Me Meaningful function of “Ishtighal” as a syntactic structure in the Holley Quran

Document Type : Research Article

Authors

1 phd student, university of Kashan.‎(Answerable Author

2 Assistant professor of Arabic language department, university of kashan.

3 Associate professor of Arabic language department, university of Qom

Abstract

Ishtighal- structure has been used by Arabs (in pre-Islamic texts, the holey Quran and the Islamic tradition) and is considered as one of the subjects that the grammarians have different ideas about it with the abundant interpretations and elisions, amongst the syntactic schools like the schools of Koofa and Basra cities. The purpose of studying about the different ideas is the better education, caring about structure of the language, the better understanding, avoiding from applying unusable grammatical regulations and deleting them from the Arabic syntax. In this article, the authors mentioned usage of Ishtighal- structure, its places, and states in the various periods and also its direct role in expressing the precise meaning and the purposed concept. In addition to comparing existent differences and ideas about definition, syntactic forms and various states of this structure that contains meaningful and eloquent aspects, this article presents the most suitable ideas that is according to the basic regulations of the Arabic language. In this regard, the article studies about the Quranic citations with elaborating their abundant places that indicate linguistic miracle of the Quran

Keywords


Article Title [Persian]

کارکرد معنائی اسلوب نحوی اشتغال در قرآن کریم

Authors [Persian]

  • فائزه پسندی 1
  • محمد حسین رسول نیا 2
  • علی بنائیان اصفهانی 3
1 دانشجوی دکتری زبان ئادبیات عربی دانشگاه کاشان
2 استادیار گروه زبان و ادبیان عربی دانشگاه کاشان
3 دانشجوی دکتری علوم قران وحدیث دانشگاه قم
Abstract [Persian]

اسلوب اشتغال از دیرباز (در متون جاهلی، قرآن کریم و حدیث) تاکنون مورد استفاده عرب زبانان بوده است و به عنوان یکی از مهم‌ترین بحث‌های اختلافی همراه با تأویل و تقدیرهای مفصل، در بین یک یا چند مکتب نحوی نظیر کوفی و بصری به شمار می‌رود که بررسی این اختلافات و بیان دیدگاه‌های مختلف با هدف سهولت تعلیم، حفظ ساختار زبان، فهم بهتر، پرهیز از استعمال قواعد غیرمستعمل و حذف آن از نحو عربی است. در این مقاله نویسندگان ضمن بررسی مهم‌ترین کتب نحوی، به کاربرد این اسلوب، جایگاه و حالات متفاوت آن در دوره‌های مختلف و نقش مستقیم آن در بیان معنای دقیق و مفهوم مراد اشاره دارند. همچنین ضمن مقایسه اختلافات و آراء موجود در زمینه تعریف، وجوه اعرابی و گونه‌های متنوع این اسلوب از معنا تا بلاغت، مناسب‌ترین و نزدیک‌ترین حکم به قواعد اساسی زبان و ادبیات عرب استخراج و ارائه می‌گردد و در این میان استناد و استشهاد به آیات قرآن کریم و شناخت مواضع گسترده آن در باب اعجاز لغوی مورد پژوهش و واکاوی قرار گرفته است.‏

Keywords [Persian]

  • اشتغال
  • معنا
  • علم نحو
  • علم بلاغت
  • قرآن کریم

آغاز اسلوب اشتغال از دیرباز تاکنون در میان کتب نحوی، از جمله ابواب مهم، پرکاربرد و دارای صعوبت و اختلاف محسوب می‌شود.

دیدگاه نحویان راجع به اشتغال بر دو گونه است: 1- مفعولٌ به که فعلش وجوباً محذوف است.

2-ظاهری لفظی که ارتباطی با معنا برایش ذکر نکرده‌اند.

همچنین دیدگاه علمای علم بیان درباره اشتغال عبارت است از آنچه که بر اساس تقدیر عامل محذوف، افاده تأکید یا تخصیص می‌کند؛ این درحالی است که به زعم علمای علم بیان، اشتغال اسلوبی مشخص و دارای وظیفه‌ای معین در بیان معنایی متفاوت از نقش مفعولٌ به می‌باشد؛ همان طور که میان رفع و نصب در معنای عبارات (خالداً أکرمته) و (خالدٌ أکرمته) تفاوت وجود دارد. درنتیجه نحویان بدون نظر به معانی و هرگونه پایه و اساسی، وجهی را بر دیگری ترجیح داده‌اند در حالی که محور کلام بر قصد و معنی استوار می‌باشد.

مهم‌ترین علت در ظهور این اسلوب «نظریه عامل» و احکامی است که به آن منجر می‌شود؛ در این مجال بسیاری از نحویان متأثر از علم کلام و اصول فقهی‌اند؛ چرا که اکثرا فقهاء از قضیه عامل به عنوان بحث از علل و اینکه هر حادثی، محدث و هر مخلوقی خالقی دارد، سخن به میان می‌آورند. این درحالی است که نحویان به تفاوت میان طبیعت این دو علم(نحو و فقه) توجه ندارند؛ زیرا در نحو بر شواهدی از کلام مردم اعتماد می‌شود در اما اساس فقه بر اساس متن قرآن است. (عباس، 1966: ص186)

در این میان قرآن کریم، به عنوان اولین منبع پژوهش‌های زبانی، نحوی و صرفی و دلالی، دارای شگفتی‌هایی بی‌نظیر است که پژوهشگران از بررسی، مناقشه و استدلال درباره آن بی‌نیاز نخواهند شد. مبحث اشتغال به عنوان بابی از ابواب اعجاز لغوی قرآن محسوب می‌شود.

هدف این مقاله بررسی این اسلوب(به عنوان مهمترین مسئله اختلافی در میان نحویان و فقهای قدیم و جدید) از جوانب مختلف و بیان کارکرد آن در بیان معنای مراد و در نتیجه فهم حقیقت لغوی از منظر قواعد نحو نظری(مستخرج از کلام عرب) و تطبیق با استعمال و استشهاد قرآنی است؛ در این راستا ضمن بررسی مهمترین و قدیمی‌ترین کتب نحوی همانند «الکتاب» سیبویه، به کاربرد این اسلوب در اعصار مختلف و بررسی پیچیدگی‌ها و اختلاف آراء متعدد و جزئیات آن با هدف سهولت تعلیم، حفظ ساختار زبانی، فهم بهتر، اجتناب از سخت‌گیری و استعمال قواعد غیرمستعمل، پرداختیم.

تقدیم(و وجوه رفعی و نصبی) در این اسلوب دارای فصلی مهم در میان نحو و بلاغت، معنی و اعراب به شمار می‌آید که برای فهم علل، اسرار و انگیزه‌های آن تلاش می‌شود و اثر فراوان آن در کلام، مقتضای حال و تحقق مراد متکلم است و در این میان بهره‌گیری از شواهد و مثال‌های قرآن کریم در لفظ و معنا راهگشا خواهد بود.

از مهم‌ترین پژوهش‌های مرتبط می‌توان به تألیفات زیر اشاره نمود:

1و2. رساله کارشناسی ارشد «ظاهرة الإشتغال فی العربیة» تألیف جهاد یوسف العرجا از دانشگاه اردن(1412ق) و «أسلوب الإشتغال فی النحو العربی» از حفظی حافظ اشتیه مجله دانشگاه مؤته اردن(2012م): این دو پژوهش از منظری کلی به بررسی مبحث نحوی اشتغال پرداخته‌اند.

3. پژوهشی دیگر با عنوان «اسلوب الإشتغال و وظیفته فی أداء المعنی» تألیف دکتر فاضل صالح دانشگاه بغداد(1977م) صرفاً بر ابعاد معناشناختی اسلوب اشتغال تمرکز نموده است.

4. «الإشتغال بین الدرس النحوی و الإستعمال القرآنی» نوشته جاسم الحاج جاسم دانشگاه الجامعه العراقیه(بی تا): این پژوهش کاربردهای قرآنی اسلوب اشتغال را تبیین نموده است.

اما مقاله حاضر میان مبحث نحوی، استعمال قرآنی، ابعاد معناشناختی و بلاغی جمع نموده است، از این‌رو پژوهشی جامع‌تر محسوب می‌شود که دستاورد آن، تبیین کارکرد معنائی اسلوب اشتغال در آیات قرآن است. مزیت چنین پژوهشی در فرایند فهم و تفسیر قرآن کریم آشکار می‌گردد.

