ ولی این واقعیت که مسیر هـ در عربی ریشه‌ای اصیل نیست و کاربرد آن هم بسیار نادر است، برای کاربردی که در این حد رواج و گستردگی دارد، احتمال یاد‌شده را به منتفی‌بودن نزدیک می‌کند.

عزم به معنای کوشش‌کردن نیز باید گسترشی برای معنای جدّ باشد. عَزَمَ و اعتزمَ و تعزَّمَ به معنای کوشیدن در فرهنگ‌های عربی به فارسی وجود دارد (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830؛ سیاح، 1348، ج3، ص115) و انتقال از معنای جِدّ به معنای کوشیدن بر مبنای رابطه‌ای مجاز درک می‌شود، به این دلیل که کوشیدن لازمه جدی‌بودن است. برای گسترش فراتر باید به عَزَمَ به معنای سخت‌دویدن نیز اشاره کرد (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830) که ظاهراً باید حاصل گسترش معنای کوشیدن باشد، دقیقاً همچون گسترشی که در انتقال از سعی به معنای کوشیدن به سعی به معنای دویدن صورت گرفته است. تعبیر «اعتَزَمَ الفرسُ» به این معنا که «اسب با توسنی و سرکشی گذشت» (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830)، ساختی بر پایۀ معنای دویدن است. احتمال ارتباط آن با معنای تکبرورزیدن در مسیر ب-4 دور از انتظار است؛ زیرا هیچ شاهدی از وجود مسیر ب با هیچ‌یک از گسترش‌هایش در زبان عربی ثابت نشده است.

مسیر الف-1-2. شکیبایی‌کردن

همچنان مانند معنای اصلی، فعل لازم است. از لغویان ابن‌اعرابی (د 231ق) عَزم را در زبان قبیله هذیل به معنای صبر دانسته است (ازهری، 2001، ج2، ص92) و گاه حتی برای زبان عمومی عرب، عزم را به معنای صبر گفته‌اند (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص400). در کتب لغت عرب، اعتزام در باب افتعال نیز به معنای تحمل‌کردن و شکیبایی‌ورزیدن بر بلا ثبت شده است (ابن‌منظور، همانجا؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830). در میان مفسران نیز چنین دیدگاهی از عصر تابعین سابقه دارد. در تفسیر آیه «لم نجد له عزماً» (طه/115)، در داستان آدم (ع)، قتاده (د 118ق) آن را به صبر بازگردانده (یحیی بن سلا، 1425، ج1، ص283؛ طبری، 1405، ج16، ص221) و مقاتل بن سلیمان (د 150ق) هم در این آیه و هم در آیه «اولوا العزم من الرسل» (احقاف/35) عزم را به معنای صبر دانسته است (مقاتل، 1424، ج2، ص343، ج3، ص231).

مسیر الف-1-3. استوارکردن

صورت متعدی از همان معنای استوار‌بودن/شدن است. عزم به این معنا هم دربارۀ تثبیت چیزی از جانب خداوند و هم تثبیت چیزی از جانب انسان به کار رفته است.

نَضر بن شُمَیل مروزی (د 203ق) در سخن از اوامر الهی اشاره دارد که در آیۀ «کونوا قردة» (بقره/65) «امر عزم» است و در «کونوا ربانیین» (آل‌عمران/79) «فرض و حتم» (ازهری، 2001، ج2، ص92). بنابراین وی عزم را دربارۀ قطعیت‌یافتن دستوری تکوینی در مقابل دستوری تشریعی قرار داده است. تقابل اراده حتم با اراده عزم به‌نحوی‌که اولی ناظر به تکوین و دومی ناظر به تشریع باشد، در احادیث ائمه (ع) نیز دیده می‌شود. در حدیثی از ابوالحسن (ع) ]ظاهراً امام رضا (ع)[ دیده می‌شود که در آن ارادۀ حتم تخلف‌ناپذیر است (امر تکوینی) و اراده عزم ممکن است، تخلف پذیرد (امر تشریعی) (کلینی، 1391، ج1، ص151؛ ابن‌بابویه، 1387، ص64؛ قس: فقه‌الرضا (ع)، 1406، ص410 که این مضمون را از امام علی (ع) نقل کرده است). این زوج معنایی در دعایی از صحیفه سجادیه به تعبیر قضاء حتم و ارادۀ عزم یاد شده است (دعای 47).

مسیر الف-1-4. عزم به معنای نگاه‌داشتن

عزم به معنای نگاه‌داشتن که مانند معنای پیشین متعدی است. این معنا هرچند مستقیماً در آثار لغوی‌ها دیده نمی‌شود؛ اما زمینۀ آن در مسیرهای ثنایی زم وجود دارد و در برخی کاربردها مانند عَزمیّ به معنای «مردی که به عهد خود وفا کند»، معنا به نگاه‌داشتن بسیار نزدیک است (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829). در اقوال مفسرین متقدم نیز به وجود آن در کاربردهای قرآنی اشاره شده است. عطیة بن سعد عوفی، (د 111ق) از تابعان کوفه، در تفسیر آیه «ولم نجد له عزماً» (طه/115) عزم را به معنای حفظ دستور خدا دانسته (طبری، 1405، ج16، ص221) و گاه این سخن از ابن‌عباس نیز نقل شده است (مکی، 1429، ج7، ص4706). عبدالرحمن بن زید (د 102ق) از تابعین مدینه هم در تفسیر همان آیه عزم را به معنای محافظت و تمسک به امر خداوند شمرده (مکی، همانجا) و در تفسیر منتسب به سفیان ثوری (د 161ق) دربارۀ همان آیه عزم به معنای حفظ دانسته شده است (سفیان ثوری، 1403، ص197).

