Understanding the Concept of “Sultan” in the Holy Quran

Document Type : Research Article

Authors

1 Associate Professor, Department of Theology, Faculty of Humanities, Bu Ali Sina University, Hamedan, Iran

2 MA Graduate, Department of Theology, Faculty of Humanities, Bu Ali Sina University, Hamedan, Iran

Abstract

Although some Koranic words are not considered strange, they need to be examined both accurately and comprehensively due to being used in meanings as well as different interpretations. The word “Sultan” is such a case. As the word has been used too times in the Koranic signs (37 times), there are disagreements about some uses of its concepts and interpretations (Nesa/53. Room/35. Qesas/35. Esra/86. Al-Rahman/33.Haqah/28-29). This research has examined literal meaning of Sultan based on lexicalists’ view, investigating the historical evolution of the word usage from the Pre-Islamic period up to the period when it was used as a nickname for specific emperors. Then different uses of the word in the Koranic signs have been discussed. Taking the critical approach into consideration, the interpreters’ views about the word meanings and senses have been compared.As a result, the word “Sultan” in the Holy Quran has been used within the two general areas of meaning: “argument” and “power”, each of which contains other relevant senses such “excuse and pretext”, “good excuse”, “miracle” as well as “any dominance, superiority, influence and freedom of action”.

Accordingly, the word meaning "sultan" in the Quran, in two general areas: "Argument" and "power" used in each of these two areas, other examples as "an excuse and a pretext", "reasonable excuse", "miracle "and" any dominance and superiority and influence and freedom of action.

Keywords


Article Title [Persian]

مفهوم شناسی واژه «سلطان» در قرآن کریم

Authors [Persian]

  • کرم سیاوشی 1
  • ابراهیم وکیل 2
1 دانشیار گروه الهیات دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران
2 دانش آموخته کارشناسی ارشد گروه الهیات دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران
Abstract [Persian]

برخی از واژگان قرآن هرچند جزء واژگان غریب به ‌شمار نمی‌آیند، ضروری است به‌خاطر کاربرد در معانییا مصادیق گونه‌گون،بهصورتدقیق و جامع بررسی ‌شوند. واژۀ «سلطان» این‌گونه است. این واژه به سبب کثرت کاربرد در آیات قرآن (37 بار) دربارۀ مفهوم و مقصود آن در پاره‌ای از کاربردهایش (نک: نساء/53، روم/35، قصص/35، إسراء80/، الرّحمان33/، حاقه/28-29) اختلاف دیدگاه وجود دارد. در این پژوهش کوشش شده است، معنای لغوی سلطان بر اساس دیدگاه لغویان بازشناسی شود. سیر تاریخی کاربرد واژه سلطان از دوره پیش از اسلام تا زمان کاربرد آن به صورت لقب برای فرمانروایان بررسی شود و کاربردهای مختلف واژه «سلطان» در آیات قرآن بازکاوی و با رویکرد توصیفی- تحلیلی، دیدگاه‌های مفسران دربارۀ معانییا مصادیق مختلف این واژه در آیات قرآن، سنجیده شود. نتیجه آنکه واژه سلطان در قرآن کریم در دو حیطه کلی معنایی «برهان» و «قدرت» به کار رفته که هریک از این دو حیطه، مصادیق مرتبط دیگری را همچون «بهانه و دستاویز»، «عذر موجه»، «معجزه» و «هرگونه سلطه و برتری و نفوذگری و بسط ید» را دربرمی‌گیرد.

Keywords [Persian]

  • قرآن کریم
  • سلطان
  • واژه‌شناسی
  • تحلیل انتقادی

 

یکی از مسائلی که همواره ذهن پژوهشگران قرآنی را به خود معطوف کرده، معناشناسی واژگان قرآنی از ابعاد مختلف است. آیات قرآن از واژگان مرسوم در نزد عرب معاصر نزول قرآن، سامان ‌یافته است. علاوه‌بر‌آن،  فرهنگ مفهوم‌های موجود در عصر نزول مبنای کاربرد آنها بوده است. چنانکه در قرآن اشاره آشکاری به این امر شده است (ابراهیم/4). البته مسئله‌ای که از دیرباز برای اندیشمندان مسلمان مطرح بوده، این است که ممکن است واژگان قرآن مشتمل بر معانی متفاوت و نوینی علاوه بر معانی گذشته آنها باشد (شریفی‌نیا، 1383). گو اینکه شارع، الفاظ رایج در میان مردم را به صورت مجازی بر معانی جدیدی حمل کرده است که با معانی لغوی پیشین نیز مرتبط‌اند. این معانی جدید از رهگذر کثرت کاربرد به حقیقت شرعی یا عرف خاص دگرگون شده‌اند (شریفی‌نیا، 1383). این تحول معنایی گاه با نام «معنای اساسی» و «معنای نسبی» واژگان مطرح شده است (نک: ایزوتسو، 1388 صص 16 ـ 13؛ سعیدی‌روشن، 1385، صص236 و 246؛ ابوزید، 1382، صص 308 و 309). بدین‌سان می‌توان مدعی شد که: «قرآن کریم برای بیان مقاصد و مفاهیم خود اصطلاحاتی را به کار برده است که نه از لغت و زبان عرب، بیگانه‌اند و نه در سطح همان معانی اولیه باقی مانده‌اند؛ بلکه با قرارگرفتن در شعاع دیگر اصطلاحات و واژگان قرآنی، معانی ثانویه‌اییافته‌اند که تنها با بررسی‌های معناشناسانه می‌توان ظرافت، دقّت و در عین حال استحکام و متانت بار معنایی آنها را باز یافت» (خاکپور و معارف، 1389 با اندکی تصرف).

تاریخچه معناشناسی قرآنی

معناشناسی واژگان قرآن کریم از گذشته تاکنون جایگاه ویژه‌ای در میان پژوهشگران مسلمان و غیرمسلمان داشته است. برخی ابن عباس (م68ق) را نخستین فرد در پژوهش و پاسخگویی در عرصه واژگان قرآن دانسته‌اند (سزگین، 1411، ج1، صص67و68). از آن زمان تاکنون نیز پیوسته پژوهش‌ها و تأملات پیرامون واژگان قرآن ادامه یافته است. شمار بسیار نگاشته‌های کوچک و بزرگ با شش عنوان غریب القرآن و مشکل القرآن و... در ارتباط با فهم معانی واژگان قرآن سندی گویا بر این تلاش مستمر است. در دوره معاصر نیز صاحب‌نظران در پرتو دانش‌های جدید زبان‌شناسی،معناشناسی تاریخی و توصیفی، نشانه‌شناسی و... به جوانب دیگری از الفاظ قرآن کریم توجه کرده‌اند و آثار نوپدیدی را در این زمینه سامان داده‌اند. کتب و مقالاتی چون: تحلیل زبان قرآن از سعیدی روشن، زبان قرآن از ساجدی‌نیا،بیولوژی نص (نشانه‌شناسی و تفسیر قرآن) و معنا‌شناسی شناختی از علیرضا قائمی‌نیا،قرآن و نظریههای نشانه‌شناسی از عامر قیطوری،مفردات القرآن؛ نظرات جدیدة فی تفسیر الفاظ القرآنیه از عبدالحمید الفراهی،درآمدی بر معناشناسی قرآناز جعفر نکونام، المفارقة القرانیة دراسة فی بنیة الدلالهاز محمد العبد و... و مقالات:بررسی مبانی فرامتنی چندمعنایی در قرآن کریم از سید‌محمود طیب حسینی،مدل‌های چندمعنایی در تفسیر قرآن و کتاب مقدس از محمد کاظم شاکر و... دیگر مقالات متعدد نوشته‌شده در ارتباط با مفهوم‌شناسی واژگان و اصطلاحات قرآنی از این قبیل است.

درهرصورت، معناشناسی واژگان قرآن در قالب کنونی موضوعی تقریباً نوین است. شاید بتوان ایزوتسو(م1993م) را نخستین کسی دانست که با تألیف دو اثر: «خدا و انسان در‌قرآن»و«ساختمانمعنایی مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن» به‌طور اختصاصی در این مسیر، گام نهاده و مفرداتیاز قرآن را تجزیه و تحلیل معناشناسانه کرده است؛ البته پس از او اندیشمندان بسیاری با آفرینش آثاری، این موضوع را پی گرفته‌اند1.

 

پیشینه پژوهش

مطابق بررسی نگارنده، دربارۀ سیر تاریخی واژه «سلطان» و کاربرد آن، تاکنون دو پژوهش ذیل سامان یافته است:

1- «بحثی دربارۀ کلمه سلطان» از احمد‌احمدی‌بیرجندی(1356)که بسیار کوتاست و به صورت پیشنهاد و فرضیه به تاریخ کاربرد واژه سلطان در معنای پادشاه و دو معنای آن در قرآن و روایات پرداخته است.

2- مقاله «سلطانیسم ماکس وبر و انطباق آن بر عثمانی و ایران» از دکتر عبدالله شهبازی (1382) که با نگاهی انتقادی نوشته شده است. وی در این نوشتار صرفاً تاریخ کاربرد واژه سلطان که حاکم در میان اروپاییان و نیز در جهان اسلام است - با تمرکز بر حاکمان عثمانی و بیانویژگی‌ها و سیره سیاسی آنها- را بررسی کرده است.

این واژه در کتب تفسیری و واژه‌نامه‌های قرآنی نیز تنها به صورت اجمالی از نظر معنایی و ریشه‌یابی بررسی شده است که این امر، پاسخگوی تقاضاهای نوین در ارتباط با فهم معارف دینی نیست. بررسیکتب وجوه و نظایر نشان‌دهندۀ این است که در این آثار نیز با استناد به تعداد اندکی از آیات، برای کاربرد سلطان در قرآن دو مفهوم حجت و قدرت بدون تبیین چگونگی و ابعاد آن دو معرفی شده است. مقاتل کاربرد سلطان را در قرآن در دو معنای دلیل و پادشاه چیره دانسته است (مقاتل، 1381، ص288). در آثار متأخر این عرصه نیز همان مطالب آثار متقدم گزارش شده است (نک: عسکری، 1421، ص255؛ دامغانی، 1416، ج1، صص412-413؛ تفلیسی، 1371، ج1، صص133-134).

