Document Type : Research Article
Author
Associate Professor, Department of Literature and Foregin Languages, Payam-E Noor University, Iran
Abstract
Keywords
Article Title [Persian]
Author [Persian]
تفاوت نظریههای سنتی و نظریة معنیشناسی شناختی در مطالعة انسانانگاری اشیاء و پدیدهها این است که در نظریههای سنتی این فرایند، فرایندی زبانی و در نظریههای شناختی، فرایندی مفهومی و زیرمجموعة استعارههای وجودی است. همچنین در این نظریه سازوکار شناختی آن به تفصیل و با ذکر جزئیات انطباق مفهومی، بررسی میشود. در مقالة حاضر با برگرفتن رویکرد دوم انسانانگاری، مفاهیم مجرد در زبان قرآن بررسی شناختی میشود. درواقع پرسش اصلی تحقیق این است که در زبان قرآن کدام مفاهیم غیرانسانی با کمک مؤلّفههای معنایی مربوط به انسان بیان شده است. همچنین چگونه میتوان به الگویی واحد در ترسیم رابطههای مفهومی موجود میان انسان و غیرانسان در زبان قرآن پرداخت. دادههای تحقیق شامل همه عبارات قرآنی است که طبق اصول نظریة لیکاف و جانسون (1980) شامل مؤلّفههای مفهومی مرتبط با انسان برای مفهومسازی غیرانسان است. پس از بررسی دادهها مشخص میشود که در زبان قرآن برای بیان مفاهیم انتزاعی، از مفهوم عینی «انسان و شخص» استفاده میشود. همچنین در همه مفهومسازیهای غیرانسان به انسان اصول رایج نظریة استعارة مفهومی تأیید میشود.
Keywords [Persian]
دیدگاههای کلی به انسانانگاری، شخصیتبخشی یا تشخیص (personification) که در این مقاله فقط از عبارت انسانانگاری برای نامیدن آن استفاده میشود، را میتوان به دو گروه دیدگاه سنتی (classical view) و دیدگاه معنیشناسی شناختی(cognitive semantics) تقسیم کرد. این دو دیدگاه از نظر ماهیت تمایزی ندارند؛ اما از نظر نوع نگاه و شیوه پرداختن به این فرایند با هم تفاوت دارند.
در دیدگاه سنتی، انسانانگاری در چارچوب ادبیات و زبان ادبیات همچون آرایهای ادبی در نظر گرفته میشود که شاعر، نویسنده، ادیب برای جاندادن به اشیاء، امور، پدیدهها از آن سود میجوید. شخصیتبخشی در واژگان ادبیات اینگونه تعریف میشود: در انسانانگاری به اشیاء و اندیشههای مجرد، ویژگیها و کردار انسانی بخشیده میشود. بهعبارتدیگر انسانانگاری نسبتدادن حالات و رفتار آدمی به دیگر پدیدههای خلقت است. استفاده از این آرایة ادبی در ادبیات جهان و فارسی پیشینهای دیرینه دارد. مثلاً عباراتی نظیر «گریة ابر و خندة چمن» در ادبیات فارسی فراوان به کار میرود. در تعریف بالا بین انسانانگاری و استعاره، ارتباطی لحاظ نشده است.
در نظریة استعارة مفهومی، تعریف انسانانگاری مانند نظریة سنتی است؛ اما تفاوت عمیقی که میان آنها فرض میشود این است که براساس دیدگاه شناختی، اولاً انسانانگاری فرایندی شناختی و مفهومی است که در ذهن رخ میدهد و حد آن فراتر از زبان است و ثانیاً در زیر چتر استعارة مفهومی و همچون شاخه یا زیرمجموعة استعارة مفهومی هستیشناختی تلقی میشود.
هدف این مقاله عبارت است از بررسی آن دسته از عبارات قرآنی که در آنها مفاهیم غیرانسان به صورت انسان مفهومسازی شدهاند، تا بتوان به الگویی در شیوة مفهومسازی آنها در زبان قرآن دست یافت. چارچوب نظری تحقیق، اصول استعارة شناختی/مفهومی است. درواقع میخواهیم ببینیم در زبان قرآن کدام مفاهیم غیرانسانی با کمک مؤلّفههای معنایی مربوط به انسان بیان شده است. همچنین چگونه میتوان به الگویی واحد در ترسیم رابطههای مفهومی موجود میان انسان و غیرانسان در زبان قرآن پرداخت.