ازنظر گسترش معنایی معنای نگاه‌داشتن به ماناکردن، صورت متعدی از معنای اصلی ماندن تحلیل می‌شود. اینگونه از ساخت در واژۀ انگلیسی keep نیز بازجسته می‌شود که در کاربرد لازم معنای‌ماندن و دوام‌داشتن و در کاربرد متعدی معنای نگاه‌داشتن و حفظ‌کردن دارد (حییم، 1367، ص633-634؛ Roget, 2000, p. 592). فعل انگلیسی save هم که معنای حفظ‌کردن دارد، دارای مؤلفه معنایی دوام‌بخشیدن و از این نظر مترادف با فعل prolong است (id, p. 252).

احتمال‌ ضعیف در ساخت این معنا گسترش از معنای به یاد آوردن و به خاطر داشتن در مسیر
الف-2 است که دو مشکل اساسی دارد: نخست آنکه نشانی از دوام‌یافتن آن معنای آفروآسیایی در هیچ‌یک از زبان‌های سامی دیده نمی‌شود و دیگر اینکه دست کم طیفی از کاربردهای حفظ در اقوال مفسران با حافظه و خاطره ارتباط ندارد. ضعیف‌ترین احتمال‌ ارتباط معنای حفظ‌کردن با مسیر الف-3 یعنی نزدیک و کنار است که اینگونه از ساخت در زبان روسی نمونه دارد، مانند فعلберечь (bjerjь)  به معنای نگاه‌داشتن و حفظ‌کردن که از ریشه اسمی берег (bjerjeg) به معنای کناره و ساحل گرفته شده است (Shanski, 1994, p. 22).

مسیر الف-1-5. سوگنددادن

در منابع لغوی از کاربرد ویژه‌ای از مادۀ عزم به معنای سوگنددادن سخن گفته‌اند: عَزَمَ علی الرجل، یعنی آن مرد را سوگند داد (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830). ابوبکر ابن‌درید (د 321ق) در تحلیل این کاربرد می‌گوید: «بر تو عزم کردم که چنین کنی، یعنی تو را سوگند دادم.» (ابن‌درید، 1987، ج2، ص817: عزمت علیک لتفعلنّ أی أقسمت علیک) این اطلاق به سادگی ناشی از آن است که استفاده از قسم به‌مثابۀ نوعی تثبیت برای درخواست انجام یک فعل از مخاطب تلقی شده است. ضمناً اگر برای عَزَمَ به معنای بریدن در مسیر هـ گسترشی به معنای شکستن در نظر گرفته شود که براساس گونه‌شناسی ساخت معنا در زبان‌های مختلف کاملاً امکان‌پذیر است، امکان انتقال از معنای شکستن به سوگنددادن نیز وجود دارد. نظیر چنین ساختی در افعال عربی أقسمَ و قاسَمَ و استقسَمَ به معنای سوگند‌خوردن و در برخی کاربردها سوگنددادن دیده می‌شود که معنای ثلاثی مجرد آن بخش‌کردن است (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص481؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص164-165).

مسیر الف-1-6. عمر دراز <پیری

عَزوم و عَوزم هر دو به معنای پیرزن و نیز ماده‌شتر پرسال (فیروزآبادی، 1344، ج4ص150). برای احتمال جایگزین ارتباط این کاربرد با ریشه د بر پایۀ واژه ʕaĉ̟aramō در زبان ایراقو[12] به معنای «گاو پیر» دور از ذهن است؛ زیرا مراحل میانی در تحول معنایی در زبان عربی مفقود است.

مسیر الف-2-1. عزم به معنای قصدکردن

چنانکه دیده شد، یکی از گسترش‌های معنایی برای ریشه زم در این مسیر که تنها در سامی شمالی مرکزی ثابت شده است، معنای قصدداشتن مثلاً در واژه عبری זָמַם (zamām) است که نسبت آن با واژه عربی عزم درخور توجه است. این ریشه به معنای اشاره‌شده در کاربردهای مانند عَزَمَ الامرَ و عَزَمَ علی الامر به معنای آهنگ کاری کردن و قصد کاری داشتن در باب افتعال اعتزم َ الامر و اعتزمَ علی الامر و در باب تفعل تعَزَّم الامر به همان معنا پی‌جویی کرد (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص399؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص149؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829-830).

در میان لغویان متقدم ابوهلال عسکری (د ح 400ق) معنای عزم را بسیار نزدیک به نیّت می‌داند که آن نیز در دامنۀ معناییِ مسیر الف-2 جای می‌گیرد. وی در بیان فرق جزئی میان آن ‌دو یادآور می‌شود: «نیت اراده‌ای است که همواره متقدم بر اصل فعل است؛ ولی عزم هم بر فعل متقدم می‌شود و هم نمی‌شود (ابوهلال، 1418، ص124).

گونۀ ساخت معنای قصد‌کردن و نیت‌داشتن براساس معنای جمع‌کردن (متقارب با معنای بستن) در واژۀ روسی собираться به معنای قصدکردن دیده می‌شود که از собирать به معنای جمع‌کردن با افزودن ضمیر بازتابی ся- ساخته شده است (Smiritsky, 1961, p. 736).

