The Holy Quran and its variws in Fluences on the Arabic language Syntax

Document Type : Research Article

Author

Assistant professor at University of Shahid Chamran in Ahvaz

Abstract

The Holy Quran due to its special status among the Muslims has been the source for different branches of science. The Arabic syntax is one of the oldest disciplines which was developed by the Holy Quran and for the protection of this book. In this article the aim is to deal with the following topics by the use of library method and the analysis of data to have a better understanding of the function of syntax for the Holy Quran. The status of the Holy Quran among the grammarians, the status of the Holy Quran for the two syntax schools, the influence of the Holy Quran on the Arabic syntax. The goal is to clarify the point that the relation and the status thestatus of the Holy Quran to syntax is basic and many of its subjects are derived from the Holy Quran. It is important to point out that the Holy Quran is manifested in its different readings thus, in this article by different readings the writer means the Holy Quran and vice versa.

Keywords


Article Title [Persian]

قرآن و تأثیرگذاری‌های مختلف آن بر نحو عربی

Author [Persian]

  • قاسم بستانی
دانشیار دانشگاه اصفهان
Abstract [Persian]

قرآن کریم بنا بر جایگاه ویژه‌ای که نزد مسلمانان داشته و دارد، از همان ابتدا موجب ظهور علوم و فنون بسیاری نزد مسلمانان گشت. یکی از قدیمی‌ترین علومی که از سویی، برای صیانت از قرآن و از سویی دیگر، تحت تأثیر و در پناه قرآن به وجود آمد، علم نحو عربی است. در مقاله پیش‌رو، در نظر است به روش کتابخانه‌ای و تجزیه و تحلیل داده‌ها و تدوین آن‌ها، برای درک هرچه بهتر و بیشتر موقعیت قرآن نسبت به علم نحو، به سؤالاتی چون: جایگاه قرآن نزد نحویان بخصوص جایگاه قرآن نزد دو مکتب مشهور نحوی، تأثیرگذاری‌های مختلف قرآن بر نحو عربی و غیره، پاسخی تا حد روشن ارائه شود.
همچنان که معلوم خواهد شد، جایگاه و موقعیت قرآن نسبت به علم نحو، همچون دیگر علوم اسلامی، جایگاهی روشن و اساسی بوده و بسیاری از مباحث علم نحو مأخوذ یا مرتبط با خطاب و بیان قرآنی است. لازم به تذکر است از آنجا که قرآن، در قرائت‌های مختلف آن متجلّی است، لذا در این مقاله، مراد از این قرائت‌های مختلف، قرآن به معنای اعم آن و مراد از قرآن، قرائت‌های آن است.

Keywords [Persian]

  • قرآن
  • قرائت‌های قرآنی
  • علم نحو
  • تأثیرگذاری

. جایگاه قرآن نزد نحویان

دانشمندان بر این امر اجماع دارند که در زبان عربی و نحو، می‌توان به تمام قرائت‌های قرآنی؛ خواه متواتر و خواه شاذ، استناد و احتجاج کرد، حتی اگر مخالف قیاس مشهور باشد که در همان مورد خاص، بدان احتجاج می‌شود و بر آن قیاس نمی‌شود (سیوطی، بی تا-الف، ص51) و با نگاهی اجمالی به محتویات کتاب‌های نحوی، به روشنی آشکار می‌شود که علم نحو از بدو تأسیس آن، ارتباط تنگاتنگی با قرآن داشته و خدمات متقابلی در طول تاریخ میان آن دو صورت گرفته است و نحویان علی رغم روش‌ها و مکاتب مختلفی که داشته‌اند، قواعد خود را بر اساس اسلوب‌های قرآن و قرائات‌های آن بنا کرده‌اند و کتاب‌های آن‌ها مشتمل بر بیشتر قرائت‌های قرآنی از متواتر و شاذ، است؛ زیرا قرائت‌ها، موثق‌ترین مأخذ و مهمترین منبعی بودند که نحویان می‌دانستند قواعد نحوی خود را از آن‌ها استخراج کرده یا قواعد را بدان مستند ساخته و مورد تأیید قرار دهند (سیوطی، بی تا-الف، ص51، مخزومی، 1986م، ص382).

همچنان که بسیاری از نحویان، خود از اصحاب قرائت‌های مشهور یا غیر مشهور می‌باشند، مانند: أبوعمرو بن علاء، حمزه، کسائی (از اصحاب قرائت‌های مشهور)، عبدالله بن أبی اسحاق حضرمی، عیسی بن عمر، یونس، عیسی بن عمر ثقفی، خلیل بن احمد فراهیدی، یحیی بن زیاد فرّاء (مخزومی، 1986م، ص382).

از این رو، گفته شده که قرآن و قرائت‌های آن از زمان تأسیس علم نحو، ذهن نحویان را به خود مشغول کرده بود و چه بسا، توجّه آنان بدین قرائت‌ها بود که آنان را به مطالعات نحوی برانگیخت تا میان قرائت‌ها و زبان عربی، هماهنگی و انسجام ایجاد نمایند (مکرم، 1987م، ص55).

به اختصار و بنا بر قول مشهور، تقریباً از اواخر عصر اموی (132-40 هق) و اوایل قرن دوم هجری دانشمندان بصره و کوفه به گردآوری مآخذ و منابع مختلف زبان عربی، از اشعار، کلام عرب و قرائات قرآنی و استخراج اصول و قواعد نحو عربی اقدام نموده و علم نحو عربی را پایه‌گذاری کردند (زجاجی، 1363، ص1، وهبه و کامل، 1984م، ص187).

2. علل ظهور علم نحو

در خصوص علل پرداختن مسلمانان به علم نحو و ظهور آن، می‌توان به دو علت عمده زیر اشاره کرد (زجاجی، 1363، ص‌1، وهبه و کامل، 1984م، ص‌187، ابن خلدون، 1988م ص‌547، رافعی، 1940م، ج1، ص‌360):

2-1. نیاز تازه مسلمانان به آموختن قرآن و اطلاع بر دلالت الفاظ و دقایق معانی آن (یعنی قرآن).

2-2. شیوع لحن و خطا میان اعراب به سبب اختلاط و معاشرت آنان با غیر عرب به سبب گسترش جهان اسلام و نیز شیوع لحن و خطا نزد اقوام تازه عرب شده.