ازاینرو، در بخش نخست، استعارة مفهومی، استعارة هستیشناختی و انسانانگاری مفهومیبهاجمال معرفی میشود. در بخش اصلی مقاله عبارات استعاری بررسی میشود که در آنها مفاهیم مجرد بهمثابۀ انسان و مؤلّفههای معنایی مربوط به آن است.
1.مروری بر ادبیات نظری و پیشینة تحقیق
استعاره در گذشته یکی از مهمترین صورتهای کاربرد زبان مجازی (figurative) محسوب میشد و در زبان ادبیات و شعر به کار میرفت. استعاره درواقع نوعی تشبیه (simile) بود (سعید، 1997، ص304). «استعاره مصدر باب استفعال و به معنی عاریهگرفتن و عاریهخواستن چیزی از کسی است و اصطلاحاً به معنی عاریهگرفتن لفظ از معنای حقیقی و کاربرد آن در معنای مجازی است، به شرطی که وابستگی میان معنی حقیقی و مجازی بر اساس مشابهت باشد» (نصیریان، 1380، ص141). ارسطو استعاره را شگردی برای هنرآفرینی میدانست و این همان دیدگاه کلاسیک به استعاره است (صفوی، 1383، ص369).
1-1.استعارة مفهومی و اصول آن
معنیشناسان شناختی در آثار خود تعدادی از ساختها و فرایندهای مفهومی را بررسی کردهاند که جالبترین پژوهش آنان استعاره مفهومی است. استعاره از نگاه آنان عنصری بنیادین در مقولهبندی ما از جهان خارج و فرایندهای اندیشیدن ماست و به ساختهای بنیادین دیگری از قبیل طرحوارههای تصویری (image schema) یا فضاهای ذهنی (mental spaces) و مانند آن مربوط میشود (صفوی، 1383، صص366-367).
استعارة مفهومی، رویکردی جدید به زبان و معنا است که نخستین بار لیکاف و جانسون (1980) آن را مطرح کردند. این دو معتقد بودند دانش زبانی از اندیشیدن و شناخت جدا نیست و استعارههای مفهومی ریشه در همبستگیها و رابطههای تجربی دارند. این دیدگاه، دو نوع رابطه را میان مفاهیم، مفروض میداند که سبب شکلگیری رابطة استعاری میان آنها در ذهن میشود: یکی وقوع همزمان دو تجربه و دیگری شباهت آنها. مثلاً استعارة بیشتر بالاتر است، نمونهای از وقوع همزمان دو تجربة بیشترشدن و بالاآمدن است؛ زیرا هر دو تجربه با هم رخ میدهند؛ یعنی وقتی به مادهای میافزاییم سطح آن ماده بالا میرود. اینجا هیچ شباهت تجربی میان بیشتربودن و بالاآمدن در کار نیست؛ اما در جمله رستم شیر است، شباهت ادراکشدهای میان رستم و شیر وجود دارد و آن شباهت در داشتن شجاعت است. استعارة مفهومی دارای ویژگیهایی است که با نام اصول استعارة مفهومی در ادبیات تحقیق، همواره به کار میرود. انسانانگاری نیز همچون یک استعارة مفهومی از این اصول تبعیت میکند.
براساس اصل استعارة فراگیر (ubiquity) استعارة زبانی نمونهای استثنائی از خلاقیت شعری نیست و در زبان کاملاً عادی (و نیز در گفتمان بسیار تخصصی)، استعارههای قراردادی یا عام فراوان یافت میشوند. براساس اصل حوزه (domain) استعارههای مفهومی، پیوند نظاممند دو حوزه و گسترة تصوری متفاوتاند که یکی با نام حوزة مقصد و دیگری با نام حوزة مبدأ شناخته میشود و مقصد به صورت مبدأ در ذهن انگیخته و درک میشود؛ یعنی حوزة مفهومی مقصد با توسل به حوزة مفهومی مبدأ درک میشود. این درک طبق اصل یکسویگی (unidirectionality) از مبدأ عینی به مقصد مجرد و انتزاعی صورت میگیرد؛ مثلاً در استعارة زندگی سفر است، زندگی همچون مفهومی مجرد به صورت سفر درک میشود و عکس آن در اکثر مواقع امکانپذیر نیست. انطباق (نگاشت) از مفهوم سفر به مفهوم زندگی، ساختار طرحوارهای حوزة مبدأ، مبنای الگوبرداریواقع شده است و درواقع طرحوارة تصویری یک حوزه به حوزة دیگر منتقل میشود.