 

1. اسلوب اشتغال

اشتغال در لغت از ریشه (شَغَلَ) به معنی عدم فراغت است، چنانکه می‌گوییم: (شغلْت فلاناً) و (أنا شاغله) و (هو مشغول/مشتغل). (ابن منظور، 1968: باب شغل)

اسلوب اشتغال[1]و قواعد مربوط به آن از خلال متون شعری و نثری از دوران جاهلی و اسلامی(از جمله قرآن کریم در بیش از 80 آیه و حدیث) و پس از آن تا به امروز کاملاً مشهود است، لیکن در کیفیت استعمال آن تفاوت و تحولاتی وجود دارد. به عنوان مثال این اسلوب در متون جاهلی به دلیل تکلف نثر در شعر، رایج‌تر بوده و در دوره‌‌های بعدی، به وجه رفعی آن به دلیل صعوبت کمتر و عدم نیاز به تقدیر فعل، تمایل بیشتری بوده است. قواعد مستعمل در این اسلوب به 4 دسته تقسیم می‌شوند: 1- قواعدی که در کتب نحوی ذکر نشده است 2- قواعدی که فقط در دوران احتجاج(جاهلی و اسلامی) استعمال شده‌اند 3- قواعدی که فقط در دوران بعد از احتجاج(اموی، عباسی...)مستعمل بوده‌اند 4- قواعد مستعمل در تمامی دوران. (العرجا، 1412: ص40)

این اسلوب دارای تعاریف متعدد مختصر و مفصلی در میان نحویان است، اما به طور عام در نزد ایشان به اسلوبی اطلاق می‌شود که شامل اسمی(مشغولٌ عنه) است که بعد آن فعل متصرف یا مشابه آن مثل اسم فاعل، اسم مفعول(مشغول) واقع شده سپس به ضمیر یا متعلقِ= مشغولٌ به[2]) آن مشغول و از اسم ماقبل بازمی‌ماند و اگر بر آن یا همانندش مسلط شد حتماً منصوب می‌شود. لذا مشغولٌ به، باید از مشغولٌ عنه بیگانه نبوده و به نحوی با آن در ارتباط باشد و هر یک از این ارکان، احکام و شروط فراوانی دارند(به عنوان مثال: تقدم، عدم تعدد، وحدت با عامل، قابلیت اضمار و نیاز به مابعد، نکره محض نبودن در مشغولٌ عنه). (ازهری، بی تا: ج1، ص296) و همچنین بنگر به: (ر.ک: ابن عصفور، 1971: ج1، ص87)، (صبان، بی تا: ج2، ص71)

لذا در صورت تقدیم اسم و تأخیر فعل یا اسم فاعل یا شبیه آن، فعل ضمیرش را نصب می‌دهد و اگر به ضمیر اسم مشغول نگردد، اسم را نصب می‌دهد. همانند: (خالداً اکرمتُه) و (خالداً أنا مکرمه) و صورت دیگر اشتغال، اینکه به متعلقش مشغول شود مثل: (خالداً أکرمت أخاه) (سعیداً ضربتُ صدیقه)

گاهی تسلط فعل به تنهایی بر اسم مقدم بر خودش (آن چنان که ذکر شد) صحیح است و گاهی صحیح نیست مانند: «وَ الظَّالِمینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (انسان: 31) که (أعدّ) مسلط بر (عذاب) است و در این‌جا تسلطش بر (الظالمین) به تنهایی صحیح نیست.

آن چنان که دیدیم به ناچار در اشتغال ضمیری که به اسم مقدم بازگردد باید ذکر شود. و این ضمیر گاهی منصوب به وسیله فعل مقدم است مثل: (خالداً أکرمته) و گاهی مجرور به حرف جر است مثل (خالداً سلمت علیه) و همانند آیه‌ی مذکور و گاهی مضافٌ الیه است مثل (خالداً أکرمت أخاه). و صورت‌های دیگری نیز وجود دارد که همگی تحت عنوان بازگشت ضمیر، به اسم مقدم ذکر می‌شود. (ازهری، بی تا: ج1، ص306)

جمله اشتغال، به اتفاق آراء نحویان جمله مفسره است، لیکن درباره جایگاه اعرابی آن دارای اختلاف نظر هستند به‌طوری که عده‌ای نظیر ابن هشام، محلی از اعراب برای آن قائل نیستند و عده‌ای دیگر نظیر شلوبین(از علمای نحو مذهب اندلسی) معتقدند که جایگاه جمله مفسره به حسب آنچه آن را تفسیر می‌کنند، تعیین می‌شود. لذا در (زیداً ضربته) موضعی ندارد؛ چون جمله مفسره به همین شیوه است. و عده‌ای دیگر نظیر محدثین، معتقدند که جمله اشتغال در مواردی مانند«إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» (قمر/49) در محل رفع است؛ چراکه مفسر در محل رفع خبر «إنّ» است. (عباس،1980: ج2، ص143)

در این‌جا، اشمونی بر سیبویه انتقاد کرده که وی دلیل ترجیح نصب را در آیه شریفه ذکر نکرده است و بیان می‌کند رفع آن باعث توهم در وصف و مخل مقصود می‌باشد و آوردن نصب برای عموم خلق اشیاء(چه خیر و چه شر) به اندازه تعیین شده است و سیبویه همانند این ایهام را مرجح بر نصب اعتبار نکرده همانند: (زیداً ضربته). (اشمونی،1955: ج2، ص153)

2. عامل نصب در باب اشتغال[3]

نحویان در زمینه ناصب اسم مشغولٌ عنه اختلاف نظر دارند، لیکن نه بر سر وجود آن به عنوان پدیده‌ای نظری و عملی بلکه در تفسیر وجوه اعرابی آن و تنها بررسی و مقایسه این اختلافات است که سیر دگرگونی، تفاوت میان سطوح نظری و بُعد عملی تا استعمالات جاری را نشان می‌دهد. عده‌ای از نحویان بصره اعتقاد دارند که ناصب فعل وجوباً مقدر(به دلیل استغناء از ذکر) همانند فعل مذکور(در لفظ یا معنا) است و این رأی به دلیل رفع تعارض میان این مثال‌ها از یک طرف و قواعد نحویشان از طرف دیگر است، مثلاً (زیداً ضربته)؛ یعنی (ضربت زیداً ضربته) و در معنی با آن(فعل مذکور) مناسبت دارد(و فعل مذکور تفسیرش می‌کند) (قرطبی،1947: ص13) و یا (زیدٌ مررت به) در تقدیر (جعلت زیداً علی طریقی مررت به) و (زیداً ضربت أخاه) در تقدیر (أهنت زیداً ضربت أخاه) بوده است و این رایج‌ترین دیدگاه در کتب نحوی است. لذا دو ناصب مذکور و محذوف یا در لفظ و معنا با یکدیگر تناسب دارند همانند: «و السماء بنیناها» (ذاریات:47)یا تنها در معنا تناسب دارند همچون (زیداً مررت به) که در تقدیر (جاوزت زیداً مررت به) بوده و برخی نحویان در این زمینه اطاله سخن کرده و فرضیه‌های مختلفی را ارائه نموده‌اند. و صورت سوم اینکه همزمان در لفظ و معنا با یکدیگر تناسب ندارند و این تنها از طریق وجود قرینه‌ای در کلام که بر این مخالفت دلالت کند، فهم می‌شود همانند (کتاباً أقرؤه) در پاسخ به سؤال (ماذا اشتریت؟). (سیبویه، بی تا: ج1، ص42)

به عبارت دیگر، اشتغال دارای دلالت تأکید یا یکی از لوازم نیل به تأکید جمله و حدث است و این وجه به معنای تعلق دوباره معمول به عامل، یکبار به خود و یکبار به ضمیرش می‌باشد. لذا اشتغال در قدرت تکرار جمله است، چنانچه ابن عاشور تقدیم (سماء) بر عاملش را برای اهتمام به او سپس به (بنیناها) و عامل افزودن تقویت برای تعلق دوباره مفعول به فعلش دانسته و جمله دوم تفسیر اولی و در حکم تأکید لفظی برای آن آمده و در این‌جا قدرت دلالت اشتغال در تعلق است چنانچه در آیه شریفه «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم» (حجر:27) اشتغال عامل تقویت برای فعلی در تقدیر است«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» نیز تأکید جمله است و نظیرش برای اهتمام به اختصار سپس تفصیل محذوف گردیده است. (ابن عاشور،1997: ج14، ص42)

در میان کوفیان، کسائی اعتقاد به نصب اسم متقدم به واسطه فعل متأخر و مذکور و همچنین لغو ضمیر دارد. فراء معتقد است که اسم و ضمیر هر دو(هم زمان) منصوب به وسیله‌ی فعل مذکور هستند؛ زیرا هر دو در معنی یکسانند. (فراء،1374: ج2، ص552 -256) و نظر این دو کوفی در عبارتی همچون (سعیداً مررت به) رد می‌شود؛ زیرا صحیح نیست که فعل (مرّ) اسم مقدم را نصب کند همانگونه که صحیح نیست ضمیر مجرور را ملغی کند، چون این‌گونه افعال تنها با حرف، متعدی می‌شوند و در عباراتی نظیر (زیداً هدمت داره) و (خالداً خطت له قمیصاً) تسلط فعل بر اسم منصوب قبل از خود صحیح نیست. (خضری، بی تا: ج1، ص174)

لذا نقدی که به نظر فراء وارد می‌شود، این است که یک عامل در دو معمول عمل نمی‌کند و این در مثال (خالداً أکرمته) مقبول و در (خالداً سلمت علیه) و (محمداً خطت له قمیصاً) غیر مقبول است و در نقد نظر کسائی باید گفت: «اسماء» پس از اتصال به عامل ملغی نمی‌شوند؛ و این تقدیر بر اساس ساختار نحوی است؛ زیرا در نزد نحویان هر منصوبی باید ناصبی داشته باشد و اگر برای اسم متقدم ناصبی یافت نشد، به ناچار تقدیر در نظر می‌گیرند. لذا نظریه این دو کوفی مفسد ساختار نحوی و در بسیاری از تعبیرات نادرست است.