مسیر الف-2-2. عزم به معنای تصمیم‌گرفتن

دربارۀ رابطه میان معنای عزم در این کاربرد و معنای بستن برخی از لغویان کهن توضیحاتی ارائه داده‌اند. ازجمله مؤلف کتاب العین ـ خلیل بن احمد (د 170ق) یا مؤلفی پس از او - عزم بر چیزی را اینگونه تحلیل می‌کند که: «قلب بر انجام‌دادن آن فعل توسط تو یا یقین به آن امر بسته شده باشد (خلیل، 1981، ج1، ص363: العزم ما عقد علیه القلب أنک فاعله أو من أمر یتیقنه). در‌بارۀ یقین به یک امر صورت‌بندی مشابهی در واژه عربی اعتقاد رخ داده است که در آن ریشه ع‌ق‌د به معنای بستن به باب افتعال رفته و معنای باور‌کردن به خود گرفته است (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص859).

چندی بعد شَمِر بن حَمدویه هروی (د 255ق) عزم بر چیزی را صرفاً به «ما عقد علیه القلب» تحلیل کرده و عزم را بدین معنا دانسته است که «قلب بر انجام‌دادن آن فعل توسط تو بسته شده باشد» (هروی، 1419، ج4ص1271: العزم ما عقد علیه قلبک من أمر أنک فاعله).

گونۀ ساخت معنای تصمیم‌گرفتن براساس معنای جمع‌کردن (متقارب با معنای بستن) در عربی در ساخت إجماع به معنای تصمیم‌گرفتن از ریشۀ ثلاثی ج‌م‌ع دیده می‌شود (ابن‌منظور، 1374، ج8، ص57؛ فیروزآبادی، 1344، ج3، ص15). احتمالی ضعیف در ساخت این معنا گسترش آن از مسیر هـ، یعنی بریدن است. اینگونه از ساخت در واژه لاتین dēcīdere به معنای قطع‌کردن و معنای پسینِ تصمیم‌گرفتن دیده می‌شود که از ریشه cædere به معنای بریدن ساخته شده است و واژه انگلیسی decide به معنای تصمیم‌گرفتن برگرفته از آن است (Skeat, 1963, p. 158).

مسیر الف-3. عزم به معنای نزدیک، کنار، پیش

ساخت واژۀ عُزمة به معنای خانواده و قبیله (ازهری، 2001، ج2، ص92؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150) با تکیه بر معنای «اقرباء، نزدیکان» احتمال دارد، از این مسیر یا از مسیر الف-4 باشد. همچنین عَزم به معنای کناره چیزی و مشخصاً کنجاره مویز از آن رو که به کنار ریخته می‌شود، از این ریشه ساخته شده و در واژگان عربی ثبت شده است و عَزمیّ فروشندۀ این کنجاره است (فیروزآبادی، همانجا؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829). ورای این کاربرد محدود ادامه این مسیر در گسترش مجازی، در انتقال از کنار به مقعد بازجسته می‌شود. عِزمة (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150)، عَزوم (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص401) و اُمّ‌عِزم و اُمّ‌عِزمة (ازهری، 2001، ج2، ص92؛ صاحب بن عباد، 1414، ج1، ص397) همه به معنای مقعد آمده‌اند. دقیقاً همین‌گونه ساخت معنای مقعد از کنار در ترکی آذربایجانی در واژۀ yan دیده می‌شود (بهزادی، 1382، ص1104).

وجود معنایی «اعتدال داشتن» برای مادۀ ع‌زم روشن نیست و تنها نمونه احتمالی آن درباب افتعال در عبارتی این‌چنین دیده می‌شود: اعتزَمَ الرجلُ به معنای میانه‌روی گزیدن در حرکات و سکنات (ابن‌منظور، 1374، ج12، ص401؛ فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830). در بخش پیشین دیده شد که در مادۀ عربی ق‌رب انتقال میان معنای نزدیک‌بودن و میانه‌روی‌گزیدن نمونه دارد و اگر چنین معنایی ثابت فرض شود، ملحق به همین مسیر است.

برای مسیر احتمالی دیگر که تنها نمونه ثبت‌شده نقلی غریب از ابوسلیمان خطابی (د 388ق) است، عزم به معنای گزیدن است. وی در اشاره به لغاتی مهجور یادآور می‌شود که کدم، کذم، ازم و عزم همگی به معنای گزیدن هستند (خطابی، 1402، ج،1، ص701). ممکن است این کاربرد ضبط‌شدۀ خطابی مربوط به گویشی خاص از عربی باشد؛ ولی به هر روی ازنظر معناشناسی رابطۀ انتقالی میان بریدن و گزیدن در زبان‌های آفروآسیایی مکرر دیده می‌شود، مانند واژۀ آفروآسیایی *ḳurom- به معنای بریدن که معنای گزیدن نیز یافته است (Orel & Stolbova, 1995, No. 1611).

مسیر الف-4. عزم به معنای گروه و مجموعه

در بحث از معانی اسمی، ساخت واژه عُزمة به معنای اسرة (خانواده) و قبیله (ازهری، 2001، ج2ص92) با تکیه بر معنای اَسَرَ به معنای بستن و اسیرکردن (فیروزآبادی، 1344، ج1ص364) است که احتمال دارد، از این مسیر یا از مسیر الف-3 باشد.

