Document Type : Research Article
Authors
1 Assistant professor, in Quran and Hadith Sciences, the University of Kordesran.
2 M.A. graduated, in Arabic Language and Literature Sciences, the University of Arak
Abstract
Keywords
Article Title [Persian]
Authors [Persian]
از مباحث مهم زبانشناسی در زمینه معناشناسی، اصطلاح «چند معنایی» است که از گذشته تا به امروز، یکی از مباحث مهم زبانشناسی بوده است. در این جستار، پدیده چند معنایی از جهت دلالتهای یک واژه بر معناهای مختلف به کنکاش گذاشته شده است. از ویژگیهای زیباشناختی پدیده چند معنایی در قرآن کریم، دلالت یک واژه بر چندین معنا، در عین همخوانی هر یک از معانی ذکر شده با بافت کلی آیه است. این پدیده حتی در واژههای چند معنا که در زمینه اضداد میباشند، نیز صادق است.چگونگی پردازش مفسران به این پدیده و تأثیرپذیری مترجمان از آنها در این خصوص با رعایت همخوانی مفاهیم برداشتی در تفسیر و ترجمههای آن در این پژوهش مورد بررسی قرار میگیرد. این شیوه بررسی، علاوه بر کشف جنبهای دیگر از اعجاز قرآن، میتواند از بروز اشکالاتی در ترجمه جلوگیری نماید.
Keywords [Persian]
قرآن کریم از چنان اعجازی برخوردار است که از گذشته تا به امروز، دانشمندان حوزههای مختلف علوم، جنبههای فراوانی از این اعجاز را کشف کرده و هر روزه به اعجاز بیشتری از این معجزه پیامبر(ص) پی میبرند. یکی از زیباییهای قرآن کریم، پدیده «چند معنایی» است که در حوزه زبانشناسی بدان پرداخته میشود. این جنبه از زیبایی قرآن، از دیرباز مورد توجه بوده و بزرگانی از اهل ادب بدان پرداختهاند.
این ویژگی قرآن از چنان جایگاه والایی برخوردار است که اندیشمندان برجستهای همچون سیبویه و سیوطی از آن به اعجاز قرآن یاد کردهاند. سیوطی، در کتاب «معترک الاقران فی اعجاز القرآن» واژگان مشترک قرآن را مهمترین اعجاز قرآن برشمرده و میگوید: این وجه بزرگترین اعجاز قرآن است؛ به گونهای که یک واژه بر بیش از بیست وجه یا کمتر دلالت دارد و این در کلام بشر یافت نمیشود» (سیوطی، 1988، ج1، ص387).
وی از این پدیده، به اشتراک لفظی یاد کرده و مثالهای متعددی برای آن بیان میکند. اندیشمندان دیگری در کتابهای خود به مانند وی عمل نموده و از این پدیده همان برداشت را داشته و به همان نام تعبیر نموده و آن را اشتراک لفظی نامیدهاند. این پژوهش بر آن است که نشان دهد برخی از آن واژگان در حوزهی اشتراک لفظی نیست، بلکه مربوط به چند معنایی آن واژگان است.
برخی زبانشناسان گذشته و معاصر که به اعجاز قرآن از لحاظ چند معنایی پرداختهاند، به این ویژگی قرآن که یک واژه چند معنایی میتواند در بافت یک آیه مشخص، تمامی معناها را داشته باشد، توجهی نکردهاند؛ لذا در این مقاله، سعی بر آن است تا برخی نامهای چند معنا را در آیات جزء سیام قرآن کریم بررسی کرده و همخوانی تمامی معناهای ذکر شده برای واژه، با بافت آن نشان داده شود. علاوه بر این، نشان داده شده که این نامهای چند معنا و حتی واژگانی که در حیطه اضداد نیز قرار میگیرند و دارای دو معنای متضاد میباشند، نیز این ویژگی را دارند و تمامی معانی آنها با بافت آیه همخوانی دارند.
برای این منظور، سه تفسیر برجسته عربی: تفسیر «مجمع البیان فی تفسیر القرآن»، نوشته فضل بن حسن طبرسی، تفسیر «جامع البیان عن تأویل آی القرآن»، از طبری و تفسیر «الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل» از محمود زمخشری و سه ترجمه برجسته فارسی از: محمد مهدی فولادوند، آیتالله ناصر مکارم شیرازی و علی مشکینی استفاده شده و تأثیرپذیری این مترجمان از تفاسیر عربی بیان شده است.
این تحقیق، در پی سه هدف است: 1- تفاوت اشتراک لفظی با چند معنایی را روشن کند، 2- برداشت مفهومی مفسران را که تحت تأثیر مفهوم چند معنایی بوده، ارائه دهد و 3- چگونگی تأثیرپذیری مترجمان فارسی از برداشت مفسران را نیز مطرح کند.
پیشینه تحقیق
از جمله کتابها و مقالاتی که پدیده چند معنایی را بررسی کردهاند، عبارتند از: «الوجوه و النظائر فی القرآن الکریم» از مقاتل بن سلیمان؛ «معترک الاقرآن فی اعجاز القرآن» از سیوطی؛ «الاشتراک اللفظی فی القرآن الکریم بین النظریة و التطبیق» از محمد نورالدین المنجد؛ «الوجوه و النظائر» از ابوهلال العسکری؛ «بررسی زبانشناختی وجوه و نظائر در قرآن کریم» از سلوی محمد العوا و «چند معنایی در قرآن کریم» از محمد طبیب حسینی.
نیز باید به مقالاتی از قبیل: «چند معنایی در قرآن کریم: مطالعهی موردی ترجمه واژه» از الهه رضوانی و بهزاد قنسولی، (1389، مجله مطالعات زبان و ترجمه دانشگاه فردوسی مشهد)؛ «بررسی مبانی فرامتنی چند معنایی در قرآن کریم» از محمود حسینی، (1398، مجله پژوهش و حوزه، شماره 33) و «قرآن و نظام چند معنایی» از محمد علی ایازی، (1390، فصلنامه فقه اهل بیت دانشگاه قم، شماره 57) اشاره کرد.
در این مقاله، ضمن توضیح مختصری از پدیده چند معنایی، به نمونههایی از آن در جزء سیام قرآن کریم پرداخته شده و اولین مقاله در این حوزه میباشد که معناهای یک واژه چند معنا را در جزء سیام بررسی میکند و همخوانی تمامی این معناها را با بافت آیات نشان میدهد.
1. تبیین مفهوم «چند معنایی»
کریستال،[1] در تعریف چند معنایی میگوید: «این اصطلاح در تحلیل معنایی، برای اشاره بر دلالت قاموسی واژهای بکار میرود که دربردارنده معانی مختلف باشد» (محمد العوا، 1382، ص 58).
پالمر[2] نیز در تعریف چند معنایی میگوید: «ما در زبان تنها با واژههای مختلف که دارای معانی گوناگون هستند، سر و کار نداریم؛ بلکه به برخی واژهها بر میخوریم که به خودی خود از چند معنا برخوردار هستند. این مسأله را «چند معنایی» و چنین کلماتی را واژههای چند معنا مینامیم» (پالمر، 1385، ص 115).
زبانشناسان گذشته، میان اشتراک لفظی و چند معنایی تفاوتی قائل نشدهاند و از پدیده چند معنایی سخنی به میان نیاوردهاند؛ بنابراین، از نظر آنان، اشتراک لفظی اصطلاحی است که بر واژهای که بیش از یک معنا داشته باشد، اطلاق میشود (ر.ک: عبدالتواب، 1367، ص366)؛ اما با این تفاوت که در اشتراک لفظی، واژه در جایگاههای مختلف مد نظر است و در هر جایگاه معنی متفاوتی دارد، ولی در چند معنایی، واژه در یک جای معین مورد نظر است که تفاوت آنها در مقدمه کامل شرح داده شد.