با این وجود، نمی‌توان گفت که فقط علل فوق منجر به ظهور علم نحو و توجه به زبان عربی در ابعاد مختلف آن شده است. باید توجّه داشت که پس از گذشت چند دهه از فتوحات، در مناطقی چون عراق (بصره و کوفه)، شام، مصر و اندلس فرهنگ‌های اختلاطی جدید (همچون خرده فرهنگ‌هایی) با مایه‌هایی از فرهنگ‌های بومی آن سرزمین‌ها که سابقه طولانی در علوم تجربی و نظری، تدوین و نگارش علوم و روش‌های تحقیق داشتند، به ظهور رسیدند. سابقه دانش‌پژوهی این فرهنگ‌ها که اکنون بخشی از فرهنگ اسلامی مردمان آن سرزمین‌ها شده بود، علی رغم موانع ساختاری فرهنگ عربی که تهی از فرهنگ تحقیق و پژوهش بود و قرائت خاص آنان از دین که دو منبع قرآن و سنت را در همه چیز بسنده می‌دانست و با تکیه بر برخی از آموزه‌های قرآنی و برخی از منقولات نبوی و با درک واقعیت‌ها و اقتضائات موجود یعنی نبودن منابع و آثار علمی در حوزه فرهنگ اسلامی آن زمان و نیاز بدان‌ها برای ساختن تمدنی نوین و حفظ آن، مسلمانان عرب و تازه مسلمان شده‌های غیر عرب را، بر آن داشت تا ضمن توجه به فعالیت‌های علمی فرهنگ‌های گذشته و ترجمه و انتقال آن به زبان عربی و آموزش آن‌ها، به کارهای علمی جدیدی در فرهنگ جدید یعنی فرهنگ اسلامی بپردازند که از جمله آن علوم، علم صرف و نحو عربی است.

3. مآخذ و منابع علم نحو

مآخذ علم نحو را به طور کلی چنین ذکر کرده‌اند:

3-1. سماع

یعنی سخنان و کلام فردی موثق و مورد اعتماد در فصاحت (سیوطی، بی تا-الف، ص‌48) که خود بر اقسام ذیل است:

3-1-1. قرآن کریم

جواز استناد به هر چه که قرآن بدان خوانده شده؛ یعنی قرائت‌های قرآنی، خواه متواتر باشد، یا آحاد یا شاذ، وارد شده و بر آن (یعنی: قرائت‌های قرآنی) به عنوان یکی از مآخذ و منابع احتجاج در زبان عربی، برای اثبات صحت لفظی، ترکیبی یا معنایی، ادعای اجماع شده است (سیوطی، بی تا-الف، ص‌48، یعقوب، 1420ق، ص‌21)، چرا که قرآن، وحی الهی بوده و با دو ویژگی زبان‌شناسی ذیل نازل شده است (مکرم، 1965م، صص‌96-97):

الف) به سبک و اسلوب عربی و در اوج بلاغت و فصاحت عربی.

ب) بر لهجه قریش که به فصاحت و بلاغت مشهور بود.

البته همچنان که خواهد آمد، این استناد نزد دو مکتب مشهور و اصلی نحوی؛ مکتب بصری و کوفی و بزرگان آن دو، به درجه از قوّت برخوردار نبوده است.

3-1-2. حدیث نبوی

هر چند باید گفت که در استناد به حدیث میان علمای زبان عربی اختلاف است. گفته شده که واضعان نخستین زبان‌ عربی، مانند أبوعمرو بن علاء، عیسی بن عمرو، خلیل بن احمد و سیبویه از بزرگان مکتب بصره و کسائی، فرّاء، علی بن مبارک الاحمر و هشام ضریر از بزرگان مکتب کوفه، و نیز نحویان متأخر دیگر مکاتب مانند مکتب بغداد و اندلس، به علت جواز نقل به معنا در حدیث و بلکه نقل به معنا شدن احادیث و عدم اطمینان به اصالت متن‌های آن، از استناد به احادیث خودداری می‌کردند (سیوطی، بی‌تا-الف، ص‌48، یعقوب، 1420ق، ص‌20).

3-1-3. زبان عربی

مراد، نظم و نثر عرب پیش از بعثت، زمان پیامبر (ص) و پس از ایشان (ص) است اگر که به اسناد معتبر نقل شده باشند، خواه عرب مسلمان باشد، خواه کافر و جاهلی (سیوطی، بی تا-الف، ص‌59-60، مکرم، 1965م، ص‌95، رافعی، 1940م، ج‌1، ص‌369) که خود شامل دو قسم است:

3-1-3-1. عرب بدوی

که شامل دو گروه ذیل می‌باشند:

الف) قبائل بدوی (اهل الوبر) دور از تأثیرات بیگانگان که معمولاً بدان‌ها استناد می‌شود (سیوطی، بی تا-الف، ص‌56، یعقوب، 1420ق، ص‌21، وهبه و کامل، 1984م، ص‌262).

ب) قبائل بدوی متأثر از بیگانان که معمولاً بدان‌ها استناد نشده است، هر چند نظر غالب آن است که کوفی‌ها به این قبائل نیز استناد می‌کردند (سیوطی، بی تا-الف، صص‌56 و 57 و 202؛ یعقوب، 1420ق، ص‌21؛ مکرم، 1987م، ص‌95).

3-1-3-2. عرب شهرنشین

که به جهت فساد زبانشان، معمولاً بدان‌ها استناد نمی‌شود (سیوطی، بی تا-الف، صص ‌56 و 57).

3-2. اجماع

مراد، اجماع نحویان بصره و کوفه که حجیت دارند، به شرط آن که مخالف یا - به اصطلاح - منصوص یا مقیس بر منصوص نباشد و نیز اجماع عرب هر چند امکان دستیابی بر آن امکان نیست (سیوطی، بی تا-الف، ص‌88، ابن جنی، بی تا، ج‌1، ص‌189).

3-3. قیاس

قیاس در لغت، ارجاع چیزی به نظیرش و در اصطلاح، دادن حکم کلام منقول از عرب به غیر منقول از آنان، یا الحاق فرع به اصل به سبب امری جامع، یا تقدیر فرع بر اساس اصل است مانند این که لفظی از لفظ دیگری، بر اساس‌ قیاس‌هایی، مشتق شود که (آن قیاس‌ها) مورد قبول دانشمندان لغت و نحو بوده و از همان زبان، استقراء شده باشد، مثلاً کلمه «وَزْن» به صورت قیاسی، بر «أَوْزان» و «وُزون» جمع بسته شود، در حالی که «وُزون» از عرب شنیده نشده است، اما وزن «فُعول»، در جمع هر اسمی که بر وزن «فَعْل» باشد، قیاسی است (سیوطی، بی تا-الف، ص‌94، یعقوب، 1420ق، ص‌474، مکرم، 1987م، ص‌91).

