Authors
1 Assistant Professor, Department of Theology - History, culture and civilization of Islamic nations, University of Zanjan , Zanjan, Iran
2 Graduate student, Department of Theology Department of Theology - History, culture and civilization of Islamic nations, University of Zanjan, Zanjan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
Article Title [Persian]
Authors [Persian]
زبان و به دنبال آن واژگان، ریشه در فرهنگها، سنتها و نظام خاص زندگی در هر جامعهای دارد و متأثّر از جهانبینی دربرگیرندۀ آن است. بسیاری از واژگان قرآنی نیز پس از گذر از جهانبینی جاهلی و ورود به جهانبینی قرآنی، عناصر معناشناختی تازهای پیدا کردند و در دورۀ پس از قرآن نیز با عنایت به گذر زمان، دچار تحوّل معنایی متناسب با حاکمیت فکری دورۀ خویش شدند. شناخت روند تحوّلات معنایی آن دسته از واژگان قرآنی که بعدها در پیدایش نهضتها و جریانهای فکری، فرهنگی و اجتماعی همانند «شعوبیه» استناد شده، بسیار مهم و ضروری است. ازجملة این واژگان، واژة قرآنی «شعوب» است؛ واژهای که نهضت شعوبیه بعدها با استناد به آن در سوره حجرات، آیه 13، تأثیر فراوانی بر اوضاع فرهنگی، اجتماعی دوره عباسی و پس از آن به جای گذاشت. پژوهش حاضر با استناد به اشعار جاهلی، قرآن کریم، واژهنامهها، تفاسیر و برخی دیگر از منابع متکلمان بهمنظور آسیبشناسی جریان «شعوبیه»، واژه «شعوب» را براساس معناشناسی تاریخی و توصیفی، تحلیل و تحول معنایی آن را از دورة جاهلی تا قرن پنجم هجریقمری در دورة اسلامی بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که شکل مفرد این واژه، یعنی «شعب» مفاهیم «شکاف، جدایی، پراکندگی ...» و شکل جمع آن «شعوب»، مفاهیم «گروههای پراکنده، بسیار دورکننده = مرگ» را در دورة جاهلی و در قرآن کریم نیز مفهوم متضاد «گروههای پراکنده» را دارد و در قرنهای بعدی نیز با عنایت به جریانهای سیاسیِ متکی بر نژادپرستی و متأثرشدن از اندیشههای کلامی در مفهوم ملل غیرعرب بهویژه موالی و ایرانیان بهکار میرود.
Keywords [Persian]
1- مقدمه
معناشناسی زبانی از اصطلاح «سمنتیک» زبان فرانسه نشأت میگیرد و در زبان عربی «علم الدلالة» نام دارد و علمی است که به مطالعه انتقال معنی ازطریق زبان میپردازد (صفوی، 1392، صص 34 - 28). کارکرد مهم این علم، کمک برای شناخت جهانبینی مردم ازطریق زبان یک ملت است. معنیشناسی با این نوع نگرش تحقیق در ماهیت و ساخت جهانبینی یک ملت در دورهای خاص از تاریخ خواهد بود که با تحلیل روششناختی مفاهیم و تصورات فرهنگی عمدهای صورت میگیرد که آن ملت برای خود فراهم آورده و در کلمات کلیدی زبان آن ملت تبلور پیدا کرده است (ایزوتسو، 1391، ص 4). معناشناسی زبانی ممکن است بهصورت تاریخی یا توصیفی صورت پذیرد. معناشناسی تاریخی، ما را در شناخت تغییرات معنایی یک واژه در گذر زمان کمک میکند و معناشناسی توصیفی نیز با بررسی حوزة معنایی یک واژه به شناخت میدان معناشناختی و ساختار مفهومی آن یاری میرساند.
در قرآن کریم واژههای اصلی فراوانی وجود دارد که بیانکنندة مفاهیم متعدد فرهنگی، اجتماعی و... است. یکی از این واژگان، واژه «شعوب» بوده است که بعدها فرقۀ «شعوبیه» در آیة شریفه «یا ایّها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم» (ای کسانی که ایمان آوردهاید، همانا ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را بهصورت گروههای پراکنده و قبایل قرار دادیم، همانا گرامیترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست) (حجرات/13) به آن استناد کردند.
دربارة مفهوم یا مفاهیم واژه «شعوب» در قرآن کریم، نظرات گوناگونی در کتابهای تفاسیر و سایر منابع اسلامی وجود دارد و مصادیق فراوانی برای آن ذکر کردهاند. تحقیق و بررسی این «واژه» برای درک درست مفهوم آن در قرآن کریم با هدف تحلیل درست ما از جریان «شعوبیه» ضروری به نظر میرسد. در این پژوهش تلاش شده است تا براساس معناشناسی تاریخی و توصیفی و با بررسی کاربرد این واژه در اشعار جاهلی و کتابهای تفاسیر و منابع لغوی قرون اولیة اسلامی، مفهوم این واژه در قرآن کریم و سیر تحول معنایی آن در دورههای نخستین اسلامی کنکاش شود و به این پرسشها پاسخ داده شود:
مفهوم واژه «شعوب» در دورة جاهلی، در قرآن کریم و پس از آن تا قرن پنجم اسلامی چیست و چه ارتباطی میان واژه «شعوب» در قرآن کریم و «نهضت شعوبیه» در دورة عباسی وجود دارد.