2. تفاوت چند معنایی و اشتراک لفظی
در اشتراک لفظی، فقط یک معنا از یک واژه مدنظر است در حالی که در چند معنایی تمامی معانی یک واژه میتواند مدنظر باشد. برای نمونه، واژه "بادیة" مشترک لفظی بین چند معناست، که قصد هر یک از آنها از این واژه بلامانع است؛ ولی قصد همه آن معانی در آن واحد از آن واژه امکانپذیر نیست. لیکن در چند معنایی تصور همه معانی در آن واحد بلامانع است.
برای نمونه، واژه صلاة را بعنوان مشترک لفظی، از دیدگاه علامهی بزرگ سیوطی ذکر مینماییم. وی در باب اشتراک لفظی، واژه «صلاة» را که یکی از واژههای پر کاربرد در قرآن کریم است، ذکر کرده و به معناهای مختلف آن در جایجایِ قرآن اشاره نموده و برخی معناهای آن را به شرح زیر آورده است:
نمازهای پنجگانه: «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ» (البقره: 3).
دعا کردن: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (التوبه:103).
دین: «قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ» (هود: 87).
قرائت کردن: «وَ لَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَ لَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً » (الاسراء: 110).
رحمت و استغفار: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» (الاحزاب:56).
جایگاههای نماز: «وَ لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» (الحج: 40).
با توجه به این مثال، معلوم شد که در پدیده اشتراک لفظی، زبانشناسان در پی معناهای یک واژه در جایگاههای مختلف میباشند، یعنی یک واژه در چند جای قرآن به یک لفظ آمده و در هر موضعی، معنایی غیر از موضع دیگر را دارد؛ اما در این جستار، با نگاهی متفاوت از نگاه سیوطی و دانشمندانی که مانند وی اندیشیدهاند، پرداخته شده است. بدین صورت که واژه و معانی چندگانهی آن ذکر شده سپس همخوانی تمامی معانی مذکور با بافت آیه نشان داده شده است.
برای مثال، واژه «أبّا» در آیه «وَ فَاکِهَةً وَ أَبّاً» (عبس: 31)، دارای هفت معنای متفاوت میباشد که تمامی معناهای ذکر شده با بافت آیه همخوانی دارد و میتوان هر یک از آنها را برای ترجمه به کار برد.
در این جستار، از پنجاه و دو مورد واژه چند معنایی که در جزء سیام وجود دارد، چهل و یک مورد آن اسم و یازده مورد دیگر آن فعل میباشند و از آنجا که بررسی تمامی واژگان چند معنای این جزء از قرآن کریم از حوصله این مجال بیرون است؛ لذا در بخش اسامی، به بررسی مواردی از این واژگان پرداخته شده است.
3. تحلیل اسامی چند معنا در جزء سیام قرآن کریم
3-1. واژه «أبِّ»
«وَ فَاکِهَةً وَ أَبّاً» (عبس: 31).
«ابّ» به چراگاهی که برای چریدن و چیدن و از آن قبیل آماده شده است، گفته میشود و نیز گرفته شده از سخن آنان است که میگویند: أبّ لکذا: برای فلان امر، آماده و مهیا شده است که از فعل ابّا و ابابة و ابّابا و ابّ الی وطنه: هنگامی که مردی دلش برای وطنش پرکشیده و مشتاق آن است و مهیای سفر به وطن شده است, گرفته شده است» (راغب اصفهانی، 1413، ص 18).
«فاکهة» هر آنچه مردم میخورند و ابّ، آنچه که حیوانات میخورند و البته هر آنچه از نباتات را که از زمین بروید را ابّ گویند (ابن منظور، 1414، ج1، صص 205-204). ضحّاک گفته است: ابّ را نوعی انجیر خاص با طعمی ویژه گویند و به بیت شعری نیز اشاره میکند که شاعر چنین گفته است:
فَمَا لَهُمْ مَرْتَعٌ لِلَسَّوَام وَالْأَبُّ عِنْدَهُمْ یُقْدَرُ
مرتع و چراگاهی برای (چراندن) چهارپایان ندارند؛ اما انجیر نزدشان یافت میشود (ر.ک: قرطبی، 1964، ج19، صص 223-222).
طبری میگوید: «ابّ را به علف ترجمه کردهاند و از ابوسائب نقل میکند: هر آنچه از نباتات را که انسانها و حیوانها میخورند، أب گویند» (طبری، 2000، ج24، ص 231). همچنین نقل کرده است که «فاکهة، یعنی میوههای آبدار و أب یعنی میوههای خشک » (همان، ص 232).
زمخشری میگوید: أب یعنی هر آنچه را که خدا برای بندگانش و مرکبهایشان آفریده است و واژه ابّ را با أمّ از جهت معنی مترداف میداند. وی بیتی از عمروبن معد را میآورد که میگوید:
جذمُنا قیسٌ ونجدٌ دارُنا ولنا الأبُّ به والمَکرَعُ
اصل ما از قبیله قیس و سرای ما نجد است و ما در آنجا خوراکی و آبشخور داریم (ر.ک: زمخشری، 1407، ج4، ص 704).
طبرسی در تفسیر آیه میگوید: «به باور پارهای چراگاه برای دامها بسان میوهها برای انسانهاست» (طبرسی، 1988، ج9، ص714).
در ترجمههای فارسی آیتالله مکارم شیرازی و فولادوند به یکی از ترجمههای تفسیر کشاف اشاره کرده و آن را به چراگاه ترجمه کرده و در ترجمه آیه چنین گفته است: «و میوه و چراگاه» (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص588؛ فولادوند، 1373، ص585)؛ اما آیتالله مشکینی در ترجمه خود به معنی میوه خشک اشاره میکند و در ترجمهاش میگوید: «و میوهای تر و خشکانده شده برای ذخیره و علفچرایی» (مشکینی، 1389، ص 585)، که از تفسیر طبری تأثیر پذیرفته است؛ اما در ترجمهها، به ترجمه طبرسی اشارهای نشده است.
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه ابّ، عبارتند از: چراگاه، آماده و مهیا، میل و آرزو، نباتات، انجیر، علف و میوههای خشک.
تمامی این معناها با بافت آیه همخوانی دارند و هر کدام را در ترجمه میتوان مورد استفاده قرار داد؛ اما هسته معنایی که در ترجمهها و تفاسیر مورد نظر است، چراگاهی برای حیوانات است؛ اما نکتهای که هیچکدام از مفسران به آن اشاره نکردهاند، این مهم است که در ابتدا همانگونه که ذکر شد، کسی را که آرزو و میل سفر به وطنش را دارد، «ابّ الی وطنه» گویند و میتواند مراد در آیه نیز این باشد که میوه و هر آنچه را که آرزو کنند و مشتاق آن باشند، برایشان به وجود میآید و قابل دسترس است.
در تفسیرهای عربی، به معناهای مختلف اشاره شده است و هسته معنایی که در آن واژه موجود است، ذکر شده است؛ اما در ترجمههای فارسی، آنچه که به هسته معنایی مشهور است، به صورت کامل القا نمیشود، برای مثال در ترجمهها به میوه خشک و چراگاه ترجمه شده است که مترجمان هیچ توضیحی را برای معنای مورد نظر خود ندادهاند و مفهوم زبان مقصد به خوبی القا نشده و ممکن است سوال برای خواننده پیش آید که چرا پس از میوه، چراگاه ذکر شده و با بافت آیه همخوانی ندارد.