4. مکاتب نحوی و مأخذ و منبع بودن قرآن برای علم نحو

با توجه به این که قدیمی‌ترین و مهم‌ترین مکاتب نحو عربی، دو مکتب، بصری و کوفی است، ذیلاً به دیدگاه این دو مکتب فقط اشاره می‌شود:

4-1. مکتب بصره

نزد بصری‌ها، قرآن کریم و در نتیجه قرائت‌ها منبع نخست شمرده می‌شد (ضیف، 1968م، ص‌19، مکرم، 1965م، ص‌124) امّا گفته شده که بصری‌ها به قرائات، استشهاد نمی‌کردند مگر این که به شعر، کلام عرب یا قیاسی، پشتیبانی شود (مکرم، 1965م، صص‌96-97) یا آن که آنان در مواردی که ظاهر اسلوب‌های قرآنی، موافق قیاس‌های آن‌ها نمی‌شد، به تأویل آن به نفع قیاس‌های خود می‌پرداختند (مکرم، 1965م، ص‌124).

برخی نیز تأکید کرده‌اند که گروه بسیار  اندکی، در تعداد اندکی از قرائت‌هایی که موافق قواعدشان نبوده، توقف و فقط قرائت‌های موافق را تأیید می‌کردند. اما این امر، پدیده‌ای عام در نحو بصری نبود و برای مثال، در کتاب سیبویه، مطلبی که تصریح بر ردّ قرائتی و تأیید قرائت دیگری باشد، مشاهده نشده است. بلکه أخفش أوسط از کوفی‌های متأخر بیشتر به قرائات شاذ تمسّک و استناد می‌کرده تا به کلام عرب و اشعار آن‌ها. به هر حال، حقیقت آن است که برخی از بصری‌های قرن سوم، مانند مازنی، مبرّد و زجّاج تحت تأثیر کوفی‌هایی چون کسائی و فرّاء در پاره‌ای از قرائت‌ها، طعن کرده، آن‌ها را شاذ دانسته و در آن‌ها توقّف نموده یا به تأویل آن‌ها پرداخته‌اند (ضیف، 1968م، صص‌19 و 157-158) و بر عاصم، حمزه و ابن عامر ایراد می‌گرفتند که قرائتشان به دور از زبان عربی و دارای لحن و خطاست، در حالی که این قرائت‌ها، ثابت و دارای سندهای متواتر و صحیحی هستند و بر آن‌ها نمی‌توان گرفت و ثبوت و شیوع این قرائت‌ها، خود دلیل جواز آن‌ها در زبان عربی است (سیوطی، بی تا-الف، ص‌49).

به هر حال، این رویکرد (طعن در برخی از قرائت‌ها)، امری شایع و خصوصیتی اصلی در نحو بصری نیست (ضیف، 1968م، ص158) و اصحاب این مکتب، به هر حال، از برخی از قرائت‌ها بهره جسته‌اند امّا در کنار دیگر مآخذ و منابعی که آن‌ها را تأیید می‌کند (سیوطی، بی تا-الف، ص‌49) ابن مالک و سیوطی از این مکتب، از جمله معتقدان به مأخذ و منبع بودن قرائت‌ها می‌باشند.

در نقد روش منسوب به بصری‌ها، یعنی احتیاط زیاد استفاده از قرائت‌های مختلف در کاوش‌های نحوی، گفته شده که چنین کاری، نحو بصری را از منبع بزرگی که می‌توانست قواعد و اصولی پایه‌ریزی کند، محروم ساخت (مکرم، 1987م، ص100).

 

4-1-1. معرفی بزرگان مکتب بصره

با توجه به این که بزرگان این مکتب، بسیارند، در اینجا فقط به مهمترین آن‌ها که در قرائت‌های قرآنی نیز متبحّر، بلکه صاحب قرائت بودند، جهت تکمیل بحث بالا ذکر می‌شود، این بزرگان عبارتند از: أبوالاسود دؤلی ظالم بن عمرو (م. 69 ق) که از نخستین واضعان علم نحو به اشاره علی (ع) و نگارنده در آن شمرده می‌شود (زیات، بی‌تا، ص‌364، ابن خلدون، 1988م ص‌546)؛ عبدالله بن أبی اسحاق حضرمی (م. 117 ق) که از نخستین نحویان و تعلیل کنندگان نحو بوده و به قیاس بسیار توجه نشان می‌داد (زیات، بی‌تا، ص‌364، مکرم، 1965م، ص‌94، ضیف، 1968م، ص‌18، 22، یعقوب، 1420ق، ص‌550، وهبه و کامل، 1984م، ص‌258)؛ عیسی بن عمر ثقفی (م. 149 ق) که مهمترین شاگرد حضرمی بوده و به مانند او به گسترش‌ و تحکیم قیاس پرداخت و قواعد نحو را تنظیم کرد، به گونه‌ای که متأخران در مباحث خود بر آن اعتماد می‌کنند. وی دارای دو کتاب «الإکمال» و «الجامع» بود (وهبه و کامل، 1984م، ص‌258، ضیف، 1968م، صص‌18 و 25 و 27، یعقوب، 1420ق، ص550).

برخی بر آنند که او نخستین تألیف کننده در علم‌ نحو است (زیات، بی‌تا، ص‌364) و این که «سیبویه» کتاب خود را بر اساس کتاب «الجامع» با اضافات و تحشیه‌هایی، نگاشته‌ است (وهبه و کامل، 1984م، ص‌258)، اما مدرکی قطعی بر این ادعا به دست نیامده است (ضیف، 1968م، ص‌26)؛ أبوعمرو بن علاء (م. 154 ق)، شاگرد حضرمی و داناترین مردم به لغات عرب، غریب، اشعار، أیام و وقایع آن بود و به قواعد و قیاس بسیار توجه نشان می‌داد (ضیف، 1968م، صص‌18 و 27، یعقوب، 1420ق، ص‌550، مکرم، 1965م، ص‌94)؛ یونس بن حبیب (م. 182 ق)، شاگرد حضرمی و ملازم أبوعمرو و چه بسا شاگرد عیسی بن عمر. او به بادیه سفر کرد و از عرب، بسیار شنید و این امر او را یکی از راویان بزرگ در لغت و غریب ساخت (یعقوب، 1420ق، ص‌550، ضیف، 1968م، ص‌18، 28)؛ خلیل بن احمد فراهیدی ازدی (م. 174 یا 175ق)، شاگرد عیسی بن عمر و أبوعمرو بن علاء که علم نحو را بر اساس سماع، تعلیل و قیاس تهذیب و ابواب آن را کامل و اصطلاحات آن را وضع کرده و شکل نهایی آن را پرداخت، به گونه‌ای که بیشتر ارجاعات سیبویه در کتابش، به اقوال اوست. مبحث عوامل و معمول‌ها که اساس مباحث نحوی است، از استنباطات اوست (ابن خلدون، 1988م ص‌547، وهبه و کامل، 1984م، ص‌258، ضیف، 1968م، صص‌18 و 30-31 و 33 به بعد؛ یعقوب، 1420ق، ص550، زیات، بی‌تا، ص360).