 

1. بررسی لغوی واژه «سلطان»

«سُلطان» بر وزن فُعلان مانند غُفران و بُرهان مصدر است و از ریشه سه حرفی «س ل ط» گرفته شده ‌است. السینواللاموالطاءازیک أصل است و معنای قوّة و قهر می‌دهد؛ بنابراین سلطان دارای مفهوم تسلط و قَهْر است (ابن فارس، 1404، ج3، ص95). حجّت و دلیل هم به‌خاطر آنکه بر دل‌ها و اندیشه‏ها سیطره مى‏یابد، سلطان نامیده شده‌است. قالب‌های صرفی دیگری نیز از ریشه «س ل ط» در همان مفهوم تسلط به کار رفته ‌است،مانند: «السَّلیطُمنالرجال: الفصیحُاللسانالذَّرِبُوالسَّلیطةُ: المرأةُالصَّخَّابة» (ابن‌فارس، 1404،ج3،ص95؛عسکری، 1421، ص255؛ دامغانی، 1416، ج1، صص412-413؛ راغب، 1375، صص244-241؛ زبیدی، 1414، ج‏10، ص 292). «السّلاطه» نیز به معنی توانایی و قدرت از روی قهر(راغب، 1375، صص244-241) است. نیز «السّلیط» را به ‌معنىروغنزیتوندانسته‌اند (زبیدی، 1414، ج‏10، ص291) و تعبیر «سلاطة اللّسان» را برای کسی به کار می‌برند که در سخنوری،زبانزد باشد؛ البته بیشتر همچون صفتی مذموم به کار مى‏رود؛ بنابراین وقتی مى‏گویند: «امرأة سلیطة» یعنی زن بدزبان. نیز تعبیر «سنابکُ سلطان» را به معنی کلاه‌خودها و شمشیرهایى که محکم و بلندند، دانسته‌اند که در همه نمونه‌ها مفهوم تسلط و غلبه نهفته است (نک: فراهیدی، 1410، ج7، ص213؛ فیروزآبادی، 1415، ج2، ص556؛ ابن دُرید، 1988، ج‏2، ص836؛  فیومی، 1414، ص285؛ طریحی، 1375، ج4، ص255؛ قرشی، 1371، ج3، ص290). 

برخی «سلطان» را مشتق از «سَلطَنَ» که اصلاً به معنای «قوت» است، دانسته‌اند (طریحی، 1375، ج‏4، ص255)؛ بنابراین گفته شده است: «لقد سَلْطَنَ‏ بعضُ العشائر أحدَ عقلائهم ووجهائَهم لیدیر شؤونهم (أی: جعلوه سلطاناً) و «تَسَلْطَنَ‏ زیدٌ على قومه» (أی: صار سلطاناً) (حیدری، 1381، ص345). بر خلاف دو قول پیشین، برخی مدعی‌اند که «سلطان» از «سلیط» مشتق شده و سلیط هر چیزی است که نور میدهد. در این صورت حرف نون در سلطان، زائد خواهد بود. بهعلاوه باب رباعى «سلطن و سلطنه» در زبان عربى، اصیل نیست (ابن‌منظور، 1414، ج7، صص322-320؛ ازهری، 1421، ج‏12، ص235). نیز با تعبیر قیل آمده است: «واحِدُ السُّلْطانِ‏ سِلِّیْطٌ ورَجُلٌ‏ سَلَنْطِیْطٌ: یعنی: عَظِیْمُ‏ السُّلْطانِ‏» (ابن‌عباد، 1414، ج‏8، ص268). جوهری، جمع «سُّلْطَان»‏ ‏را «سَّلَاطِین» دانسته ‌است‏(1376،ج‏3،ص1133)؛البتهبرخی بر این باورند که سلطان به‌خاطر مجرای مصدر‌بودن، جمع بسته نمی‌شود (ابن‌منظور، 1414، ج‏7، ص321)؛ لکن برخی مخالف این سخن هستند: «وقد جُمِع‏ السُّلْطَان‏ على‏ السَّلَاطِینِ‏، کبُرْهانٍ وبَرَاهِینَ» (زبیدی، 1414، ج‏10، ص294).

کلمه «سلطان» برای هر امری که در آن شدت و حدت و سطوت باشد، به ‌کاررفته‌است. تعابیری چون: «سُلطانُ‏ کلِّ شی‏ء»، «سلطان الدَّم» و «سلطان النَّار» و... بر این امر دلالت دارد (نک: ابن دُرید، 1988، ج‏2، ص836؛ ابن سیده، 1421، ج‏8، ص435؛ فیروزآبادی، 1415، ج‏2، ص556).

نکته توجه‌برانگیز آنکه برخی از واژه‌شناسان برای واژه سلطان، مصداق «حجت» را اصیل‌تر از مفهوم «سلطه و غلبه و قهر» دانسته‌اند؛ بنابراین مدعی شده‌اند که به فرد زمامدار نیز ازآن‌رو سلطان گفته شده که وی «حجت خداوند در روی زمین است!» ‏(ابن منظور، 1414، ج‏7، ص321؛ زبیدی، ج10، ص292). 

 

2. سیر تاریخی کاربرد واژه سلطان

بررسی تاریخی سیر کاربرد واژگان یکی از مهم‌ترین راه‌های دستیابی به معانی اصلی و اولیه و آگاهی بر تحول احتمالی صورت‌گرفته پیرامون آنهاست.

 

2-1. در شعر عربی

واژگان عربی دوره پیش از اسلام که به دوران جاهلیت مشهور است، پیشینه اصلی کاربرد واژگان قرآن به شمار می‌رود و واکاوی دقیق این دوره می‌تواند در فهم معنای استوار واژگان قرآن راه‌گشا باشد؛ گو اینکه ابن عباس نیز در پاسخ به پرسش‌های نافع بن ازرق پیرامون معانی کلمات دشواریاب قرآن کریم، همین‌گونه عمل کرده است (سیوطی، 1421، ج1، صص389-418). طبق بررسی نگارنده در منابع موجود شعر جاهلی، واژه سلطان در اشعار دوره پیشاز اسلام تنها یک بار در مفهوم «چیرگی و تسلط» به کار رفته است، آنجا که عنترة بن شداد (م615م) سروده:

یا شَأسُ لَولا أَنَّ سُلطانَ الهَوى
ماضی العَزیمَةِ ما تَمَلَّکَ عَنتَرا

(عنتره، 1997، ص116).

ای شأس، اگر نبود که سلطنت هوای نفس دارای عزمی برنده و حتمی است، عنتره چیزی را به دست نمی‌آورد.

علاوه‌برآن، کلماتی چون «سُلِّطَ و سَلِطٍ» نیز هر کدام یک بار در اشعار این دوره آمده است. ابوداوءد الایادی از شعرای دوران جاهلی گوید:

سُلِّطَ الدَهرُ وَالمَنونُ عَلَیهِم
فَلَهُم فی صَدى المَقابِرِ هامُ

(نک: شاکر و هارون، بی‌تا، صص185-189).

روزگار و مرگ بر آنها چیره شد؛ بنابراین آنها بر گورها ناله‌های دهشتناکی سر می‌دهند (به مرغان خرابه‌نشین گورستان بدل شدند).

و در وصف اسب‌ها سروده است: 

یَخُدُّ الأَرضَ خَدّاً بِ
صُمُلٍّ سَلِطٍ وَأبِ


(حمیری، 1420، ج‏6، ص3822).

زمین را با سم‌های قوی و استوار و پهن می‌پیماید.

که واژه «سَلِطِ» در این بیت به معنای «شدید» است (شاکر، هارون، 1342).

فعل ثلاثی مجرد «سَلَطَ» در معنای سخت و نیرومند‌بودن، نیز در اشعار این دوره بسیار به کار رفته است (نک: جفری، 1386، ص266).

در دوره «مخضرمین» نیز واژه «سَلیطٍ» هم به معنای روغن و هم با موصوف «رجل» یا «إمرئه» دربارۀ مرد یا زن زبان‌دراز و خشمگین (بدزبان) به کار رفته است (فراهیدی، 1409، ج‏7 ، ص213).

و مالک بن نویره الیربوعی(م12ق) سروده است:

لحا اللهُ الفوارسَ من سلیطٍ
خصوصاً انهم سلموا وآبوا

(الصفار، 1968، ص55).

خداوند لعنت کند اسب‌سواران سلیط را، به‌ویژه آنکه آنان سالم و بدون زخم، از جنگ بازگشتند.

نهشل بن حری (از شعرای مخضرمین)2گوید:

وَحَیَّی سَلیطٍ قَد صَبَحنا وَوائِلاً
صَبوحَ مَنایا غَیرَ ماءٍ وَلا خَمرِ

(ابن‌المبارک، بی‌تا، ص299).

قبیله سلیط و وائل درحالی‌که نه آبی داشتیم و نه شرابی، صبحگاهان مرگ را برای ما رقم زدند.

در میان شاعران دوره اموی (40-132ق) نیز واژه سلطان در مفهوم حاکم به کار رفته است. نمونه‌های ذیل از این قبیل است، فرزدق گوید:

تخطّی رؤوس الحارسین مُخاطرا
مخافه سلطان شدیدٍ شکائمُه

(فرزدق، 2004، جزء10، ص269).

وکان خلیلی قبل سلطان ما رَمی
الیه فما ادری بأی صنیع
ومایمنع الطائی الا رصاصةٌ بها
نقشُ سلطانٍ علی الناس قائم

(فرزدق، 2004، جزء2، ص17).

سرهای نگهبانان از مخاطر دور شد به‌خاطر ترس از سلطانی که قوی و نترس است.

دوستم در برابر سلطان بود؛ اما به سوی او تیراندازی نکرد. نمی‌دانم چرا این‌گونه عمل کرد.

آنچه مانع طائی می‌شود سنگی است که نقش سلطان چیره‌شده بر مردم در آن نقش بسته است.

و المُرار الفَقعَسی (شاعر دوره اموی) گوید:

وللملک سلطان وللحب هیبة
اذا ما اجنّـــه اضالعُ جنّح

(حمودی، 1352).

ملک صاحب سلطان است و محبت هم دارای هیبت است، آنگاه که استخوان بال‌ها او را به جنون وا دارد.

و ایمن بن خریم الاسدی (قرن اول هجری) سروده است: 

ولستُ مقتلاً رجلاً یُصلّی
علی سلطان أخر من قریش
له سلطانُه وعلیَّ اثمی
معاذا الله من سفه و طیش

(1419، ص49).

من نمی‌کشم مردی را که برای سلطان دیگری از قریش دعا می‌کند.

او سلطان خود را دارد و من هم گناهم برگردن خودم هست، از سفاهت و بی‌عقلی به خداوند پناه می‌برم.

یحیی بن نوفل3گوید:

دَعَونا اللهَ ذا النَّعماء لمَّا
علینا طالَ سلطانُ العبیدِ

(ابن ابی‌عون، 1431، ص88).

هنگامی که سلطنت بردگان بر ما به طول انجامید، خداوند صاحب نعمت‌ها را خواندیم و به درگاه او پناه آوردیم.

2-2. در روایات معصومین

واژه سلطان در روایات معصومین(ع) در معانی مختلف از جمله در معنای حاکم و فرمانروا، در قالب تعابیری چون: «خَراجُ السُّلطان»، «متاع السلطان»، «صاحب السلطان» و... بسیار به کار رفته است (نک: کلینی، 1407، ج1، ص547، ج5، صص105و228؛ صدوق، 1413، ج2، ص35، ج‏6، ص330؛ طوسی، 1407، ج4، ص123 و ج6، ص374 و ...). البته این واژه در آن دوران همچون لقب برای خلیفهیا زمامدار مشخصی به کار نرفته است؛ بلکه ائمه(ع) آن را به صورت عام دربارۀ زمامدار مسلط به امور مردم استفاده کرده‌اند.