این خود نوعی نقص برای ترجمهها است که زبان مقصد را به خوبی بیان نمیکنند. نظر پیشنهادی نگارنده برای ترجمه آیه، چنین است: میوه و هر آنچه را که آرزو دارند.
3-2. واژه «إبل»
«أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» (الغاشیة: 17).
«ابل» بر شتران فراوان اطلاق میشود و لفظ آن مفرد ندارد و نیز گفته شده: أبَلَ الوحشیّ و یأبِلُ أبولاً و أبَلَ، أبلَا؛ یعنی حیوان وحشی در قطره قطره آب خوردن و درنگ کردن به هنگام آشامیدن به شتر تشبیه شده است. «الإبالة»، به معنای خرمن هیزم میباشد که به کوهان شتر تشبیه شده است (راغب اصفهانی، 1431، ص 60).
«رجلٌ آبل» یعنی: مردی که شتر را میشناسد و در چراندن آن مهارت دارد و اگر إبل با تخفیف خوانده شود، به معنای شتر است؛ چراکه شتر تنها مرکبی است که زانو میزند تا بار بر او حمل شود و اگر این واژه به تثقیل خوانده شود، الإبِّل به معنای ابری است که آب را برای باریدن حمل میکند (ابن منظور، 1414ق، ج11، صص 6-4). البته قابل ذکر است که ابوالعباس مبرد در مورد این آیه میگوید: «ابل در این آیه به معنای ابر است» (آلوسی، 1415، ج 15، ص329).
طبری به همان معنای شتر اشاره میکند و میگوید: «منکران دین آیا به شتر نگاه نمیکنند که چگونه خلق شده است و از آن عبرت نمیگیرند؟» (طبری، 2000، ج24، ص 388).
زمخشری یکی از معانی واژه ابل را در این آیه شتر میداند و در توضیح اینکه چرا خداوند به شتر سوگند خورده، میگوید: «زیرا شتر را برای حمل بارهای سنگین و انتقال دادن به سرزمینهای دور دست آفریده...» (زمخشری، 2008، ج4، ص 746). از معانی دیگری که زمخشری برای این واژه برشمرده، «ابر» است، وی میگوید: «ضرورت تناسب میان این موارد [شتر، آسمان، کوهها و زمین که در آیههای بعد آمده] سبب شده است که برخی «ابل» را به ابر تفسیر کنند» (همان، ص 747).
طبرسی به یک معنای إبل اشاره کرده و میگوید: «شتر متاعی از معیشت و وسایل عیش و زندگی آنها بود؛ بنابراین، میفرماید: آیا به شتر و آنچه خداوند از آن بیرون میآورد، نمینگرید...» (طبرسی، 1988، ج10-9، ص 727).
در تمامی ترجمههای فارسی، به معنای شتر توجه شده و هیچکدام از مترجمان به معنای ابر اشاره نکردهاند، پس معلوم میشود که در نزد مترجمان واژه ابر را که کشاف ذکر کرده است، مورد قبول واقع نشده و بدان توجهی نکردهاند و در ترجمه آیه چنین گفتهاند: آیا به شتر نمینگرند که چگونه آفریده شده است؟.
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه إبل، عبارتند از: شتر و ابر. زمخشری برخلاف دو مفسر دیگر، به هر دو معنا اشاره کرده و همچنین تناسب هر یک از دو معنا را با سیاق آیه بیان کرده است. در زبان فارسی نیز ترجمههایی که صورت گرفته است، واژه شتر را انتخاب کردهاند که نشان میدهد دیدگاه مترجمان فارس زبان با دیدگاه طبری و طبرسی بیشتر موافق بوده است؛ لذا نظر نگارنده نیز با توجه به تفاسیر و معناهایی که برای این واژه صورت گرفته، این است که بهترین ترجمه برای این واژه، همان واژه شتر است که با بافت آیه همخوانی بیشتری دارد.
البته ترجمه ابر نیز با بافت آیه همخوانی دارد؛ اما چون کاربرد معنایی این واژه در میان عربها واژه شتر بوده و بیشترین استفاده برای همین معنا بوده، بهتر است که شتر معنا شود.
3-3. واژگان «أم» و «هاویة»
«فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ» (القارعة: 9).
در این مثال، واژه «اُم» چون با واژه «هاویة»، هر دو از واژههای چند معنا هستند که معنای اُم براساس قرار گرفتن در کنار واژه هاویة معنای مورد نظر را یافته؛ لذا هر دو مورد را با یکدیگر ذکر کردهایم.
«هَوَی یَهوِی هوِیاً و هُویَّاً و هَوَیاناً و إنهَوَی»، یعنی از بالا پایین افتاد (ابن منظور، 1414، ج15، ص371). ابن فارس میگوید: «هاویة، نام جهنم میباشد؛ چرا که کافر در آن سقوط میکند» (ابن فارس، 1999، ج2، ص 592).
«أم» به مادر واقعی که فرزند را به دنیا آورده است و نیز به مادر بزرگ «أم» گفته میشود و هر آنچه که پیوستهای بعد به او متصل گردند، «أم» نامیده میشود و از آنجا که مادر پناهگاه و مأمن فرزندانش است، به معنی پناهگاه نیز مورد استفاده قرار گرفته است» (راغب اصفهانی، 1431، ص85).
«هوت أمه» دشنام است؛ یعنی مادرش [در عزای فرزندش] به زمین افتاد و هلاک شد» (ابن فارس، 1999، ج2، ص 592). ابن منظور میگوید: «گفته شده «فأمه هاویة» یعنی مادر سرش [مغز سرش] در آتش میافتد» (ابن منظور، 1414، ج15، ص 373).
طبری میگوید: «پس همانا کسی که کارهای نیکش کم باشد، جایگاه، پناهگاه و یا مسکنش جهنم است و از برخی دیگر نقل میکند که منظور مغز سر است و اهل دوزخ با مغز سر در آتش میافتند» (طبری، 2000، ج24، ص 575).
زمخشری در ذیل آیه میگوید: «فأمه هاویة» برگرفته از سخن عرب است که اگر کسی را به مرگ نفرین کنند، میگویند: «هوت أمُّه»؛ زیرا در صورت نابودی و مرگ شخص، مادرش از ناراحتی و به دلیل از دست دادن او میمیرد. شاعر گفته است:
هَوَت أمُّه مایبعَثُ الصبحُ غادیا وماذا یردُّ اللَّیلُ حین یئُوبُ
مرده باد مادرش! (یعنی صبح) که چهها بر میانگیزد به هنگام دمیدن (و مرده باد مادر شب) که چهها با خود بر میگرداند هنگامی که باز میگردد (زمخشری، 2008، ج4، صص 797-796).
وی همچنین میگوید: «گویا آیه گفته است: «و أما من خفَّت موازینه فقد هلکَ». برخی گفتهاند: «هاویة» از نامهای آتش است و «أمه هاویة» یعنی پناهگاه وی آتش است؛ از آنجا که مادر مأمن و پناهگاه فرزند میباشد؛ لذا بدین معناست که مادر و پناهگاهش، دوزخ میشود. از قتاده روایت شده: «أمُّه هاویة» یعنی با مغز سر در قعر جهنم سقوط میکند» (همان، صص 797-796).
طبرسی در شرح واژه «أم» و عبارت «أمه هاویة» میگوید: «فأمه هاویة، یعنی جایگاهش دوزخ است؛ چراکه به سوی آن پناه میبرد همانگونه که فرزند به مادرش پناه میبرد و هاویة از نامهای دوزخ است و آن گودالی است که در آن کورههای آتش است و ژرفای آن مشخص نیست.
طبرسی از دیگران نقل میکند که میگویند: از اصل عربی گرفته شده، هنگامی که مردی در سختی میافتاد، میگفتند: «هوَت أمه» (طبرسی،1988، ج10، ص808 ).