سیبویه أبوبشر عمرو بن عثمان‌ ایرانی الاصل (م. 177 یا 180 ق)، شاگرد عیسی بن عمر، اخفش کبیر، یونس بن حبیب و بخصوص خلیل و پیشوای بصری‌ها در نحو. او پیرو روش استادش خلیل بود و کتابش، کتاب جامع در نحو و به عبارت دیگر، کتاب این علم دانسته می‌شود. سیبویه در این کتاب، بر اساس سماع، تعلیل و قیاس ابواب نحو را تهذیب و فروعات آن را کامل و ادله و شواهدش را بیشتر کرد. از این رو، کتاب او مرجع و اساس در علم نحو گشت، هر چند گفته‌اند که کتاب او، در حقیقت املاءهای استادش خلیل بوده است. این کتاب، لبریز از استشهاد به آیات قرآنی و قرائت‌های مختلف آن است (ابن خلدون، 1988م ص‌547؛ زیات، بی‌تا، صص‌360 و 366-367؛ وهبه و کامل، 1984م، صص‌215 و 258؛ یعقوب، 1420ق، ص‌550، ضیف، 1968م، صص ‌57 و 59 به بعد؛ مکرم، 1987م، ص94).

همچنین می‌توان به افراد ذیل اشاره کرد: قُطْرب محمد بن مستنیر (م. 206 ق) شاگرد سیبویه و گروهی دیگر از بصری‌ها (یعقوب، 1420ق، ص‌550؛ ضیف، 1968م، ص‌108 به بعد)؛ أبو عبیده قاسم بن سلّام (209 یا 210ق) (زیات، بی‌تا، ص‌360؛ وهبه و کامل، 1984م، صص‌92 و 187)؛ أخفش أوسط أبوالحسن سعید بن مَسْعدة (م. 210 یا 211 ق)، ایرانی‌الاصل و شاگرد سیبویه و استاد بسیاری از بصری‌ها و کوفی‌ها و بزرگ نحویان پس از سیبویه (وهبه و کامل، 1984م، ص‌258؛ ضیف، 1968م، ص‌94 به بعد)؛ أصمعی ابو سعید عبد الملک بن قُرَیب (213 یا 216 ق) (زیات، بی‌تا، صص‌360-362؛ وهبه و کامل، 1984م، صص‌92 و 187)؛ أبوعمر جَرْمیّ صالح بن اسحاق (م. 225 ق) نحوی و فقیه، شاگرد اخفش، یونس و گروهی دیگر از بصری‌ها (یعقوب، 1420ق، ص‌550؛ ضیف، 1968م، ص‌111 به بعد)؛ محمد بن سلّام جُمَحیّ (232ق) (وهبه و کامل، 1984م، ص‌187)؛ أبوعثمان بکر بن عثمان مازنی (م. 249 یا 236 ق)، شاگرد اخفش و گروهی دیگر از نحویان، لغت‌شناسان و متکلمان بصری و استاد مبرّد و بزرگ نحویان بصره پس از اخفش و جرمی (یعقوب، 1420ق، ص‌550؛ ضیف، 1968م، ص‌115 به بعد)؛ مبرّد أبوالعباس محمد بن یزید (م. 280 ق)، صاحب الکامل و بزرگ نحویان بصره در زمان خود و شاگرد جرمی، مازنی و دیگر نحویان بصره (ضیف، 1968م، ص‌123 به بعد؛ یعقوب، 1420ق، ص‌550؛ زیات، بی‌تا، ص‌360)؛ زجّاج أبو اسحاق ابراهیم بن سَریّ (م. 310 ق) (ضیف، 1968م، ص‌135 به بعد؛ ابن خلدون، 1988م ص‌547؛ یعقوب، 1420ق، ص‌550)؛ ابن السراج أبوبکر محمد بن سریّ‌ السراج (م. 316 ق) (یعقوب، 1420ق، ص‌550؛ ضیف، 1968م، ص‌140 به بعد)؛ أبوسعید حسن بن عبدالله سیرافی (368 ق)، شاگرد ابن درید و ابن‌ السراج و أبوبکر بن مجاهد در قرائات (ضیف، 1968م، ص‌145 به بعد؛ یعقوب، 1420ق، ص‌550).

4-2. مکتب کوفه

این مکتب، بر خلاف مکتب بصری، در استشهاد به ظاهر قرآن و قرائات آن آبایی نشان نمی‌داد و بدون تأویل و شواهد پشتیبان کننده، به أخذ ظاهر بیشتر اسلوب‌های قرآنی اقدام می‌کرد (مکرم، 1965م، صص‌123 و‌124؛ ضیف، 1968م، ص‌158).

گفته‌اند آنان اهل فلسفه و منطق نبودند تا مانند بصری‌ها منطق و قیاس را بر زبان حاکم کنند. از این رو، به قرآن و قرائات آن، روی آوردند که فقط متکی بر نقل و روایت بود و بسیاری از قواعد نحوی را بر آن بنا نهادند؛ چرا که معتقد بودند قرآن به لهجه‌های مختلف و فصیح نازل شده است و برای قبول و اخذ، جهت ساختن قاعده‌ای، تقریر حکمی یا تصحیح اسلوبی شایسته‌ترند (مکرم، 1965م، ص‌123) و آثار تأثیرپذیری‌ از منطق، فلسفه و جو علمی لبریز از دو علم فقه و کلام در آثار بزرگان این مکتب بسیار مشاهده می‌شود (زجاجی، 1363، ص‌2).  

اما به نظر نمی‌آید بتوان دلیل قانع کننده‌ای ارائه داد که ثابت کند که بزرگان مکتب بصری، به خصوص پیشینیان و پیش‌قراولان آن، اهل‌ منطق و فلسفه بودند و چنین چیزی در احوالات آن‌ها کمتر ذکر شده است و اگر چنین امری واقعیت داشته باشد، بیشتر نزد متأخران این مکتب باید جستجو کرد. همچنین باید متذکر شد که در میان بزرگان کوفی چون کسائی و فراء نیز تخطئه قرائات وجود داشته است (ضیف، 1968م، ص158) لذا نمی‌توان گفت که کوفی‌ها مطلقاً به قرائات استناد می‌کردند.