«دراینمیان اصل تغییرناپذیری (invariance) مانند نوعی صافی، فرایند الگوبرداری را که در اصل مبنای تصویری دارد کنترل میکند. طبق این اصل در الگوبرداری استعاری، طرحوارة تصوری حوزة مبدأ به حوزة مقصد انتقال مییابد، به شرط آنکه از طرحوارة تصوری حوزة مقصد فراتر نرود» (مشعشعی،1380، ص20). البته ترنر (1990، ص252) به این نکته اشاره میکند که میتوان از این اصل فراتر رفت و تخطی از آن، استعاره را دارای معنای خاص میکند که تنها در استعارههای بدیع و تازه یافت میشود (یو، 1998، ص28).
اصل مهم دیگر مرتبط با این بحث، اصل ضرورت (necessity) است. به این معنی که استعاره ضروری است؛ چراکه کارکرد آن تبیین مفاهیم مجرد و انتزاعی است. مفاهیم خاصی وجود دارند که بدون مراجعه به استعارة تصوری، بهندرت درک یا متصور میشوند. حوزههای مفهومی انتزاعی، بهویژه ساختهای نظری، ایدههای مجرد و مابعدالطبیعی تنها با استفاده از استعاره برای ما به دست میآید و درک میشود. استعارههای مفهومی با ارتباطدادن انتزاعیترین تفکرات به ادراک حسی اساس بدنی، زیستی - جسمانی برای شناخت، فراهم و تجربة ما را یکدست و منسجم میکنند. همچنین هنگام انطباق استعاره از حوزة مبدأ بر حوزة مقصد، لزومی ندارد که همه مؤلّفههای معنایی موجود در مبدأ بر مقصد منطبق شوند. براساس اصل تمرکز (focusing) استعارهها تنها بخشی از توصیف یا توضیح حوزة مقصد مدّنظر را فراهم میکنند و جنبههای خاصی را برجسته و روشن و جنبههای دیگر را پنهان میدارند. براساس اصل خلاقیت (creativity)، استعارههای مفهومی خلاق و هنرمندانهاند؛ بنابراین نمیتوان آنها را با عباراتی مشابه ولی غیراستعاری جایگزین کرد (جاکل، 2002، ص21).
1-2.انسانانگاری
استعارهها براساس معیارهای مختلفی مثل نقششناختی، ماهیت، قراردادیبودن و سطح تعمیم تقسیمبندی میشوند (کوچش، 1393، ص56).
از نظر نقشِ شناختی، استعارههای ساختاری(structural)، هستیشناختی (ontological) یا جهتی((orientational هستند. در استعارة ساختاری،حوزة مبدأ، ساختار معرفتی نسبتاً پرمایهای برای شناسایی حوزة مقصد است. بهبیاندیگر این کارکرد شناختیِ استعاره است که گوینده را قادر میسازد، حوزة الف را با استفاده از ساختار مبدأ ب درک کند. در مقایسه با استعارههای ساختاری، استعارههای هستیشناختی ساختارِ شناختی به مراتب کمتری را برای مفاهیم مقصد فراهم میکنند (کوچش، 1393، صص63-64).
انسانانگاری نیز نوعی استعارة هستیشناختی است. در انسانانگاری ویژگیهای انسانی به پدیدههای غیرانسانی داده میشود. گرچه انسانانگاری در ادبیات معمول است؛ اما در گفتمان روزمره نیزفراوان دیده میشود (کوچش، 1393، ص65). انسانانگاری یکی از انواع استعارههای وجودی یا هستیشناختی است. مثلاً استعارة «واقعیتها شخص هستند» (FACTS AREREALITIES) که در جملهای نظیر:This fact argues against standard theories دیده میشود (هیسر، 1973، ص144). درواقع «در انسانانگاری، از یک مفهوم انتزاعی بهگونهای صحبت میشود که گویی موجود زنده است و دارای قدرت اثربخشی است. مثلاً در جملة «ترس داره منو از پا در میآره» مفهوم انتزاعی ترس بهمثابۀ هویتی دارای قدرت و یا حتی یک حریف قلمداد میشود؛ حریفی که قدرتش از قدرت خود فرد نیز پیشی گرفته و در حال از پای درآوردن وی است» (یوسفی راد، 1382، ص50).
در بخش تحلیل این مقاله، از اصطلاح انسانانگاری برای توصیف این استعاره در زبان قرآن استفاده میشود، هرچند شخصیتبخشی و جاندارپنداری نیز به همین معنی کاربرد دارند.