ابن صالح میگوید: «فأمه هاویة، یعنی گناهکاران با سر در آتش میافتند و به آتش « مهواة » گویند؛ چراکه محل سقوط گناهکاران است» (همان، ص 809).
آیتالله مکارم شیرازی و مشکینی در ترجمههای خود از آُم به پناهگاه و از هاویة، به دوزخ اشاره میکنند که با معناهایی که تفسیر طبری و زمخشری ارائه دادهاند، در یک راستا میباشد و متاثر از آنان هستند و در ترجمه آیه چنین گفتهاند: پناهگاهش «هاویة» (دوزخ) است (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص605 ؛ مشکینی، 1389، ص600).
فولادوند در ترجمه خود هاویة را به سیاهچال یا کورههای آتش ترجمه کرده است که متاثر از تفسیر طبرسی است و در ترجمه آیه میگوید: «پس جایش هاویة (سیاه چال یا کورههای آتش) باشد» (فولادوند، 1373، ص600).
نتیجه: معناهایی که برای واژه «اُم» ذکر شده، عبارتند از: مادر، مادربزرگ، پناهگاه، جایگاه، مسکن، مادر سر (مغز سر) و معناهایی که برای هاویة ذکر شده، عبارتند از: دوزخ، کورههای آتش، سقوط کردن و قعر جهنم.
تمامی مفسران به معانی واژه أم در این آیه اشاره کردهاند و به طور صریح به هسته معنایی واژه أم نیز اشاره داشتهاند؛ اما در تفسیر معنای هاویة ، طبرسی به معناهای بیشتری اشاره کرده و معنایی را که او ذکر کرده، بیشتر با بافت آیه همخوانی دارد و مناسبتر از دو مفسر دیگر است. با توجه به تفاسیر، آیتالله مکارم شیرازی و مشکینی، واژه «اُم» را به پناهگاه ترجمه کردهاند؛ اما «هاویة» را به دوزخ ترجمه کردهاند که با تفسیر کشاف و طبری مشابهت دارد؛ اما فولادوند برای «هاویة»، لفظ گودالها یا کورههای آتش را آورده است که با تفسیر طبرسی در یک راستا میباشد. برای ترجمه این آیه، علاوه بر ترجمه فولادوند که با تفاسیر بیشتر همسو است، میتوان چنین ترجمهای را نیز برای آیه بیان کرد و گفت: سرنگون به کورههایی از آتش اندر میشوند و یا به کورههایی از آتش سرنگون میشوند.
3-4. واژه «البروج»
«وَ السَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ» (البروج: 1).
از قصرها و ستارگان به دلیل موقعیت خاصی که دارند، تعبیر به بروج شده است. «البَرَج» بزرگی و زیبایی چشم را گویند که از نظر وسعت و زیبایی به دو معنای ستاره و قصر تشبیه شده است (راغب اصفهانی، 1431، ص 115). اصمعی گوید: به کشتیهای بزرگ، «البَوارج» گفته میشود که مفرد آن «بارِجة» میباشد (ابن منظور، 1414، ج2، ص213).
ابن عباس، از بروج، به قصر تعبیر کرده و ستارگان را به ساکنان آن قصر تشبیه کرده است (آلوسی، 1415، ج15، ص 294).
زبان شناسان این واژه را مشتق از «بَرَجَ» به معنای ظاهر شدن دانستهاند؛ اما تردیدی نیست که «بُروج» واژه یونانی «پرگس»[3] را مینمایاند که برای کنگرههای روی باروی شهر به کار رفته است و به معنای دژ نیز به کار رفته است (جفری، 1386، ص141). سلوی محمد العوا میگوید: «این واژه در زبان عربی به معنای چهرهی زیبا میباشد» (محمد العوا، 1382، ص5).
طبری در ذیل آیه میگوید: در مورد معنای بروج اختلاف نظر است؛ زیرا برخی میگویند: بروج یعنی قصر و منظور از قصر، ستارگان است و همچنین نقل میکند که منظور برجهایی مرتفع در آسمان است که به برجهای دوازدهگانه معروفاند (طبری، 2000، ج24، ص 332).
زمخشری در ذیل آیه و در معنای واژه میگوید: منظور برجهای دوازدهگانهای است که از آنها به کاخهای آسمان تعبیر شده است، یا به گفتهای ستارگانی هستند که ماه در آنها منزل میگیرد و به قولی، ستارگان بزرگی هستند که به علت نمایان بودن و بزرگی، «بروج» خوانده شدهاند و به گفتهای، درهای آسمانند (زمخشری، 2008، ج4، ص730).
طبرسی میگوید: بروج، منازل رفیع است و مقصود از آن در اینجا، همان منازل خورشید، ماه و ستارگان است که دوازده برج است (طبرسی، 1988، ج10، ص 707).
تمامی مترجمان فارسی زبان، بروج را به همان واژه بُرج معنی کردهاند که مفسران در تفاسیر خود بدان اشاره کردهاند؛ لذا در ترجمه آیه گفتهاند: و سوگند به آسمان که دارای برجهای بسیار است (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص 593؛ فولادوند، 1373، ص 590؛ مشکینی، 1389، ص 590).
نتیجه: معناهایی که برای واژه «بروج» ذکر شده، عبارتند از: قصر، درهای آسمان، ستارگانی بزرگ، برجهای مرتفع، بزرگی و زیبایی و دژ. تمامی معناهایی که برای این واژه ذکر شده، با بافت آیه همخوانی دارد و میتوان در ترجمه از آنها استفاده کرد؛ اما هسته معنایی که در این واژهها کاملا نمایان است، این است که برای نشان دادن عظمت و بزرگی آسمان که اسرار فراوانی دارد و نشانهای از قدرت خداوند متعال است، چنین ذکر شده است و مفسرین تا حدودی به آن توجه داشتهاند؛ اما متاسفانه در ترجمهها به هسته معنایی که در تفسیرها ذکر شده، اصلا توجهی نشده و مترجمان معنایی زیبا را ارائه ندادهاند و ترجمه بسیار ضعیفی را ارائه دادهاند.
بیان کردن قصر، ستارگانی بزرگ، برجهای مرتفع و دژ، برای نشان دادن عظمت و بزرگی آسمان بوده که در تفاسیر نیز بدان توجه نشده است، لذا معنای پیشنهادی نگارنده که درخور ترجمه این آیه باشد، چنین است: و سوگند به آسمان که دارای عظمت و بزرگی است.
3-5. واژه «الروح»
«یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفّاً لَا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً» (النبأ: 38).
«روح» اسم برای نفس است و وجه تسمیه آن بدین دلیل است که نفس جزئی از روح است و مانند تسمیه نوع به اسم جنس است و نیز مانند تسمیه انسان به حیوان و روح اسم قرار داده شده برای جزئی که بواسطه آن حیات و حرکت حاصل میشود و منافع به وسیله آن جلب و ضررها دفع میشود و خداوند بزرگان ملائکه را روح نامیده است و چنین میفرماید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفّاً» (راغب اصفهانی، 1431، ص 470).
طبری در این مورد، نقل قولهایی را میآورد و واژه روح را این چنین ترجمه میکند: «روح، ملائکهای بزرگ که از تمامی ملائک بزرگتر است و بزرگ تمامی آنهاست و از برخی دیگر نقل میکند که منظور از روح، عبارت است از: 1- جبرئیل (ع)، 2- مخلوقی که میخورند و میآشامند و ملائکه نیستند، 3- مخلوقی شبیه به انسان و انسان نیستند، 4- فرزندان آدم (ع)، 5- ارواح انسانها قبل از اینکه به روحشان بازگردند و 6- خلقی که شبیه فرزندان آدم (ع) هستند» (طبری، 2000، ج24، ص 178).