تقدیر بصریان نیز هماهنگ با ساختار نحوی اما مفسد معنی و جمله است؛ زیرا جمله با این تقدیرات گسسته و مفقود می‌شود. مانند (أکرمت خالداً أکرمته) و (سررت خالداً حببت رجلاً یحبّه) و همانند این دسته از تقدیرات.

در این مجال تقدیرات نحویان و اختلاف آنان مراد ما نیست، بلکه مراد اصلی ما معنی است و دلیل ذکر چنین تقدیراتی این است که اموری که دارای ارتباط با معناست بر آن مترتب گشته است. 

بر اساس ساختار نحوی و دستوری ممکن است اسم متقدم، (مشغولٌ عنه) اعراب نصب بگیرد و هیچ دلیلی برای ذکر ناصب نیست، چرا که تقدیر ناصب[4] مبنی بر نظریه عاملی است که او را لازم قرار نمی‌دهد.

 عامل اشتغال در زبان و ادب عربی به دو دسته تقسیم می‌شود: 1- عامل لفظی: همانند فعل که در فاعل عمل رفع انجام می‌دهد 2- عامل معنوی: همانند ناصب اسم مشغولٌ عنه. (ابن جنی، 1952: ج1، ص110)

 

3. اقسام اعراب مشغولٌ عنه

نحویان به اعتبار نظریه‌ی عامل اشتغال و جایگاه اعرابی آن در میان ابواب نحوی این اسلوب را در 5 نوع ذکر می‌کنند: 1- واجب النصب2- واجب الرفع 3- جواز هر دو و ارجحیت رفع. 4- جواز هر دو و ارجحیت نصب. 5- جواز هر دو به‌طور یکسان(ابن مالک،1373: ج 1، ص174)

 

3-1. واجب النصب

3-1-1. واقع شدن اسم مشغول عنه بعد از حروفی که تنها بر فعل واقع می‌شوند و اضمار فعل، همانند حروف شرط (إن و حیثما): اهمیت فعل شرط در این جملات از جزای شرط بیشتر است. (مبرد، 1986: ج2، ص75)؛ چرا که وجود جزا وابسته به آن است و باید فعل ماضی واقع شود همانند:«إِن أَحدٌ من اْلمشرِکِین استَجارک فأَجِره حتَّى یسمع کلام الّلهِ» (توبه:6)، پس از ادوات شرط مختص به افعال، فاعل یا نائب فاعل قرار گرفته لذا (أحد) مرفوع به ابتدا نیست.

3-1-2. عطف: که دارای اختلافات فراوان است چنانچه استشهاد آورده‌اند به آیه«وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» (نازعات:30) که برخی معتقدند نصب زمین برای هماهنگی و دلالت بر فعل است؛ چرا که بر آن دلالت قوی دارد و در تقدیر (دحاها) بوده است و رفع زمین معطوف بر (سماء) در آیه قبل«أَمِ السَّماءُ بَناها» (نازعات:27) است که در این صورت در معنا اختلال به‌وجود می‌آید؛ چرا که زمین بناء را شامل نمی‌شود و یا در آیه«یُدْخِلُ‏ مَنْ یَشاءُ فی‏ رَحْمَتِهِ‏ وَ الظَّالِمینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (انسان:31) و در این‌جا عطف (ظالمین) بر (من یشاء) جایز نیست؛ چرا که ظالمین در رحمت الهی داخل نمی‌شوند. (یمنی، 1984: ج 2، ص124)

 

 

3-2. واجب الرفع

اما آن چه رفع آن واجب است از باب اشتغال نیست؛و معنی اشتغال بر آن انطباق ندارد؛ زیرا علما گفته‌اند اگر فعل از ضمیر خالی شود اسم را منصوب می‌کند و این با وجوب رفع متعارض است و از بررسی متون عصر احتجاج درمی‌یابیم که بیشتر قواعد وجوب رفع مستعمل نبوده و استعمال آن تنها در برخی موارد جریان دارد:

1.اگر فعل صفت قرار گیرد که تنها یکبار در قرآن ذکر شده است: «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُر» (قمر:52)

2. پس از (إذا فجائیه) همانند (خرجت و إذا أخوک یضربه خالدُ) (ازهری، بی تا: ج1، ص303)

 

3-3. جواز هر دو اعراب با ترجیح یا عدم ترجیح

هر وجهی معنای مخصوص به خود دارد که وجه دیگر آن را شامل نمی‌شود لذا معنی نصب غیر از معنی رفع است و چنانچه معنای معینی اراده شود بایستی تعبیر معینی نیز بیان گردد و هر ارجحیتی بدون نظر به معنا، باطل و بی‌اساس است؛ به‌طور مثال آیا هر دو عبارت (محمد أکرمته) و (محمداً أکرمته) به یک معنی هستند؟ آیا (محمداً) در عبارت فضله یا جایز الحذف و (محمدٌ) جایز الحذف نیست و جواز با عدم جواز یکسان است؟[5]

 

 

3-4. ترجیح نصب

3-4-1. زمانیکه رفع اسم، باعث توهم در وصف و مخل معنای مقصود باشد و نصب عامل مقصود باشد که تنها یک بار قرآن ذکر شده است:«إِنَّا کلَّ شیءٍ خَلقَناه بِقدر»ٍ (قمر:49) اگر رفع (کلّ) باعث توهم شود که (خلقناه) صفت است یا خبر و نصب این احتمال که صفت باشد، را زایل کند. نصب در عموم خلق اشیاء چه خیر و چه شر جریان دارد و این مقصود اصلی است، لیکن رفع باعث توهم می‌شود که خدا بعضی چیزها را به‌غیر قدر آفرید؛ چرا که غیر مخلوق بوده است و این خلاف مقصود است. (سیوطی،1327: ج 5، ص156)

3-4-2. عطف جمله اشتغال بر جمله فعلیه و عدم فاصله میان عطف و اسم از باب عطف جمله فعلیه بر جمله فعلیه مقدر است. (ابن مالک،1373: ج1، ص106) و تواتر استعمال آن به کثرت در قرآن کریم آمده است:« فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ» (اعراف:30) و«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ...وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» (نحل:4-5)

3-4-3. آنچه از رجحان نصب با وجود فعل طلبی خارج است. همانند:« الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی» (نور:2)

«وَ السَّارِقُ‏ وَ السَّارِقَةُ» (مائده:38) این دو آیه با رفع آمده و نزد سیبویه تقدیرش (فیما فرض ا... علیکم أو فی الفرائض السارق و السارقه) بوده، سپس با دو فعل (اقطعوا و اجلدوا) بعد از حکم رفع آن آمده است. (سیبویه، بی تا: ج 1، ص143) و برخی با نصب خوانده‌اند و سیبویه معتقد به جواز رفع بر اساس ابتدا و حذف خبر است؛ زیرا فاء در آن بر سر خبر وارد نمی‌شود. (سیبویه، بی‌تا: ج1، ص138)

3-4-4. آنچه ضمیر عائد به اسم مقدم در آن محذوف گردیده است. همانند آیه:« وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْل» ‏(انعام:84) و« وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحین»‏(انبیاء:72) اگر ضمیر محذوف و اسم منصوب باشد از باب اشتغال نیست؛ زیرا در این حالت مفعولٌ به برای فعل مذکور است و این عامل در نظر گرفتن رجحان نصب نزد سیبویه می‌باشد. (سیبویه، بی تا: ج 1، ص86)

 

3-5. ترجیح رفع

 این وجه دارای اختلاف نظر فراوان نزد نحویان است و در موارد ذیل آورده شده است:

3-5-1. در حالت عادی مشغول عنه، که قرائن وجوب نصب وجود ندارد، برای حفظ از اضمار که خلاف اصل است. (اشمونی،1955: ج1، ص192) همانند آیه شریفه: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِم» ‏(رعد:23) و «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا» (حج:72)

3-5-2. وجود (أمّا) قبل از اسم همانند: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُم»‏ (فصلت:17) و «وَ أَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُم»‏ (توبه:125)

3-5-3. بل از فعل نفی به (لا) که تنها در یک مورد در قرآن کریم ذکر شده است: « وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِک» ‏(نور:3)

3-5-4. عطف جمله اشتغال بر جمله اسمیه با هدف هماهنگی در شکل و معنا که در قرآن کریم تنها یکبار ذکر شده است:« أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها» (نازعات:27)

3-5-5. از جمله قواعد مستعمل که در باب اشتغال ذکر نشده اینکه اگر فعل امر و متصل به فاء باشد. (عضیمه، بی تا: ص7) که در قرآن کریم مکرراً آمده است همانند:«وَ اللَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما» (نساء:16) و «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (مائده:38)