2- پیشینة تحقیق
در زمینة معناشناسی واژگان قرآنی در عصر حاضر پژوهشهای فراوانی شده است که ازجمله تلاشهای «توشیهیکو ایزوتسو» در تألیف کتابهای ارزشمند «مفاهیم اخلاقیدینی در قرآن مجید» ترجمة فریدون بدرهای و کتاب «خدا و انسان در قرآن» ترجمة احمد آرام و تلاشهای شاگرد او «ماکینوشینینا» هستند. مقالات فراوانی نیز در زمینة معناشناسی واژگان قرآن نوشته شده است که ازجملة آن، مقالۀ «معناشناسی تاریخی و توصیفی «عدن» در قرآن کریم» از جعفر نکونام و محمد مصطفی گودرزی در مجله «پژوهشهای قرآن و حدیث»، و مقالة «بررسی و نقد معناشناسی قرآنی ایزوتسو» از سیدمهدی لطفی، مجله «پژوهشهای زبانشناختی قرآن» و... هستند؛ اما پژوهشی در ارتباط با معناشناسی تاریخی و توصیفی واژة «شعوب»، بهویژه با رویکرد آسیبشناسی جریان «شعوبیه» تا کنون صورت نگرفته است.
3- معناشناسی تاریخی واژه «شعوب»
کلمات در زبان عربی، در شکلهای گوناگون فعلی و اسمی، مفهوم یا مفاهیم گوناگونی میگیرند؛ به همین منظور، لازم است برای پیبردن به مفهوم «الشُعُوب» صورتهای گوناگون فعلی و اسمی آن شناخته شود.
3-1- تحلیل صرفی و اشتقاقی واژه «شُعُوب»
واژه «الشُعُوب» در نزد تمامی لغویان قرون اولیه اسلامی جمع مکسر «الشِّعب» است. در بیشتر منابع، کلمه «الشعب» با فتحه «شین» و در برخی از منابع نیز با کسره «شین» آمده است. این واژه در ذیل «ش ع ب» شرح داده شده است و شرحی از معرّب یا دخیلبودن آن در منابع دیده نشده است و به نظر میرسد از واژههای کهن سامی باشد. اشکال فعلی این کلمه به صورتهای «شَعَبَ، یَشعَبُ، شَعَباً، انشَعَب، شَعَّبَ، تَشَعَّبَ، أَشعَبَ» است و اشکال اسمی این کلمه نیز به صورتهای «الشَّعب، الشِّعب، الشُّعبة، الشَّعوب، الأَشعَب، المِشعَب، الشَّعیب، شَعبان» در نزد لغویان آمده است (الفراهیدی، 1409ق، ج1، صص 262 ـ 264؛ الشییانی، بیتا، ج2، ص156؛ ابندرید، 1988م، ج1، صص343ـ 344؛ ابنعباد، 1414، ج1، صص 293 ـ 296؛ الأزهری، 1421ق، ج1، صص 281 ـ283 ).
3-1-1- شکل فعلی «ش، ع، ب»
لغویان «شَعَبَ، یَشعَبُ، شَعبَاً» را به مفهوم «فَرَقَ، قَطَعَ و فَرَّقَ» در مفهوم جدا کرد، پراکنده ساخت و نیز به معنای «أصلَحَ، لَأَمَ» در معنای جمع کرد و درست کرد، گرفتهاند. و «انشَعَبَ» را به معنای «تَفَرَّقَ و مات = پراکنده و دورشد، مرد»، «شَعَّبَ» را به معنای «فَرَّقَ = جدا ساخت» و «تَشَعَّبَ» را به معنای «تَفَرَّقَ = پراکنده و دور شد» و «أَشعَبَ» را به معنای «أَهلَکَ = نابود ساخت» گرفتهاند (فراهیدی، 1409، ج1، ص262؛ ابندرید، ج1، ص343؛ ابنعباد، ج1، ص293؛ أزهری، ج1، ص 281- 282). در کاربرد فعلی این کلمه عمدتاً مفاهیم «جداشدن و دوربودن» آمده و گاهی نیز مفهوم متضاد گرفته و در برابر جداشدن، معنای جمعشدن و اصلاحکردن آمده است. در برخی از موارد بهویژه در وزن «أَفعَلَ» و «انفَعَلَ» این کلمه مفهوم هلاک و نابودی و مرگ را میدهد؛ زیرا عرب بر این باور بود که هرکس از قوم خود جدا و دور شود، خواهد مرد و مرگ جداکنندة طولانیمدت انسانها از یکدیگر است؛ بنابراین مفهوم غالب این فعل جداکردن و پراکندهساختن است.
3-1-2- شکل اسمی «ش، ع، ب»
کلمه «الشَّعب» در نزد لغویان به دو شکل مصدری و اسمی بهکار رفته است. در شکل مصدری آن «الشَّعب» مفهوم پراکنده و دورشدن و دورساختن و ضدّ آن «الإجتماع» و «الإصلاح» به معنای گردآمدن و درستکردن دارد. در این شکل، این کلمه از اضداد است و دو مفهوم پراکندهساختن و ضدّ آن گردآوردن دارد. این کلمه در شکل اسمی خود دو مفهوم دارد که یکی دلالت بر نوعی از ساختار اجتماع انسانی دارد و در این صورت، جمع آن را «الشُعُوب» ذکر میکنند و در شرح آن میگویند: الشَعب: «ما تَشَعَب من قبائل العرب = آنچه از قبایل عرب پراکنده و دور شدند» و جمعه الشُعَوب، الحیّ العظیم من النّاس نحو حمیرو قضاعة و (گروه بزرگی از مردم مانند حمیر و قضاعه)...، ما تَشَعَّبَ من قبائل العرب و العَجَم، (آنچه از قبایل عرب و غیرعرب پراکنده و دور شدند) أبوالقبائل الذی ینتسبون إلیه، قبیله بسیار بزرگی که به آن منتسب میشوند و دیگری بر ساختار اجتماعی دلالت ندارد و آن را در مفهوم «الصَّدع یشعبه الشَّعَاب» به معنای شکافی گرفتهاند که بندزن آن را ترمیم میکند. «الشِّعب» به معنای «الفرجة بین الشیئین، الفَجّ فی الجَبَل» به معنای شکاف میان دو چیز و دو کوه و «الأَشعب» به معنای «المتباین، الطویل و البعید» به معنای جدا، دور و دراز، الشُعبة» به معنای «الطائفة، گروه و شَعبان به معنای نام ماهی که مردم درآن هنگام برای بهدستآوردن آب از هم دور میشوند و «الشَعُوب» به معنای «المنیّة = مرگ و دوری» و... از دیگر موارد کاربرد اسمی این کلمه در نزد لغویان هستند (فراهیدی، ج1، ص 264،262؛ الشیبانی، ج2، ص156؛ ابندرید، ج1، ص 344 - 343؛ ابنعباد، ج1، ص293 ـ 295؛ أزهری، ج1، ص 281 ـ283.