زمخشری میگوید: «روح، یعنی کسانی که برترین آفریدگان و اشرف مخلوقات هستند و برخی گفتهاند که فرشتهای بزرگ است که خدا پس از عرش، هیچ چیزی را به بزرگی آن نیافریده است و برخی هم او را جبرئیل دانستهاند» (زمخشری، 1407، ج4، ص 692).
طبرسی نیز میگوید: در مورد واژه «روح»، میان مفسران بحث و گفتگو است و چنین نقل میکند: «روح، موجودی است از پدیدههای گونهگون جهان آفرینش که خدا آنها را به صورت انسان آفریده و از فرشتگان نیستند و برخی میگویند که فرشتهای گرانقدر است که خدا فرشتهای به عظمت آن نیافریده است و نیز گفته شده: منظور «ارواح» انسانهاست و یا منظور جبرئیل (ع) و یا منظور فرزندان آدم (ع) است» (طبرسی، 1988، ج10، صص 671-670).
آیتالله مشکینی در ترجمه خود به ملائکهای که از تمامی ملائکه بزرگتر است، اشاره کرده و در ترجمه آیه چنین گفته است: «روزی که روح (سرور فرشتگان) و فرشتگان به صف میایستند» (مشکینی، 1389، ص583).
در این ترجمه، به یکی از معناهای روح توجه شده و مشخص میشود که ترجمه، متاثر از تفسیر طبری بوده است. همانطور که گفته شد، آیتالله مشکینی در ترجمه خود به تفاسیر نظر داشتهاند و از آن به سرور فرشتگان یاد کرد؛ اما دو مترجم دیگر به نظر میرسد که در این مورد، به تفاسیر توجهی نداشته و معنایی را مشابه هیچکدام از معناهایی که تفاسیر ذکر کردهاند، ارائه ندادهاند و در ترجمههای خود واژه روح را بیان کردهاند و هیچ توضیحی دربارهی روح ندادهاند که یک ترجمه تحتاللفظی بوده و چنین ترجمه کردهاند: «روزی که روح و ملائکه در یک صف میایستند» (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص 585 ؛ فولادوند، 1373، ص 583).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه روح، عبارتند از: جبرئیل (ع)، فرشتهای بزرگتر از تمامی فرشتهها، ارواح انسانها، مخلوقی همانند فرزندان آدم، برترین و اشرفترین مخلوق خداوند و مخلوقی شبیه به انسان، که انسان نیستند. هسته معنایی که در این ترجمهها وجود دارد، این است که واژه روح، اشرفترین و بزرگترین مخلوق خداست.
تمامی مفسران عرب به معناهای مختلف این واژه توجه داشته و هر چند معنایی را که برای این واژه نقل شده، ذکر کردهاند؛ اما در ترجمههای فارسی، فقط آیتالله مشکینی در ترجمه خود به تفاسیر اشاره داشته و بقیهی مترجمان همان واژه روح را ذکر کردهاند که نشان میدهد بدون هیچ چشمداشتی به تفاسیر ذکر شده است.
نظر نگارنده برای ترجمه با توجه به هسته معنایی، چنین است: اشرفترین مخلوق خداوند و ملائکه در یک صف میایستند.
3-6. واژه «سُبَاتاً»
«وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً» (النباء: 9).
«السَّبت» در اصل به معنای قطع کردن و بریدن است (راغب اصفهانی، 1431، ص392 ). اصمعی میگوید: پوست رنگ شده را السَّبت گویند (یعنی موهای آن چیده شده است) و اگر بر روی پوست مو و پشم باشد آن را «مُصحَب» گویند. و «السبت» یعنی تراشیدن، زمینی را که در آن درختی نباشد «السَّبتاء» گویند (ابن منظور، 1414، ج2، صص 38-36).
معنای دیگر «السَّبت» آرامش است. ابن منظور میگوید: «سَبَتَ یَسبُتُ سبتاً: یعنی آرامش یافت و استراحت کرد» (همان، ص37).
طبری میگوید: «خوابتان را مآیه راحتی و آرامش قرار دادیم که برایتان مآیه تسکین شود، همچون مردگان که احساسی ندارند؛ در حالی که شما زندهاید و روحهایتان از شما جدا نشده است. شنبه را نیز بدین دلیل سبت نامیدهاند، چون روز راحتی و کندن از کارهای روز مره است» (طبری، 2000، ج24، ص151).
زمخشری میگوید: «سباتاً، یعنی: مرگ و مسبوت، یعنی: مرده؛ از [مصدر] «سَبت» است؛ زیرا مرده، بریده از حرکت است و خواب یکی از دو حالت «توفی» میباشد. برخی گفتهاند: «سبات» به معنای آسایش است» (زمخشری، 2008، ج4، ص686).
طبرسی در معنای آیه میگوید: «السبات، یعنی: از کار دست کشیدن برای استراحت و «سَبَتَ انفَه» نیز از همین واژه گرفته شده است، یعنی بینیاش را برید. روز شنبه را «السبت» گویند؛ زیرا در شریعت موسی در این روز دست از کار میکشند» (طبرسی، 1988، ج10، ص638).
وی همچنین میگوید: «در معنای این آیه مفسران بر چند وجه اختلاف کردهاند: 1- ما خواب را برای آسایش بدنتان قرار دادیم، 2- ابن انباری میگوید: خواب را برای بریدن از اعمالتان قرار دادیم و 3- خوابتان را « سبات » قرار دادیم که نه حقیقتاً مرگ است و نه حیات و ادراک» (همان، ص 639).
تمامی ترجمههایی که مورد نظر بوده، سباتا را به آرامش ترجمه کردهاند که در تمامی تفاسیر این معنا ذکر شده و چنین ترجمه کردهاند: و خواب شما را مآیه آرامشتان قرار دادیم (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص584 ؛ مشکینی، 1389، ص584؛ فولادوند، ص1373 و ص582).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه السبت، عبارتند از: آرامش، آسایش، قطع کردن و بریدن، مرگ و دست از کار کشیدن. تمامی مفسران، قطع شدن و بریدن را مهمترین هسته معنایی میان معانی واژه سبات دانستهاند. البته زمخشری و طبری به دو معنای سبات (مرگ و آرامش)، که با بافت آیه بیشتر همخوانی دارد، اشاره کرده؛ در حالی که طبرسی به کاربرد دیگر واژه که همان شنبه است و با بافت آیه همخوانی کمتری دارد، اشاره کرده است. مترجمان فارس زبان به یکی از معانی که در تفاسیر آمده است، استناد ورزیدهاند و به آرامش ترجمه کردهاند که نظر نگارنده نیز چنین است.
3-7. واژه «شدید»
«وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» (عادیات: 8).
«الشِّدِّة» یعنی استحکام و سختی و «رجلٌ شدید»، به معنای مرد قوی و پر قدرت است و «رجلٌ شدید العین»، یعنی مردی که خواب بر او غلبه نمیکند و نیز فعل « اشتَدَّ » به معنای دویدن میباشد (ابن منظور، 1414، ج3، ص 234-232 ).
نیز ممکن است از این باب باشد «اشتَدَّت الریح» یعنی باد به تندی وزید (راغب اصفهانی، 1431، ص448).
طبری میگوید: «همانا در مورد شدید اختلاف نظر است و نظر بصریان را میآورد که منظورشان از شدید، بخیل است و همانا از برخی دیگر نقل میکند که انسان برای به دست آوردن مال، سرسخت و نیرومند است» (طبری، 2000، ج24، ص 568).