4-2-1. معرفی بزرگان مکتب کوفه

با توجه به این که بزرگان این مکتب نیز بسیارند، در اینجا فقط به مهمترین آن‌ها که در قرائت‌های قرآنی نیز متبحّر، بلکه صاحب قرائت بودند، جهت تکمیل بحث بالا ذکر می‌شود، این بزرگان عبارتند از: أبوجعفر رؤاسی (م. 149 ق) (وهبه و کامل، 1984م، ص‌258)؛ حماد روایه (م. 156 ق) (زیات، بی‌تا، ص‌368؛ وهبه و کامل، 1984م، ص‌187)؛ أبوالحسن علی بن حمزه کسائی (م. 189 یا 193 ق)، امام کوفی‌ها در نحو و لغت، مؤسس مکتب کوفی، شاگرد خلیل در بصره و صاحب تألیفاتی چون معانی القرآن و کتاب النحو (زیات، بی‌تا، صص‌8 و 365؛ ضیف، 1968م، ص‌172 به بعد؛ یعقوب، 1420ق، ص‌552)؛ أبو زکریا یحیی بن زیاد فرّاء (م. 207ق)، شاگرد کسائی، دانا بر نحو و لغت و مهمترین نحوی دوره عباسی اول و واضع نهایی نحو کوفی و مصطلحات آن که در زمان مأمون و امام بغدادی‌ها در نحو (زیات، بی‌تا، صص369-368؛ وهبه و کامل، 1984م، ص‌187، یعقوب، 1420ق، ص‌552؛ ضیف، 1968م، ص‌192 به بعد)؛ أبو عبدالله هشام بن معاویه الضریر (م. 209 ق)، بزرگ‌ترین شاگرد کسائی پس از فراء (یعقوب، 1420ق، ص‌552، ضیف، 1968م، ص‌188 به بعد)؛ أبو عبید قاسم بن سَلّام (م. 224ق) (وهبه و کامل، 1984م، ص‌187)؛ ابو عمرو شیبانی (م. 213ق) (وهبه و کامل، 1984م، ص‌187)؛ ابو زید انصاری (م. 215ق) (زیات، بی‌تا، ص‌360)؛ ابن الانباری محمد بن قاسم (م. 327 ق)، از داناترین نحویان کوفه و شاگرد ثعلب (یعقوب، 1420ق، ص‌552).

علاوه بر آن، همچنین از نحویان مکتب بغداد که سخت به قرآن و قرائات آن متوجّه نشان می‌دادند، مانند: ابن جِنّی عثمان بن جنّی (م. 392 ق)، دارای نزدیک به 50 در علوم مختلف زبان عربی، مانند «المحتسب فی تبیین وجوه شواذ القراءات و الایضاح عنها»، «سر صناعة الاعراب»، «الخصائص» (که مدت‌ها پنداشته می‌شد که نخستین اثر در علل نحو است) (ضیف، 1968م، ص‌265 به بعد، یعقوب، 1420ق، ص‌551)؛ زمخشری محمود بن عمر (م. 538 ق)، از بزرگان علم‌ نحو، لغت، تفسیر، حدیث و کلام و دارای تألیفات بسیار از جمله: اساس البلاغة، الفائق فی غریب الحدیث و تفسیر الکشاف (یعقوب، 1420ق، ص‌551؛ ضیف، 1968م، ص‌283 به بعد) و نیز از نحویان مکتب اندلس، مانند: ابن مالک محمد بن عبدالله (م. 672 ق)، امام نحویان و لغت‌شناسان و استاد در قرائات و حدیث نبوی و صاحب الفیه مشهور (یعقوب، 1420ق، ص‌549، ضیف، 1968م، ص‌309 به بعد)؛ أبوحیان محمد بن یوسف (م. 745 ق)، شاگرد أبوجعفر بن الزبیر و ابن الضائع، دانا بر تفسیر، حدیث، قرائات و تاریخ، دارای تألیفات بسیار در علوم مختلف اسلامی (ضیف، 1968م، ص‌320 به بعد) و از بزرگان مکتب مصر و شام، مانند: سیوطی عبدالرحمن بن أبی بکر (م. 911 ق)، از دانشمندان‌ برجسته اسلام و متبحر در تمام علوم اسلامی و صاحب کتاب‌های بسیار، مانند: المزهر فی علوم اللغة، الاقتراح فی أصول النحو، الاشباه و النظائر و هو مع الهوامع شرح جمع الجوامع (ضیف، 1968م، ص‌362 به بعد) یاد کرد.

5. تأثیرگذاری‌های مختلف قرآن بر نحو عربی

همچنان که پیش‌تر ذکر شد، قرآن یکی از مآخذ و منابع علم نحو است. اکنون به شکل‌های مختلف تأثیرگذاری این متن الهی در توسعه و تعمیق علم نحو گذاشته است، اشاره می‌شود:

5-1. ایجاد قواعد نحوی

برخی از قرائت‌ها، مستقیماً در ایجاد قواعد نحوی نقش داشته‌اند. این قواعد، متنوع و بسیار بوده و به آسانی قابل تحدید و استقراء نیستند. همچنین برخی از آن‌ها کلی و غیر منسوب به فردی یا مکتبی خاص و برخی جزئی و منسوب به فرد یا مکتبی خاص است (لبدی، 1978م، ص347). 

البته باید متذکر شد که به آسانی نمی‌توان تشخیص داد که قرائت‌ها نقشی مستقیم در ایجاد یک قاعده نقش داشته‌اند و بدون این قرائت‌ها، چنین قاعده‌ای به ظهور نمی‌رسید یا آن که این قرائت‌ها، صرفاً نقش مؤیّد و شاهد و زمینه‌ای قوی برای ایجاد آن قاعده بوده‌اند و چه بسا، نتوان به راحتی سخن از ایجاد کردن قواعد نحوی توسّط قرائت‌های قرآنی کرد؛ چرا که قاعدتاً بیان و خطاب قرآنی از حیث زبان خطاب، یعنی زبان عربی، بر اساس بر قواعد آن زبان در زمان نزول بوده است تا خللی در فصاحت و بلاغت و در نتیجه تحدی و اعجاز آن وارد نشود، هر چند امکان ابداع و ابتکار در هر زبانی و در هر زمانی، محتمل است.

 

5-1-1. قواعد کلی ایجاد شده

الف) نصب مضارع مقترن به فاء سببیه پس از رجاء بر اساس حمل «أنّ» بر تمنی. این قاعده از قرائت حفص در آیه ذیل: «لَعَلِّی أبْـلُغُ الْأسْبَابَ أسْبابَ السّمَواتِ فَأطـَّلِعَ إلَی إلهِ موسَی» (غافر:36-37)، به نصب فعل مضارع «فأطـَّلعَ»، و «و ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَی» (عبس:3-4)، به نصب «فتنفعَه» گرفته شده است (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص365، ابن هشام انصاری، بی تا، ج4، ص191، ابن خالویه، 1979م، ص315).