 

3-6. جواز نصب

این نوعی است که بر اسم داخل نمی‌شود یا به دنبال آنچه به نصب تمایل دارد می‌آید نظیر« جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم:29)و (ص:56)

 

3-7. جواز هردو به‌طور یکسان (یکسانی رفع و نصب)

3-7-1. زمانی که جمله اشتغال بر جمله دو وجهی عطف شود برخی از نحویون بر رفع توافق دارند و در استعمال قرآنی بیشتر با نصب آمده است:« وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیم ‏وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ‏ الْقَدیم‏» (یس:38-39) و دلایل ایشان عبارت است از:

1. آسان‌تر بودن رفع و عدم تقدیر فعل برای آن

 2. انسجام با جمله اول در رفع. (ابن مجاهد، 1988: ص ٦٢٥)

با توجه به استعمال قرآنی در می‌یابیم، حکم برخی اسامی دیگر همانند ضمیر و اسم موصول و اسم اشاره و ... همچون اسم مشغول عنه می‌باشد: (سیبویه، بی تا: ج 2، ص234)

1- اسم اشاره در آیه شریفه:« وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ‏ لَمَّا ظَلَمُو» (کهف:59)؛ (بقره:253)؛ (آل عمران:140)

2- کأیّن در آیه شریفه: «فَکَأَیِّنْ‏ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» (حج:45)؛ (یوسف:105)؛ (محمد:13)

3- من: که دارای استعمال فراوان است:« وَ مَنْ یُطِعِ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ‏ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» (نساء:13و14)؛ (فتح:17)؛ (آل عمران:145)؛ (الأنعام:125)

4- إیّای در آیه شریفه: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدی‏ أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُون» (بقره:40)

5- اسم موصول: « وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ‏ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» (نساء:57-122) ؛(محمد:217)

 

4.اشتغال و افاده تخصیص یا تعریف

علمای علم بیان معتقدند که اشتغال گاهی افاده تخصیص یا تأکید دارد و آن بستگی به تقدیر فعل محذوف دارد؛ چنان که در ایضاح آمده است:

 «و اما در عبارتی چون «زیداً عرفته» اگر مفسر محذوف را قبل از منصوب در تقدیر آورد؛ یعنی «عرفت زیداً عرفته» این از باب تأکید است؛ یعنی تکرار لفظ و اگر بعد از آن در آید؛ یعنی «زیداً عرفت عرفته» افاده تخصیص می‌کند.»(خطیب قزوینی، بی‌تا: ج1، ص110)

زمخشری معتقد است تقدیم همواره افاده اختصاص می‌کند. مثلاً در «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَة» (اعراف:30) اهتمام متکلم به مقدم در اصل وفق معناست و یا در «قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی» (زمر:14) تقدیم معبود بر فعل عبادت به دلیل این است که مصدر عنایت و اهتمام و دال بر عظمت معبود است. (زمخشری، 1406: ج 1، ص131)

تفتازانی نیز با اشاره به این موضوع می‌افزاید:

«محذوفِ مقدر همانند مذکور است لذا تقدیم بر آن مانند تقدیم بر مذکور است در نتیجه عباراتی همچون «زیداً عرفته» متحمل بر دو معناست: تخصیص و تأکید؛ و تعیین هر کدام از این دو به قرائن جمله بستگی دارد و هنگام ظهور قرینه برای تخصیص بودن، این عبارت موکّدتر است از عبارت «زیداً عرفت» به دلیل وجود تکرار.» (تفتازانی، 1271: ص76)

نحویان معتقدند که تقدیر مفسر قبل از اسم منصوب، واجب است در مغنی آمده است:

«در عباراتی چون «زیداً رأیته» تقدیر مفسر به دلیل تقدم(اسم) بر آن واجب است. و علمای علم بیان تقدیر آن را به دلیل تأخیر (زیداً) جایز دانسته‌اند و گفته‌اند به دلیل اینکه در آن زمان افاده اختصاص می‌کند، لیکن این‌چنین که آنان فرض کرده‌اند، نیست.» (انصاری، 1999م: ج2، ص613؛ سیوطی،1973: ج 1، ص316)

و در التصریح آمده است:

 «در این باب همه‌ی مقدرات، متقدم بر اسم منصوب است مگر اینکه مانعی نظیر حصر یا... داشته باشد لذا پس از آن مقدر می‌گردد.» (ازهری، بی تا: ج1، ص307) در نتیجه نزد جماعتی از نحویان افاده تخصیص نمی‌کند و براساس دیدگاه اکثر کوفیان(از جمله کسائی و فراء) اسم منصوب با فعل متأخر منصوب شده است و تقدیم مفعول غالباً افاده تخصیص نمی‌کند.

بر اساس دیدگاه‌های مطرح شده، اشتغال افاده تخصیص و تأکید نمی‌کند و فقط اسلوب خاصی است که به هدفی معین می‌انجامد؛ زیرا معانی (خالداً أکرمت) و (خالداً أکرمته) و (علی محمد سلمت) و (محمداً سلمت علیه) متفاوتند؛ در اولی خالد را به اکرام اختصاص داده‌ای و در دومی مراد اکرام خالد است نه تخصیصش به اکرام و لذا آن را برای اهتمام و توجه مقدم نمودیم. و همچنین در عبارت (علی محمد سلمت) و (محمداً سلمت علیه) اولی افاده تخصیص می‌کند به خلاف دومی که اسم را برای عنایت به آن مقدم نمودیم. حال آیا در آیه« وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْ‏ءٌ» (نحل:5) و «وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» (شعراء:224) تخصیصی وجود دارد؟ و چه دلیلی است که فعل متأخر از اسم است و قطعاً ظاهر نشده و افاده تأکید نیز نمی‌کند؟ چه بسا اگر تأکید بود ذکرش جایز بلکه از نظر برخی از نحویان واجب بود؛ لذا در تأکید عباراتی چون (أکرمت محمداً أکرمت محمداً) و (أکرمت محمداً أکرمته) هیچ مانعی وجود ندارد؛ چون ضمیر به اسم مقدم باز می‌گردد.

در نتیجه اشتغال - همان گونه که گذشت- تعبیری خاص و اسلوبی معین است که غرض مشخصی را در کلام دنبال می کند؛ نکته حائز اهمیت آن است که تقدیم و تأخیر بر اساس قواعد زبان به دو قسمت تقسیم می شود:

1- تقدیم واجب: غالباً اثری در معنا ندارد؛ زیرا ترکیب اجازه تغییر در مواضع کلام را به متکلم نمی‌دهد و تقدیم و تأخیر وفق معنایی است که قصد آشکار شدنش را دارد لذا اهتمام متکلم به مقدم ظاهر نمی‌شود؛ زیرا در اصل مقدم است.

2- تقدیم جائز: تقدیم و تأخیر توسط متکلم برای ظهور معناست. (ابن سراج،1405: ج2، ص222) و بر اساس دیدگاه نحویون و صاحبان بلاغت فائده آن افاده اختصاص است چنانچه در دو آیه: «وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوى» (النجم:53)و «وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْما» (الأنبیاء:74) در می‌یابیم که تألیف و ترکیب دو جمله یکسان است، لیکن در دومی ضمیر اسم افزوده شده و غرض از این زیادت، تأکید این اختصاص است.

 

5. اشتغال و تفاوت میان رفع و نصب

در ایضاح آمده است:

«ابوالعباس گفت: که تفاوت میان «ضربت زیداً» و «زیدٌ ضربته» این است که در جمله اول اراده کردی که از خودت خبر دهی و مکان(زمان و ثبوت) وقوع عملت را ثابت کنی؛ لیکن در جمله دوم خواسته‌ای که از زید سخن بگویی و از او خبر دهی.» (زجاجی، بی تا: ص136)

تفاوت میان رفع و نصب به دو بخش تقسیم می‌شود:

 

5-1. تفاوت میان مبتدا و مشغول عنه

فرق میان وجه نصب و رفع اسم مقدم در آیات «وَالْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْ‏ءٌ» و «وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» چیست؟ اشاره شد که مراد سخن در عبارت اول خالق و تقدیم (الأنعام) ( فضله) به عنوان مشغول عنه با هدف پرداختن به آن با درجه‌ای کمتر از مبتداست و به کلام اختصاص داده شده است در حالیکه در عبارت دوم (شعراء) بصورت مبتدا(عمده) و اساس کلام واقع شده است و خبر در خدمت آن است، برخلاف اشتغال که سخن در آن بر اساس دو امر اساسی است: اولاً مشغول عنه و ثانیاً اسم منصوب متقدم(مشغول) با هدف خبر دهی از مشغول عنه. و با این فرض می‌توان گفت اشتغال مرحله و جایگاهی پایین‌تر از مبتدا و بالاتر از مفعول است؛ چون از طرفی متحدث عنه(سخن حول او) است درحالیکه به درجه مبتدا نمی‌رسد.