زمخشری در ذیل آیه میگوید: «واژه شدید، یعنی: بخیل و خسیس، که منظور: «فلانٌ شدیدٌ» یا «متشدِّد» است و معنای آیه چنین میشود: همانا انسان به دلیل دوست داشتن مال و سخت خرج کردن آن خسیس است؛ یا [شدید] به معنای قوی است و [معنای آیه چنین است]: انسان به دلیل دوست داشتن مال و مقدم شمردن آن و نیز برای به دست آوردن آن قدرتمند و توانا است، ولی برای علاقه نشان دادن به عبادت خدا و شکر نعمتهای او ضعیف و ناتوان است؛ گفته شده است: «هو شَدیدٌ لِهذا الأمر و قویٌ له»، پس منظور آن است که برای دوست داشتن اموال سست و بیحال نمیباشد؛ بلکه با نشاط و توانا است» (زمخشری، 2008، ج4، ص 795).
طبرسی در معنای «شدید» در این آیه میگوید: مال را بسیار دوست دارد و نسبت به آن بخیل است. به شخص بخیل، شدید و متشدد گویند (طبرسی، 1988، ج10، صص 805- 804). شاعرمیگوید:
أری الموتَ یعتامُ الکرامَ و یصطفی عقیلةَ مالِ الفاحش المتشدّد
میبینم که مرگ انسانهای بزرگوار را بر میگزیند و ارزشمندترین مالِ انسان آزمند را برمیگیرد (تبریزی، 1989، ص 126).
فراء نیز میگوید: یعنی انسان به مال علاقه و محبت شدیدی دارد. با اینکه تمامی مفسران علاقه دادن به مال را در معنای آیه آوردهاند؛ اما ترجمههای مکارم شیرازی و فولادوند بیشتر با تفسیر طبرسی همسو است و تأثیر این ترجمه را در آنها میتوان دید که در معنای آیه گفتهاند: و او علاقهی شدید به مال دارد (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص604 ؛ فولادوند، 1373، ص599).
آیتالله مشکینی، در ترجمه خود به سرسخت بودن انسان اشاره میکند که با تفسیر طبری هماهنگ است و در ترجمه میگوید: «مسلماً او (انسان) بر دوستی مال، بسی سرسخت و قوی است» (مشکینی، 1389، ص 599).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه شدید، عبارتند از: پرقدرت، بخیل، قوی و محکم، شجاع، دویدن و سختی. تمامی مفسران به معناهای متفاوتی که برای این واژه ذکر شده، اشاره کردهاند و به نظرات مختلفی استناد جستهاند. زمخشری و طبری به معنای دیگر «شدید»، که همان توانایی و نیرومندی است، اشاره کردهاند؛ در حالی که طبرسی به معنایی غیر از این معنا که همان «بسیار» است، اشاره کرده است.
هسته معنایی که مورد نظر است و تمامی مفسران بدان اشاره کرداند، قوی و محکم بودن انسان در جمعآوری مال است که سست بودن انسان را در مقابل عبادات نشان دهد؛ لذا این معنا با بافت آیه بیشترین همخوانی را دارد و در تفسیر طبری بیشتر مد نظر بوده است.
بهترین ترجمه فارسی را نیز میتوان از آیتالله مشکینی دانست که بیشتر از مترجمان دیگر به تفاسیر و هسته معنایی توجه داشته و ترجمهای درخور ارائه دادهاند که منظور و هدف آیه را تا حدودی به طور کامل رسانده است. نظر پیشنهادی نگارنده نیز با ترجمه آیتالله مشکینی موافق است و آن را با بافت آیه هماهنگتر میبیند و سرسخت بودن انسان برای معنای واژه شدید، بهترین ترجمه میباشد.
3-8. واژه «غاسق»
«وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (الفلق: 3).
«غین، سین و قاف» یک اصل صحیح هستند که بر تاریکی دلالت دارند و غاسِق یعنی شب (ابن فارس، 1999، ج2، ص317 ). «الغاسق» یعنی ماه زیرا خسوف میکند و تاریک میشود» (ابن منظور، 1414، ج10، ص289).
طبری نظرات متفاوتی را که اهل خرد ذکر کردهاند، به ترتیب چنین بیان میکند: «1- شب، 2- اول شب که هوا به تاریکی میرود، 3- غروب خورشید، 4- ماه، 5- ستاره ثریا (منظور سقوط آن میباشد)» (طبری، 2000، ج24، ص 704).
زمخشری در توضیح آیه میگوید: «غاسق» به معنای شب است؛ آنگاه که تاریکیاش دامن گستراند و غسقت العین، یعنی چشم از اشک پر شد و «غسقت الجراحة»، به معنای پر از خون شد، هر دو از همین واژه میباشند، در این صورت، « وقوب » با واژه « غَاسق » یعنی ظلمتش همه چیز را فرا میگیرد (زمخشری، 2008، ج4، صص 826- 825).
طبرسی میگوید: «غاسق در لغت به معنای حمله برنده برای زیان رساندن در شب است؛ زیرا در شب درندگان و گزندگان از آشیانهها و سوراخ خود بیرون میآیند. گفته میشود: «غسَقت القرحة» هنگامی که چرک زخم بیرون آید و سر باز کند. «غَسَقت عینُه» یعنی اشکش سرازیر شد (طبرسی، 1988، ج10-9، ص865).
آیتالله شیرازی در ترجمه خود به موجود اشاره میکند و کاملاً با تفسیر طبرسی همسو است. او در ترجمه چنین میگوید: «و از شر هر موجود گزندهای که هنگام شب وارد میشود» (مکارم شیرازی، 1384، ص 609). مشکینی و فولادوند، در ترجمهها از تفاسیر کشاف و طبری متاثر بودهاند و آن را به تاریکی ترجمه کردهاند و چنین گفتهاند: و از شر تاریکی چون فرا گیرد (ر.ک: فولادوند، 1373، ص 604 ؛ مشکینی، 1389، ص 604).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه غاسق، عبارتند از: شب، اول شب که هوا تاریک میشود، غروب خورشید، موجود گزنده و درنده، ماه و ستاره که منظور سقوط آنها میباشد. هسته معنایی در تفاسیر کشاف و طبری، تاریکی میباشد که دو مفسر به آن اشاره کردهاند؛ ولی طبرسی برخلاف آنان، به موجودی که در شب ظاهر میشود و موجب ضرر میگردد، اشاره کرده که دیگر مفسران به آن اشارهای نکردهاند.
در حالی که زمخشری و طبری برای «غاسق» چندین معنا برشمردهاند، طبرسی تنها به معنای شب و حیوانات شرور و گزنده برای «غاسِق» بسنده کرده است که به نظر میرسد از دو تفسیر دیگر بهتر است؛ زیرا منظور از شب، آن چیزی است که در شب ظاهر میشود؛ در نتیجه منظور موجوداتی است که در شب ظاهر میشوند و نه خود شب.
در ترجمههای فارسی، مکارم شیرازی گویا از تفسیر طبرسی استفاده نموده و ترجمهاش بر اساس آن میباشد و آن را به موجود شرور و گزنده ترجمه کرده است که از دیگر ترجمهها برتر و بهتر است. نظر پیشنهادی نگارنده با نظر آیتالله مکارم شیرازی در یک راستا است و آن را بهتر از هر ترجمهای میداند.
3-9. واژه «الفَلَق»
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (الفلق: 1).
«الفلق» یعنی شکاف (ابن منظور، 1414ق، ج10، ص309 ). به زمین گود بین دو بلندی (دره) نیز «فلق» گویند (راغب اصفهانی، 1431، ص645). به همه مخلوقات، «فَلَق» گفته میشود؛ چراکه گویی از شکاف آنها چیزهای دیگری به وجود میآید و آشکار میشود (ابن فارس، 1999، ج2، صص 331-330).