ب) جواز رفع، نصب و جزم در فعل مضارع واقع پس از شرط و جوابش. این قاعده از قرائت‌های نقل شده در آیه ذیل: «وَ إنْ تُبْدوا ما فی أنفُسِکُم أوْ تُخْفوهُ یُحاسِبْـکُمْ بِهِ اللهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ» (بقره:284) گرفته شده است. در این آیه عاصم، ابن عامر، أبوجعفر و یعقوب به رفع «فیغفرُ» و دیگران قراء عشره به جزم و ابن عباس و أعرج به نصب به اضمار «أن» خوانده اند (ابن الجزری، بی تا، ج2،‌ ص237؛ ابن هشام انصاری، بی تا، ج4، ص123؛ مکی، 1362، ج1، ص121).

ج) جواز رفع و نصب مضارع واقع بعد از «أنْ» که قبل از آن فعلی از افعال رجحان آمده باشد. این قاعده از قرائت حمزه، خلف، یعقوب، أبو عمرو و کسائی در آیه ذیل: «و حَسِبـُوا ألّا تَکونُ فِتْنَةٌ» (مائده: 71) گرفته شده که به رفع «تکون» و دیگران به نصب آن خوانده اند (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص255؛ ابن هشام انصاری، بی تا، ج4، ص161، مکی، 1362، ج1، ص239).

 

 

5-1-2. قواعد جزئی ایجاد شده

الف) جواز تأنیث فعل در نثر اگر فاعل مؤنث و منفصل از فعلش به «إلّا» باشد. اکثر چنین کاری را در شعر فقط اجازه داده‌اند و کسی به جواز آن در نثر نرفته است، مگر ابن مالک که به قرائت وارد در: «إنْ کَانتْ إلّا صَیْحَة ً واحِدَة» (یس: 29) از أبو جعفر، شیبه و معاذ قارئ که «صیحة» را بنا بر تامه بودن کان و فاعل بودن «صیحة»، به رفع خوانده اند، استناد کرده است (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص353، ابن مالک، 2000م، ج1، ص266، سیوطی، بی تا-ب، ج3، ص334، ابن زنجلة، 1982م، ص600، خطیب، 2004م، ج7، ص477).

ب) جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده عامل جر (به اصطلاح جار). بصری‌ها این امر را منع و کوفی‌ها، أخفش، یونس و ابن مالک آن را اجازه داده اند و بر قرائت حمزه و مطوعی در: «وَ اتَّقُوا اللهَ الّذِی تَساءَلونَ بِهِ وَالْأرْحامَ» (نساء: 1) که  به جر «الأرحام» خوانده، استناد کرده‌اند (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص247، خاروف، 1995م، ص77، ابن مالک، 2000م، ج1، ص561، مکی، 1362، ج1، ص177 و 176).

5-2. تأیید و تقویت قواعد نحوی

لازم به تذکر است که کوفی‌ها چه از حیث مکتب و چه از حیث علمای آن، بیش از دیگران به قرائت‌های قرآنی برای تأیید و پشتیبانی قواعد زبان عربی استناد می‌کردند (لبدی، 1978م، ص353). ذیلاً برخی از این قواعد آورده می‌شوند:

الف) جواز رفع و نصب اسم مفرد و معرّف به أل و معطوف برمنادای مضموم، مانند: «یا مُحَمَّدََُ و الغلامُ» (یا الغلامَ) که در معطوف، رفع بر اساس عطف بر لفظ محمّد و نصب، بر اساس مراعات محل، جائز است و وجه نصب، به قرائت مشهور در: «یا جِبَالُ أَوِّبـِی مَعَهُ والطَّیْرَ» (سبأ: 10) که به نصب «الطیر» خوانده شده و وجه رفع، به قرائت سلمی، أبو یحیی، یعقوب و ابن أبی عبلة که به رفع: «الطّیرُ» خوانده‌اند، تأیید می‌شود (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص349، ابوحیان اندلسی، 1992م، ج8، ص252، ابن هشام انصاری، بی تا، ج4، صص35-36، خطیب، 2004م، ج7، صص341-339).

ب) جواز صرف غیر منصرف به قصد تناسب و هماهنگی. این قاعده به قرائت نافع، أبوجعفر، کسائی،‌ شعبه،‌ رویس در یکی از دو وجهش و هشام در یکی از دو وجهش و نیز حسن و شنبوذی (از قرّاء شاذ) در: «إنّا أعـْتَدْنـَا لِلْکَافـِرینَ سَلاسِلَ وأغْلالاً وسَعِیراً» (دهر: 4) تأیید می‌شود؛ زیرا اینان، کلمه «سلاسل» را به جهت هماهنگی با مابعد، منصرف خوانده شده و تنوین داده‌اند: سلاسلاً. قرائت دیگران، «سلاسل» به فتح لام است (ابن الجزری، بی تا، ج2،‌ ص394، خاروف، 1995م، ص578، مکی، 1362، ج2، ص436).

ج) جواز آوردن «مع» به صورت اسم. سیبویه در این قاعده بر قول عرب: ذَهَبَ مِنْ مَعِهِ، استناد می‌کند. قاعده مذکور  به قرائت یحیی بن یعمر و طلحه بن مصرف: «هَذا ذِکْرُ مَنْ مَعِی» (انبیاء: 24) که به تنوین رفع: «ذکرٌ» و کسر میم: «مِـنْ» تأیید می‌شود (ابن جنی، 1999م، ج2، ص61، سیبویه، بی‌تا، ج1، ص420، ج3، ص386، مکی، 1362، ج2، ص82، خطیب، 2004م، ج6، ص12-11).

د) جواز نائب فاعل شدن غیر مفعول به، با وجود مفعول به. برخی از کوفی‌ها و همچنین أخفش بدین جواز رفته و به ابیاتی استناد کرده‌اند. همچنان که به قرائت أبوجعفر در: «لِیَجْزِیَ قـَوْماً بِمَا کانوا یَکْسِبُونَ» (جاثیه: 14) که «لِیُجْزَی» را به صورت مجهول و «قوماً» را به نصب و «بما» (جار و مجرور) را به عنوان نائب فاعل، با وجود مفعول به، خوانده است. در حالی که ابن عامر، حمزه، کسائی، خلف و أعمش، به صورت «لِنَجْزِیَ قَوْماً» و دیگران به صورت «لِیَجْزِی َ قَوْماً» خوانده‌اند که در هر دو وجه اخیر، «قوماً» مفعول به صریح است (ابن یعیش، 1928م، ج7، ص75، سیوطی، بی تا-ب، ج1، ص586، ابن الجزری، بی تا، ج2، ص372،‌ خاروف، 1995م،  ص500، عکبری، 1969م، ج2، ص232).