ناگفته روشن است که واژه سلطان در ادامه نیز تا اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم به هیچ‌یک از حاکمان مسلمان، اطلاق نشده ‌است؛زیرا مطابق گزارش تاریخی، محمود غزنوی (م421ق) نخستین حاکم اسلامی است که به صورت رسمی عنوان سلطان بر وی اطلاق شده ‌است. بنابرنوشتهابن اثیر، این لقب از جانب «القادر»4(م381ق) خلیفه عبّاسى به وی داده ‌شده‌است‌(ابن‌اثیر، 1383، ج4، ص171). براساس برخی گزارش‌های‌ تاریخی، خلف بن احمد (م397 یا 399 ق)، حاکم سیستان و آخرین امیر صفاری، لقب سلطان را برای نخستین بار در حق محمود ادا کرده و از آن پس این لقب به کار رفته ‌است (نذیر‌احمد، 1368). پس از وی، پسرش مسعود نیز از سوی خلیفه القابی مانند: سید‌السلاطین دریافت کرده است (ابراهیم‌حسن، 1371،ج2،صص460-452) کهشاید این امر نشان‌دهندۀ آن باشد که در آن هنگام لقب سلطان بر فرمانروایان بسیاری اطلاق می‌شده و سلاطین متعددی وجود داشته است؛ بنابراین مسعود غزنوی از همه آنها بزرگ‌تر شمرده می‌شده‌است. البتهمطابقبرخی گزارش‌ها کاربرد واژه سلطان که لقب امرای اسلامی است سابقه‌ای بیش از این دارد و به پیش از سلطان محمود باز می‌گردد؛ چنانکه ابن خلدون چنین لقبى را براى جعفر برمکی (م187ق)5و دربارۀ آل بویه (320-447ق) ذکر کرده ‌است (854keramers, 1997, v9, pp849-). در هر صورت در نوشته‌های سده هفتم هجری، لقب سلطان کاملاً مرسوم بوده است و از آن پس نیز برای فرمانروایان مسلمان - چه شیعه و چه سنی چه در مصر چه در ایران چه در امپراطوری عثمانی و چه در حکومت صفویه- به کار می‌رفته و تعابیری چون «السلطانُ الاعظم» و «السلطانُ العادل» «سلطانُ الاسلام و المسلمین» و... در میان آنها رایج بوده ‌است (ابن اثیر، همان: ج8، ص16؛ دهخدا، 1373، ج8، ص12098؛ شهبازی، 1382).

 

3. مفهوم‌شناسی سلطان در قرآن

واژه «سلطان» 37 بار و در 25 سوره از قرآن کریم، در قالب‌های صرفی و نحوی مختلفی همچون: سلطانٍ (12بار) سلطانٌ (4 بار) سلطاناً (11بار) سلطانُهُ (1بار) سلطانیَه (1 بار) بسلطانٍ (8 بار) به کار رفته است که تبیین مفاهیم مختلف این واژه در آیات قرآن در پی می‌آید:

 

3-1. «برهان و حجت»

به نظر می‌رسد که یکی از بیشترین نمونه کاربرد سلطان در قرآن در معنای برهان و حجت است؛ البته دو کلمه برهان و حجت نیز خود مستقلاً در قرآن به ‌کاررفته‌اند. دربارۀ چرایی کاربرد سلطان در این معنا گفته شده: «به‌خاطر چیرگی سلطان بر دل‌ها، حجت نامیده شده، هرچند این چیرگی بیشتر بر اهل علم و مؤمنان ‌است» (راغب، 1412،ص420). کاربرد سلطان در این معنا چندان روشن است که ابن عباس واژه سلطان را در قرآن فقط به معنای حجت و برهان می-داند (صنعانی، 1411، ج‏1، ص336؛ ابن‌ابی‌حاتم، 1419، ج3، ص1030). طبری نیز گوید: «حجت و بینه، همان معنى سلطان در کلام عرب است» (طبری، همان، ج‏27، ص81). برخی گفته‌اند: ریشه (س ل ط) زمانی که درباره مادّیات به کار می‌رود، مفهوم قهر و قوّت می‌دهد و هنگامی که در ارتباط با معنویات به کار رود، به معنی حجت و برهان ‌است (شعراوی، 1991م، ج3، ص514).

 

3-1-1. مقصود از «نازل‌نشدن یا نداشتن یا نیاوردن سلطان»

در مجموع از میان 37 نمونه کاربرد واژه سلطان در قرآن، 14 نمونه آن نشان‌دهندۀ مفهومی است که با واژگانی همچون «برهان، حجت، دلیل، مدرک، سند» بدان اشاره می‌شود. در برخی از این نمونه‌ها، به «نازل‌شدن یا نشدن سلطان» اشاره شده ‌است: «مَالَمْیُنزَّلْبِهِسُلْطَانًا» (آل‌عمران/151،أعراف/33،حج/71)،«مَالَمْیُنزَّلْبِهِعَلَیْکُمْسُلْطَانًا» (أنعام: 81)،«مَّانَزَّلَاللَّهُبِهَامِنسُلْطَانٍ» (أعراف: 71)،«مَّاأَنزَلَاللَّهُبهِامِنسُلْطَانٍ» (یوسف: 40، نجم: 23) «أَمْ أَنزَلْنَا عَلَیْهِمْ سُلْطَانًا» (روم/35) آمده است. همچنان‌که تعابیری چون «نداشتن یا نیاوردنیا نیامدن سلطان» نیز به کار رفته‌ است:‌«إِنْعِندَکُممِّنسُلْطَانِبهَاذَا» (یونس/68)، «لَّوْ‌لَایَأْتُونَعَلَیْهِمبِسُلْطَانِبَیِّنِ» (کهف/15)،«أَمْلَکمْسُلْطَانٌمُّبِین» (صافّات/156)،«بِغَیرْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ» (غافر/35و56)، «فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَانٍ مُّبِین» (طور/38). این امر از جمله زیبایی‌های بیانی در قرآن کریم است.

تعبیر «نزول‌نکردن سلطان» نشان‌دهندۀ این است که سلطان نازل‌شدنی است و هرگاه این امر ضروری باشد، فرود می‌آید؛ چنانکه پروردگار عالم، معجزات پیامبران و کتب آسمانی و دیگر امور شگفت اولیای الهی را بر این بندگان برگزیده فرود می‌آورد. یکی از مفسران معاصر، پس از آنکه مفهوم سلطان را شامل دلائل عقلی و نقلی می‌داند. در تبیین چرایی این تعبیر در ذیل آیه: «سَنُلْقِى فىِ قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشرْکُواْ بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنزَّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَئهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّلِمِین» (آل عمران/151) به اثبات توحید و رد شرک می‌پردازد و می‌نویسد: توحید مانند قاعده ریاضی (4=2 × 2) از استدلال بی‏نیاز است، هرچند تنبیه و تبیین آن رواست. توحید ضروری ذاتی و شرک ممتنع ذاتی است و چیزی که بالذات محال است، یعنی «لا شی‏ء» است و مصداق عنوان عامّ «شی‏ء» نیست و مشمول «واللهُ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر» قرار نمی‌گیرد. و تعبیر «ما لَم یُنَزِّل بِهِ سُلطانا» از قبیل سالبه به انتفای موضوع است، نه به انتفای محمول (جوادی آملی، 1391ش، ج16، صص43 -37). مطابق این نظر، تعبیر «ما لَم یُنَزِّل بِهِ سُلطانا» معادل تعبیر «لا بُرهانَ لَهُ» در آیه: «ومَن یَدعُ مَعَ اللهِ إلهاً آخَرَ لا بُرهانَ لَهُ...» و به معنی بی‌برهانی ذاتی و نه نازل‌نشدن برهان است.

برخی از مفسران تعبیر «نازل‌نشدن سلطان» را دلیل بر به‌کار‌نرفتن سلطان در معنای برهان می‌دانند؛ بنابراین در تمام نمونه‌ها آن را به معنای «کتاب» یا «وحی» دانسته و مدعی‌اند که منظور از آن، این است که خداوند نوشته یا وحی‌ای برای روایی و سزاواری شرک‌ورزی از آسمان نازل نکرده است (نک: مقاتل، 1423، ج1، ص306؛ سمرقندی، بی‌تا، ج1، ص256؛ میبدی، 1371، ج2، ص309؛ خطیب، بی‌تا، ج6، ص1274؛ سیدقطب، 1412، ج4، ص1990).

به نظر می‌رسد کاربرد سلطان در برخی آیات مانند آیه 156 صافات: «أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ» که در آیه مابعد آن: «فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین‏» به کتاب اشاره شده، موجب طرح این دیدگاه شده است.

 نیز ممکن است آنچه این دریافت را به ذهن این دسته از مفسران متبادر کند، تعبیر «نزول سلطان» باشد؛ زیرا در عُرف و اُفق قرآن، منظور از «نزول» عموماً نزول کتاب آسمانی و وحی الهی است؛ بنابراین ابتدا مقصود از نزول سلطان را نزول کتاب و وحی آسمانی دانسته، سپس آن را به برهان نقلی تأویل کرده‌اند! چنانکه مقاتل گوید: «یعنی کتابٌ فیه حجّة» (مقاتل، 1423، ج4، ص161). دراین‌رابطه می‌توان گفت مانعی برای این برداشت از تعبیر «نزول سلطان» نیست، اگرچه همه آنچه در قالب کتاب و وحی نازل می‌شود، هرچند عنوان کلی «نقل و نص» بدان اطلاق می‌شود؛ لکن این امر به معنای نقلی‌بودن صرف آن نیست؛ چراکه نصوص آسمانی پر از براهین و دلایل عقلانی و حکیمانه است؛ بنابراین به‌طورکلی می‌توان مقصود از سلطان را هرگونه مجوِّز و مدرکی دانست که می‌تواند گواه مشرکان بر شرک‌ورزیشان باشد. خواه این گواه -العیاذ بالله- اذن و اجازه خداوند برای شرک‌ورزی باشد که در این صورت دلیل نقلی صرف به شمار می‌آید و خواه از نوع مدارک و اسنادی آسمانی باشد که در آن دلالاتی بر راستی و درستی شرک‌ورزی وجود داشته باشد.