برخی از لغویان کهن کوشیده‌اند، معنای تصمیم‌گرفتن در عزم را به مفهوم مجموعه بازگردانند. ازجمله ازهری (د 370ق) یادآور می‌شود «زمانی که کسی بر امری استوار عزم کند، «اجماع» کرده است، یعنی آن را جمیع ساخته است» (ازهری، 2001، ج1، ص254: فلمّا عزم علی أمر محکم أجمعه أی جعله جمیعاً). در همین رابطه ابن‌فارس (د 395ق) یادآور شده است که «عزم بر چیزی و اجماع بر آن یک چیزی است» (ابن‌فارس، 1366، ج3، ص283). سعدی (د 515) نیز می‌گوید: «امر خود را جمع کرد و اجماع کرد، یعنی بر آن عزم کرد» (سعدی، 1403، ص151: جمع أمره و أجمعه عزم علیه).

احتمالاً یکی از علت‌های برقرارکردن این نوع پیوند میان مفهوم أجمَعَ (به معنای تصمیم گرفت) و عَزَمَ، وجود فعل «أزمَعَ» است که ازسویی بر پایۀ قلب مرتبط با عزم شناخته می‌شد (کیا، 1340، ص83) و ازسوی‌دیگر مترادف اجماع تلقی می‌شد (مثلاً ازهری، 1399، ص111). ابن‌فارس در سخن از اَزمَعَ هم احتمال می‌دهد، مادۀ آن صورت مقلوب از عزم باشد و هم احتمال می‌دهد، حاصل ابدال ج به ز در واژۀ أجمع باشد (ابن‌فارس، 1366، ج3، ص24). ابن‌درید که ازمعَ را به معنای عَزَمَ دانسته است، تنها به این تفاوت نحوی اشاره می‌کند که عزم هم بدون حرف جر و هم با علی به کار می‌رود؛ اما ازمع هیچ‌گاه با علی به کار نمی‌رود (ابن‌درید، 1987، ج2، ص817). ابوهلال عسکری در فرق بین عزم و زَماع یادآور می‌شود عزم در هر فعلی است که مختص به انسان باشد؛ ولی زماع اختصاص به سفر دارد (ابوهلال، 1418، ص125). مجموع این اقوال به‌روشنی نشان می‌دهد که مثلث عزم- ازماع- اجماع برای لغویان متقدم بسیار جدی بوده است. دور نیست که این دیدگاه‌ها آنان را به احیای معنای گروه و مجموعه و تأکید بر آن سوق داده باشد.

مسیر ج-1. عزم به معنای افسون‌خواندن

ساخته‌شده از زم به معنای وزوزکردن و حرف نامفهوم‌زدن. این ریشه در کاربردهای زیر دیده می‌شود، مانند عَزَمَ الراقی، یعنی جادوگر افسون خواند (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص830). عزائم به معنای افسون‌ها، جمع عزیمة که عموماً صورت جمع آن کاربرد دارد و مُعَزِّم به معنای افسونگر (فیروزآبادی، 1344، همانجا؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829).

گونۀ ساخت معنای افسون‌کردن از سخن نامفهوم‌گفتن در زبان‌های دیگر نیز دیده می‌شود، ازجمله واژۀ روسی волхв به معنای جادوگر از ریشه اسلاوی کهن vlъsnuti به معنای سخن نامفهوم‌گفتن ساخته شده است (Shanski, 1994, p. 46)، ازآن‌رو که جادوگران ورد می‌خواندند و به زبانی نامفهوم مراسم جادویی خود را اجرا می‌کردند.

برخی از لغویان که ارتباط این ریشه ثلاثی با زم به معنای حرف نامفهوم‌زدن برای ایشان روشن نبود، کوشیده‌اند تا معنای آن را با معانی مشهور مادۀ عزم برقرار سازند. ازجمله راغب اصفهانی (د ح 502 ق) عزیمة را نوعی تعویذ معرفی می‌کند و در وجه اطلاق آن یادآور می‌شود «گویی تصور شده است که تو با آن شیطان را بسته‌ای از اینکه خواسته خود را دربارۀ تو محقق کند» (راغب اصفهانی، 1961، ص334). بدین ترتیب مبدأ آن را به معنای اصلی ریشه الف، یعنی بستن بازمی‌گرداند. همچنین ابن‌درید از لغویان کهن آن را فرعی بر عزم به معنای قسم می‌داند (نک: مسیر الف-1-5) و در وجه اطلاق «عَزَمَ الراقی» می‌گوید «گویی بیماری/ گزند را قسم داده است» (ابن‌درید، 1987، ج2، ص817: کأنه أقسم علی الداء). وی در توضیح تعبیر «عَزَمَ الحوّاء» در اشاره به وردی که افسون‌گران هنگام بیرون‌آوردن مار می‌خواندند، هم معتقد است، این تعبیر از آن روست که گویی مار را قسم می‌دهد یا از او پیمانی می‌گیرد (ابن‌درید، همانجا؛ ابن‌منظور، 1374، ج12، ص400: إذا استخرج الحیة کأنه یقسم علیها أو یعاهدها). وی با ارجاع به قسم عزم را به مسیر الف-1-5 و با ارجاع به پیمان‌گرفتن و «عقد بستن» آن را به معنای اصلی ریشه الف بازگردانده است.