3-2- الشعوب والشعوبیّ در فرهنگ لغتهای نخستین
بررسی مفاهیم اسمی این کلمه نشان میدهد که معنای اساسی این کلمه به تبعیت از فعل و مصدر مجرد آن، یعنی دورشدن و افتراق آمده است. واژه «شعوب» به دو شکل در معاجم وارد شده است: یکی به صورت صفت مبالغه و بر وزن «فَعُول = شَعُوب»، و دیگری به صورت «فُعُول = شُعُوب» که در این حالت آن را شکل جمع «الشَعب» گرفتهاند. این کلمه در هر یک از اشکال ذکرشده براساس مفهوم اولیة آن، یعنی «جدایی و افتراق» مفهوم پیدا کردهاند. و بر این اساس، اسم مبالغة «شَعُوب» بر وزن « فَعول» به معنای بسیار دورکننده، یعنی «مرگ»، و «الشُعُوب» به شکل جمع مبالغهآمیز در مفهوم گروههای بسیار دور از هم و پراکنده ساخته شده است. در سایر اشکال دیگر اسمی یا وصفی آن نیز مفهوم تباین و فاصله میان دو چیز وجود دارد؛ مانند «الشِّعب» به معنای شکاف و فاصله میان دو چیز و دو کوه و «الأَشعب» به معنای جدا، دور و دراز و «شَعبان» به معنای نام ماهی که مردم در آن هنگام برای بهدستآوردن آب از هم دور میشوند. هنگامیکه از مفهوم اولیه و اساسی این واژه «دوری و پراکندگی» عبور کنیم و به دورة متأخّرتری برسیم، مفهوم دیگری از این واژه را مییابیم که متضاد مفهوم اولیة آن است و آن مفهوم «گردآمدن» است. این امر ممکن است به دو دلیل رخ داده باشد: نخست آنکه بگوییم معانی متضاد در قبایل گوناگون به سبب لهجههای گوناگون و دلالتهای متفاوت الفاظ در قبایل گوناگون صورت پذیرفته باشد؛ چیزی که ابندرید به آن اشاره دارد و علت تضاد در مفهوم «الشَّعب» را برخاسته از لغت قومی میداند (ابندرید، ج1، ص343). دیگر اینکه بگوییم شکلگیری مفاهیم متضاد به سبب اختلاف شدید دو جهانبینی متضاد و حاکم بر یک زبان باشد؛ به این معنا که از یکسو در زبان عربی یک جهانبینی جاهلی که بر محور منافع فردی و خویشاوندی و قبیلهای است و مفهوم پراکندگی یک اجتماع بزرگ در آن نمایان است، قرار داشته است و در مقابل آن، جهانبینی توحیدی قرار دارد که در راستای اصل «توحید» زبان و واژگان را به سوی اصلاح و یکپارچگی سوق میدهد؛ همانگونه که جامعه پراکنده عرب را به سوی همبستگی و اتّحاد میکشاند.
زبانشناسان پیشین عرب در توضیح واژه قرآنی «شُعُوبا» مصادیق متعددی را برای آن برشمردهاند. فراهیدی میگوید: «الشعب: ما تَشَعَّبَ من قبائل العرب، و جمعه شُعُوب. و یقال: العرب شَعب و الموالی شَعب و الترک شَعب و جمعه شعوب» (فراهیدی، ج1، ص 262). شعب قبایل بسیار پراکنده عرب هستند و جمع آن شعوب است و گفته میشود عرب، شعب است و موالی، شعب است و ترک، شعب است و جمع آن، شعوب است. فراهیدی شعب را به قبایل پراکنده عرب اختصاص داده است و در ادامة روایتی که راوی آن معلوم نیست، شعب را به گروهای عرب و غیرعرب از موالی و ترک و... اطلاق میکند. در این روایت معلوم نیست چه شخص یا گروهی اختصاص شعب را به گروههای غیرعرب مطرح کرده است و به دلیل عدماتقان فراهیدی به این روایت، آن را به شکل مجهولی «یقال» ذکر کرده است. او نخستین لغوی است که کلمه «الشعوبیّ» را شرح داده است و میگوید: «الشعوبیّ: الذی یصغر شأن العرب فلا یری لهم فضلا». شعوبی کسی است که شأن عرب را کوچک میشمارد و به داشتن فضیلت برای عرب معتقد نیست.