3-1-2. چرایی کاربرد سلطان در برهان و حجت

همان‌گونه که گذشت در واژه سلطان مفهوم قوّت و غلبه نهفته است؛ بنابراین این واژه از قرون میانه اسلامی (قرن4 به بعد) به صورت رسمی لقبی برای فرمانروایان به کار رفته است، که این امر به توانایی‌ها و امکانات (عِدّه و عُدّه) آنها باز می‌گردد. به‌علاوه با توجه به اینکه برهان و بینه استوار و خدشه‌ناپذیر هم برای صاحب خویش نوعی از قدرت‌مندی و غلبه را در برابر خصم به همراه می‌آورد؛ بنابراین به آن سلطان گفته شده است. سلطان ویژگی امری است که موجب سلطنت و غلبه می‌شود و می‌تواند «عِدّه و عُدّه حاکمان» یا «استدلال‌های مستحکم دانشمندان» و... باشد. دربارۀ تفاوت سلطان حاکمان و سلطان عالمان، سخن توجه‌برانگیز مطرح شده ‌است (نک: فخررازی، 1420، ج18، ص393).

فخررازی معنای اصلی سلطان را همان حجت و برهان می‌داند و مدعی است که: «أن السلطان فی اللغة هو الحجة وإنما قیل للأمیر سلطان، لأن معناه أنه ذو الحجة» (فخر رازی، 1420، ج‏9، ص385).

آلوسی نیز ضمن پذیرش این معنا میگوید: دلیل آنکه برهان و حجت سلطان نامیده شده، این است که انسان [در مجادلات کلامی] با تکیه بر آن بر دشمن قدرت و تسلط می‌یابد (آلوسی، 1415، ج‏2، ص301).

علامه طباطبایی می‌نویسد: دلیل و حجت را هم از این جهت سلطان گفته‏اند، که دلیل و برهان، قدرت و تمکن دارد و با نتیجه‏هایی که در پرتو آن به دست می‌آید، بر عقول قهر و غلبه کند و آنها را تسلیم خود کند (طباطبایی، همان، ج12، صص65-64 و نک: مصطفوی، 1360، ج5، ص217؛ مکارم، همان، ج9، ص223).

بدین‌سان روشن است که یکی از مفاهیم قطعی واژه سلطان در تعابیر قرآنی مفهوم برهان و حجت یا بینه‌است.

 

3-2. «دستاویز و بهانه»

در آیه: «یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُرِیدُونَ أَن تجَعَلُواْ لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا» (نساء/144) سلطان در مفهومی به کار رفته است که می‌توان از آن تعبیر به «دستاویزیا بهانه» کرد.

این آیه دربارۀ منافقینی نازل شده است که در جنگ اُحد با رسول خدا (ص) شرکت نکردند! تعبیر: «تجْعَلُواْ لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا» که به معنی «جعل سلطان برای خداوند بر ضد منافقین» است به‌روشنی معنای بینه و مَدرک را برای واژه «سلطان» در این آیه به ذهن متبادر می‌کند. البته برخی از این مفهوم با عنوان «حجت تعذیبی» یا «حجت تشریعی»یاد کرده‌اند. بدین‌سان که خداوند سبحان کسی را بدون حجت عذاب نمی‏کند (جوادی آملی، همان، ج21، ص212). مفسران دیگری در این آیه مفهوم «حجت آشکار» را از «سلطان مبین» دریافت کرده‌اند (نک: طبری، 1412، ج5، ص216؛ طبرسی، همان، ج‏3، ص199؛ بیضاوی، همان، ج2، ص105؛ فخررازی، همان، ج11، ص251. ابن‌عاشور، 1420،ج4،ص291؛طباطبایی، همان، ج5، ص192 و...) که این دریافت نیز مشتمل بر همان مفهوم عذر و بهانه ‌است‌.

 

 

3-3. «معجزه»

روشن است که واژه «معجزه» در معنای مصطلح قرآن‌پژوهان و اندیشمندان اسلامی در آیات قرآن کریم به کار نرفته و به جای آن کلماتی‌ چون: «آیه/آیات» و «بیّنه/بینات» برای اشاره به معجزه استفاده شده است. بررسی کاربرد واژه سلطان در آیات قرآن، نشان‌دهندۀ آن است که علاوه بر واژگان فوق این کلمه نیز در مفهوم معجزه به کار رفته است. البته اغلب آیاتی که سلطان در آنها دارای این معناست، به معجزات حضرت موسی (ع) که برای فرعونیان آورده است، اشاره دارد. از ویژگی‌های این کاربرد آن است که سلطان در این آیات همراه با صفت «مبین» و گاه نیز پس از دو واژه «آیات»یا «بینات» که آن دو خود نیز -در این نمونه‌ها- دلالت بر معجزه دارند، به کار رفته است. علامه طباطبایی ضمن پذیرش این مفهوم، فرض دیگری را نیز مطرح می‌کند، وی می‌گوید:

«سلطان» آن برهان و حجتى است که بگومگو را قطع می‌کند و بر عقول و افهام مردم تسلط پیدا مى‏کند؛ بنابراین کلمه «سلطان» هم شامل معجزه مى‏شود و هم شامل حجت عقلیه‏اى که بر عقل بشر چیره مى‏شود و عقل را ناگزیر از پذیرفتن مدعاى طرف مى‏سازد و بر فرض که منظور از سلطان چنین معناى وسیعى باشد، قهراً عطف کلمه «سلطان» بر کلمه «آیات» از قبیل عطف عام بر خاص خواهد بود و بعید نیست که مراد از ارسال موسى با سلطان مبیّن این باشد که خداى سبحان آن جناب را بر اوضاع جارى میان او و میان آل فرعون مسلط کرده بود... تا جایى که او و لشکریانش را غرق کرد و بنى اسرائیل را به دست او نجات داد (طباطبایی، همان، ج10، ص571-570).

هرچند اصل سخن فوق مبنی بر اینکه خداوند شرایط و اوضاع را به‌گونه‌ای سامان داده است که فرعون نتواند آسیبی به حضرت موسی (ع) برساند؛ بلکه غلبه و دست برتر با وی باشد؛ لکن به نظر می‌رسد که همه این وضعیت در پرتو معجزات مختلف و متنوعی که حضرت موسی (ع) در دوران مبارزه با فرعونیان عرضه کرد، شکل گرفته است. گرچه دیگر امدادهای غیبی نیز در ایجاد این وضعیت نقش داشته ‌است. بدین‌سان می‌توان گفت مقصود از سلطان مبینی که خداوند برای حضرت موسی (ع) در آیات قرآن ذکر کرده، امور‌خارق‌العادهومعجزات آن حضرت است که موجب ناتوانی فرعون و ساقط‌کردن نهایی وی شده است.

آیات دیگری نیز که در آنها مقصود از سلطان معجزه است، دو آیه 10 و11 از سوره ابراهیم است. این دو آیه در ارتباط با مجادله پیامبران با اقوام خویش است. در این آیات ارائه سلطان مبین از طرف مخالفان از پیامبران درخواست ‌شده است و پیامبران نیز در پاسخ آنها آوردن آن را به اذن خداوند موکول کرده‌اند؛ بنابراین به‌روشنی می‌توان گفت که مصداق سلطان در این دو آیه نیز معجزه و امور خارق‌العاده است (نک: مغنیه، 1424، ج4، ص430).

بیضاوی دربارۀ درخواست ارائه «سلطان مبین» در آیات (ابراهیم/10-11) می‌نویسد: گویی آنها استدلال‌ها،برهان‌ها،بینات و حجت‌های پیامبران را معتبر نمی‌داند؛ بنابراین از سر تعنُّت و لجاجت پیشنهاد آیات و معجزات دیگری از آنها داشته‌اند (بیضاوی، همان، ج‏3، ص194). به تعبیر فضل‌الله، عبارت «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ»‏ نشان‌دهندۀ آن ‌استکهمشرکاندربرابرسخنانواستدلال‌های کلامی پیامبران موضع گرفتند و با توجه به ارتباط و اتصالی که پیامبران برای خود با خداوند مطرح می‌کردند از آنها درخواست دگرگونی در مظاهر هستی می‌کردند و به صرف کلام و استدلال‌های عقلی آنها راضی نبودند (فضل‌الله،همان،ج‏13،ص89).

تعبیر«إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» در آیه 19 از سوره دخان نیز با وضوح بیشتری دلالت بر معجزه دارد؛ زیرا در آن سخن از آوردن و انجام‌دادن کاری برای نشان‌دادن حقانیتیک ادعا ‌است؛بنابراین به‌طور مشخص اشاره به معجزات متنوعی دارد که حضرت موسی (ع) در  برابر فرعونیان ارائه کرده ‌است.

بدین‌سان هرچند که در یک نگاه کلی و کلان، مفهوم واژه سلطان در این نمونه‌ها نیز بسان آیات بخش اول، تأویل‌پذیر به مفهوم برهان و حجت است؛ لکن برهان دارای مصادیق گسترده‌ای است که در اینجا سلطان به نوع خاصی از برهان که همان «معجزه» باشد، اشاره دارد و آن برهان و حجتى است که بگومگو را قطع می‌کند، بر عقول و افهام مردم تسلط پیدا مى‏کند (نک: طباطبایی، همان، ج10، صص570-571). به‌بیان‌دیگر منظور از آن آیات و معجزاتى است که دلالتشان بر نبوت و رسالت روشن‌تراست (طباطبایی، همان، ج18، ص211).

 

3-3-1. ارتباط «سلطان» با «آیات» و «بینات»

در برخی از آیات بحث‌شده پیش از ذکر کلمه سلطان واژه بینات» (نساء/153) و یا واژه «آیات» (مانند: هود/96، مؤمنون/45، غافر/23، دخان/19) آمده است که این دو تعبیر نیز در این نمونه‌ها اشاره به معجزات حضرت موسی(ع) دارند. شیخ طوسی دربارۀ تفاوت الفاظ «آیات» و «سلطان» می‌گوید: گرچه هر دو لفظ به معنی حجت‌اند؛اماسلطانعطفبهآیاتشدهواینبه‌خاطراختلافدوواژهبایکدیگراست،به‌این‌معنیکهآیهبهحُجتیگفتهمی‌شودکهازجهتاعتبارمدّنظراست؛لکنسلطانبهحجتیگفتهمی‌شودکهازجهتقدرتبسیاربرایغلبهبرباطلمدّنظراست (طوسی، بی‌تا،ج6،ص58). طبرسی نیز به‌تبع شیخ طوسی دارای چنین دیدگاهی است (طبرسی، همان، ج5، ص290). دیدگاه‌های دیگر نیز در این‌باره طرح می‌شود.

یکی آنکه مقصود از «آیات و بینات»، براهین و نشانه‌های مختلفی است که بر رسالت حضرت موسی (ع) دلالت می‌کنند؛ لکن مقصود از «سلطان مبین» معجزات مختلف آن حضرت است. دوم آنکه مقصود از «آیات و بینات» معجزات نه‌گانه حضرت موسی است؛ لکن مقصود از «سلطان مبین» تنها معجزه شگفت‌انگیز عصا است که نقش بسیار زیادی در تضعیف موقعیت فرعون به‌ویژه در ماجرای «یومُ الزِّینه» و... داشته است. چنانکه برخلاف سایر معجزات آن حضرت، این معجزه در قرآن کریم بارها اشاره می‌شود و مشهورترین معجزه حضرت موسی در همه‌جا است.