مسیر ج-2. عزم به معنای غریدن

ساخته‌شده از زم به معنای غرغرکردن تنها نمونۀ شناخته از این کاربرد در واژه‌های عَزّام و مُعتزِم هر دو به معنای شیر (حیوان درنده) جست‌وجو کرد (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150؛ صفی‌پوری، 1296، ج3، ص829-830). گونه ساخت معنای شیر از غرش در این نمونه‌ها دیده می‌شود: واژه آفروآسیایی *rum- به معنای شیر (Orel & Stolbova, 1995, No. 2134) از *rom- به معنای غریدن و گونه‌ای سخن‌گفتن (id, No. 2098) و واژۀ ترکی مشترک arslan به معنای شیر از ریشۀ فعلی ars-ɯl- به معنای غریدن (Sevortyan, 1980, v.1, p. 177-178). احتمال ضعیف‌تر ساخت معنای شیر از مسیر د یعنی معنای قوی است؛ صورت وارونه این ساخت در برخی زبان‌های ترکی دیده می‌شود که در آنها واژه arslan به معنای قوی نیز به کار می‌رود (id, v. 1, p. 177)؛ اما ضعف این احتمال ازسویی به‌سبب وارونه‌بودن این شاهد است و ازسوی دیگر به‌سبب آن است که وزن صیغه مبالغه تنها با معنای غریدن در مفهوم یک فعل و نه قوی بودن در مفهوم یک وضعیت تناسب دارد.

دربارۀ مسیر د با معنای قادربودن در امتداد ع‌ز به معنای قوی تنها سعدی ‌هنگام معرفی واژه عَجز آن را ضد عَزم شمرده است (سعدی، 1403، ج1ص15) که جنبه تحلیلی دارد و گزارش لغوی نیست. درواقع نشانی از شکل‌گیری عزم در راستای این مسیر در عربی دیده نمی‌شود.

مسیر هـ . عزم به معنای بریدن

این معنا بیشتر در برخی از تحلیل‌های لغوی در منابع لغت پی‌جویی می‌شود که در اصل عَزَمَ را به معنای قطع (سعدی، 1403، ج2ص360) یا به معنای صریمة دارای معنایی نزدیک به قطع (ابن‌فارس، 1366، ج4، ص308) دانسته‌اند. ابوهلال هنگام توضیح فرق میان عزم و مشیت عزم را اراده‌ای می‌داند که فاعلِ آن، بدان اندیشه خود را می‌برد و به فعل اقدام می‌کند (ابوهلال، 1418، ص124). به‌هرروی این معنا تنها در مقام توضیح عَزَمَ در همان کاربردهای مشهور خود دیده می‌شود و نمونه‌ای از کاربرد این فعل به معنای متعارف بریدن و جدا‌کردن در عربی ثبت نشده است.

ابوهلال در تحلیلی دربارۀ فرق میان عزم و مشیت با تکیه بر آنچه دربارۀ بریدن اندیشه‌ها گفته شد، یادآور می‌شود، عزم اختصاص به اراده مرید دربارۀ خود دارد و معنا ندارد که کسی فعلی را برای دیگری عزم کند (ابوهلال، 1418، ص124). این تحلیل ثمرۀ کلامی هم دارد و آن اینکه عزم به افعال انسانی بازمی‌گردد (فراء، 1980، ج1، ص14؛ ابوهلال، 1418، ص125) و هرگز خداوند بدان متصف نمی‌شود (همان، ص124). البته باید توجه داشت عزم در این معنا مختص به خداست و به برخی معانی دیگر مانند استوارکردن چنانکه دیده شد، دربارۀ خداوند نیز به کار رود. ضمناً عزم به همین معنا هم در برخی قرائات شاذ از آیه آل‌عمران/159 به‌صورت «إذا عزمتُ» به خداوند نیز نسبت داده شده است. این قرائت از امام صادق (ع) (ابن‌خالویه، 1934، ص23؛ ثعلبی، 1422، ج3، ص192)، ابونَهیک اسدی (ابن‌خالویه، همانجا)، جابر بن زید (ثعلبی، همانجا)، ابورَزین، ابومِجلَز، ابوالعالیه، عِکرِمه و جَحدری نقل شده است (ابن‌جوزی، 1404، ج1، ص341).

با وجود آنکه نمونه‌های یادشده هیچ‌یک گزارشی روشن از وجود کاربردی نزد اهل زبان برای ع‌زم در معنای قطع و بریدن نیست؛ ولی نشان ‌می‌دهد که چنین درکی از ماده ع‌زم در ذهن لغویان به هر تقدیر وجود داشته است. عزم به معنای کوتاه‌بودن گسترشی از معنای بریدن، نمونه‌ای نادر برای کاربرد این ریشه است که در واژه‌ای مهجور یعنی واژۀ عَوزم به معنای زن کوتاه‌قد دیده می‌شود (فیروزآبادی، 1344، ج4، ص150). نمونه‌ای از اینگونه صورت‌‌بندی در زبان عربی در ساخت واژۀ قَصیر به معنای کوتاه از فعل قَصَرَ به معنای بریدن و کوتاه‌کردن دیده می‌شود (صفی‌پوری، 1296، ج3، ص1029-1030). نمونۀ دیگر ساخت واژۀ انگلیسی short به معنای کوتاه از خلال زبان‌های مادر از ریشه هندواروپایی *sker-4به معنای بریدن است (Pokorny, 1959, p. 938; Skeat, 1963, p. 558).

 

نتیجه در کاربردهای قرآنی

کاربردهای قرآنی از مادۀ ع‌زم ازنظر صرفی‌نحوی به سه دسته تقسیم می‌شود:

عَزَمَ در جایگاه فعل لازم در این دو آیه:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (آل‌عمران/159).

وَیَقُولُ الَّذِینَ آَمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ * طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ (محمد/20-21).

عَزَمَ در جایگاه فعل متعدی در این دو آیه

لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (بقره/226-227).

وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَلَکِنْ لا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلا مَعْرُوفًا وَلا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکَاحِ حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (بقره/235)

و دستۀ سوم عَزم در جایگاه اسم. این دسته سوم به نوبۀ خود به سه گروه تقسیم می‌شود:

گروهی مشتمل بر سه آیه که در آنها ترکیب عزم‌الامور به کار رفته است، شامل:

لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذًى کَثِیرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (آل‌عمران/186).

یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (لقمان/17)

إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (شوری/42-43).

گروهی مشتمل بر یک آیه که از پیامبران اولوالعزم سخن می‌گوید:

فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (احقاف/35).

گروهی مشتمل بر یک آیه که از عزم‌نداشتن حضرت آدم (ع) یاد می‌کند:

فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآَنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا * وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْلَهُ عَزْمًا (طه/114-115).

برای آسانی کار و دقت بیشتر بهتر است، مسیرها به‌صورت خُلف بررسی شوند و نمونه‌های نامناسب یکایک حذف شوند تا میان گزینه‌های باقی‌مانده ارزیابی و داوری شود. در میان مسیرهای معرفی‌شده در بخش‌های پیشین تنها نمونه‌ای که مفسران و مترجمان به آن توجه کرده‌اند، مسیرهای گروه «الف» است. از مسیرهای «ب» و «د» هرگز در زبان عربی مادۀ عزم ساخته نشده است. معانی مسیر «ج» شامل افسون خواندن و غریدن با هیچ‌یک از کاربردهای قرآنی تناسب ندارند. مسیر «هـ» نیز در عربی، غیر اصیل و کاربردهای آن مهجور است؛ اما در گروه الف مسیرهای الف-3 و الف-4 نیز هم کاربردی بسیار محدود و نادر دارند و هم ازنظر معنا با کاربردهای قرآنی بی‌تناسب هستند. بنابراین رقابت اصلی میان دو مسیر الف-1 و الف-2 بوده است.

مسیر الف-2 وضعیت پیچیده‌ای دارد. آن اندازه که به مفسران مربوط می‌شود، برخی از آنان شاید تحت تأثیر تماس زبانی و نه با تکیه بر معانی متداول در زبان عربی قرآنی به مسیر یاد شده گراییده‌اند و ذیل آیات به معناهای قصد‌کردن و تصمیم‌گرفتن گراییده‌اند. این در حالی است که زبان‌ عربی مانند دیگر گروه‌های سامی ـ به‌استثنای گروه شمالی مرکزی ـ حتی در ریشه ثنایی «زم» این مسیر معنایی را نمی‌شناخته است و امکان استمرار آن معانی در قالب ثلاثی ع‌زم که به فضای عربی اختصاص دارد، براساس اصول زبان‌شناسی تاریخی منتفی است. همان‌گونه که در ادامه دیده می‌شود، عزم در تمام آیات قرآن کریم با همان معانی مسیر الف-1 توضیح‌پذیر است و اساساً نیازی به چنین تکلف واژه‌شناختی نیست. بار دیگر اشاره می‌شود که وارد‌شدن این طیف از معانی در کتب تفسیر و لغت بیشتر حاصل تماس با زبان‌های گروه شمالی مرکزی ـ احتمالاً از طریق مراوده با اهل کتاب در نواحی شام و عراق ـ یا حاصل تأثیر از رابطه تنگاتنگ اندیشیدن و قصدکردن در زبان فارسی بوده باشد (مثلاً نک: حسن‌دوست، 1383، ج4، ص2646).

درنهایت گفته می‌شود، با وجود آنکه مادۀ عزم در کلیت واژگان عربی با نوعی همنامی یا اشتراک لفظی روبه‌روست؛ ولی تمامی نمونه‌های به کار رفته در قرآن کریم در چارچوب مسیر الف-1 به ریشه واحد بازگردانده می‌شوند و مسئله دربارۀ تعدد معانی آن از سنخ اشتقاق،[13] یا حداکثر چندمعنایی در حد خفیف خواهد بود. درون گروه الف-1، نمونه‌ای از تناسب میان کاربردهای قرآنی با معنای سوگنددادن و عمر دراز/ پیری دیده نمی‌شود و مسیرهای الف-1-5 و الف-1-6 هم حذف می‌شود.

اکنون با یک مربع مواجه هستیم که از نظر لازم/ متعدی بودن و مستمر/رخدادی‌بودن تقسیم‌پذیر هستند:

الف-1-1. استوارشدن: لازم دفعی

الف-1-1. استواربودن و الف-1-2. شکیبایی‌کردن: لازم مستمر

الف-1-3. استوار‌کردن: متعدی دفعی

الف-1-4. نگاه‌داشتن: متعدی مستمر

براساس این جدول داوری دربارۀ کاربردهای فعلی آسان‌تر است. در آیۀ آل‌عمران/159 قرار‌گرفتن عزم در جایگاه فعل لازم در میان اذا ظرفیه و تعقیب آن با امر به توکل انتظار می‌رود، عزم ناظر به معنایی از سنخ رخدادی و نه مستمر باشد، پس گزینه مطرح استوارشدن خواهد بود. در آیه محمد/21، ازآن‌رو که فاعل عزم «الامر» است و انسان نیست،[14] گزینه شکیبایی‌کردن منتفی خواهد بود و متعین در معنای استوار‌شدن است. دربارۀ کاربردهای عزم در جایگاه فعل متعدی در آیات سوره بقره، هم طلاق و هم نکاح از سنخ ایقاع و عقدند که صورت رخدادی و نه استمراری واقع می‌شوند؛ پس گزینه نگاه‌داشتن منتفی و گزینه راجح استوار‌کردن است.