5-3. رد کردن برخی از قواعد نحوی

قرائت‌ها علاوه بر ایجاد یا تأیید برخی قواعد نحوی گاهی برای نقض و ردّ برخی از این قواعد به کار رفته‌اند. در حقیقت می‌توان گفت که هر نظر شخصی یا مکتب و قاعده‌ای که بر قرائتی قرآنی بنا شده، نقیض غیرش یا رد بر آن است. از جمله قواعدی که بدان، قرائت‌ها ردّ شده است، قاعده بناء «حیثُ» بر ضم و عدم اعراب آن است که به قرائت به کسر «حیث» در: «سـَنَسـْتدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یَعـْلمونَ» (اعراف: 182، قلم: 24) نقض شده و به جواز اعراب آن حکم شده است (لبدی، 1978م، ص360، خطیب، 2004م، ج3، ص224)، هر چند این قرائت به کسی نسبت داده نشده است.

 

 

5-4. ایجاد غرائب و ظرائف جدید نحوی

از جمله آثاری که قرائت‌ها در علم نحو گذاشته است، مطرح شدن پاره‌ای از غرائب و ظرائف نحوی (قواعدی که عادتاً مأنوس مردم یا شایع نیستند)، است. چه بسا این امر، یکی از عواملی باشد که منجر به گسترش بیش از حد قواعد نحوی شده است (لبدی، 1978م، ص385). ذیلاً نمونه‌هایی از نوع ذکر می‌شود:

الف) اهمال (عدم عمل کردن) «أن» مصدری که در اصل ناصب مضارع است. مشهور آن است که «أن»، حرف ناصب فعل مضارع پس از خود است. برخی نیز به جواز اهمال آن و حمل آن بر «ما»‌ مصدری و رفع مضارع پس از آن رفته‌اند. قرائت أبورجاء، جارود بن أبی سبرة، طلحة بن مصرف و ابن أبی عبلة: «لِمَنْ أرادَ أنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ» (بقره: 233)، که به رفع «یتمّ»، بر اساس غیر عامل بودن «أن» مصدری است، مؤیّد این قاعده و چه بسا به وجود آورنده آن است. قرائت مشهور به نصب است (ابن هشام انصاری، 1998م، ص520، عکبری، 1969م، ج1، ص97، خطیب، 2004م، ج1، صص321-320).

ب) جر اسم زمان به «لات». مشهور آن است که «لاتَ» اسم زمان مابعد خود را بر اساس آن که خبرش است، نصب می‌دهد. امّا فرّاء برآن است که این کلمه مابعد خود را جر می‌دهد و در این قاعده به قرائت به جر «حین» در: «وَ لاتَ حینَ مَناصٍ» (ص: 3) (قرائت عیسی بن عمر) استناد کرده است (ابن هشام انصاری، بی تا، ج1، ص287، مکی، 1362، ج2، ص246، خطیب، 2004م، ج8، ص76).

ج) دادن حکم «لَنْ» ناصب به «لَمْ» جازم و نصب فعل مضارع پس از آن بدان. این قاعده متکی بر قرائت أبوجعفر در: «ألَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (انشراح: 1) به نصب «نشرح» می‌باشد (ابن جنی، 1999م، ج2، ص366، ابوحیان اندلسی، 1992م، ج10، ص499، ابن هشام انصاری، 1998م، ص607).

د) قرار گرفتن ضمیر فصل میان حال و صاحب حال. مشهور آن است که ضمیر فصل، فقط میان مبتدا و خبرش قرار می‌گیرد، مانند: «وَ أولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحونَ» (بقره: 5) یا آنچه بر آن‌ها نواسخی چون کان و اخواتش یا «إنّ» و اخواتش و غیره داخل می‌شود و بر این مطلب دانشمندان نحو اتفاق دارند. امّا برخی برآنند که ضمیر فصل، میان حال و صاحب حال نیز می‌آید و در این خصوص، به قرائت حسن (در یکی از دو وجهش)، سعید بن جبیر، عیسی ثقفی، ابن أبی اسحاق، زید بن علی و محمد بن مروان در: «هؤلاءِ بَناتِی هُنَّ أطْهَرُ لَکُمْ» (هود: 78) که به نصب «أطهر» خوانده‌اند، استناد می‌کنند (مکی، 1362، ج1، صص412-411، زجاج، 1988م، ج3، ص67، نحاس، 1998م، ج2، ص295، ابن جنی، 1999م، ج1، صص326-325).

5-5. ایجاد مناقشات و غنای مباحث نحوی

برخی از قرائت‌ها موجب اختلاف نحویان در توجیه آیه از حیث اعراب و در نتیجه غنای مباحث نحوی گشته است. برای مثال می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

الف) به نصب خوانده شدن «کُلّ» توسط ابن السمیفع و عیسی بن عمر در: «إنََّا کُلٌّ فیها» (غافر: 48) به «إنّا کُلّاً فیها». این قرائت، موجب اختلاف نحویان در توجیه آن شده است: فرّاء و زمخشری «کلّاَ» را تأکید اسم «إنََّ» و ابن مالک  آن را حال از ضمیر ظرف می‌دانند و ابن هشام نیز آن را بدل از ضمیر در «إنَّا» شمرده و بر آن است که بدل کل آمدنِ اسم ظاهر از ضمیر، جائز است، چون مفید احاطه است، همچنان که در ضرب مثل: «قمتم ثلاثتکم» چنین است (مکی، 1362، ج2، صص267-266، ابن هشام انصاری، 1998م، صص199 و 481، خطیب، 2004م، ج8، صص236-235).

ب) به نصب خوانده شدن «قلب» توسط ابن أبی عبلة در: «فإنـَّهُ آثـِِمٌ قـَـلـْبـُهُ» (بقره: 283). نحویان در توجیه اعراب نصب «قلب»، بر اساس این قرائت، اختلاف کرده‌اند: أبوحاتم بر آن است که آن تمییز است و مکی این رأی را بعید می‌داند، چون کلمه، معرفه است و ابن هشام نیز آن را تضعیف کرده و صحیح آن می‌داند که شبیه به مفعول، مانند: حـَسَنٌ وجْـهَه یا بدل از اسم «إنَّ» باشد (مکی، 1362، ج1، صص121-120، ابن هشام انصاری، 1998م، ص238، خطیب، 2004م، ج1، صص427-426).