مفسرین دیگری نیز به این وجه در تمایز دو واژه آیات و سلطان مبین با وجود دلالت آن دو بر معجزات حضرت موسی‌ اشاره‌کرده‌اند (نک: زمخشری، همان، ج2، ص426؛ بیضاوی، همان، ج3، ص127؛ فخررازی، همان، ج18، ص393؛ آلوسی، همان، ج6، ص327). برخی نیز مقصود از «آیات» را تورات می‌دانند و مقصود از «سلطان مبین» را معجزه عصا دانسته‌اند (نک: میبدی، همان، ج4، ص438؛ فخر رازی، همان، قرطبی، 1364، ج9، ص93).

در نقد این دیدگاه می‌توان گفت: خداوند تورات را برای فرعونیان نازل نکرده است؛ بلکه تورات پس از هلاکت آنها برای بنی اسرائیل نازل شد، تا بر مبنای آن عمل کنند؛ بنابراین نمی‌توان تورات را معجزه یا برهانی برای اقناع یا هدایت قوم فرعون به شمار آورد (آلوسی، همان، ج6، ص327).

برخی از مفسران نیز مدعی شده‌اند که مقصود از «سلطان مبین» همان ولایت و سیطره و غلبه‌ای بود که حضرت موسی در پرتو این معجزات نسبت به فرعون پیدا کرده بود و موجب خواری و نهایتاً هلاکت فرعون شد (گنابادی، 1408، ج‏2، ص337؛ خطیب، 1388، ج‏6، ص1196). لکن در نقد این دیدگاه باید گفت اگر معجزاتی که به حضرت موسی داده شده، موجب برتری موقعیت وی نسبت به فرعون شده است، پس درحقیقت سلطان همان معجزات هستند؛ چنانکه پیشتر گفته شد: امری که موجب دست برتر و غلبه و چیرگی می‌شود، خواه عِدّه و عُدّه باشد و خواه برهان و بینه استوار و خدشه‌ناپذیر و یا معجزه، درحقیقت سلطان خود، آن است و دارنده آن در حقیقت صاحب سلطان است و نه خود سلطان. و روشن است که نفوذگری و موقعیت برتر حضرت موسی در پرتو معجزات وی رخ نموده بود و نه از رهگذر امری ناشناخته و مجهول؛ بنابراین در برخی از این آیات به ارسال وی با سلطان مبین اشاره می‌شود و نه همراه با آیات و بینات (نک: دخان/19، ذاریات/38).

دراین‌رابطه دیدگاهای دیگری نیز مطرح شده ‌است (نک: فخررازی، همان، ج18، صص393-394؛ آلوسی، همان، ج6، ص327؛ صادقی، همان، ج14، ص384).

3-3-2. چرا سلطان مبین؟

در همه آیات بحث‌شده، صفت «مبین» با واژه «سلطان» همراه شده است که می‌تواند قرینه دیگری بر درستی ادعای کاربرد «سلطان» در مفهوم «معجزه» باشد. چه معجزه اقدام و فعالیتی است که هرگونه ابهام و تردید را از بین می‌برد و با وقوع آن هرکس که در پی حقیقت باشد و بخواهد راه حق را بیابد، می‌یابد؛ چنانکه ساحران فرعون پس از مشاهده معجزه عصای حضرت موسی (ع) فوراً به سجده افتادند و به خداییکتا ایمان آوردند. البته هرکس که به‌دنبال بهانه‌جویی باشد، با دیدن معجزات شگفت‌انگیز نیز راه حق را بر نمی‌گزیند! چراکه او در خواب نیست تا بیدار شود؛ بلکه خود را به خواب زده است پس بیدار نمی‌شود (نک: اعراف/146).

برخی نیز کاربرد صفت «مبین» را برای واژه «سلطان» تأکیدی بر مادی و محسوس‌بودن معجزه سلطان می‌دانند (نک: فخر رازی، همان، ج‏18، ص394).

 

3-4. «موجود زنده محسوس»

در آیه: «أَمْ أَنزَلْنَا عَلَیْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ یَتَکلَّمُ بِمَا کاَنُواْ بِهِ یُشْرِکُون» (روم/35) سخن از نزول سلطان و تکلم آن است. در مباحث پیشن مشخص شد که واژه سلطان در تعبیر نزول سلطان به معنی در اختیار‌داشتن برهان و حجتی آسمانی است؛ لکن در این آیه با توجه به قید توضیحی و توصیفی «تکلم» برای سلطان «فَهُوَ یَتَکلَّمُ» به نظر می‌رسد که مقصود از این سلطان موجودی زنده و محسوس و ملموس –مثلاًفرشته‌ای که تمثل یافته باشد و ... - باشد که از جانب خداوند بر مشرکان نمایان شود و عمل شرک‌ورزانه آنها را درست و موجّه معرفی کند. اگر این برداشت درست باشد، دراین‌صورت مقصود از سلطان در این آیه معجزه آشکار و بدون ابهام است که برهانی گویا و حجتی انکارناپذیر از درستی فعل شرک‌آلود مشرکان به حساب می‌آید. البته ممکن است استناد «تکلم» به سلطان از روی مَجاز و به معنای دلالت روشن و بی‌شبهه باشد؛ چه گاه دلیل از لحاظ روشنگری و رسایی چنان قدرتمند است که گویی با انسان سخن می‌گوید.

علامه طباطبایی معتقد ‌استسلطاندراین آیه به معنی برهان است. وی می‌گوید: منظور از «تکلم» دلالت ‌استکهمجازاًآنراتکلممی‌خوانند و بنابراین معناى آیه این است که: مگر ما به ایشان برهانى دادیم که دلالت بر جواز شرک دارد؟ البته وی نظر پیشین را نیز بعید نمی‌داند و می‌گوید: ممکن هم هست مراد از «سلطان» صاحب سلطان، یعنى فرشته باشد که دراین‌صورت دیگر مجازى در کلمه «انزال» و «تکلم» در کار نیست و معنای آن این است که: مگر ما فرشته‏اى بر ایشان نازل کرده‌ایم و او دربارۀ [روایی] شرک آنها سخن گفته است (طباطبایی، همان، ج6، ص274). دیگر مفسران نیز برای واژه «سلطان» در این آیه معانی متعددی، مانند: دلیل و برهان، وحی، فرشته یا صاحب سلطان، عقل و کتاب آسمانی ذکر کرده‌اند (نک: طبرسی، همان، ج8 ، ص476؛ فیض، همان، ج4، ص133؛ بیضاوی، همان، ج4، ص207؛ مغنیه، 1424، ج6، ص144؛ آلوسی، همان، ج11، ص43؛ ابن‌عاشور، 1420،ج21،ص56).

برخی نیز با استناد به آیات دیگر قرآن (مثل: جاثیه/29) سلطان را در این آیه در مفهوم برهان دانسته‌اند که در قالب نزول کتاب آسمانییا آیاتی از کتاب آسمانی صورت می‌گیرد. این کتاب به‌خاطر رسایی و گویایی مفاهیم و براهینش گویی با انسان سخن می‌گوید (میبدی، همان، ج‏7، ص454).

 

3-5. «عذر موجه»

در میان آیاتی که واژه سلطان در آنها به کار رفته است، تنها آیه21 در سوره نمل است که نیاز است برای بیان معنای ملموس‌ترآن،عنوانجُداگانهوجدیدی مطرح شود. مفهوم یا عنوانی که می‌توان برای سلطان در این آیه مطرح کرد، «عذر موجه» یا «مدرک معتبر» است؛ البته برخیاز مفسرین، مفاهیم و عناوین دیگری نیز چون: «خبر صدق و حق» و ... برای آن مطرح کرده‌اند که در ضمن بحث به آنها می‌پردازیم.

توضیح آنکه در آیه 21 از سوره نمل، حضرت سلیمان (ع) درباره هدهدی که به هنگام حضور و غیاب، حاضر نبوده است، می‌فرماید: «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لَأَاْذْبحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنىِّ بِسُلْطَانٍ مُّبِین».

یعنی به‌شدت آن هدهد را عذاب خواهم کرد یا اینکه او را ذبح خواهم کرد! مگر آنکه سلطان مبین: (عذر موجه/ مدرک قانع‌کننده)‌ای برای توجیه حاضرنبودن خود ارائه کند!

بدین‌سان از مطالبه این «مدرک قانع‌کننده» یا «عذر موجه» با تعبیر «سلطان مبین»یاد شده است. برخی واژه «سلطان» را در این آیه به معنی حجت و عذر گرفته‌اند؛ به‌این‌معنی که اگر هدهد برای غیبت خود عذری که حاکی از تدبیر باشد، بیاورد و یا اینکه خداوند وحی‌ای را مبنی بر بی‌گناهیاونازلکند،غیبتشموجهاستوازمؤاخذهنجات می‌یابد(زمخشری، همان، ج3، ص359؛ ابن‌کثیر، 1419، ج6، ص168؛ فضلالله، همان، ج‏17، ص198). به ابن عباس نسبت داده شده است که وی مقصود از سلطان مبین را در این آیه «خبر حق و صدق بیّن» دانسته است (سیوطی، 1404، ج5، ص105). مفسر دیگری نیز گوید مقصود از آن حجتی است که نشان‌دهندۀ عذر هدهد باشد (فیض، همان، ج4، ص63).

پیداست مدرکی که هدهد برای درامان‌ماندن از مؤاخذه سخت حضرت سلیمان (ع) ارائه داد، همان خبر دقیق و درستی بود که دربارۀ قوم سبأ و خصوصیات اعتقادی و رفتاری آنها ارائه کرد؛ چنانکه حضرت سلیمان با پیگیری خبر وی، عذرش را در حاضرنبودن، موجه و مُجاز دانست و او را از مؤاخذه درامان داشت. براین‌اساس هرچند که مفسران –عموماً- سلطانمبین را در این آیه به حجت ظاهری تفسیر کرده‌اند؛ لکن مفهوم عذر موجه و مدرک معتبر برای این تعبیر شایسته‌تر است. گرچه این «عذر و سند و مدرک معتبر» به برهان و حجت و بینه تأویل می‌شود.