در کاربردهای اسمی، در آل‌عمران/186 صبر و تقوا، در لقمان/17 اقامه نماز، امر به معروف و نهی از منکر و صبر و در آیۀ شوری/43 صبر و بخشایشگری به‌صراحت مصادیق «عزم الامور» شمرده شده‌اند. از آنجا که عزم در تحلیل معنایی در این آیات صفت برای امور به شمار می‌رود، شرایطی مشابه آیه محمد/12 پیش می‌آید؛ چه شکیبایی‌کردن، نگاه‌داشتن و استوار‌کردن به فاعلِ «امور» نسبت داده نمی‌شود؛ ولی استوار بودن/شدن صلاحیت انتساب به امور را دارد. در آیۀ احقاف/35، اولوالعزم با مفهوم صبر همنشین شده است و این معنایی شکیبایی‌کردن را بر واژۀ عزم غلبه می‌دهد، هرچند مقصود انسلاخ عزم از معنای استواری و تبدیل‌شدن آن به مترادفی تام برای صبر نیست و تنها وجه غالب در معنا مطرح است. در آیۀ طه/115، واژه عزم با نسیان همنشین شده و ساخت جمله به‌گونه‌ای است که در تحلیل معنایی عهد هم مفعول نسیان و هم مفعول عزم است. براین پایه باید به انتخاب میان معانی متعدی اندیشید و توجه داشت که میان نگاه‌داشتن و استوار‌کردن آنچه مناسبت بیشتری برای تضاد با نسیان دارد، نگاه‌داشتن و حفظ است.

براین‌اساس گفته می‌شود، معانی ریشۀ عزم در قرآن کریم به ترتیب بسامد استواربودن/شدن در آیات آل‌عمران/159، 184، لقمان/17، شوری/43 و محمد/21، استوارکردن در آیه‌های بقره/227 و 235 شکیبایی‌کردن در آیۀ احقاف/35 و نگاه‌داشتن در آیه طه/115 است.



[1] در این پژوهش از نظریۀ نوستراتیک و زبان بازسازی‌شدۀ مادر برای گسترش‌دادن به افق دید در مقایسه‌ها استفاده شده است و اشاره به واژه‌ها و ارتباط‌های مبتنی بر این نظریه به معنای مسلم فرض‌شدن آن نیست.

[2] Nostratic theory

[3] Stratum

[4] Highland East Cushitic

[5] از آنجا که در این نمونۀ اخیر نوعی صناعت تضاد وجود دارد، باید توجه داشت که دقیقاً همین‌گونه ساخت در انتقال از معنای آشکاری به هلال در واژۀ «هلال» نیز رخ داده است (پاکتچی، 1387، ص8).

[6] Alagwa

[7] Iraqw

[8] Beja

[9] Bolewa

[10] Bade

[11] Homonymy

[12] Iraqw

[13] Derivation

[14] برخی از مفسران و ادیبان در این آیه، عَزَمَ را به معنای عُزِمَ دانسته و فاعل اصلی را پیامبر (ص) دانسته‌اند (مثلاً ازهری، 2001، ج13، ص38؛ ابن‌جوزی، 1404ق، ج1، ص38)؛ ولی تکلف آشکاری در آن وجود دارد. در‌حالی‌که بسیاری از مفسران چنین تفسیری را برنتافته‌اند (مثلاً نحاس، 1409، ج4ص187)، رویکرد زبان‌شناختی در این پژوهش هم با چنین تکلفی سازگار نیست.