زیمرن، یادآور میشود که فعل عربی«فلَقَ» ساخته شده از اسم است و آن را بر گرفته شده از یک منبع آرامی میداند (جفری، 1386، ص 322). زهیر نیز آن را به معنای صبح به کار برده است و در بیت شعری چنین میگوید:
الفارج الهم مسدولا عساکره کما یفرج غم الظلمة الفلق
همو که میزداید اندوهی را که تمام نیروها و تواناییهایش را بکار بسته است( اندوه فراگیر)، همانگونه که فلق, غم و اندوه شبانه را از بین میبرد (زهیر، 2005، ص 36).
طبری در مورد واژه فلق، چهار معنی را از اهل اندیشه ذکر میکند: «1- زندانی در جهنم که هرگاه در آن باز شود، اهل دوزخ فریاد سر میدهند و فرار میکنند، 2- صبح (سپیده دم) را فلق گفتهاند، 3- برخی نیز آن را به مردم و خلق خدا ترجمه کردهاند، 4- موجودات هستی» (طبری، 2000، ج24، ص701).
زمخشری میگوید: «فَلَق و فَرَق» یعنی صبح؛ زیرا شب از صبح شکافته و جدا میشود. در مثل آمده: «هو أبیَنُ مِن فَلَقَ الصُّبح» یا «مِن فرَقِ الصُّبح» (فلان چیز از صبح روشنتر است). به گفتهای، فلق، هر چیزی است که خداوند آن را از اصل و ریشهای بیرون میآورد؛ مانند: گیاهان از زمین، چشمهها از کوهها، باران از ابرها و به گفتهای، دره یا چاهی است در جهنم و برگرفته از گفتهی عرب است که زمین پست را فلق و جمع آن را فَلقان گویند (زمخشری، 2008، ج4، ص 825).
طبرسی میگوید: «اصل این واژه شکاف بسیار وسیع است که بر گرفته از «فَلَقَ یَفلقُه فلقاً رأسه بالسیف» میباشد (یعنی سرش را با شمشیر شکافت). به صبح، فلق گفته میشود؛ زیرا با روشنایی خویش تاریکی شب را میشکافد. برخی گویند: «الفلق» بچهها و نوزادان را گویند که با خارج شدن از صلب پدران و رحم مادران شکافته میشوند؛ همانگونه که دانه از گیاه شکافته میشود. همچنین به معنای چاهی است بسیار عمیق در دوزخ...» (طبرسی، 1988، ج10-9، صص 866- 865).
تمامی ترجمهها، واژه فلق را به صبح (سپیدهدم) ترجمه کردهاند که در تفسیرها به آن اشاره شده است. چنین ترجمه نمودهاند: بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیده دم (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص 609؛ مشکینی، 1389، ص 604؛ فولادوند، 1373، ص604).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه فلق، عبارتند از: صبح (سپیدهدم)، تمامی موجودات، زندان یا چاهی در جهنم، دره، مردم. در این آیه، هر چند معنایی که مفسران برای واژه «فلق» برشمردهاند، با سیاق آیه همخوانی دارد؛ اما هسته معنایی با توجه به آنچه ذکر شد، موجودات هستی میباشد که با بافت آیه «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» (الفلق: 2) همخوانی بیشتری دارد؛ علاوه بر این، در شرح واژه غاسق که در مثالهای قبلی توضیح داده شد، برای ترجمه، ذکر واژه موجودات، بهتر از صبح (سپیده دم) است.
در ترجمههای فارسی، به معنای سپیدهدم توجه شده است که یکی از معناهای ذکر شده برای آن است و مترجمان نیز به هسته معنایی در ترجمههای خود، توجهی نداشتهاند. از آنجا که در آیات بعدی این سوره گفته شده:«وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»(فلق: 3) و شرح این آیه نیز داده شد، ترجمه پیشنهادی نگارنده چنین است: بگو: پناه میبرم به پروردگار تمامی موجودات (هستی).
3-10. واژه «ناشطات»
«وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً» (النازعات: 2).
«نون، شین و طاء یک اصل واحد هستند که برحرکت و جنبش دلالت میکنند» (ابن فارس، 1999، ج2، ص 558). «الناشط» گاو وحشی را گویند که از سرزمینی به سرزمین دیگر حرکت میکند و گفته شده: «الأُنشوطة» گرهای است که یک طرف آن کشیده میشود تا گشوده شود» (ابن منظور، 1414، ج7، صص 414-413).
طبری معناهایی را که برای این واژه ذکر شده، چنین ذکر میکند: 1- ملائکهای که جان انسانها را میگیرند، 2- ستارگان که از افقی به افق دیگر میروند، 3- مرگ (طبری، 2000، ج24، ص 190).
زمخشری در توضیح معانی واژه میگوید: «تَنشِطُ» یعنی خارج میکنند. این واژه از «نَشَطَ الدَّلو» یعنی سطل را از چاه بیرون کشید، گرفته شده است و در این صورت منظور ملائکه هستند که ارواح را از جسمها بیرون میکنند. یا به اسبانِ مردان جنگجو [سوگند خورده است]. «ناشطات» در این معنا از «ثورٌ ناشط» گرفته شده، یعنی هنگامی که گاو از منطقهای به منطقهی دیگر میرود. یا به ستارگانی [سوگند خورده] که از جانب مشرق به طرف مغرب حرکت میکنند (زمخشری، 2008، ج4، ص693).
طبرسی میگوید: «النشط به معنای کندن است و «نَشَطَ الوحشُ من بلدٍ إلی بلدٍ»، یعنی حیوان شتابان و با نشاط از شهری به شهر دیگر رفت و تَنشطُ بصاحبِها، یعنی صاحبش را از شهری به شهر دیگر میبرد. هیمان بن محافه میگوید:
امست همومی تنشط المناشطا الشام بی طورا و طورا واسطا
خواستههای من، مرا از شهری به شهر دیگر، گاه به شام و گاه به واسط میکشاند (طبرسی، 1988، ج10-9، ص650).
«انشطت العقدة» یعنی گره آن گشوده شد. باز شدن گره را وقتی دو طرف آن کشیده شود را «الانشوطة» گویند. واژه ناشطات بسان «ازهاق» که جمع «زَهق» است، به معنای کمندها و کمانها آمده است؛ بنابراین، سوگند به فاعل آن است و ایشان مجاهدان در راه خدا هستند (همان، صص652-650).
طبرسی در بخش «المعنی» ناشطات را با تکیه بر سخنان دیگران چنین معنا میکند:
1- کمندها و کمانها که آنگونه که پیشتر آمد، خداوند متعال بر صاحبان آنها یعنی مجاهدان سوگند یاد میکند.
2- ملائکه که جان کافران را میان پوست و استخوان به حرکت در میآورند تا آن را از درونشان بیرون کشند؛ حال آنکه کافران در سختی و اندوه قرار گرفتهاند.
3- ملائکه که جان مؤمنان را به حرکت در میآورند و آن را میگیرند همانگونه که افسار از گردن شتر فرو میافتد ( یعنی با نرمی جان مؤمنان را میگیرند).
4- جان مؤمنان که به هنگام مرگ خارج میشود.
5- ستارگان که از افقی به افق دیگر میروند (ر.ک، همان، ص652 ).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه ناشطات، عبارتند از: ستارگان، ملائکه، اسبان جنگجو، جان مؤمنان، کمندها و مرگ. در میان مفسران، طبرسی میگوید: ناشطات به معنای کمندها و کمانها میباشد؛ بنابراین، سوگند به فاعل آن، یعنی مجاهدان در راه خداست.