 

3-6. «سلطه، توانایی نفوذگری، ولایت و بسط ید»

سلطه و اعمال قدرت و بسط یدی که با واژه سلطان در قرآن بدان اشاره شده است، گاهی از نوع مُجاز و مشروع است که سلطه‌ای مثبت و نجات‌بخش محسوب می‌شود و هدف از آن یاری‌رساندن به نیازمندان و یا سرکوب توطئه‌هایدشمناناست. مانند: سلطهپیامبرانبرمخالفانخود،یا سلطه‌ای که برای مؤمنان بر منافقان و فاسقان وجود دارد، یا سلطه‌ای که والدین بر فرزندان کوچک و کودکان خود دارند و یا سلطه‌ای که مرد - ازجهت سرپرستی و برآورده‌کردن نیازهای زن- بر او دارد. گاهی نیز این سلطه از نوع منفی و زیان‌بخش است و هدف از آن غلبه ظالمانه در جهت پایمال‌کردن حق و یا بسط گمراهی است، مانند: تجاوز بیگانگان به بلاد اسلامی و یا تسلطی که شیطان به‌سبب غفلت گناهکاران نسبت به آنها پیدا می‌کند. گواینکه غالب نمونه‌های کاربرد سلطان در این معنا، مربوط به سلطه و سیطره شیطان‌است.

برای مثال، تعبیر «جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً» در آیه 19 از سوره نساء6 به تسلط آشکار مسلمانان بر منافقانی اشاره دارد که درصدد فتنه‌انگیزی و فساد‌پراکنی در جامعه اسلامی بوده‌اند. ازدیدگاه برخی این تسلط از‌آن‌رو تسلطی آشکار نامیده شده که در آن اجازۀ‌ گرفتن و کشتن داده شده است (آلوسی، همان، ج3، ص108). برخی از مفسران، سلطان مبین را در این آیه در دو معنای «حجت واضحه ظاهره» و نیز «اذن خداوند برای تسلط» و کشتارِ آن منافقان دانسته‌اند (فخررازی، همان، ج10، ص174؛ فیض، 1415، ج1، ص482؛ مکارم شیرازی، همان، ج4، ص59). 

با دقت در سیاق آیه بحث‌شده، درمی‌یابیم که هرچند در آن براهینی به زیان منافقان ذکر شده است؛ لکن واژه سلطان مقصود و مفهومی جز سیطره و سلطه ندارد؛ چراکه در همین آیه آمده است که آن منافقان باید بازداشت و کشته شوند. براین‌اساس کاربرد سلطان در معنای «تسلط و قدرت ظاهری» در آیه بحث‌شده، بسیار روشن است؛ چنانکه یکی از محققان می‌گوید: منظور از واژه «سلطان» در اینجا همان تسلط ظاهری است، تسلّطى که اذن بود در قتل ایشان (مجلسی، بی‌تا، ج8، ص48).

می‌توان گفت: سلطان در آیه «وَمَا کاَنَ لَنَا عَلَیْکمُ مِّن سُلْطَانِ بَلْ کُنتُمْ قَوْمًا طَاغِین» (صافات/30) نیز در همین معنا به کار رفته است. در آیه: «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنجَعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلَایَصِلُونَ إِلَیْکُمَا، بِایَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَلِبُون» (قصص/35) نیز واژه «سلطان» به معنی نوع خاصی از سلطه و سیطره است که موجب محافظت و مانعیت و نفوذ‌ناپذیری می‌شود؛ به‌گونه‌ای که فرعونیان هیچ‌گاه نتواند آسیبی به حضرت موسی (ع) و هارون (ع) برسانند. این سلطه می‌تواند با «رعب افکندن در دل» فرعون و یا «ایجاد بی‌میلی و بی‌عزمی برای صدمه‌زدن» به این دو پیامبر خدا و... باشد.

صاحب المیزان «سلطان» را در این آیه به معناى «قهر و غلبه» می‌داند (طباطبایی، همان، ج16، ص48). براین‌اساس، اشاره برخی از مفسران (نک: همان) مبنی بر اینکه سلطان در اینجا به معنای «برهان» است یا این غلبه در پرتو معجزات حضرت موسی (ع) رخ می‌دهد، وجه درستی ندارد. چه این آیه پاسداری نامرئی الهی را از آن دو پیامبر بزرگوار در برابر همه آسیب‌هایی که ممکن‌ بوده فرعونیان بر آنها وارد کنند، پیشگویی کرده است.

در آیات متعددی دیگری از قرآن، باز سلطان در معنای «سیطره و تسلط» به کار رفته است؛ لکن خداوند این سلطه را از شیطان نفی کرده ‌است. آیات ذیل از این جمله است:

« لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ» (إسراء/65، حجر/42)

« لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلىَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ ...» (نحل/99)

«وَ مَا کَانَ لَهُ عَلَیهِم مِّن سُلْطَانٍ» (سبأ/21)

چنانکه شیطان خود نیز در آخرت به بهره‌مند‌نبودنازچنین سلطان و سیطره‌ای اعتراف می‌کند: «وَمَا کاَنَ لىَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لىِ...» (ابراهیم/22)؛ بنابراین هرچند دعوت مردم به‌سوى شرک و معصیت از سوی شیطان به اذن خداوند است؛ لکن این تنها دعوتی صرف است و به معنی تسلط نیست؛ چون دعوت‌کردن به کارى به معنای تسلط دعوت‌کننده بر دعوت‌شده نیست؛ بلکه دعوت‌کننده صرفاً بر اصل انجام دعوت تسلط دارد (طباطبایی، همان، ج12، صص65-64 با اندکی تصرف).

طبرسی واژه «سلطان» را در این آیات به معنای استیلا و ولایت دانسته ‌است (طبرسی،1360، ج20، ص257). برخی از مفسران «سلطان» را در این آیات هم به معنای قدرت و تسلط و هم به معنای دلیل دانسته‌اند (نک: آلوسی، 1415، ج7، ص197؛ طبری، 1412، ج13، ص133؛ اندلسی، 1415، ج6، ص428؛ سمرقندی، بی‌تا، ج2، ص291) که معنای دوم با توجه به فضا و سیاق آیات، درست به نظر نمی‌رسد. البته در برخی از آیات (مانند: نحل/100) «سلطان» در معنای داشتن سلطه، نفوذ و ولایت برای شیطان - نسبت به کسانی که به او روی می‌آورند و او را شریک خداوند قرار می‌دهند- آمده است که این سلطنت ابلیسی هرچند به جعل تسلیط و خداى سبحان است؛ لکن از نوع مجازات و مسبوق به غوایت ابتدایی خود گمراهان است (طباطبایی، همان، ج12، صص247-245)؛ بنابراین شیطان برای تبرئه خویش در روز قیامت اقرار می‌کند که در دنیا هیچ‌گونه سلطه جبری بر انسان‌ها نداشته و کارش تنها دعوت، تزئین و وسوسه بوده است (ابراهیم/22).

 

 

3-6-1. «سُلْطَانِ هلاک‌شده»

یکی دیگر از نمونه کاربرد سلطان در قرآن که احتمال مفهوم سلطه و تسلط برای آن می‌رود، در آیه: «هَلَکَ عَنىّ‏ سُلْطَانِیَه» (حاقه/29) است. برخی از مفسرین معنی «مُلک و سلطه و تسلط» را برای آن ترجیح داده‌اند (زمخشری، 1407، ج4، ص404؛ ابن‌کثیر، 1419، ج8، ص231). بعضى نیز «سلطان» را در اینجا به معنى دلیل و برهانى که موجب پیروزى انسان در قیامت باشد، دانسته‏اند و نه به معنی سلطه و حکومت؛ زیرا تمام کسانى که وارد دوزخ مى‏شوند، سلطان کشور یا امیر و فرمانروای بلادى نبوده‌اند. ولى با توجه به اینکه بسیارى از دوزخیان در دنیابراى خود سلطه و نفوذ داشته‌اند و یا از سردمداران بوده‌اند، پس برای اینکه مقصود از آن دلیل و برهان باشد، صحیح به نظر نمى‏رسد (مکارم، 1374، ج24، ص464). با توجه به وجود واژه «مال» در آیه پیش از آن «ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28)، به نظر می‌رسد که مقصود از سلطان در آیه بحث‌شده، هرگونه سیطره و چیرگی و تفوق در سلسله مراتب مختلف آن (از اندک تا بسیار) باشد؛ یعنی هرگونه حالت اقتداری که افراد مختلف از حاکم قدرتمند ستمگر گرفته تا فردی عادی در دنیا نسبت به دیگران از آن برخوردار هستند و در پرتو آن به آنها ستم می‌ورزیده‌اند (نیز نک: طباطبایی، 1374، ج19، ص400).

 

3-7. «حق شرعی»

در آیه شریفه: «وَلَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتىِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِف فىِّ الْقَتْلِ إِنَّهُ کاَنَ مَنصُورًا» (إسراء/33)، «سلطان» به معنی نوعی خاص از سلطه که می‌توان از آن با نام «حق شرعی»یاد کرد، آمده است؛ زیرا برای ولیِّ مقتول و صاحب خون، حق قصاص قائل شده ‌است (دروزه، 1383،ج3،ص376؛طبرسی، همان، ج14، ص131؛ قرطبی، همان، ج8، ص484؛ مکارم‌شیرازی، همان، ج12، ص107؛ مغنیه، همان، ج5، ص42؛ طبری، 1412، ج15، صص59-58).

 

3-8. «استعانت و عزّت»

همان‌گونه که پیش از این آمد، واژه سلطان در قرآن در نمونه‌های بسیاری با صفت «مبین» همراه شده است. این کاربرد به‌ویژه در کاربرد آن با نام «معجزه» بسیار نمایان بود؛ اما یکی دیگر از نمونه‌های کاربرد واژه «سلطان» در قرآن، همراهی آن با صفت «نصیر» است. دربارۀ مقصود از واژه «سلطان» در آیه: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنىِ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنىِ مخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لىِّ مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا» (إسراء80/) که با صفت «نصیر» همگام است، دیدگاه‌های گونه‌گونی ارائه شده است: نصرت و پیروزی (مقاتل، 1423، ج2، ص546؛ مغنیه،1424، ج5، ص76)، استعانت و یاری (طباطبایی، 1374، ج13، ص243؛ فضل‌الله، 1419، ج14، ص208)، رحمت، آن هم رحمتی که به ستمگر اجازه ستم به دیگران را نمی‌دهد (طبری، 1412، ج15، ص102)، نیرو (طبرسی، 1360، ج14، ص195)، تأیید و حجت و غلبه و مُلک بزرگ (بیضاوی، 1407، ج14، ص148)، سلطنت یارىشده (طباطبایی، همان، ج‏13، ص243)، بهرمندی از «عزّت و مُلک عزتمندانه» که برای قهر و غلبه بر عاصیان نیاز است (طبرسی، همان، ج‏6، ص671)، «منطق نیرومند و دلایل دندان‌شکن در برابر دشمنان و داشتن دوستان جانباز و اراده‏ قوى، فکر روشن و عقل سرشار» (مکارم، ج‏12، ص226).