2.انسانانگاری در زبان قرآن
تاکنون آرایههای مختلف ادبی چون استعاره، تشبیه، جاندارپنداری در زبان قرآن در همان چارچوب سنتی بررسی شده است؛ اما در اینجا انسانانگاری در چارچوب نظریة شناختی جُرج لیکاف و مارک جانسون (1980) بررسی خواهد شد.
در این نظریه انسانانگارییکی از استعارههای هستیشناختی (وجودی) تلقی میشود که سازوکارهای آن مانند دیگر استعارههاست؛ اما نقش آن دادن هویت انسانی به پدیدههای غیرانسانی است، تا از این رهگذر بتوان دربارۀ ابعاد مختلف آن پدیدهها صحبت کرد. در این بخش دادههایی از زبان قرآن که شامل کانونهای استعاری هستند و از تمام قرآن استخراج شدهاند، ارائه میشود. کانونهای استعاری همان عبارات زبانی هستند که استعارة مفهومی در آنها نمایش داده میشود. با توجه به موضوع مقاله تنها استعارههای حاوی انسانانگاری در این مقاله بررسی میشود. ملاک انتخاب این عبارات این است که در آنهایک مفهوم غیرانسانی، همچون مؤلّفهای انسانی بیان شده است.
در استعارههای انسانانگاریِ موجود در زبان قرآن، حوزههای انتزاعی و غیرمحسوس یا درونی و با درجة انتزاع بالا که عبارتند از: مرگ، هوس، زمان، پندار، حق/باطل و طبیعت همچون مفاهیمی غیرانسانی که در اصل هیچ مؤلّفة معنایی انسانی در آنها وجود ندارد، با حوزة مبدأ انسان مفهومسازی میشوند و در جریان انطباق استعاری، ویژگیهایی چون جانداری، دارابودن حواس پنجگانه (مثل: شنیدن، دیدن) و افعال و اموری مثل آمدن و امرکردن که ویژة انسان است بر این حوزههای مقصد، منطبق میشود. تصور مفاهیم غیرشخصیِ مرگ، هوس، زمان، ظن و گمان، عناصر طبیعت و غیره به صورت شخص، با کانونهای استعاری که ماهیتاً زبانیاند، مثل دستوردادن، آمدن، داشتن اندام، منعکس میشود و در زبان قرآن رایج است.
در این بخش، برای پرداختن به این نوع از استعارههای هستیشناختی، شواهد قرآنی که در آنها از واژههایی شخصی برای توصیف تصورات و مفاهیم غیرشخصی استفاده شده است، کمک میگیریم. این کانونهای استعاری در پایان بحث، در جدولی فهرست میشود (ترجمة آیات مبارکة قرآن کریم از کتاب ترجمه و تفسیر المیزان اقتباس شده است).
در دو شاهد ذیل، مشاهده میشود که مفهوم غیرانسانیمرگ شخصیتپذیر شده است.شخصیتپذیری این مفهوم در زبان عامیانه و نیز در زبان ادبیات بسیار رایج است؛ اما در زبان قرآن نیز این مفهومسازی کم و بیش دیده میشود؛ یعنی این مفهوم در ذهن بهگونهای مفهومسازی میشود که به صورت انسان مجسم میشود. در آیة زیر، «مرگ» با انسان «روبرو میشود» و یا انسان را «درک میکند و میگیرد»:
1- وَلَقَدْ کُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْت مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظرُونَ (آل عمران: 143) و شما تمنای مرگ (و شهادت در راه خدا) میکردید، پیش از آنکه با آن روبرو شوید، سپس آن را با چشم خود دیدید؛ درحالیکه به آن نگاه میکردید.
در آیة ذیل نیز مرگ مانند انسانی به دنبال دیگران میدود و افراد از آن میگریزند:
2- قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ (جمعه: 8) بگو آن مرگى که از آن مىگریزید قطعاً به سر وقت شما مىآید.
همچنین در تمام جملات ذیل، مرگ فاعلی است که کننده افعال آمدن، آوردن، حاضرکردن و گرفتن است؛ بنابراین مرگ بهمثابۀ انسان انگاشته میشود:
3- حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ (مؤمنون: 99) آنگاه که مرگ یکى از ایشان فرا رسد.
4- وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن کُلِّ مَکَانٍ (ابراهیم: 17) و مرگ از هر جانبى به سویش مىآید.
5- إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ (مائده: 106) و مصیبت مرگ، شما را فرا رسید.
6- ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ (نساء: 100) سپس مرگش دررسد.
7- أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْت وَلَوْ کُنتُمْ فی بُرُوجٍ مُّشیَّدَةٍ (نساء: 78) هر کجا باشید مرگ شما را میگیرد؛ اگرچه در برجهای محکم باشید.