صاحب کتاب «الجیم» شرحی با این مفهوم در ذیل این واژه ارائه نمیدهد؛ اما صاحب جمهرة اللغة در این باره میگوید: الشَّعب: الحی العظیم من الناس نحو حمیروقضاعة و جُرهُم و من أشبههم، و الجمع الشعوب. وفی التنزیل: شُعُوبا وقَبائلَ ؛ القبیلة دون الشَّعب. (ابندرید، ج1، ص343). ابندرید نیز همانند فراهیدی شعب را از اجتماعات عرب میداند و آن را قبیلهای بزرگ چون حمیر و قضاعه و جرهم میداند. او در این مورد شرح یا اشارهای به اطلاق شعوب به غیرعرب ندارد و با ذکر شاهد قرآنی، قبیله را کوچکتر از شعب میداند. ابنعباد نیز در اینباره میگوید: «الشِّغب ما تَفَرَّقَ مِن قبائل العربِ و العَجَم، و الجمیعُ: الشُّعُوب (ابنعباد، ج1، ص293). شعب قبایل پراکنده عرب و عجم را شامل میشود و جمع آن شعوب است. او برخلاف سایر لغویان، تلفظ این کلمه را با کسره «شین» آورده است و اطلاق آن را از عرب به عجم که غالباً به ایرانیان اطلاق میشد تسرّی داده است. این لغتشناس در ادامه میگوید: «الشُعُوبیّ: الذی یُصَغِّرشأن العَرَب و لا یَری لهم فضلا علی غیرهم» (همان: ج1، ص294). شعوبی کسی است که شأن عرب را کوچک میشمرد و برایشان فضیلتی بر دیگران قائل نیست».
أزهری تنها لغتشناسی در این دوره است که شرح مفصّلی از روایتهای مربوط به واژه «شعوب» را بیان میکند. او با ذکر شاهد قرآنی «شعوبا و قبائل» به نقل از الفراء میگوید: شعوب از قبایل بزرگتر و قبایل از أفخاذ بزرگتر است. او در روایتی دیگر میگوید: أبوعبید از کلبیّ روایت میکند و میگوید: شعب از قبیله بزرگتر و پس از قبیله، عماره و پس از آن، بطن و پس از بطن، فخذ قرار دارد. او به نقل از اللیث میگوید: «الشَّعب: ما تَشَعَّبَ من قبائل العرب و العجم. و الجمیع الشُّعُوب. شعب قبایل عرب و عجم هستند که پراکنده و دور باشند و جمع آن شعوب است». ازهری به نقل از اللیث، شعوب را شامل عرب و عجم میداند و شعوبیّ را به کسی اطلاق میکند که شأن عرب را کوچک میشمرد و فضیلتی برایشان نسبت به دیگران قائل نیست». ازهری در اثبات این ادعا به حدیثی از «مسروق» اشتشهاد کرده است و به نقل از أبوعبید میگوید: «أنّ رجلا من الشُعُوب أسلَمَ فَکانت تُؤخَذُ منه الجزیة، فأمر عُمر بألا تؤخذ منه. «مردی از شعوب اسلام آورد و از او جزیه گرفته میشد. پس عمر دستور داد از او جزیه گرفته نشود». أبوعبید در توضِیح این حدیث میگوید: شعوب در اینجا عجم است (أزهری، ج1، ص281).
3-3- «ش، ع، ب » در اشعار دوره جاهلی
واژة «شعب» و مشتقات اسمی و فعلی آن در اشعار جاهلی بهطور پراکنده بهکار رفته است. این کاربرد را در دو شکل فعلی و اسمی در این اشعار هست.
3-3-1- شکل فعلی
این کلمه در شکل فعلی به دو صورت مجرد و مزید بهکار رفته است. در شکل مجرد آن در مییابیم که فعل مفهوم «افتراق و پراکندگی» دارد. شاعری از قبیله هذیل میگوید:
إذا رأیتُ المـــرءَ یَشعَبُ أمرَه
شُعَبَ العَصا وَ یلِجِّ فی العصیانِ
(دیوان الهذلیین، ج1، ص167)
«هنگامی که انسان را دیدم که چون شاخههای درخت، امورش را پراکنده میگرداند و بر سرکشی پافشاری میکند».
در این بیت دیده میشود که شاعر از فعل مجرد «یشعب» به معنای پراکنده میسازد، استفاده کرده است و پراکندگی امورش را به پراکندگی شاخههای درخت تشبیه کرده است.
علی بن الغدیر الغنوی، شاعر دورة جاهلی نیز شکل مجرد این فعل را بهکار میبرد و میگوید:
وَقَد شَعَبَت یَومَ الرَحوب سُیوفُنا
عواتقَ لم یثبت علیهــن مِحمَلُ
(الأنباری، 1407ق، ص54)
«شمشیرهای ما در جنگ رحوب سردوشهایی را از هم جدا کرد؛ بهگونهایکه حمایل شمشیر بر روی آن نتوانستند قرار گیرند».
همانگونه که در بیت آمده است، فعل «شَعَبَت» در مفهوم «جدا کرد» بهکار رفته است؛ زیرا عملکرد شمشیر، ایجاد شکاف و برش است.
این فعل در شکل مزید آن بهویژه در باب «افعال» مفهوم «مرگ و نابودی» میدهد. ذوالرّمه این فعل را در شکل مزید آن بهکار میبرد و میگوید:
و کانوا أناساً مِن شَعُوب فأَشعَبوا
«از مردمانی بودند که هلاک میکردند. پس خود هلاک شدند».(المحکم و المحیط الأعظم، ج1، ص383)
فعل أشعبوا در اینجا به دنبال واژه شَعوب که اسم غیرمنصرف برای مرگ است، آمده و مفهوم نابود شدند را گرفته است.