نیز در روایت ابو‌جاروداززید بن علی (رض) مقصود از «سلطان» در این آیه «شمشیر» دانسته شده است (عیاشی، 1380، ج2، ص315). بدیهی است که اگر استناد این روایت درست باشد، مقصود از شمشیر، غلبه و سلطه است که آن نیز در گرو وجود حکومتی مقتدر و الهی است. به‌علاوه در صورتی که این برداشت استوار باشد، این آیه تنها آیه‌ای است که واژه «سلطان» در آن با مقوله حکومت و سیاست مرتبط است؛ حکومتی که عزت و سربلندی را برای پیامبر (ص) و مسلمانان در پی داشته باشد و چه بسا مقصود از آن درخواست حاکمیتی منصور و ظفرمندانه باشد که پیامبر اسلام (ص) در نیمه دوم رسالت خود در مدینه–تقریباً - بدان دست یافت؛ چنانکه پیروزی‌های پی‌در‌پی در بدر، خیبر، مکه، تبوک و... برای لشکر اسلام رخ نمود و پیامبر(ص) در حالی رخت از جهان بربست که خطری اسلام را در برابر دشمنان خارجی و مشرکان تهدید نمی‌کرد؛ بلکه بالاتر از آن، پیامبر(ص) فرستادگانی به‌سوی پادشاهان و قدرت‌های اطراف و اکناف فرستاد و آنها به پذیرش دین اسلام دعوت کرد.

از‌سوی‌دیگر، در صورتی که «سُلْطاناً نَصِیراً» در آیه بحث‌شده، با تعبیر«سُلْطَانًا مُّبِینًا» در آیه: «وَءَاتَیْنَا مُوسىَ‏ سُلْطَانًا مُّبِینًا» (نساء/153) مقایسه شود که در آن از اعطای «سلطان مبین» به حضرت موسی(ع) خبر می‌دهد، روشن می‌شود که مقصود از درخواست «سلطان نصیر» بسان اعطای «سلطان مبین»، درخواست حاکمیتیا سیطره و تسلط مادی و نظامی نیست؛ بلکه مقصود آن است که از رهگذر معجزات و براهین استوار، شرایط و احوالی رخ نماید تا صداقت، حقانیت و عزّت پیامبر اکرم (ص) در پرتو آن جلوه‌گر شود، هرچند حاکمیت قاهرانه‌اینیز در کار نباشد. گواینکه مقصود از قرار‌دادن سلطان در آیه: «وَنَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً» (قصص/35) نیز همین مفهوم تسلط، اقتدار و غلبه‏ بدون دارابودن حاکمیت و سلطه نظامی باشد (والله اعلم).

 

3-9. «رحمت و عنایت الهی در قیامت»

یکی دیگر از آیات شگفت قرآنی که ذهن قرآن‌پژوهان و مفسران را به خود مشغول داشته، آیه: «یَامَعْشَرَ الجِنِّ وَالْانسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُواْ مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُواْ لَاتَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَان» (الرّحمان33/) است. در این آیه نیز واژه «سلطان» گرانیگاه اصلی مباحث مطرح‌شده پیرامون آن است. گروهی با استناد به سیاق آیات پس و پیش7، ظرف خطاب و ندا را در این آیه، آخرت می‌دانند؛ بنابراین منظور از نفوذ از کرانه‌های آسمان‌ها و زمین در پرتو سلطان را «توانایی فرار از چنگال عدالت الهى در قیامت» معرفی می‌کنند (طبرسی، همان، ج9، ص310؛ فیض، 1415، ج5، ص111؛ طباطبایی، همان، ج19، صص106-107؛ خمینی«ره»، بی‌تا، ج5، ص181). برخى نیز منظور از نفوذ در پرتو سلطان را در این آیه عبور از اقطار آسمان‌ها در دنیا می‌دانند که این امر در پرتو قدرت علمی بشر ممکن است. این گروه برآنند که عبارت: «لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ» اشاره به مسافرت‌هاى فضایى بشر دارد که با بهره‌مندی از سلطه علمى و صنعتى ممکن است (طنطاوی، 1351، ج24، ص20؛ ملاحویش، بی‌تا، ج6، ص61)8

شایان ذکر است که روایات منقول در منابع روایى فریقین در ذیل آیه بحث‌شده، مؤید دیدگاه نخست است (نک: طبری، همان، ج27، ص80؛ ثعلبی، 1422، ج9، ص186؛ بحرانی، همان، ج5، ص238). قرینه دیگری نیز که می‌تواند مؤید دیدگاه اول باشد این است که در این آیه، «جن» نیز در کنار «انسان» بلکه پیش از او مخاطب قرار گرفته است! حال آنکه بر طبق برخی روایات، جنیان در آغاز تا آسمان هفتم را در می‌نوردیده‌اند؛ اما پس از تولد حضرت عیسی (ع) تنها نفوذ و حضور تا آسمان سوم برای آنها میسور بوده است که آن نیز با بعثت پیامبر اسلام (ص) از دست می‌رود و دیگر نفوذ به هیچیک از آسمان‌ها برای آنها ممکن نیست (سیوطی، 1404، ج6، ص273؛ حویزی، 1415، ج5، ص436). براین‌اساس نمی‌توان مقصود از فراخوان به نفوذ از کرانه‌های آسمان و زمین را نفوذی در پرتو علم و دانش دانست و مقصود از سلطان را در این آیه «تسلط و احاطه علمی» معرفی کرد؛ زیرا اجنه پیشتر در برخی از برهه‌هاتاهفت‌آسمانرادرنوردیده‌اند؛ حال آنکه انسان در این رابطه بسیار لنگ‌لنگان قدم بر می‌دارد و طبق اطلاعات کنونی حتی حضور وی در برخی سیارات منظومه شمسی، بسیار خطرخیز و شاید ناممکن باشد. بنابراین با استناد به روایات و سیاق آیات و واقعیات علمی بشر می‌توان گفت: ممکن است مقصود از سلطان در این آیه سلطه و سلطنت الهی باشد9که در قالب لطف و عنایت وی برای بشر تجلی پیدا می‌کند.

 

نتیجه‌گیری

1- مطابق مدارک موجود، کاربرد واژه «سلطان» در متون پیش از اسلام (اشعار) نادر است؛ لکن کلمه «سِلِّیط» و فعل «سلط» در دو قالب صرفی معلوم و مجهول، مکرر استفاده شده است.

2- مطابق گزارش‌های تاریخی، کاربرد واژه سلطان لقب یا عنوان برای برخی از فرمانروایان مسلمان همچون محمود غزنوی، در اواخر قرن چهارم هجری‌است؛البته برخی پیشینه این کاربرد را به نیمه قرن دوم نیز می‌رسانند.

3- واژه سلطان در روایات معصومین (ع)، در قالب تعابیری به کار رفته است که به فرمانروای دارای بسط ید و ذی‌نفوذ اشاره دارد. گواینکه در دوره اموی و پس از آن نیز غیرمعصومین، بدون اطلاق آن بر فردی خاص، در همین معنا به کار ‌برده‌اند.

4- واژه «سلطان» در دو حیطه عام معنایی: «برهان» و «سلطه» در قرآن به کار رفته است. هریک از این دو حیطه شامل نمونه‌های مرتبط دیگری است؛ به‌این‌صورت که حیطه معنایی «برهان» مشتمل بر نمونه‌هایی چون: «هر‌گونهبرتری و موفقیت در پرتو استدلال و حجت‌آوری»، «معجزه»، «عذر موجه»، «دستاویز و بهانه» می‌شود و حیطه معنایی «سلطه» مشتمل بر هر‌گونه«سلطهمادی و معنوی»، «بسط ید»، «برتری موقعیتی»، «نفوذگری»، «بهره‌مندی از لطف و رحمت الهی» و... می‌شود.

5- واژه «سلطان» در سُور مکی بسیار گسترده‌تر از سُور مدنی در حیطه معنایی برهان به کار رفته است که این امر به‌سبب طرح بیشتر مسائل و مباحث اعتقادی است.

6- نمی‌توان مدعی شد که واژه «سلطان» در مفهوم حاکم و زمامدار در قرآن به کار رفته است.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

1- برای مطالعه تفصیلی دربارۀ تاریخچه مباحث معناشناسی جدید پیرامون قرآن، نک: شریفی،1394، صص 85-150.

2- نهشل بن حرى: شاعر مخضرم، أدرک معاوی، وکان مع على فى حروبه. الإصابه 8878 و الخزانه :1، 151 (نک: ابن فارس، 1404ق، ج‏2، ص7).

3- أصله من الیمن وشهرته فی العراق وکان فی أیام الحجاج وهو شاعر هجاء لا یکاد یمدح أحدا (مزی، 1408، ج4، ص277).

4- وی بیست و پنجمین خلیفه عباسی بوده ‌است.

5- وزیر دربار هارون الرشید (م187ق).

6- «سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً».

7- از آیه 30 به بعد، مباحث مربوط به حسابرسی و مجازات و پاداش‌های قیامت مطرح است.

8- چه بسا روایت: «العلمُ‏ سلطانٌ‏ مَن وَجدَه صالَ بهِ ومَن لم یَجده صِیل علیه» که در منابع سنی به امام علی(ع) نسبت داده شده است (ابن ابی الحدید، 1404، ج‏20، ص319) در طرح این دیدگاه بی‌اثر نبوده باشد.

9- چنانکه طبری نیز به این امر اشاره می‌کند و می‌گوید: «إلا بسلطان من الله، إلا بمَلَکة منه» (طبری، همان، ج‏27، ص80). 