برای مطالعة بیشتر در زمینه استعارة مرگ در متون مذهبی از رویکرد شناختی به آقاگلزاده و پورابراهیم (2013) مراجعه کنید. در آیة ذیل مفهوم «اجل» یا «زمان مرگ» شخصیتپذیر میشود. فعل «آمدن» به «اجل» نسبت داده میشود:
8- وَلِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا یَستَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَستَقْدِمُونَ (اعراف: 34) برای هر قوم و جمعیتی زمان و مدت (معینی) است و به هنگامی که مدت آنها فرا رسد نه ساعتی از آن تأخیر میکنند و نه بر آن پیشی میگیرند.
9- مَّا تَسبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَستَئْخِرُونَ (حجر: 5) هیچ گروهی از اجل خود پیشی نمیگیرد و از آن عقب نخواهد افتاد.
شب یک مفهوم زمانی و در نتیجه انتزاعی است. در آیة ذیل، شاهد انسانانگاری مفهوم شب هستیم و شب بهمثابۀ شخصی است که قدرت دارد چیزی یا کسی را بپوشاند یا بر آن پرده افکند:
10- فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ الَّیْلُ رَءَا کَوْکَباً قَالَ هَذَا رَبی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِینَ (انعام: 76) (هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید، ستارهای مشاهده کرد، گفت: این خدای من است؛ اما هنگامی که غروب کرد گفت غروبکنندگان را دوست ندارم.
این بیان استعاری در تفسیر المیزان نیز تأیید میشود: «معنای جن علیه اللیل تنها فرارسیدن شب به غروب آفتاب نیست؛ بلکه معنایش این است که شب بر او پرده افکند» (طباطبایی، ج7، ص245).
مفهوم «هواها» و امیال انسانی نیز در قرآن، به صورت مفهوم انسان به کار رفته و در اغلب آیات، بهطور ضمنی، فعل امرکردن برای آنها به کار رفته است؛ چراکه از انسان خواسته میشود که از هوای نفس خود پیروی نکند:
11- وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا وَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (انعام: 150) و از هوی و هوس کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و کسانی که به آخرت ایمان ندارند و برای خدا شریک قائلند، پیروی مکن.
در آیه 18 سوره جاثیه، آیة 15 سوره شوری و آیة 26 سوره ص نیز همین عبارت استعاری به کار رفته است. ظن و پندار نیز که از باطن انسان است و فاقد ویژگی عینی و محسوسبودن است، به صورت شخصی امرکننده مفهومسازی میشود:
12- وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثرُهُمْ إِلا ظناًّ إِنَّ الظنَّ لا یُغْنی مِنَ الحْقِّ شیْئاً (یونس: 36) و بیشتر آنها جز از گمان (و پندارهای بیاساس) پیروی نمیکنند؛ (درحالیکه) گمان هرگز انسان را از حق بینیاز نمیسازد.
در آیات 23 و 28 سورة نجم، 66 سورة یونس، 116و 148 سورة انعام و 157 سورة نساء نیز از عبارت استعاری پیروی از ظن و گمان استفاده شده است. در آیة ذیل، مفاهیم حق و باطل بهمنزلة انسان درک میشود. در شواهد زیر کاربرد افعال آمدن و رفتن در زمینۀ حق و باطل، بازتاب این انسانانگاری ذهنی است:
13- فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُّبِینٌ (یونس: 76) و هنگامی که حق از نزد ما به سراغ آنها آمد، گفتند این سحر آشکاری است.
14- وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ کانَ زَهُوقاً (اسراء: 81) و بگو حق فرا رسید و باطل مضمحل و نابود شد و (اصولاً) باطل نابودشدنی است.
همین انسانانگاری برای مفهوم انتزاعی پیروزی نیز با عبارت «پیروزی آمد» اتفاق میافتد:
15- إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ (نصر:1) چون یارى خدا و پیروزى فرا رسد.
علاوه بر انسانانگاری مفاهیم انتزاعی فوق، برخی عناصر طبیعت نیز در زبان قرآن بهگونهای مفهومسازی شدهاند که گویی اعمال انسانی مثل تسبیح خداوند و عبادت وی، سجده کردن و خوردن را انجام میدهند، یا دارای ویژگیهای جسمانی مثلاً دارابودن دست هستند. در آیة شمارة 16، رعد تسبیح میگوید، در شمارههای 17و 18، آنچه در آسمان و زمین است و نیز سایههای آنها خدا را سجده میکنند. در آیة شمارة 19، آتش قربانی را میخورد و در آیة شمارة 20، بادها دارای دستانیاند که باران در آن است و بشارتدهندة بارانند:
16- وَیُسبِّحُ الرَّعْدُ بحَمْدِهِ (13 رعد)، (و رعد تسبیح و حمد او میگوید).