3-3-2- شکل اسمی
این کلمه در شکل اسمی مفرد آن به دو صورت مفرد «الشَعب» و جمع «الشُعُوب»، دو مفهوم «شکاف و دره» و «جماعت انسانی پراکنده » دارد. کلمه «شَعب» در معنای «شکاف و دره» در شعرالبریق، عیاض بن خویلدبن الخُناعیّ از بنیسلیم آمدهاست؛ آنجا که میگوید:
وَحَیّ حُلولٍ لهم سامرً شَهِدتُ وشَعبُهُم مُفرَمُ
(دیوان الهذلیین، ج3، ص55)
«و چه بسیار قبایلی را دیدم که در میانشان متکبرانی بودند و چنان زیاد بودند که گویی در دره و شکافی قرار دارند که پر شده است.
امرؤالقیس نیز کلمه «الشَعب» را در معنای «شکاف و جدا شده» گرفته است و میگوید:
وأحوی سَلِسَ المَرسِن مِثلُ الصَّدعِ الشّعَبِ
(ابنعَبّاد، ج1، ص29)
«و اسب سیاه رنگی که بند افسارش چون شکافی که دو لبهاش جدا شدهاند، باز و جدا شده بود».
این کلمه در شکل جمع آن گاهی به معنی «گروههای پراکندة انسانی» است. طرفة بن عبد در شعرش میگوید:
رأیتُ سُعوداٌ مِن شُعُوبٍ کَثیرةٍ
فَلم أرَ سَعداً مثلُ سَعد بن مالکِ
(دیوان طرفه، ص72؛ ابندرید، ج1، ص343)
«من از گروهها و اقوام دوردست و پراکنده فراوانی، سعدهای زیادی دیدهام؛ اما سعدی چون سعدبن مالک را ندیدهام».
ابوذؤیب هذلی شاعر هذیلیین نیز کلمه «شُعُوب» را در مفهوم اقوام پراکنده و دوردست گرفته است و میگوید:
...ولکن خَبِّروا قومی بَلائی
إذا ما اسّاءَلَت عَنّی الشُّعُوبُ
(دیوان الهذلیین، ج1، ص98)
«آنگاه که گروههای پراکنده دربارة من پرسش نمایند، به قوم من از رنجها و مصیبتهایم خبر دهید».
و یا در جایی دیگر، شاعر همین مفهوم را بهکار میگیرد و میگوید:
...دیارٌ لِمیّ أصبَـح الیـومَ أهلُها
علی طِیّةٍ زَورَاءَ شَتَّی شعوبها
(دیوان ذیالرمّة، ج1، ص108)
«دیار معشوقهام می که امروز خاندانش به سوی سرزمین زوراء رفتهاند و اقوام آن پراکنده شدهاند».
این کلمه گاهی اوقات مفهوم «مرگ» را به همراه داشت؛ زیرا مرگ را سبب جدایی و دوری میدانستند. به نظر میرسد در این حالت، لفظ «شعوب» در مفهوم «مرگ» که گاهی اوقات با فتحه شین نیزآمده است، اسم مبالغه بر وزن «فُعُول» یا «فَعول» است. گروهی نیز «شَعوب» را اسم معرفه غیرمنصرف برای «المَنیّة = مرگ» میدانند (ابندرید، 1988، ج1، ص343؛ ابن عبّاد، 1414ق، ج1، ص295).
غریقة بن متنافع عَبسی از شاعران دوره نخست اسلامی واژة «شُعُوب» را به معنای «مرگ بسیار دور کننده» بهکار برده است و میگوید:
لعَمری لَئن کانت أصابت مصیبة
أخی، والمنایا للرّجال شُعُوبُ...».
(المفضلیات،1943م، ص98)
«به خدا سوگند اگر برادرم دچار مصیبتی شود، و مرگ برای مردان سبب جدایی بیبازگشت است».
عبید بن الأبرص شاعر دوره جاهلی این واژه را در مفهوم مرگ بکار برده و میگوید:
أرض توارثها شَعوبُ فکُلّ من حلّها مَحروبُ
(ابندرید، ص343)
«سرزمینی که مرگ خود را در آن پنهان کرده است و هرکسی در آن وارد شود، هلاک خواهد شد».
همانگونه که اشعار جاهلی نشان میدهد، کلمة «شُعُوب» در شکل جمع آن، در نزد برخی از شاعران مفهوم گروههای پراکنده را دارد و شکل مفرد آن، مفهوم یا مفاهیم متفاوت دارد و کاربرد «شعب» در مفهوم ملت یا گروه پراکنده در دوره جاهلی وجود نداشته است. این بررسی نشان میدهد شکل فعلی، مصدری و اسمی در حالت مفرد اشتراکات مفهومی دارد و شکل اسمی آن در حالت جمع (شُعُوب) مفهومی دیگر گرفته است و مصداق عینیِ متفاوتی دارد.
3-4- واژة «شعوب» در تفاسیر اسلامی
تفاسیر قرون اولیه اسلامی در تفسیر سوره حجرات، آیه 13 شرحهای مبسوطی از واژگان قرآنی «شُعَوبا و قبائل» ارائه میدهند. برخی از تفاسیر نیز به شأن نزول این آیه اشاره دارند و میگویند: این آیه در ارتباط با شخصی به نام «ثابت بن قیس» نازل شده است که غلامی حبشی سیاهچهرهای را در مجلسی تحقیر میکند و به مادرش ناسزا میگوید که پیامبر(ص) واکنش نشان میدهند و آیه مزبور نازل میشود (سمرقندی، 1993، ج3، ص266؛ ثعلبی، 1425 ق، ج5، ص537). قدیمیترین این تفاسیر، تفسیری منسوب به ابنعباس است. او مقصود از «شعوب» را «الأفخاذ» میگیرد و مقصود از «القبائل» را «رؤوس القبائل» میگیرد. در همین تفسیر در روایتی مجهول مقصود از «شعوب» را موالی و مقصود از «قبائل» را عرب میداند (ابنعباس، 1992م، ص550). سمرقندی از مفسران قرن سوم هجری برخلاف ابنعباس، مقصود از «شعوب» را «رؤوس القبائل» مانند مضر، ربیعه میداند و مقصود از «القبائل» را «الأفخاذ» مانند بنیسعد و بنیعامر میداند و در ادامه از «القتبی و الزجاج» نقل میکند که شعوب را بزرگتر از قبیله میداند (سمرقندی، ج3، ص266).