در جائی دیگر خداوند متعال می‌فرماید: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رواسیَ» (حجر:19) به نصب، و اگر به سیاق کلام بازگردیم، علت را در می‌یابیم کلام حول خداوند است که در آسمان برج‌ها و زینت‌ها قرار داد و زمین راگستراند؛ و در آن کوه‏هاى ثابت افکند؛ و خداوند متعال و قدرت او اساس سخن است و زمین برای اهتمام و پرداختن به آن از میان چیزهای دیگری که در کلام ذکر شده، مقدم گشته است.

«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم» (حجر:26) براساس سیاق کلام، تقدیم الجان به نصب به دلیل این است که مراد سخن به ذکر آن وابسته است و کلام در اصل حول خداوند متعال است و همچنین است در آیات «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْ‏ءٌ» (نحل:5) و «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُورا» (اسراء:7) و همچنین در آیات (اسراء:12)؛ (مائده:38)؛ (نور:2)؛ (شعراء:224)؛ (الرحمن:1)؛ (انسان:31)؛ (نازعات/30)

 

5-2. نصب به دلیل بیم التباس فعل با صفت

بر اساس دیدگاه سیرافی در عبارت (انّی زید کلمته) رفع اختیار می‌شود چون جمله در موضع خبر است پس چرا در آیه شریفه «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ« (قمر:49) نصب اختیار شد؟ در جواب باید گفت در اینجا نصب دلالت بر معنایی دارد که در رفع نیست و تقدیر در آن بر نصب بوده (انا خلقنا کل شیء بقدر) و در نصب عمومیت واجب است درحالیکه در رفع عمومیت نیست، لذا جایز است که (خلقناه) نعت شیءٍ و (بقدرٍ) خبر برای کل باشد و در آن دلالت بر خلقت همه اشیاء نیست، بلکه فقط دلالت بر آنچه از آن اشیاء خلق شده به اندازه‌ای مشخص است، مراد می‌باشد. (سیرافی، 1986: ج1، ص74)

و رفع (کلّ) دارای دومعناست: یا اینکه (خلقناه) خبر از کل است در نتیجه به این معناست: (انا خلقناه کل شیء بقدر) و یا اینکه (خلقناه) صفت کل است و خبر بقدر است که معنای آن عبارت است از: (کل شیء مخلوق لنا مخلوق بقدر)-هر آنچه برایمان خلق شده به اندازه‌ای مشخص آفریده شده است- و مستلزم آن این است که خالقی همراه با خداوند متعال وجود دارد که هر آنچه خدا خلق می‌کند به اندازه‌ای می‌آفریند و آنچه دیگری خلقش می‌کند بدون قدر و اندازه است. همانند این که بگویی: (کل رجل أکرمته هنا) پس با نصب معنی این‌چنین می‌شود: (أکرمت کل رجل هنا)؛ یعنی هر مردی که اینجاست را گرامی داشتم و با رفع در برگیرنده‌ی دومعنا می‌شود: 1. همانند معنی نصب درحالیکه خبرش(اکرمته) است. 2. (کل رجل مکرم من قبلی هنا): هر مرد مورد احترامی از جانب من، اینجاست. لذا خبر (هنا) و (أکرمته) نعت است؛ یعنی گاهی در مکانی مردانی هستند که گرامیشان نداشتی و لکن همه کسانی که گرامی شان داشتی در اینجا هستند. رضی در این زمینه می‌گوید:

«اگر خواستی خبر دهی که هریک از بندگانم را به 20 دینار خریدم و تو هیچیک از آن ها را مالک نشدی مگر به خریدنت به این مبلغ، می‌گویی: (کل واحد من ممالیکی اشترتیه بعشرین دیناراً) و کل را منصوب می‌کنی تا معنی مراد حاصل آید؛ چراکه در تقدیر این است که هر یک از بندگانم را به 20 دینار خریدم، لیکن اگر (کل) را مرفوع کنی ممکن است که (اشتریته) خبرش باشد و (بعشرین) متعلق به آن، یعنی هر یک از آن ها به 20 دینار خریده شد و آن معنی مدنظر است. و ممکن است که (اشتریته) صفت برای (لکل واحد) و (بعشرین) خبر باشد؛ یعنی هر یک از بندگان را که خریدی، 20 دینار بوده‌اند. بنابراین، مبتدا در تقدیر اولی اعم است چون در عبارت: (کل واحد من ممالیکی) عام‌تر است از آنچه خریدی و برایت خریده شده و آنچه از جنبه تملکات و دارائی‌هاست، بدون خریدن برایت حاصل شده است. و مبتدا در جمله دوم فقط بر آنچه تو خریدی(ممالیک) واقع می‌شود بنابراین، مرفوع می‌شود به دلیل احتمال وجه دوم که مراد نیست و مخالف وجه اول است و بر اساس وجه دوم، شاید کسی جز تو آن را برایت به 20 دینار یا کمتر یا بیشتر خریده و شاید جماعتی از آن‌ها برای تو به هبه یا ارث یا ... باشند. و همه اینها برخلاف مقصود توست لذا نصب شایسته‌تر و نزدیک‌تر به معنای مراد است و رفع محتمل بر این معنا و معنای غیر آن است.» (استرآبادی،1310: ج 1، ص189)

لذا قاعده براساس معناست و اگر بخواهیم از متن استدلال آوریم که فعل صفت نیست، اسم مقدم را منصوب می‌کنیم و اگر احتمالات را بخواهیم رفع داده و اگر خواستیم تعیین کنیم که فعل صفت باشد، اسم مقدم را رفع می‌دهیم همانند آیه: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ»[6] (قمر:52) در معانی القرآن آمده است:

«عبارت «کل شیء فعلوه...» مگر مرفوع نیست؛ زیرا معنای اصلی این است که خداوند به تمام افعال آنان در زبر مکتوب عالم‌تر است و آن مرفوع به «فی» است.[7] و (فعلوه) صله برای شیء است. و اگر در این عبارت (فی) صله برای (فعلوه) بود رفع (کل) و نصبش جایز بود. مانند اینکه بگویی: (و کل رجل ضربوه فی الدّار) و اگر خواستی (ضربوا کل رجل فی الدار) را رفع و نصب می‌دهی. و اگر خواستی (و کل من ضربوه هو فی الدار) را رفع می‌دهی.» (فراء،1374: ج2، ص95)

در توضیح این عبارت می‌گوییم در این معنا، نصب ممکن نیست؛ زیرا در نصب معنی (فعلوا کل شیء فی الزبر) استنباط می‌شود که این معنا مراد نیست، بلکه معنای مراد این است که (ما فعلوه مثبت فی الزبر)؛ یعنی هر آنچه انجام می‌دهند در زبر ثبت شده است؛ بنابراین (فعلوه) صفت برای شیء است و (فی الزبر) خبر است و نصب این معنا را نمی‌رساند. و این آیه نزد برخی از نحویان جزء ارجحیت نصب بر رفع است. (سیوطی، 1327: ج1، ص113) و همچنین (ابن هشام، 2004: ص 43)

 اما صحیح این است که این بخش جزو ترجیحات نصب بر رفع نباشد، بلکه فقط به حسب مراد اصلی است لذا اگر خواستیم به متن استدلال و نقل قول کنیم که فعل صفت نیست، آن را وجوباً منصوب می‌کنیم آنچنان که در آیه «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (قمر:49) و همانند آن در مثال‌های دیگر است. و اگر خواستیم به متن استدلال کنیم که خبر صفت است وجوباً رفع داده و همچنین اگر احتمال هر دو وجه را خواستیم مرفوع می‌کنیم، اما رفع نه از باب جواز بلکه از باب وجوب به حسب معنی؛ در نتیجه این آیه از حالات ترجیح نصب است؛ زیرا رفع آن عامل توهم در وصف و مخل مقصود و نصبش در خدمت مقصود می باشد.