17- وَللَّهِ یَسجُدُ مَن فی السمَوَتِ وَالاَرْضِ طوْعاً وَکَرْهاً وَظِلَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَالاَصالِ (رعد: 15) همه آنها که در آسمانها و زمین هستند از روی اطاعت یا اکراه و همچنین سایههای آنها هر صبح و عصر برای خدا سجده میکنند.
18- وَللَّهِ یَسجُدُ مَا فی السمَوَتِ وَمَا فی الاَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلَئکَةُ وَهُمْ لا یَستَکْبرُونَ (نحل: 49) هر آنچه در آسمانها و زمین است از جنبندگان و نیز فرشتگان همه بی هیچ تکبر به عبادت خدا مشغولند.
19- الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلا نُؤْمِنَ لِرَسولٍ حَتی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکلُهُ النَّارُ (آلعمران: 183)، (اینها) همان کسانی هستند که گفتند خداوند از ما پیمان گرفته است که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم، تا این معجزه را انجام دهد قربانی بیاورد که آتش صاعقه آسمانی آن را بخورد.
20- وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَحَ بُشرَا بَینَ یَدَی رَحْمَتِهِ (اعراف:57)، او کسی است که بادها را پیشاپیش (باران) رحمتش میفرستد.
در تحلیل این آیه در چارچوب استعارة سنتی، در تفسیر المیزان چنین آمده است: «و منظور از رحمت در اینجا باران است و بین یدی رحمته به معنای قبل از فرودآمدن باران است و در این تعبیر استعاره تخییلیه به کار رفته؛ بهاینمعنا که باران را به انسانی تشبیه کرده است که خانواده و دوستانش انتظار آمدنش را دارند و جلوتر از او کسی است که آمدن او را بشارت میدهد» (طباطبایی، ج8، ص199).
نتیجه
با نگاهی به کانونهای استعاری در ستون دوم جدول ذیل، بهسهولت میتوان دریافت که این واژهها در زبان غیراستعاری و در کاربرد اولیة خود با مفاهیم انتزاعی غیرانسانی به کار نمیروند. برای مثال، سجدهکردن فعلی است که از یک انسان بر میآید نه از رعد یا درخت یا هر چیز دیگری در طبیعت. این همنشینی غیرمتعارف زبانی را میتوان به توسیعهای معنایی نسبت داد. توسیعی که در آن، ذهن قادر است بر پایة یکسری انطباقهای شناختی، برخی ویژگیهای شخص انسانی را به حوزهای ببرد که فاقد این ویژگیها است. این نوع استعارهها را در گذشته با توسل به «شباهتهای عینیِ» میان مثلاً انسان و درخت یا انسان و رعد توجیه میکردند؛ اما نظریة استعاره شناختی، دربارۀ ارتباط حوزههای مبدأ و مقصد، در اینجا حوزة انسان و غیرانسان، به دو بنیان معتقد است: الف- رخدادهای تجربی همزمان(experiential co-occurrence) و ب-شباهتهای تجربی(experiential similarity). وقتی مرگ با فعل دیدارکردن به کار میرود (برخلاف آنچه در تعاریف موجود از استعاره در دسترس است و با نام نظریة استعارة تشبیهی معرفی میشود)، شباهت عینی میان دو مفهوم مرگ و انسان وجود ندارد. آنچه در این شخصیتبخشی رخ میدهد شباهتی است که در دو تجربه رخ میدهد: 1- تجربة ملاقاتکردن «انسان با انسان» که در حوزة مبدأ قرار میگیرد؛ 2- تجربة ملاقات «انسان با مرگ» که در حوزۀ مقصد و با کمک تجربة نخست رخ میدهد؛ یعنی رابطة ملاقات انسان و انسان به رابطة ملاقات انسان و مرگ تعمیم مییابد.
در تحلیل شناختی استعارههای مفهومی فوق، باید بدانیم که آیا ویژگیها یا اصولی که در وصف نظریة استعارة شناختی از آن سخن رفت در این استعارهها نیز کاربرد دارند یا خیر.