محمد بن جریر طبری از مفسّران قرن سوّم هجریقمری، مقصود از «شعوب» را افرادی میداند که اصل و نسب دوری دارند و قبائل را شامل کسانی میداند که نسب نزدیک به هم دارند (طبری، ج7، ص86). مفسران قرن چهارم نیز غالباً مقصود از شعوب را عرب میدانند. ثعلبی (متوفای 427ق) میگوید: مقصود از شعوب رؤوس القبائل مانند ربیعه، مضر، أوس و خزرج است و قبایل را کوچکتر از شعوب میدانند. ثعلبی در روایتی مجهول الراوی میگوید: مقصود از شعوب، عجم است و قبایل عرب. او در ادامه به نقل از أبورزین و أبوروق نقل میکند که شعوب منسوب به افراد نبوده است و منسوب به مدائن و قری هستند (ثعلبی، ج5، ص537). سجستانی (متوفای 330ق) طبقات اجتماعی عرب را ذکر میکند و شعوب را بزرگتر از قبائل میداند و پس از قبایل، عمائر و پس از عمائر، بطون و پس از بطون، أفخاذ و پس از أفخاذ، فصائل و پس از آن را عشائر قرار میدهد (سجستانی، 1434، ص290). بغوی از مفسّران قرن پنجم هجری ضمن بیان شأن نزول این آیه، شعوب را شامل رؤوس القبائل گرفته است. مصداق آن را ربیعة، مضر، أوس و... میداند. او همانند برخی از لغویان مفرد این واژه «الشعب» را از اضداد گرفته است. این مفسّر وجه تسمیه شعوب را چنین بیان میکند: «سمّوا شعوبا لتشعّبهم و اجتماعهم لشعب أغصان الشجرة» (بغوی، 1412ق، ج7، ص347). امام محمد رازی (متوفای 606ق) از مفسّران قرن ششم هجری قمری، شعوب را به عجم و قبائل را به عرب اختصاص میدهد و شعوب را بالاترین ساختار طبقات اجتماعی میداند. بیضاوی در قرن هفتم هجریقمری میگوید: مفرد شعوب کلمه «شعب» با کسره یا فتحه شین بوده و و مقصود پروردگار از کلمه شعوب را «بطون عجم» میداند و در بیان وجه تسمیه آنها میگوید: این کلمه به علت کثرت انشعاب و تفرّق أنسابشان به آها اختصاص یافته است (بیضاوی، بیتا، ج8، ص82). راغب اصفهانی (متوفای 425ق) در کتاب مفردات قرآنی خود در شرح کلمه «الشّعب» آن را قبیلهای منشعبیافته از حیّ و جمع آن را شعوب میداند و در شرحی که از مشتقات این واژه میدهد، آن را از اضداد به معنی «تفرّق» و «اجتماع» میگیرد. (راغب اصفهانی، 2015م، ص455).
همانگونه که بررسی تفاسیر قرون متقدم نشان میدهد، «شعوب» غالباً به عرب اطلاق میشده است و در مواردی که مقصود از شعوب را عجم میدانستند، روایت به علت عدماتقان به آن، غالباً به شکلی مجهول الراوی بهکار میرفته است.
4- معناشناسی توصیفی «شُعُوب» در قرآن کریم
کلمه «شعوب» در قرآن کریم یکبار به صورت جمع مکسّر برای بیان نوعی از ساختار اجتماعی بشر بهکار رفته است. آنجا که خداوند متعال میفرماید: «یا ایّها النّاس إنّا جَعَلناکم شُعُوبا و قَبائلَ لتَعارفوا إنَّ أَکرَمَکم عندَ الله أتقاکم» (حجرات/13) و شکل مفرد آن در قرآن نیامده است. از مشتقات این کلمه تنها کلمه «شُعَب» یکبار در سوره مرسلات بهکار رفته است، خداوند بزرگ میفرماید: «انطَلِقوا إلی ظِلِّ ذی ثلاثِ شُعَبٍ» (مرسلات/30 ). «به سوی سایههای دودهای آتش که از سه جانب (سه قسمت جدا و پراکنده) شما را دربرگیرد بروید». در جهانبینی قرآنی که «الله» حلقه مرکزی آن است، انسان را میبینیم که در میان آفریدههای خداوند بیشترین اهتمام و توجه مربوط به او است (ایزوتسو، 1393، ص92). انسان در قرآن دو نوع ساختار اجتماعی دارد. یک نوع از ساختار زندگی اجتماعی او بیانکنندة جهانبینی دوره جاهلی اوست و اساس همبستگی اجتماعی او را اصل خویشاوندی و نسب تشکیل میدهد و در واژههایی چون «شعوب، قبایل، عشیره، و فصیله نمود پیدا میکند و در سوی مقابل آن، نوعی از ساختار اجتماعی وجود دارد که همبستگی ساختار اجتماعیش برخاسته از اصل توحید و بر محور الله و ارتباط او با خداوند است. در این نوع ساختار، انسان به اتّحاد رسیده و به تعبیر خداوند به «أمّة واحدة» تبدیل شده است. در ساختار اجتماعی نوع نخست در حوزة معنایی کلمة «شعوب» کلماتی بهطور پراکنده در قرآن کریم بهکار رفته است که بیانکنندة همبستگی نسبی و خویشاوندی جزیرة العرب در دوره جاهلی بوده است. ازجملة این کلمات کلمه «العَشیرَة » است. خداوند میفرماید: «و أنذِر عَشیرتک الأقربین» (الشعراء/214 ). (نخست خویشاوندان نزدیک را بترسان). عشیره اسمی است که جمع آن عشیرات و عشائر است و بیانکنندة یک جامعه کوچک انسانی است که یک ملکیّت مشترک دارد و از قبیله کوچکتر هستند. کلمة دیگر در این حوزه «الفصیلة» است. جمع این کلمه «الفصائل» است و بیانکنندة نزدیکان پدری مرد است. این کلمه در قرآن کریم بهکار رفته است؛ آنجا که خداوند بزرگ میفرماید: «یُبَصرونهم یَوَدّ المجرمُ لو یَفتَدی مِن عذاب یومئذٍ بِبنیهِ و صاحبتهِ و أخیهِ و فَصیلته الّتی تُؤوِیه (المعارج/ 11،12،13). (چون حقیقت حالشان به آنها بنمایند، آن روز کافر بدکار آرزو کند که کاش توانستی فرزندانش را فدای خود سازد و از عذاب برهد و هم زن و برادرش و هم خویشاوندانش را که همیشه او را حمایت کردند).