 

5-3. رفع به دلیل عمومیت

برخی از نحویان معتقدند رفع در اسم مراد، به دلیل عمومیت است همانند (الزانیه و الزانی) و (السارق و السارقه) و به دلیل شباهتش به شرط در عموم و ابهام. و نصب در اسم مراد، به دلیل اختصاص به آن امر است مانند (زیداً اضربه) به دلیل عدم مشابهت جمله به شرط. (ازهری، بی تا: ج1، ص299) در معانی القرآن آمده است:

«و السارق و الزانی مرفوعند به دلیل ذکر آن دو و نصب در آن‌ها جایز است همانطور که در «ازیدٌ ضربته» جایز است و عرب رفع در سارق و سارقه را برمی‌گزیند؛ چون که به زمان خاصی محدود نیستند و گویا وجهی جزائی می‌طلبند همانند اینکه بگویی: «من سرق فاقطعوا یده» لذا (من) جز رفع نخواهد بود، لیکن اگر لفظ سارق و سارقه را به عینه اراده کنی، نصب نیز وجهی در کلام دارد.» (فراء، 1374: ج1، ص306 -242)

و در تفسیر کبیر رازی آمده است:

 «فراء رفع را بر نصب ترجیح می‌دهد؛ چراکه الف و لام در السارق و السارقه قائم مقام (الذی) است و در تقدیر «الذی سرق فاقطعوا یده» می‌باشد و بر اساس این تقدیر، آوردن حرف فاء بر خبر مقبول است؛ چراکه جزاء واقع شده است و همچنین نصب هنگامی مقبول است که لفظ سارق یا سارقه بعینه اراده شود. اما اگر توجیه این جزاء را بر هر آنچه با این فعل آورده شده بخواهی، رفع مقبول‌تر است. و این سخن همان است که زجاج آن را برگزیده و این نظر قابل اعتماد است.»[8] (رازی،1420: ج10، ص223)

در توضیح این نکته باید گفت: اسم مرفوع در اینجا به دلیل وقوع فاء در خبر به شرط در عمومیت شباهت دارد و نزد برخی از نحویان مابعدِ فاء در ماقبلش عمل نمی‌کند و عاملی را در اشتغال تفسیر نمی‌کند (صبان، بی تا: ج2، ص84) و نزد برخی از آنان، جواب در شرط عمل نمی‌کند. (صبان، بی‌تا: ج2، ص77) لذا اگر تعیین را اراده کردیم باید اسم را منصوب بیاوریم؛ بنابراین (السارق) در نصب معلوم است یعنی (من قد سرق) کسی که در زمانی سرقت کرده، رفع بر شباهت آن به شرط دلالت دارد که بر هر سارقی اطلاق می‌گردد.

بر این اساس شایسته است که بگوییم (الضیفَ أکرمه) به نصب هنگامی که میهمان، شخص معینی است و (الضیفُ أکرمه) به رفع هنگامی که میهمان مشخص نیست یا میهمان خاصی مراد نیست. و در این دیدگاه نکته‌ای درباره رفع و نصب برای غیر معلوم و معلوم است؛ زیرا هنگامی که می‌گوییم (اکرم الضیفَ) چه میهمان معین و چه غیر معین باشد یکسان است؛ زیرا هدف اصلیِ این کلام، تعلیم و توجیه(مخاطب) است و در نزد نحویان از بابِ تقدیر اشتغال و اصل آن (اکرم الضیف اکرمه) است. همانطور که در قاعده کلی در تفاوت میان اشتغال و ابتدا گذشت، اگر خبر از اسم مقدم و اسناد به آن اراده شود مرفوع وگرنه منصوب می‌شود و تقدیمش برای توجه و پرداختن است.

و اما در دو آیه (السارق و الزانی...) ذکر کردیم که اراده اخبار از دو اسم مرفوع مراد است-و البته خدا داناتر است- و اما تعیین عمومیت به سبب فاء واقع در خبر است که به فاء جزاء شباهت دارد و از جزاء عمومیت اراده می‌شود نظیر (الفائزُ فأعطه جائزه)؛ یعنی (من یفز فاعطه جایزه) هر آن کس که پیروز شد به او جایزه بده. و (الفائز اعطه جائزه) دارای دو معنی است یا به معنی اول است یا فائز معینی اراده شده و فاء قصد عمومیت را مشخص می کند.

همانند عبارات (الذی یدخل الدار فله مکافاه) و (الذی یدخل الدار له مکافاه)که در اولی به واسطه وجود فاء، مجازات بر دخول به منزل مترتب است؛ یعنی هر آن کس که وارد خانه شود پس مجازات از آنِ اوست. لذا سبب مجازات، ورود به خانه است و اسم موصول (الذی) به شرطی شباهت دارد که عمومیت از آن اراده شده است. و جمله دومِ بدون فاء دارای دو احتمال است: 1. همانند معنی جمله دارای فاء است. 2. مجازات بر ورود به خانه مترتب نیست و فقط به شخص وارد شده تعلق می‌گیرد گویا می‌گویی: نگاه کن به آن کسی که وارد خانه می‌شود که مجازاتی در پی اوست. بنابراین، مجازات به دلیل ورود به خانه داده نشده است و فقط اراده شده که آن را با صله به مخاطب بشناسی(با صله، آن شخص را به مخاطب معرفی کنی). بنابراین، آنچه قصد عمومیت می‌کند فاء است نه رفع و اگر در عام، رفع اصل است در خاص، نصب اصل می‌باشد. لذا در آیات «وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً» (اسراء:12) و «وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ» (اسراء: 13) و «وَالظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا» (انسان:31) و «وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» (نازعات:/32) کلیه این اسامی منصوب و همگی بر عمومیت دلالت دارند.

در اینجا به‌طور اجمالی به برخی از شواهد قرآنی که با قواعد نحوی مطابقت ندارند و یا دارای وجوهی هستند، اشاره می کنیم:

1. «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُم» ‏(فصلت:17) براساس قاعده نحوی واجب است که با رفع قرائت شود، چراکه (أما) میان مابعد و ماقبلش فاصله انداخته تا مابعدش مبتدا واقع شود و اولی بر دومی حمل نشود و قرائت‌های قرآن صراحتاً برخلاف این قاعده است یکی منصوب به تنوین و دیگری نصب به فتحه است. (سیبویه، بی تا: ج 1، ص81)

2. «إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» (قمر:49) ترجیح نصب دفعاً برای وصف مخل به مقصود است به عبارت دیگر برای اینکه جمله (خلقناه) صفت برای شیء قرار نگیرد و ترتیب آن بر اساس اینکه هرآنچه خدا آفریده دارای اندازه است و مخلوق توسط غیر خدا غیر اندازه است، لیکن یکی از قرائات به رفع آمده بر اساس اینکه (خلقناه) در موضع خبر مبتداست و جمله از مبتدا و خبر در محل رفع، خبر برای (إن) و (بقدر) حال است. (استرآبادی، 1310: ج 1، ص423)

3. «یَغْشى‏ طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» (آل عمران:154) براساس قاعده نحوی، (طائفه) دوم معطوف(جواز رفع به سبب عطف بر جمله فعلیه) و به تبعیت منصوب بر (طائفة) اولی است، لیکن در یکی از قرائات قرآنی، مرفوع ذکر شده است و سیبویه (طائفه) را حال فرض نموده گویا گفته است: گروهی در این حال چنین هستند و بنابر دیدگاه او مبتدا و واو غیر عاطفه فرض شده است. (سیبویه، بی تا: ج 1، ص90)

4. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» (نور:2) «وَ السَّارِقُ‏ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾(مائده:38) این واژگان، براساس قاعده نحوی، حکمِ اسم مشتغل عنه مقدم منصوب دارد و به دنبال طلب امر آمده (اجلدوا، اقطعوا) لکن در آیه شریفه برخلاف قاعده با رفع قرائت شده و در تعلیل رفع اختلاف نظر وجود دارد به‌طوری که برخی اسم مشتغل عنه را مبتدا و جمله طلبی را خبر آن محسوب می‌کنند، لکن بر اساس قاعده نحوی دیگر، جمله فعلیه طلبی به دلیل وجود فاء نمی‌تواند خبر واقع شود. لذا سیبویه-همانگونه که ذکر شد- به تقدیر آن برهان می‌جوید و اصل آیه را این‌چنین بیان می‌کند: (در فرائض الزانیة و الزانی)، سپس می‌گوید: فاجلدوا، آنگاه پس از رفع آن دو، فعل واقع می‌شود. (استرآبادی،1310: ج 1، ص405) و (سیبویه، بی تا: ج1، ص142)

و در حالاتی که هیچ یک از عوامل وجوب، ترجیح و تساوی نباشد، نحویان رفع را ترجیح داده‌اند چراکه نصب نیاز به درنظر گرفتن اضمار و تقدیر دارد و آن بر خلاف اصل است. و المبرد در مخالفت با سیبویه معتقد است که فاء در اینجا معنی شرط و اسم ماقبلش مرفوع بنابر جواب شرطی است که در شرط عمل نمی‌کند و مشابهات آن نیز بر همین اساس است و هر آنچه عمل نمی‌کند عاملی را هم تفسیر نمی‌کند. (سیوطی،1424: ج1، ص269) و (اشمونی،1955: ج2، ص149؛ استرآبادی،1310: ج1، ص405)

5. در آیه «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» (حج:72) و «جَنَّاتُ‏ عَدْنٍ‏ یَدْخُلُونَها» (رعد:23؛ نحل:31؛ فاطر:33) با رفع آمده بر خلاف وجه نصبی مرجح و اسم مشتغل عنه، مفعول و منصوب به فعل محذوف در نظر گرفته شده است و در تقدیر چنین است: (وعد النار وعدها) و (یدخلون جنات عدن یدخلونها). (اشمونی،1955: ص 148؛ ابن مالک،1373: ج 1، ص528 )

6. در آیه «الرَّحْمن علَّم القرآن» (الرحمن:1-2) جمله اسمیه دو وجهی و دو جمله پس از آن معطوف بر خبر «خَلَقَ الإنسانَ، عَلَّمَهُ الْبَیان» (الرحمن:3-4) سپس این دو جمله آمده: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبان،‏ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدان»‏ (الرحمن:5-6) به رفع شمس و نجم و عطف «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزان» (الرحمن: 7) و (السماء) برخلاف قاعده منصوب آمده است. (ابن هشام، 2004: ص428)