  1. قرآن کریم.
  2. آلوسی، محمود (1415ق)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار الکتب العلمیه.
  3. ابراهیم حسن، حسن (1371ش)، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: چاپخانه علمی.
  4. ابن ابی الحدید، عزُّالدین ابوحامد عبدالحمید بن هبة الله (1404ق)، شرح نهج البلاغه، قم: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی.
  5. ابن ابی عون الکاتب، ابواسحاق (1431ق)، التشبیهات، اردن: دار جریر.
  6. ابن اثیر، علی بن محمد (1383ش)، الکامل فی التاریخ، ترجمه: حمیدرضا آژیر، تهران: انتشارات اساطیر.
  7. ابن درید، محمد بن حسن (1988م)، جمهرة اللغه، بیروت: دار العلم للملایین.
  8. ابن سیده، على بن اسماعیل (1421ق)، المحکم و المحیط الأعظم، بیروت: دارالکتب العلمیه.
  9. ابن عاشور، محمدطاهر (1420ق)، التحریر و التنویر، بیروت: مؤسسة التاریخ العربی.‏
  10. ابن عباد، ‌اسماعیل (1414ق)،المحیطفیاللغه،تحقیق: محمدحسن آل یاسین، بیروت‏: عالم الکتب.
  11. ابن فارس، احمد (1404ق)، معجم مقائیس اللغه، تحقیق: هارون عبد السلام محمد، قم: مکتب الأعلام الاسلامی.
  12. ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو (1419ق)، تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار الکتب العلمیه.
  13. ابن المبارک محمد بن محمد بن میمون بغدادی (بی‌تا)، منتهى الطلب من أشعار العرب، بی‌جا، بی‌نا.
  14. ابن منظور، محمد بن مکرم (1414ق)، لسان العرب، بیروت: دار صادر.
  15. ابن‏ابى‏حاتم، عبدالرحمن بن محمد (1419ق)، تفسیر القرآن العظیم، ریاض: مکتبة نزار مصطفى الباز.
  16. ابوحیان اندلسی، محمد بن یوسف (1420ق)، البحرالمحیط فی التفسیر، بیروت: دار الفکر.
  17. احمدی بیرجندی، احمد (1356ش)، «بحثی دربارۀ کلمه سلطان» مجله یغما، ش30، ص758-759.
  18. ازهرى، محمد بن احمد (1421ق)، تهذیب اللغه، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
  19. ایزوتسو، توشیهیکو (1368ش)، خدا و انسان و قرآن، ترجمه: احمد آرام، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
  20. بلخی، مقاتل بن سلیمان (1423ق)، تفسیر مقاتل، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
  21. بیضاوی، عبدالله بن عمر (1418ق)، انوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
  22. تفلیسى، حبیش بن ابراهیم (1371ش)، وجوه قرآن، تهران: دانشگاه تهران.
  23. ثعلبی نیشابوری، احمد (1422ق)، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
  24. جفری، آرتور (1386ش)، واژه‌های دخیل در قرآن، ترجمه: فریدون بدره‌ای،تهران: توس.
  25. جوادی آملی، عبدالله (1391ش)، تفسیر تسنیم، قم: إسراء.
  26. جوهرى، اسماعیل بن حماد (1376ق)، الصحاح، بیروت: دار العلم للملایین.
  27. حقی بروسوی، اسماعیل (بی‌تا)،روحالبیان،بیروت: دارالفکر.
  28. حمیرى، نشوان بن سعید (1420ق)‏، شمس العلوم‏، ‏محقق: اریانى، مطهر بن على و…،دمشق‏: دارالفکر.
  29. حمودی القیسی‌، نوری (1352ش)، «المرار ‌ ‌‌‌بـن‌ السعید الفقعسی‌ حیاته و ما بقی من شعره»، جامعة بغداد-کلیة الآداب، مجله المورد، ش6 ، ص 155 تا 184.
  30. حویزى، عبدعلى بن جمعه ‏(1415ق‏)، تفسیر نور الثقلین‏، مصحح: هاشم رسولى‏، قم: اسماعیلیان.‏
  31. حیدرى، محمد (1381ش)، معجم الأفعال المتداوله، قم: المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه.
  32. خاکپور، معارف؛ مجید، رحیم (1390ش)، «بررسی معناشناسانه واژه تبیین در قرآن»، فصلنامه تحقیقات علوم قرآن و حدیث دانشگاه الزهراء، سال هشتم، ش2، ص85-114.
  33. خریم الاسدی، ایمن (1419ق)، دیوان ایمن بن خُریم، تحقیق: الطیب العَشّاش، بیروت: مؤسسةالمواهب.
  34. الخطیب، عبدالکریم (1388ق)، التفسیر القرآنی للقرآن، قاهره: دارالفکر العربی.
  35. دامغانى، حسین بن محمد (1416ق)، الوجوه و النظائر، تحقیق: محمد حسن ابوالعزم زفیتی، قاهره: وزارة الاوقاف.
  36. دروزه، محمدعزت (1383ق)، التفسیر الحدیث، قاهره: دارإحیا الکتب العربیه.
  37. راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1375ش)، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه: غلامرضا خسروى، تهران: مرتضوى.
  38. زرکشی، بدرالدین محمد بن عبدالله (1410ق)، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق: مرعشلی و همکاران، بیروت: دار المعرفه.
  39. زمخشرى، محمود بن عمر (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت: دار الکتاب العربی.
  40. زوزنی، عبدالله الحسن (1424ق)، شرح المعلقات السبع، تحقیق: محمد فاضلی، بیروت: المکتبة العصریه.
  41. سزگین، فؤاد (1411ق)، تاریخ التراث العربى، ترجمه به عربی: محمود فهمی‌حجازی، ریاض: دانشگاه ابن سعود.
  42. سعیدی‌روشن، محمدباقر (1383ش)، تحلیل زبان قرآن و روششناسیفهمآن،تهران: پژوهشگاه فرهنگ ‌و‌اندیشهاسلامی.
  43. سمرقندی، نصر بن محمد (بی‌تا)،بحرالعلوم،بی‌جا،بی‌نا.
  44. سیوطى، عبدالرحمن بن ابی بکر ‏(1421ق)، الإتقان فی علوم القرآن‏، بیروت: دار الکتاب العربى‏.
  45. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر (1404ق)، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
  46. شاکر، احمد؛ عبدالسلام، هارو (1432ق)، شرح الأصمعیات للشیخین، أحمد شاکر وعبد السلام هارون، سایت آفاق التیسیر. http://afaqattaiseer.net/vb/showthread.php?t=15036#.VzlNYPl97IU
  47. شریفی، علی(1394ش)، معناشناسی قرآن کریم در اندیشه شرق‌شناسان، تهران: دانشگاه ادیان و مذاهب.
  48. شریفی‌نیا، محمدحسین (1383ش)، «معناشناسی قرآن کریم»، مجله روششناسیعلومانسانی،دوره‌دهم،ش39،ص4-6.
  49. شعراوی، محمد متولی (1991م)، تفسیر الشعراوی، بی‌جا،ناشر: اخبارالیوم.
  50. شهبازی، عبدالله (1382ش)، «سلطانیسم ماکس وبر و انطباق آن بر عثمانی و ایران؛ بررسی انتقادی»،مجله تاریخ معاصر ایران، سال7 ش25، ص75-96.
  51. صادقی تهرانی، محمد (1365ش)، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم: انتشارات فرهنگ اسلامی.
  52. الصفار، ابتسام مرهون (1968م)، مالک و متمم ابنا نویره الیربوعی، بغداد: مطبعة الارشاد.
  53. صنعانى، عبدالرزاق بن همام (1411ق)، تفسیر القرآن العزیز المسمّى تفسیر عبدالرزاق، بیروت: دار المعرفه.
  54. طباطبایی، محمد حسین (1417ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: مؤسسه نشر اسلامی.
  55. طبرسى، فضل بن حسن (1360ش)، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران: انتشارات فراهانى.
  56. طبرى، محمد بن جریر (1412ق)، جامع البیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفه.
  57. طریحی، فخرالدین (1375ش)، مجمع البحرین، تحقیق: حسینی اشکوری، احمد، تهران: مرتضوی.
  58. طنطاوی جوهری، محمد (1351ق)، الجواهر فی تفسیر القرآن، مصر: منشورات ملتقی اهل الاثر.
  59. طنطاوی، سید محمد (1997م)، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره: نهضة مصر.
  60. طوسی، محمد بن حسن (بی‌تا)،التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: بی‌نا.
  61. عسکرى، حسن بن عبدالله (1428ق)، تصحیح الوجوه و النظائر، تحقیق: عثمان محمد، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه.
  62. عیاشی، محمد بن مسعود (1380ق)، کتاب التفسیر، تهران: چاپخانه علمیه تهران.
  63. عنترة بن شداد (1997م)، دیوان عنتره و معلقته، تحقیق: خلیل شرف الدین، بیروت: مکتبة الهلال.
  64. فخررازى، محمد بن عمر (1420ق)، مفاتیح الغیب، بیروت: دار احیاء التراث العربى.
  65. فراهیدی، خلیل بن احمد (1409ق)، العین، قم: نشر هجرت.
  66. فرزدق، همام بن غالب دارمی تمیمی (2004م)، دیوان الفرزدق، مقدمه و شرح: مجید طرد، بیروت: دارالکتاب العربی.
  67. فضل الله، محمدحسین ( 1419ق)، من وحى القرآن، بیروت: دار الملاک للطباعة و النشر.
  68. فیروزآبادی، محمدبن‌یعقوب (1415ق)،القاموسالمحیط،بیروت: دارالکتبالعلمیه.
  69. فیض کاشانى، ملامحسن (1415ق)، تفسیر الصافى، تهران: انتشارات صدر.
  70. فیومى، احمد بن محمد (1414ق)،  المصباح المنیر، قم: مؤسسة دار الهجره.
  71. قرشی، علی اکبر (1371ش)، قاموس قرآن، تهران: دار الکتب الإسلامیه.
  72. قرطبی، محمد بن احمد (1364ش)، الجامع لأحکام القرآن، تهران: ناصرخسرو.
  73. قشیرى، عبدالکریم بن هوازن (بی‌تا)، لطائف الاشارات، تحقیق: ابراهیم بسیونى، مصر: الهیئة المصریة العامه للکتاب.‏
  74. قطب، سیّد (1412ق)، فی ظلال القرآن، قاهره: دار الشروق.
  75. کلینی، محمد بن یعقوب (1407ق)، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه.
  76. گنابادى، سلطان محمد (1408ق)، تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ‏بیروت‏: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.‏
  77. مجلسى، محمدباقر ( 1403 ق)، بحار الأنوار ، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
  78. مراغی، احمد بن مصطفی (بی‌تا)،تفسیرالمراغی،بیروت: دارإحیاءالتراثالعربی.
  79. زبیدى، محمد بن محمد (1414ق)، تاج العروس، تصحیح: علی شیری، بیروت: دار الفکر.
  80. مصطفوی، سیدحسن (1360ش)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
  81. مغنیه، محمد جواد (1424ق)، تفسیر الکاشف، تهران: دار الکتب الاسلامیه.
  82. مقاتل، ابن سلیمان بلخی (1381ش)،الاشباه و النظائر، ترجمه: سید محمد روحانی و...، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
  83. شاکر، احمد و هارون، عبد السلام (بی‌تا)، تحقیق و شرح الاصمعیات، بی‌جا، بی‌نا.
  84. مزی،یوسف (1408ق)، تهذیب الکمال، تحقیق: بشار عواد معروف، تخریج: شعیب الأرنؤوط، بیروت: مؤسسة الرساله.
  85. مکارم شیرازى، ناصر (1374ش)، تفسیر نمونه، تهران: دار الکتب الاسلامیه.
  86. ملاحویش آل غازی، عبد القادر (1382ق)، بیان المعانی، دمشق: مطبعة الترقی.
  87. میبدی، رشید الدین (1371ش)، کشف الأسرار و عُدَّةالأبرار، تهران: امیر کبیر
  88. نرم افزار اشعار جاهلی (الموسوعة الشعریه).
  89. نذیر احمد (1368ش)، «امیر خلف بن احمد، آخرین فرمانروای خانواده صفاریان سیستان»،مجله ایران‌شناسی، سال اول، ش1، ص88-114.
    1. J.H.keramers (1997), "sultan" encyclopaedia of Islam, prepared by a number of leading orientalists, leiden : brill, second edition, volume IX, pp849-854.