از دیگر کلمات بهکار رفته در قرآن کریم، از این نوع از ساختار اجتماعی، کلمه «قبیل = قبیلة» است. خداوند متعال میفرماید: «وَتَأتیَ بالله و الملائکةِ قبیلا» (الأسراء/92 ) «به یاد آری خدا و فرشتگانت را ضامن». کلمة «قبیله» در ساختار اجتماعی انسان در دوره جاهلی مفهوم درخور توجهی دارد. این کلمه از ریشه «ق ب ل» مشتق شده است. لغتشناسان در شرح این کلمه مفاهیم گستردهای را بیان داشتهاند؛ اما اساس مفهوم این کلمه در واژهنامههای قرون اولیه اسلامی حول محور معنایی «ملازمبودن، همراهبودن، پذیرفتن، ضامنشدن و...» است (فراهیدی، ج3، صص 356 و 357؛ ابندرید، ج1، ص 372؛ ابنعبّاد، ج5، صص430 و 431 ). فراهیدی مفهوم دیگری را در ارتباط با کلمه «قبیل» بیان میکند که در ارتباط با معنای «قبیله» درخور توجّه است و دلالت بر بههمبافتهشدن و گردآمدن و استحکام دارد. او معنای کلمه قبیل را الفتل = تابیدن طناب ذکر میکند که با پیچاندن پشم یا موی حیوانات بهمنظور استحکام درست میشود (فراهیدی، ج3، ص 357). این مفهوم اصلی نشان میدهد که «قبیله» دلالت بر نوعی از ساختار اجتماعی دارد که در آن افتراق و پراکندگی وجود ندارد و نوعی درهمتنیدگی و نزدیکی مستحکم و حیاتبخشی نیز وجود دارد. این نوع از ساختار اجتماعی از نظر وسعت پس از شعب است و «فصیله» و« عشیره» پس از آن قرار دارند. ثعالبی میگوید: «شعب از قبیله بزرگتر است و پس از آن، قبیله و سپس فصیله و پس از آن، عشیره و درنهایت، أسره قرار دارد (الثعالبی، 1384ش، ص218).
4-1- شعوب معنای متضاد قبیله
همانطور که بررسی مفهوم یا مفاهیم واژة «ش ع ب» بیانکنندة مفهوم «غالب» افتراق و پراکندگی است، مفهوم یا مفاهیم واژه «ق ب ل» نیز بر پیوستگی، انسجام و استحکام دلالت دارد. عمدة مفسّران از این مسئله غافل بودهاند و مفهوم قبائل را تقریباً مترادف با شعوب گرفتهاند. در این میان، طبری اشارهای به تضاد معنایی این دو کلمه دارد و شعوب را جماعت انسانی بدون پیوستگی به یک نسب نزدیک و قبائل را جماعت انسانی پیوسته به یک اصل و نسب میداند (طبری، ج7، ص86). در این مفهوم بههمپیوستگی و استحکامی که در قبیله وجود دارد، در شعوب نیست. قبیله حیات مستحکم و شعوب حیات پراکنده و رو به اضمحلال دارد. در این آیه تقابل معنایی دو کلمه شعوب و قبائل به دنبال تقابل معنایی «ذکر» و «انثی» برای تبیین بیشتر مفهوم نوع انسان و ساختار اجتماعیاش آمده است. خداوند متعال در این آیه، تنها خود را آفریننده (وحدتبخش) معرفی کرده و آفریدههای انسانی را در دو شکل فردی جنس نر و ماده و در دو شکل اجتماعی پراکنده و بههمپیوسته در مفهوم «أتقی = پرهیزگارتر» جمع کرده و با همنشین ساختن کلمه «الله» به اتّحاد رسانده است.