در تمامی ترجمههای فارسی به ملائکه (فرشتگان) ترجمه شده است که در همه تفاسیر بدان اشاره شده است و مترجمان فارس زبان متاثر از آن بودهاند و چنین ترجمه کردهاند: سوگند به فرشتگانی که جان (مومنان) را به آرامی میگیرند (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص 585؛ فولادوند، 1373، ص 583؛ مشکینی، 1389، ص 583)؛ لذا با توجه به آیه پیشین که در مورد کافران است، ترجمههای صورت گرفته با بافت آیه همخوانی بیشتری دارد و متناسب با معنای آیه هستند.
3-11. واژه «یتیم»
«أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی» (ضحی: 6).
حروف اصلی واژه یاء، تاء و میم است. به از دست دادن پدر در میان انسانها و مادر در میان حیوانات، «الیُتم» اطلاق میشود (ابن فارس، 1999، ج2، ص651). راغب میگوید: به هر چیزی که تنها و مفرد باشد، یتیم گفته میشود؛ لذا «دُرَّةٌ یتیمةٌ» یعنی مروارید بی نظیر و به خانهای دور افتاده و یا ارزشمند که به مروارید تشبیه شده است، «بیتٌ یتیمٌ» گفته میشود (راغب اصفهانی، 1431، ص 889 ).
در تفسیر طبری، به دو معنا اشاره شده است: منظور از یتیم: 1- نداشتن پدر و مادر است که خداوند با وجود اینکه پیامبر (ص) یتیم بود؛ اما به او عزت و مقام داد، 2- سرگشته (طبری، 2000، ج24، ص 487).
زمخشری میگوید: «این آیه به این مطلب اشاره دارد که پیامبر (ص) در حالی که جنینی شش ماهه بود، پدرش درگذشت، سپس در سن هشت سالگی مادرش درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرستی او را به عهده گرفت وخداوند مهر او را در دل ابوطالب گذاشت و او را خوب تربیت کرد.
از سخنان دیگر در تفسیر این واژه، این مطلب است که گفتهاند: «یتیماً» برگرفته از گفتهی عرب یعنی «درّةٌ یتیمةٌ» میباشد، یعنی مگر نه این است که [خداوند] تو را در میان قریش فردی بینظیر یافت و در پناه خود گرفت؟» (زمخشری، 2008، ج4، ص 772).
طبرسی در ذیل آیه میگوید: «در معنای آن دو قول است: 1- تقریر و بیان نعمتهای خداوند بر آن حضرت میباشد. هنگامی که پدرش وفات نمود و پیامبر (ص) یتیم و بی پدر ماند، خداوند او را جا و مکان داد. 2- ألم یجدک یتیماً، یعنی تنها و یگانه [یافت] که مانندی برای تو در شرافت و فضیلت نیست. این معنای یتیم که دلالت بر یگانگی و بی همتایی دارد، برگرفته از «درّة یتیمة» میباشد (طبرسی، 1988، ج10-9، ص765).
فولادوند در ترجمه خود به مورد دوم در تفسیر طبری اشاره داشته و در ترجمه خود که متاثر از تفسیر طبری بوده، چنین میگوید: «و تو را سرگشته یافت، پس پناه داد؟» (فولادوند، 1373، ص 596). در دو ترجمه دیگر لفظ قرآنی یتیم عینا آورده شده است و چنین ترجمه کردهاند: آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟ (ر.ک: مکارم شیرازی، 1384، ص 600؛ مشکینی، 1389، ص 596).
نتیجه: معناهای ذکر شده برای واژه یتیم، عبارتند از: بی نظیر بودن، بی پدر شدن، سرگشته و تنها. طبری به معنای سرگشته اشاره داشته که در تفاسیر دیگر به آن اشارهای نشده؛ اما همگی به هسته معنایی میان معانی آن (یتیم و بینظیر) اشاره داشتهاند. البته در خود واژه «یتیم» نیز از راه مشابهت، انتقال معنایی صورت گرفته که مفسران به آن اشارهای نداشتهاند. با تغییر معنایی واژه «یتیم»، معنای آیه نیز از استفهام تقریری به معنای «نفی» تغییر مییابد. در صورتی که واژه به معنای «یتیم» باشد، استفهام به معنای «تقریر و بیان نعمت» است و اگر به معنای «بینظیر» باشد، استفهام به معنای «نفی» است. در ترجمههای فارسی، به یتیم (بی پدرشدن) و سرگشته توجه شده است و به معنای دیگر آن توجه نشده است. البته با توجه به آیات بعدی که خداوند میفرماید: «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ»، ترجمههای فارسی که آیتالله مشکینی و شیرازی انجام دادهاند، صحیحتر میباشند و نظر نگارنده نیز با این دو مترجم یکی است.
نتیجهگیری
با تحلیلی که صورت گرفت، نشان داده شد که در قرآن کریم واژگانی وجود دارد که از چندین معنا برخوردارند و تمامی معناها با بافت آن آیات هماهنگ است. علاوه بر این، بیان شد که در اشتراک لفظی، معناهای یک واژه در جایگاههای مختلف مورد نظر است؛ اما در چند معنایی، معنای یک واژه در یک مکان مشخص مورد نظر است که تنها تفاوت این دو مؤلفه به شمار میآید و اندیشمندان گذشته به آن توجهی نداشتهاند.
همچنین با بررسی که در سه تفسیر برجسته مفسران عربی صورت گرفت، نشان داده شد که این سه مفسر بزرگ عربی، به چند معنا بودن واژگانی که معانی متفاوتی را داشتهاند، توجه ویژه داشته و با نقل قولهایی که از دیگران آوردهاند، در پی شناسایی هسته معنایی آیات بوده تا مخاطب با اندیشیدن در معانی، بهترین معنا را برگزیند.
در تفسیر طبری، فقط معناهای گونهگونی که برای واژه بیان شده بود، ذکر شده بود و مولف خود نظری نداده بود، ولی زمخشری و طبرسی، علاوه بر اینکه معناهای متفاوت را ذکر کرده بودند، نظراتی نیز درباره معنای این آیات داده بودند که طبرسی از دو مفسر دیگر توضیحات بیشتری داده بود و چند معناها را زیباتر از آنها بررسی کرده بود.
طبرسی با بیان هر معنا در جملهای مستقل، چندمعنا بودن آیات را به زیبایی بیان کرده بود و همخوانی تمامی آن معناها را با بافت آیه نشان داده بود؛ از اینرو تفسیر طبرسی در شناختن و نشان دادن واژگان چند معنا در قرآن، بهتر از دیگر تفاسیر عمل کرده و معناهای بهتری را ارائه داده است.
در مقابل این سه تفسیر، سه ترجمه برجسته فارسی نیز مورد بررسی قرار گرفت که معلوم شد مترجمان فارس زبان نیز به این تفاسیر توجه داشتهاند و از آنها بهره بردهاند، زیرا بهترین معنایی را که میتوان برای آن آیهها بیان کرد، در ترجمهها مشاهده شد؛ اما بر خلاف تمامی ترجمههای مشهور فارسی، آیتالله مکارم شیرازی، در ترجمه خود به معناهایی دیگر در برخی آیات اشاره کرده بود؛ که دیگر مترجمان بدان اشارهای نکرده بودند؛ برای مثال در ترجمه واژه «غاسق» بر خلاف تمامی مترجمان، به معنای موجودهای گزنده یا شرور اشاره کرده بود که در ترجمههای دیگر فارسی این معنا ذکر نشده است؛ در نتیجه میتوان گفت که مترجمان مشهور زبان فارسی نیز به این چند معنایی واژگان توجه داشتهاند و از تفاسیر عربی نیز متاثر بوده و بهترین معنا را با توجه به هسته معنایی واژهها برگزیدهاند.
[