7. «أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُه» (قمر:24) در این آیه نحویون نصب را ترجیح داده‌اند در صورتیکه اسم مشتغل عنه پس از آنچه اغلب به دنبال آن فعل می‌آید همانند همزه استفهام؛ لیکن ابن طراوه معتقد است: اگر استفهام از اسم باشد، رفع جایز است همچون: (أزیدٌ ضربته أم عمروٌ؟) و نصب آن شاذ و نادر است. (سیوطی،1424: ج 1، ص602)

8. «وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى» (نساء:95) همگی بر قرائت (وکُلاً) بر نصب اذعان نموده‌اند به جز ابن عامر که به رفع خوانده است. (ابن مجاهد، 1988: ص ٦٢٥)

9. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ‏ مَنازِلَ...»‏ (یس:٣٩) ابن کثیر، نافع و ابوعمر واژه «قمر» را با رفع و مابقی با نصب خوانده‌اند. (ابن مجاهد، 1988: ص540) همانند آیات «إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ» (نساء: ١٧٦) و «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ‏ فَأَجِرْهُ» (توبه:٦)

10. خداوند متعال می‌فرماید: «أَفَحُکْمَ‏ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ» (مائده:50) اجماع قرائت‌ها بر نصب است که عامل استحکام معنی، جمال ترکیب و توجه بر اساس حکمی است که یهود از رسول خدا(ص) می‌طلبد لذا تقدیم حکم و ایقاع فعل متأخر در خدمت معنای مراد است و حکم جاهلیتی که آن را می‌خواهند، مستهجن و عامل شگفتی است.

11. در آیه «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ‏ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» (فصلت:13) قرآن قصه کافران و آشکار شدن کفرشان را بیان می‌کند و پس از آن، امر عذابشان را مورد تفصیل قرار می‌دهد: «فأمّا عادٌ ... فأمّا ثمودُ» (همان:16-١٥) و رفع، وجه برتر است که با اسم عمده برای توجه و آگاهی به صورت ابتدا قرار گرفته است و نفس را به آگاهی خبر و تفصیل امرش رهنمون می‌سازد.

صدارت طلبی «أمّا» در این آیه عامل وجوب رفع نیست، بلکه اصل معنی و بلاغت نصب را در این عبارت وجه برتر قرار می‌دهد این در حالیست که در آیه «فَأَمَّا الْیَتیمَ‏ فَلا تَقْهَرْ* وَ أَمَّا السَّائِلَ‏ فَلا تَنْهَرْ» (ضحى:9 -10) ضمیر مفعولٌ به در دو فعل محذوف گردیده و (الیتیم و السائل) مفعول صریح قرار گرفته که در عمق نفس تأثیر بسزائی دارند.

12. «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُر» (قمر:52) رفع، وجه مرجح است و به معنی اینکه همه چیز را در زبر انجام دادند نیست، بلکه به معنای آنست که همه اعمال آنان محفوظ در زبر است و برایشان محاسبه می‌شود. و این را از باب وجوب رفع دانسته‌اند، زیرا فعل متأخر صفت اسم است و صفت در موصوف عمل نمی‌کند و آنچه عمل نکند عاملی را تفسیر نمی‌کند و (فی الزبر) خبر و متعلق به محذوف و از نظر معنوی نیز به معنی (و فعلوا کلَّ شیء فی الزبر) یعنی (زبر مکانٌ لکلّ شیء فعلوه) است که صحیح نمی‌باشد.

13. «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» (توبه:6) نزد عده‌ای از نحویون اسم مرفوع پس از ادوات شرط، با هدف اهتمام فاعل برای فعل محذوف است نه مبتدا و نزد کوفیون به جز اخفش (أحد) فاعل و مرفوع است بر اساس تقدیم بر عامل رفعش (استجارک) و اما اگر (احد) بر اساس رای اخفش مبتدا قرار گیرد، هیچ حذف و تقدیم و تأخیری در نظر گرفته نمی‌شود؛ چراکه خبر بعدش(استجارک) و یکی از عوامل اسم (ان شرطیه) بر آن مقدم گردیده لذا اسم مشتغل بعدش جوازاً و نه وجوباً منصوب است. (فراء، 1374: ج1، ص354) و مراد از تقدیم (احد) اهتمام به همان مسندالیه می‌باشد که اولین چیزی است که گوش مخاطب می‌شنود و در نفس او جای می‌گیرد و مراد از ابتدا به نکره، بیان نوع و افاده عموم است و شرط در اینجا به منزله نفی است و مانعی از دخول حرف شرط بر مبتدا و وقوع خبر به‌صورت فعل برای حرف شرط در اقتضاء جمله فعلیه نیست. (ابن عاشور،1997: ج10، ص117)

14. «و رَهبانیّةً ابتدعوها» (حدید:27) که (رهبانیه) به دلیل نکره محض بودن شایسته ابتدا نیست لذا معطوف به ماقبل با واو است و مفعول برای ابتدعوا محذوف و جمله (ابتدعوها) صفت و مفسره قرار می‌گیرد.

15. «إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ‏ بِقَدَر» (قمر:49) نصب وجه برتر و مقصود تعمیم خلقت برای خداست و محال است که غیر، با او در خلقت مشارکت کند. اما رفع به معنای این است که هر آنچه خداوند خلق نموده مخلوق به قدری است و به آنچه غیر او خلق می‌کند سرایت نمی‌کند.

16. «أَبَشَرٌ یَهْدُونَنا فَکَفَرُوا» (تغابن:٦) «أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ»‏ (قمر:٢) در هر دو آیه همزه استفهام صدارت طلب است و اسم مقدم گردیده و اولویت رفع اولی و نصب دومی با اعتماد بر ضمیر متصل در دو فعل (واو و هاء) است. (زرکشی،1972: ج ٣٠٨، ص ١)

بر این اساس که در عبارت اول، تقدیم رفع برای توجه عموم به شناخت کسی است که از او خبر داده شده و بر او اسناد می‌شود؛ لیکن در دومی نصب برای توجه بیشتر بر وجود متبع و لاغیر است، لیکن اگر متبع غیر بشر باشد بسی جای تأمل دارد.

17. خداوند متعال مخلوقاتش از آسمان‌ها و زمین و هرآنچه از تجلیات قدرتش است را بر انسان خودبین و خصومت‌گر عرضه داشته و او را به اصل خلقتش متوجه می‌کند سپس به اهمیت خلقت چارپایان اشاره می‌کند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْ‏ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُون»‏ (نحل:5) اسم مقدم در جایگاه نصب و مفعول به است به دلیل اهمیت خاص این حیوانات در زندگی مخاطبین به نحوی که با آن الفت گرفته و اساس زندگی‌شان محسوب می‌شود. این اهمیت در سوره حج نیز آشکار می‌شود که در نصی صریح، از شعائر خداوند محسوب می‌شوند: «وَ الْبُدْنَ‏ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فیها خَیْر» (حج:36) لذا آوردن اسم منصوب مقدم و تمرکز بر مخلوق در بسیاری از مواضع برای اظهار عظمت خالق و خلقت او در برابر کافران و توجه قلوبشان و تحول عقولشان برای تفکر و تدبر و موازنه کردن است نظیر موارد مشابه در: (الرحمن:7؛ ذاریات:47-48؛ نازعات:30-32؛ ق:7)

18. در موازنه میان حضرت داود و حضرت سلیمان (ع)، خداوند نعمت فهم را به سلیمان داد و قبل از اینکه تفاوت در نتایج مفاضله به ذهن متبادر شود مفعولٌ به برای اعاده توازن و تعمیم فضل مقدم گردید:« فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» (انبیاء:79)

19. «وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى» (نساء:95) در این آیه شریفه پس از مقایسه مجاهدین در راه خدا با مؤمنین خانه نشین در وعده به پاداش نیکو بر ایشان برتری داده شده‌اند؛ به عبارت دیگر طبق این اسلوب قرآنی، وعده پاداش نیکو برای هر دو گروه تعیین گردیده و مقدم شده است، لیکن در درجه و پاداش یکسان نیستند. لازم به ذکر است نصب (کلّ) در بسیاری از آیات همانند (اسراء:12؛ حجر:27؛ یس:12) برای تعمیم تکرار شده است.

بنابر آنچه دیدیم تفاوت آراء نحویان در باب اشتغال بر اساس رفع و نصب نیست، زیرا بر رفع اسم مقدم اتفاق نظر دارند، لیکن بر سر مبتدا یا فاعل قراردادن مشتغل برای فعل متأخر یا فعل مقدر است به‌طوریکه بر اساس منهج کوفیین اعراب اسم مقدم به‌صورت مبتدا ترجیح دارد.