5- تناسب مفهومی «شعوب و شعوبیّه»
کلمه «شعوبیّة» برگرفتهشده از اسم منسوب «شعوبیّ» بوده است و «ة» مدوّره به خاطر تبیین فقه و جماعت دارد. این کلمه مانند جهمیّة، خرّمیّة بیانکنندة فرقه خاصی است که طرفداران آن در آغاز با استدلال به آیه «یا ایّها النّاس إنّا خَلَقناکم شُعُوبا و قَبائلَ لِتَعارَفوا إنّ أکرَمَکم عندَ الله اتقاکم» به دنبال برقراری اصل برابری در اسلام بودند و به همین علت، جاحظ آنها را «أهل التسویه» نیز مینامد (الجاحظ، 1932م، ج3، ص4و 5). زمان پیدایش این فرقه کاملاً مشخّص نیست؛ ولی آنچه مسلم است این نهضت به دنبال نابرابریهای حاکمان أموی در دورة بنیأمیّه بهوجود آمده است، جاحظ به این مسئله اشاره دارد و میگوید: طوفان سهمگین شعوبیه در طی حاکمیت امویان شکل گرفته است (جاحظ، 1964، ج2، ص20).
کاربرد واژه «شعوبیّه» و «شعوبیّ» در دورة جاهلی و در صدر اسلام به چشم نمیخورد؛ اما به نظر میرسد مطابق حدیثی از شخصی به نام مسروق در دورة عمر، لفظ شعوبی به شکل «أهل شعوب» کاربرد داشته است. در این حدیث آمده است که «...أن رجلا من الشعوب أسلم فکانت تؤخذ منه الجزیة...» (الآلوسی، بیتا، ج26، ص162). « فردی از اهل شعوب در زمان عمر مسلمان شد و از او جزیه گرفته میشد ...» در قدیمیترین واژه نامه عربی یعنی کتاب « العین» و پس از آن، «المحیط فی اللغة » واژه «شعوبیّ» بهکار رفته است و آنها در تعربف آن میگویند: الشعوبیّ الّذی یصغّر شأن العرب فلا یری لهم فضلا علی غیرهم» (فراهیدی، ج1، ص263؛ ابنعبّاد، ج1، ص293).
کلمه «شعوبیّه» نخستینبار در آثار جاحظ از متکلّمان عصر اول عباسی دیده میشود (جاحظ، 1932م، ج3، ص12؛ جاحظ، 1958م: ص228). مسعودی نیز در کتاب «مروجالذهب» در مباحثی چون «دعوی الشعوبیة» و «الرّد علی الشعوبیة» اشاراتی به مناظرات شعوبیه دارد (مسعودی، 1387ق، ص190). عمدة مناظرات و مباحث شعوبیه با مخالفان در مسئلة «نسب» و بحث «فضیلت» است. آنها با استناد به آیة 13 سوره حجرات، خود را مصداق شعوب و اعراب را مصداق قبایل میدانستند و تقدم ذکر آن در آیه را دلالت بر تقدم شأن و مقام خود بر عرب میدانستند. در تعریف لغویان از شعوبی و مقایسه آن با مناظرات شعوبیان، وجه اشتراک موضوع بحث آنها «فضیلت، برتری و مسئلة اصل و نسب» است. مسئلهای که جنبة کلامی گرفت و متکلمان درمورد مسئلة نژاد، بهویژه مسئلة حاکمیت بحث گستردهای کردند؛ بنابراین باید گفت شعوبیه نام عاریه گرفتهشدهای از قرآن است که برای دفاع از برتریطلبی نژادی عرب در دورة بنیامیه اتّخاذ شد و بعدها از این نیز فراتر رفت و برتری را به خود نسبت میداد.
به نظر میرسد متکلّمان اسلامی نخستین کسانی باشند که مسئلة «شعوبیه» و جریان و اعتقاداتشان را بیان داشتهاند. جریانی که در قرآن و تفسیر آن نیز تأثیر گذاشت و تلاش داشت در تأویل و تطبیق برخی از آیات قرآن و تأویل برخی از کلمات قرآنی به نفع عقاید خود و نیز تفسیر طبقاتینژادی آیات قرآن تأثیر گذاشته است که نمونه برجسته آن، آیة 13 سوره حجرات در کلمات «شعوب و قبائل» است (افتخارزاده، 1376ش، ص129) و برنفوذ و تأثیرگذاریش بر جهانبینی اسلامی بیفزاید و در شکلگیری تلفیقی جهانبینی پس از قرآن نقش بسزایی ایفا کند. و به همین علت است که لغویان و مفسّران در تفسیر و تبیین کلمة «شعوب» و تأویل آن به اقوام غیرعرب با احتیاط رفتار میکردند و در روایتهایشان از واژههای مجهولی «یقال و قیل» استفاده میکردند.
نتیجه
بررسی تحول مفهوم «شعوب» از دورة جاهلی تا قرن پنجم هجریقمری نشان میدهد که مفهوم اساسی این واژه در دوره جاهلی نشأتگرفته از شکل فعلی و مصدریش، حول محور مفهوم «پراکندگی» بوده است و غالباً مفهوم جماعات انسانی پراکنده را داشته است و در قرآن کریم نیز مفهوم نوعی از ساختار اجتماعی بزرگ، پراکنده و دوردست را میدهد. این کلمه در نزد مفسران دورههای نحستین اسلامی بیانکنندة مصادیق گوناگونی از ساختارهای اجتماعی است که در نزد مفسران متقدم غالباً به اعراب اطلاق میشد و در نزد مفسران متأخرتر غالباً بر عجمها اطلاق میشده است. این پژوهش نشان میهد که میان واژه «شعوبیه» و کلمة قرآنی «شعوب» تناسب معنایی وجود ندارد و غیراعراب این کلمة قرآنی را برای دفاع از تعصبات نژادی عرب در دورة بنیامیه به عاریه گرفتند و به جریانی اجتماعی تبدیل شد که در آغاز برای تحقق اصل برابری بهویژه در مسئلة حاکمیت تلاش میکرد و درنهایت نیز به افراط و نژادپرستی طرفداران نهضت شعوبیه منجر شد.