در پاسخ به این سؤال باید گفت که اصل استعارة فراگیر که بیانکنندة فراوانی استعارههاست، در این طبقه از استعارهها نیز مشهود است؛ یعنی این نوع استعارهها فراوان در زبان قرآن دیده میشود. در چارچوب اصل حوزه باید اقرار کرد که در استعارههای انسانانگاری، حوزة انسان، حوزة مقصد است و مفاهیم حوزههای «مرگ، احساسات درونی، زمان، حق و باطل و عناصر طبیعت» به مدد انطباقهایی از حوزة مقصد، شخصیتپذیر میشوند. این ارتباط بین حوزهای را میتوان در تصویر ذیل ملاحظه کرد:
حوزة مبدأ شخص انسان |
اعمال و افعال انسانی، داشتن عضو |
حوزه مقصد مرگ،احساسات درونی،زمان، حق، باطل، عناصر طبیعت |
تصویر 1- اصل حوزه: انطباق بین حوزهای در استعارههای انسانانگاری
در نظریة لیکاف و جانسون، ادعا بر این بود که آنچه تفاوت حوزة مبدأ و مقصد را میسازد، عینیبودن حوزة مبدأ و ذهنی و انتزاعیبودن حوزة مقصد است. بهاینمعنی که حوزههای مقصد انتزاعیتر از حوزههای مبدأ هستند و مبدأ برای مقصد، ساختاری را فراهم میکند که بتوان به تصورات انتزاعی اندیشید و بدانها فکر کرد. در اینجا مشاهده میشود که دربارۀ حوزة مقصدِ «عناصر طبیعت» نمیتوان آنها را همچون حوزهای مجرد و انتزاعی قلمداد کرد؛ چراکه عنصری مثل «رعد» در طبیعت، محسوس و شنیدنی است. در اینجا باید گفت که استعارهها دو گونهاند: استعارههای نخستین(primary) و استعارههای پیچیده(complex). استعاره نخستین از پدیدهها و حوادث طبیعی مهم جهان بشری مثل ساختمان، آتش، جنگ، سفر، ورزش و غیره ساخته میشود. تمام این پدیدهها و حوادث برای ما در یک فرهنگ، کانونهای معنایی اصلی دارند. استعارههای موجود در این آیات از این دسته استعارهها هستند که ترکیب آنها میتواند استعارههای پیچیده را ایجاد کند.
در استعارههای نخستین، انطباق از مبدأ به مقصد به این صورت توجیه میشود: چون تصورات مقصد به پاسخهای ذهنی ارتباط دارد، این تصورات در آن سطح پردازش شناختی عمل میکنند که ما بدانها دسترسی آگاهانة اندکی داریم. تصورات مقصد، پاسخ و ارزیابیهایی هستند که از عملکردهای پسزمینهای گرفته شدهاند. براساس این دیدگاه، نقش استعاره، ساختاربندی تصورات مقصد به صورت تصویرهای حسی است تا عملکردهای شناختیِ پسزمینهای را به پیشزمینه آورد. این کار با بهکارگیری تصورات مبدأ که سهلالوصولتر هستند، انجام میشود؛ چراکه به تجربة حسی و نه ذهنی مربوطند. اگر بخواهیم به زبان سادهتر، این رویکرد را که از نظریههای استعارة معاصر است بیان کنیم، باید بگوییم که تصوراتی مثل تسبیحگفتن عنصر طبیعی رعد، در پسزمینة ناخودآگاه بشر قرار دارد و این استعاره قادر است این تصور را به سطح خودآگاهتری که حسیتر است منتقل کند. درواقع انجام عمل انسانی رعد، درجة انتزاع بیشتری نسبت به انجام همان عمل به دست انسان دارد. این درجة انتزاع و تجرد میان دو حوزة مبدأ و مقصدِ «انسان و مرگ» باز هم بیشتر است.
همانطور که اصل یکسویگی انطباقهای استعاری بیان میکند، استعارههای انسانانگاری فوق، یک حوزة مقصد مثلاً مرگ را با استفاده از حوزة عینیتر انسان توضیح میدهند. در این اتصال، رابطة میان مرگ و انسان برگشتناپذیر و انتقال استعاری یکسویه است؛ یعنی حوزة انسان به صورت حوزة مرگ تجسم و مفهومسازی نمیشود.