1. قرآن کریم.
2. ابن‌بابویه‌، محمد بن علی(1387ق‌/1967م‌) التوحید، به‌ کوشش‌ هاشم‌ حسینی‌ تهرانی‌، تهران: مکتبة الصدوق‌.
3. ابن‌جوزی، عبدالرحمان بن علی(1404ق)، زاد المسیر، بیروت: المکتب الاسلامی.
4. ابن‌خالویه‌، حسین بن احمد (1934م)، مختصر فی‌ شواذ القرآن‌، به‌ کوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، المطبعة الرحمانیة.
5. ابن‌درید، محمد بن حسن (1987م)، جمهرة اللغة، به کوشش رمزی منیر بعلبکی، بیروت: دار العلم للملایین.
6. ابن‌سیده، علی بن اسماعیل (2000م)، المحکم و المحیط الاعظم، به کوشش عبدالحمید هنداوی، بیروت: دارالکتب العلمیة.
7. ابن‌فارس، احمد، مقاییس اللغة (1366ق)، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، مصر: مطبعة عیسی البابی الحلبی.
8. ابن‌منظور، محمد بن مکرم (1374-1375ق)، لسان‌ العرب، بیروت: دارصادر.
9. ابوهلال‌ عسکری، حسن بن عبدالله (1418ق/ 1997م)،  الفروق‌ اللغویة، به کوشش محمد ابراهیم سلیم، قاهره: دار العلم و الثقافة.
10. ازهری، محمد بن احمد (2001م)، تهذیب‌ اللغة، به‌ کوشش‌ محمد عوض مرعب، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
11. همو، الزاهر فی غریب الفاظ الشافعی (1399ق)، به کوشش محمد جبر الالفی، کویت: وزارة الاوقاف.
12. بهزادی، بهزاد (1382ش)، فرهنگ آذربایجانی - فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
13. پاکتچی، احمد (1387ش)، «اهلال به مثابه شاخص در مطالعه پیوستار فرهنگی جاهلی - قرآنی»، مطالعات قرآن و حدیث، س2، شم 1.
14. ثعلبی، احمد بن محمد (1422ق/ 2002م)،  تفسیر الکشف و البیان، به کوشش ابومحمد بن عاشور، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
15. حسن‌دوست، محمد (1383ش)، فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
16. حییم، سلیمان (1367ش)، فرهنگ بزرگ انگلیسی- فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
17. خطابی، حمد بن محمد (1402ق)، غریب الحدیث، به کوشش عبدالکریم ابراهیم عزباوی، مکه: جامعة ام القری.
18. خلیل بن احمد (1981-1982م)،  العین، به کوشش مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، بغداد: دار‌الرشید.
19. راغب‌ اصفهانی‌، حسین بن محمد ‌(1961م)، المفردات‌ فی غریب القرآن‌، به‌ کوشش‌ محمد سید کیلانی‌، قاهره‌: مکتبة مصطفی البابی الحلبی.
20. سعدی، علی بن جعفر (1403ق/ 1983م)، کتاب الافعال، بیروت: عالم الکتب.
21. سفیان ثوری (1403ق)، تفسیر، بیروت: دار الکتب العلمیة.
22. سیاح، احمد (1348ش)، فرهنگ جامع عربی - فارسی، تهران: کتابفروشی اسلام.
23. صاحب بن عباد، اسماعیل (1414ق/ 1994م)، المحیط فی اللغة، به کوشش محمد حسن آل‌یاسین، بیروت: عالم الکتب.
24. الصحیفة السجادیة.
25. صفی‌پوری، عبدالرحیم بن عبدالکریم (1296-1298ق)، منتهی الارب، چ سنگی، ]تهران[.
26. ضباعی، م (1975م)،  قاموس الافعال العبریة، بیروت: مکتبة لبنان.
27. طبری، محمد بن جریر (1405ق)،  التفسیر، بیروت: دار الفکر.
28. فراء، یحیی بن زیاد (1980م)، معانی القرآن، به کوشش محمد علی نجار و احمد یوسف نجاتی، قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب،.
29. فقه‌ الرضا (ع‌) (1406ق)، به کوشش مؤسسة آل البیت (ع)، مشهد: المؤتمر العالمی للامام الرضا (ع)‌.
30. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب (1344ق)، القاموس المحیط، به کوشش نصر الهورینی، قاهره: المطبعة الحسینیة.
31. کلینی‌، محمد بن یعقوب (1391ق)،  الکافی‌، به‌ کوشش‌ علی‌اکبر غفاری، تهران‌: دار الکتب الاسلامیة.
32. کیا، صادق (1340ش)، قلب در زبان عربی، تهران: دانشگاه تهران.
33. مجاهد بن جبر (1396ق)، تفسیر، به کوشش عبدالرحمن طاهر السورتی، بیروت: دار المنشورات العلمیة.
34. مشکور، محمدجواد (1357ش)، فرهنگ تطبیقی عربی با زبان‌های سامی و ایرانی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
35. مقاتل بن سلیمان (1424ق/ 2003م)، تفسیر القرآن، به کوشش احمد فرید، بیروت: دار الکتب العلمیة.
36. مکی‌ بن‌ ابی‌طالب ‌(1429ق)، الهدایة الی بلوغ النهایة، به کوشش شاهد بوشیخی، شارجه: جامعة الشارقة.
37. نحاس‌، احمد بن محمد (1409ق)، معانی‌ القرآن‌، به‌ کوشش‌ محمد علی الصابونی، مکه: جامعة ام القری‌.
38. هروی، احمد بن محمد (1419ق/ 1999م)، الغریبین فی القرآن و الحدیث، به کوشش احمد فرید المزیدی، مکه/ ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
39. یحیی بن سلام بصری (1425ق)، التفسیر، بیروت: دارالکتب العلمیة.
40. Abdel-Massih, Ernest T., A Computerized Lexicon of Tamazight: Berber Dialect of Ayt Seghrouchen, University of Michigan, 2011.
41. Armbruster, C.H., Initia Amharica, Cambridge, 1908.
42. Beeston, A.F.L. et al., Sabaic Dictionary/ Dictionnaire sabéenne, Louvain-la-Neuve/ Beirut, Editions Peeters/ Librairie du Liban, 1982.
43. Black, Jeremy et al., A Concise Dictionary of Akkadian, Wiesbaden, Harrassowitz Verlag, 2000.
44. Brun, J., Dictionarium syriaco- latinum, Beirut, Typographia PP. Soc. Jesu, 1895.
45. Costaz, Louis, Dictionnaire syriaque-français/ Syriaque-English Dictionary, Beirut, Dar el-Machreq, 3nd ed., 2002.
46. Dagona, B.W., Bade- English- Hausa Dictionary (Western Dialect), ed. Russel G. Schuh, Potiskum, Yobe Languages  Project, 2009
47. Dolgopolsky, Aharon, Nostratic Dictionary, Cambridge University, Cambridge, 2008.
48. Drower, E.S. & R. Macuch, A Mandaic Dictionary, Oxford, Clarendon Press, 1963.
49. Gesenius, W., Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, ed. F.A. Brown, Oxford, 1955.
50. Gimba, A.M. & R.G. Schuh, Bole-English-Hausa Dictionary, University of California, 2015.
51. Hudson, Grover, Highland East Cushitic Dictionary, Hamburg, Helmut Buske Verlag, 1989.
52. Hudson, R.A., A Dictionary of Beja, Cambridge, Roger Blench, 2012.
53. Jastrow, Marcus, A Dictionary of the Targumim, the Talmud Babli and Yerushalmi and the Midrashic Literature, London/ New York, Luzac/ Putnam, 1903.