لازم به ذکر است مقاصد متکلمین در پس اختیار رفع و نصب تعیین می‌شود همچون ترجیح رفع در اسم مقدم با هدف توجه شنونده به کلام مابعد، به عنوان نمونه با ابتدا به (الزانیة و الزانی، السارق و السارقة) قلوب، غافلگیر و تحت تأثیر قرار می‌گیرند و این تقدیم برخلاف تأخیر از غفلت جلوگیری و عظمت شأن امر و اجرایی شدن حکم را آشکار می‌کند و در این موضع که با رفع آمده، فعلی در تقدیر گرفته می‌شود: (مما یتلی علیکم حکم الزانیة ...) و لذا قرائت با رفع مشهورتر، عامل زیبایی اسلوب و نزدیک‌تر به بلاغت و معنای مراد است.

 

نتیجه‌گیری

اسلوب اشتغال از جمله مهمترین اسالیب مستعمل و مورد اختلاف نحویان(کوفیان و بصریان) قدیم و جدید است که قضیه عامل در آن نقشی اساسی ایفا می‌کند. حضور پیچیدگی‌های زبانی و بعضاً خروج از طریق صواب به دنبال تلاش ایشان در تأویل متون- بالأخص قرآنی- مطابق با قواعدشان در زبان وارد شده است به‌طوریکه تفسیر معنی و تفسیر اعراب بعضاً دارای تعارض می‌باشد و اختلافاتی را در زمینه ظهور و عدم ظهور فعل محذوف با توجه به فعل مذکور و تعارض میان قرائات قرآنی با قواعد نحویان را به عنوان یکی از مشکلات موجود در این باب نحوی به‌وجود می‌آورد.

مهمترین دستاورد این مقاله در باب اشتغال، تأکید بر ضرورت حفظ شکل کلام و معنای مراد، اعتماد به ادله عقلی و منطقی و مبدأ قیاس در زبان، شناخت تحولات در استعمال اسالیب نحوی و تحلیل جهت‌گیری‌های صواب و ناصواب در آن (ضمن بررسی مهمترین منابع همانند الکتاب، العمده، مغنی اللبیب و ...) است و در این میان آیات قرآن کریم با هدف استخراج اسرار و مکنونات این منبع وحی مورد بررسی و واکاوی قرار گرفته است. با مطالعه میدانی اشتغال به عنوان بابی از ابواب اعجاز لغوی قرآن کریم، در‌می‌یابیم که مشتغل عنه در برخی از مواقع مرفوع و بعضاً نیز منصوب واقع می‌شود و هدف از آن تقدیم، ایجاز و اختصار، اختصاص و یا تأکید به عنوان مهمترین اسالیب علم بلاغت است که راه شناخت آن دستور و معنی است و بر توانمندی این مصحف نورانی در فصاحت و تسلط بر کلام و برتری در تسخیر قلوب و حلاوت مذاق دلالت دارد و این نکات ظریف بلاغی، شگفتی‌های معنایی و تعلیلات لطیف متکی بر معنی عامل متمایز بودن و فوق توان بشری بودن آن است و این در حالی‌ است که از میان اقسام سه گانه، جواز اعراب را در قرآن کریم با مثال‌های فراوان به وفور یافتیم. بنابراین، تأمل در مسائل این اسلوب با هدف ترجیح وجهی بر وجه دیگر و اهمیت نوع اعراب، در خدمت معنی مقصود است و هر کدام دارای تأثیری خاص، غرضی متفاوت و معنایی منحصر به فرد و عاملی مهم در جلب نگاه‌ها و آمادگی نفوس، توجه عقول و مفید فایده در خبر آن است.

.

 

  1. منابع

    1. قرآن مجید.
    2. ازهری، شیخ خالد (بی تا)، شرح التصریح علی التوضیح، قاهره: دار احیاء الکتب العربیة.
    3. ابن جنی، ابوالفتح (1952م)، الخصائص، تحقیق محمدعلی النجار، قاهره: دار الکتب المصریة.
    4. ابن عاشور، محمد الطاهر (1997م)، التحریرو التنویر، تونس: دار سحنون للنشر.
    5. ابن عصفور (1971م)،  المقرب، تحقیق احمد عبدالستار الجواری، بغداد: مطبعة العانی.
    6. ابن سراج( 1405ق)، الأصولفیالنحو، تحقیق عبد الحسین الفتلی، بیروت: مؤسسة الرسالة.
    7. ابن مالک، محمد بن عبدالله (۱۳۷۳ق)، شرح ابن عقیل علی الفیة ابن مالک، قاهره: دار احیاء الکتب العربیة.
    8. ابن مجاهد ( 1998م)، السبعةفی القراءات، تحقیق شوقی ضیف، مصر: دار المعارف.
    9. ابن منظور (1968م)، لسانالعرب، بیروت: دار صادر.
    10. ابن هشام انصاری، جمال الدین (۱۴۲۲ق)، سبیل الهدی علی شرح قطرالندی و بل الصدی، تحقیق عبدالجلیل عطا بکری، دمشق: مکتبه دارالفجر.
    11. ابن هشام، جمال الدین (2004م)، شرح شذور الذهب فی معرفة کلام العرب، تحقیق محمد عبد الحمید، قاهره: دار الطلائع.
    12. استرآبادی، رضی الدین (1310ق)، شرح الکافیة، استانبول: مطبعة الشرکة الصحافیة العثمانیة.
    13. اشمونی، علی بن محمد(بی‌تا)، شرح الأشمونى على ألفیة ابن مالک، تحقیق محمد عبدالحمید، قاهره: مکتبة النهضة المصریة.
    14. تفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر (1271ق)، شرح المختصر، قاهره، مطبعة بولاق.
    15. خطیب قزوینی، محمد بن عبدالرحمن (بی تا)، الایضاح فی علوم البلاغة، قاهره: مطبعة السنة المحمدیة.
    16. خضری، محمد (بی تا)، حاشیه الخضری علی شرح ابن عقیل، قاهره: مطبعه دار احیاء الکتب العربیة.
    17. رازی، فخر الدین (1420ق)، تفسیر کبیر(مفاتیح الغیب)، قاهره: داراحیاء التراث العربى.
    18. زجاجی، ابی القاسم (بی تا)، الایضاح فی علل النحو، تحقیق مازن مبارک، قاهره: نشر مکتبه العروبة.
    19. زجاجی، عبدالرحمن بن إسحاق (1984م)، الجمل، تحقیق علی توفیق الحمد، بیروت: دارالأمل.
    20. زرکشی، محمد بن عبدالله (1972م)، برهانفیعلومالقرآن، تحقیق محمد ابوالفضل إبراهیم، بیروت: المکتبة العصریة.
    21. زمخشری، محمود بن عمر (1410ق)، المفصل فی علم اللغة، تحقیق محمد عزالدین السعیدی، بیروت: دار إحیاء العلوم.
    22. زمخشری (1406ق)،الکشافعنحقائقغوامضالتنزیل، تحقیق مصطفى حسین احمد، بیروت: دار الکتاب العربی.
    23. صبان، محمد بن علی (بی‌تا)، حاشیه الصبان علی شرح الاشمونی، قاهره: داراحیاء الکتب العربیة.
    24. سیبویه، عمرو بن عثمان (1407ق)، الکتاب، بغداد: مکتبه المثنی
    25. سیرافی، ابی سعید (1986م)، شرح کتاب سیبویه، تحقیق رمضان عبدالتواب، مصر: الهیئة المصریة العامة للکتاب.
    26. سیوطی (۱۹۷۳م )، معترک الاقران فی اعجاز القرآن، تحقیق محمد علی البجاوی، قاهره: دارالفکر العربی.
    27. سیوطی، جلال الدین (1327ق)، همع الهوامع، تصحیح محمد بدر الدین النعسانی، مصر: مطبعة السعادة.
    28. سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن (1424ق)، بغیةالوعاة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: المکتبة العصریة.
    29. عباس حسن (1980م )، النحو الوافی، قاهره: دارالمعارف.
    30. عباس حسن (1966م)،  اللغة و النحو بین القدیم و الحدیث، مصر: دارالمعارف.
    31. عرجا، جهاد یوسف (1991م)، ظاهره الاشتغال فی العربیه، اردن: انتشارات دانشگاه اردن.
    32. عضیمه، محمد عبد الخالق (بی تا)، دراساتلأسلوبالقرآنالکریم، قاهره: دار الحدیث.
    33. فراء(1374ق)، معانی القرآن، قاهره: مطبعة دار الکتب المصریة،
    34. قرطبی، ابن مضاء أحمد بن محمد (1947م)، الرد علی النحاه، تحقیق شوقی ضیف، قاهره: دارالفکر.
    35. مبرد، أبی العباس محمد بن یزید (1986م)، المقتضب، تحقیق محمدعبدالخالق عضیمه، قاهره: لجنه إحیاء التراث.
    36. نحاس، أبی جعفر محمد بن إسماعیل (1977م)، إعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، بغداد: مطبعة العانی.
    37. 37.  یمنی، علی بن سلیمان (1984م)، کشف المشکل فی النحو، تحقیق هادی عطیة مطر، بغداد: مطبعة الإرشاد.