شواهد استعاری فوق اصل ضرورت را نیز تأیید میکنند؛ یعنی استعارههای فوق دارای نقش تبیینیاند. تصورات خاصی وجود دارد که بدون مراجعه به استعارة تصوری، بهندرت درک یا متصور میشوند. همچنین براساس اصل خلاقیت، نمیتوان استعارههای موجود را با یک گزارة غیراستعاری جایگزین کرد؛ چراکه در جریان این جایگزینی، قسمتی از معنا نابود میشود. همچنین، همانطور که اصل تمرکز پیشبینی میکند، استعارهها تنها بر بخشی از توصیف یا توضیح حوزة مقصد درنظرگرفته تمرکز میکنند و جنبههای خاصی را برجسته و روشن میکنند و به جنبههای دیگر کاری ندارند. مثلاً مفاهیم حق و باطل در این بخش، چون کنشگرهایی که فعل «آمدن و رفتن» را انجام میدهند با استعارة جاندارپندار تأیید میشوند.
دربارۀ بنیان انسانانگاریهای فوق، باید ادعا کرد که یکی از بهترین راههای بیان مفاهیم با درجة عینیت پایین، توسل به افعالی است که بشر خود در تجربة روزانه به کار میبرد. در اینجا میتوان ادعا کرد که بخش عمدة بنیانهای تجربی به شباهتهای تجربیمیان حوزههایمبدأ و مقصد مربوط است. میتوان رابطة انسان و کنشهای وی با انسانهای دیگر را که در بافت جامعة بشری رخ میدهد به رابطة وی با «مفاهیمی» که فاقد این تواناییِ ارتباط هستند، تسری داد و از این گسترش مفهوم ارتباطی، به استعارة تصوری و مفهومی رسید. گسترشی که در ارتباط «انسان با انسان» به ارتباط «انسان با مرگ» رخ داده است و با کانون استعاری «دیدارکردن» بیان شده است، یا رابطة «انسان با انسان» که بر رابطة انتزاعی «احساسات درونی با انسان» منطبق شده است. این ارتباطات معنایی، در تفکر بشر ریشه دارد و انسان بهسهولت از آنها در جهت معنامندکردن حوزههای کمتر تجربهشده سود میجوید.
جدول ذیل به ارائة نمونهای از مفاهیم انتزاعی تشکیلدهندة حوزة مقصد در استعارههای انسانانگاری قرآن به همراه کانونهای استعاری آنها که به شناسایی این استعارههای مفهومی کمک کردهاند، میپردازد.
جدول 1- استعارة هستیشناختیِ انسان انگاری
نمونهای از مفاهیم انتزاعی تشکیلدهندة حوزههای مقصد |
کانون استعاری |
1-«مرگ» |
دیدارکردن- گرفتن |
2-«احساسات درونی» |
امر کردن |
3- «زمان» |
آمدن-تأخیرکردن-پیشیگرفتن |
4-«حق/ باطل» |
آمدن-رفتن |
5-«عنصر طبیعت» |
تسبیحکردن-سجدهکردن-خوردن- داشتن دست |
مشاهده میشود که انسانانگاری تنها یک صنعت ادبی نیست؛ بلکه یک نوع استعارة فراگیر است که در زبانهای مختلف از جمله زبان قرآن جهت سهولت انتقال مفاهیم به مخاطبِ انسانی استفاده میشود. هر چند این استعاره میتواند کاربردهای خلاقانه داشته باشد و در زبان ادبیات و شعر تجلی تخیلی یابد؛ اما نظر نگارنده این است که چون قرآن ذکری است که برای همة انسانها نازل شده و بدین منظور آسان شده، بهتر است به جای توسل به شیوههای ادبی سنتی از اصول استعارة شناختی استفاده شود، تا تبیین زبانیتر و علمیتری از معانی استعاری حاصل شود. نکتة دیگر اینکه، در این نوع تحلیلهای شناختی، دادههای زبانی (کانونهای استعاری) استعاری نیستند؛ بلکه مفاهیم استعاریاند که در قالب زبان منعکس میشوند و مفهوم و معنی اصل است. برای رسیدن به معنا راهی نیست جز اینکه به تظاهرات و نمودهای زبانی توسل جست. ازاینرو میتوان گفت که چون انسان و فعالیتهای حسی وی از در دسترسترین تجارب وی هستند، واسطهای برای فهم تجارب غیرملموس وی واقع میشوند. زبان قرآن نیز هر چند از نظر تولید به دلیل آنکه به منبع وحی متصل است، از این قاعده مستثنا است؛ اما چون مخاطب آن بشری است با محدودیتهای ذهنی و تجربی، از این ویژگی جهت انتقال مفاهیم مجرد، در آن سود جسته میشود. در پایان باید گفت که در زبان قرآن و سایر متون دینی، استعارههای شناختی دیگری نیز دیده شده است که پرداختن به همة آنها در این مقال مختصر نمیگنجد.