ج) به رفع و نصب خوانده شدن «مودّة» در: «وَ قالَ إنـَّما اتـَّخَذْتُمْ مِنْ دونِ اللهِ أوْثاناً مَوَدَّة بَیْنـَکُمْ فِی الْحَیاةِِ الدُّنْیا» (عنکبوت: 25). وجوه اعرابی مختلفی در خصوص این دو قرائت به شرح ذیل ارائه شده است: در قرائت به رفع (قرائت ابن کثیر، أبوعمرو، کسائی، رویس، ابن محیصن  یزیدی)، «ما» اسم موصول به معنای «الذین» و «مودّة» خبر آن یا خبر برای مبتدای محذوف به تقدیر: هی مودّة، و در قرائت به نصب (قرائت حفص، حمزه، روح و أعمش بدون تنوین و دیگران با تنوین نصب)، «ما» کافّه و «أوثاناً» مفعول به و «مودّة» مفعول دوم یا مفعول لاجله، است (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص343، زجاج، 1988م، ج4، ص167، ابوحیان اندلسی، 1992م، ج8، ص351، مکی، 1362، ج2، ص167 به بعد، ابن خالویه، 1979م، ص279).

د) به جر خوانده شدن «الأرحام» بنا بر عطف بر ضمیر مجرور به باء توسط حمزه و به نصب خواندن آن توسط دیگران، بنا بر عطف آن بر «الله» در «وَ اتَّقُوا اللهَ الّذِی تَساءَلونَ بِهِ وَ الْأرْحامَ» (نساء: 1) (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص227).

قرائت حمزه مورد انکار برخی واقع شده و حتی مبرّد قرائت بدان را تحریم کرده و می‌گوید که یک بار پشت سر امامی نماز می‌خواندم که این کلمه را به جر خواند، پس من نعلین خود را برداشته و بیرون رفتم (مبرد، بی تا، ج2، ص749). فارسی نحوی نیز آن را به دلیل ممنوعیت عطف ظاهر بر ضمیر، از حیث قیاس و کاربرد، ضعیف می‌داند (فارسی، 1991م، ج3، صص129-118، ابن علی، 1993م، ج1، ص402) و زجّاج می‌گوید که چنین جری در عربی خطا و غیر جائز است، مگر در ضرورت شعری و همچنین خطا در امر دین است، چون از پیامبر (ص) نقل شده است: «لا تَحْلِفُوا بِآبائِکُمْ»[1]، پس چگونه بر خداوند و نیز ارحام سوگند می‌توان خورد؟ (زجاج، 1988م، ج2، ص6 ).

برخی از مفسران نیز آن را در قیاس، ضعیف و در کاربرد، کم کاربرد می‌دانند و در تبیین این مطلب گفته‌اند که ضمیر متصل، مانند اسمش، متصل است و جار و مجرور همچون یک کلمه است و در این گفته: مررت به و زید، هذا غلامه و زید، شدید الاتصال می‌باشند و وقتی اتصال، شدید شد، به سبب تکرارش، شبیه عطف بر بعض کلمه می‌شود و این جائز نیست و باید عامل تکرار شود، مانند: مررت به و بزید (زمخشری، 1281ق، ج1، ص493، طبرسی، 1415ق، ج3، ص6).

ظاهراً مراد آن است که حرف جر و ضمیر مجرور، یک کلمه را می‌سازند و اگر در اینجا، اسمی به ضمیر فقط عطف شود، گویی به جزء و بعض کلمه، عطف شده و این کار صحیح نیست.

اما برخی دیگر از نحویان و مفسران این قرائت را منسوب به پیامبر (ص) دانسته و به توجیه و تعلیل آن دست یازیده‌اند. ابن جنی می‌گوید که چنین قرائتی بعید، نادرست و ضعیف نیست، چون «الأرحام»، عطف بر ضمیر مجرور نشده است بلکه مجرور به باء دومی است که حذف شده است، همچنان که به سبب مقدم شدن ذکرش، در مثالهای ذیل حذف شده است: بمن تمرر أمر، علی من تنزل أنزل، و گفته نشد: أمرر به و أنزل علیه (ابن جنی، بی تا، ج1، ص285).

ابن یعیش علاوه بر توجیه بالا، اضافه می‌کند که ممکن است که واو، در اینجا، واو قسم باشد و از عادت عرب بود که به خویشاوندان خود سوگند می‌خورد و قرآن بر اساس اقتضای کاربردشان نازل شده است و در این حالت، «إنَّ اللهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً» (نساء: 1) جواب قسم خواهد بود (ابن یعیش، 1928م، ج3، ص78) و بدین ترتیب برای آن دو وجه متذکر می‌گردد.

ابوحیّان نیز می‌گوید که مذهب بصری‌ها و پیروانشان و نیز دلیل و توجیه‌شان، درست نیست بلکه مذهب کوفی‌ها که چنین عطفی را اجازه می‌دهند، درست است و رد کردن چنین قرائتی، جسارت زشتی است، چون چنین قرائتی متواتر از پیامبر (ص) بوده و سلف بدان خوانده است و به صحابه بزرگ که از پیامبر (ص) بی‌واسطه گرفته‌اند، مانند: علی (ع)، عثمان،‌ ابن مسعود، زید بن ثابت، أبی بن کعب و ... متصل است ... و حمزه نیز قرائتش را از سلیمان بن مهران أعمش، حمران بن أعین، محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی و جعفر بن محمد صادق (ع) گرفته و فقط از طریق نقل قرائت کرده و خود او نیز فردی صالح و چه بسا ثقه در حدیث بود.

نامبرده پس از آن که ذکر مذاهب نحویان در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده حرف جر، می‌گوید که آنچه اختیار می‌شود، جواز مطلق آن در کلام است، چون سماع آن را پشتیبانی و قیاس آن را تقویت می‌کند و اما سماع مانند این قول مروی از عرب که می‌گوید: ما فیها غیره و فرسه، به جر «فرس»، عطف آن بر ضمیر در «غیره» به تقدیر: ما فیها غیره و غیر فرسه، و در نهایت می‌گوید که هر کس چنین قرائتی را غلط بداند، دروغگو است (ابوحیان اندلسی، 1992م، ج2، ص144 به بعد).

ابن مالک نیز قاعده عطف مجرور بر مجرور بدون اعاده جار را درست می‌شمرد (ابن عقیل، 1980م، ج3، ص239). این در حالی است که شواهدی دیگری در قرآن وجود دارد که قاعده بصری‌ها را که در رد یا تردید در این قرائت بدان چنگ می‌زنند، مورد تردید قرار می‌دهد. جالب آن که نحویان موافق این قرائت نیز معمولاًً از ذکر این شواهد قرآنی در اینجا غفلت کرده‌اند، با وجود آن که تلاشی بسیاری در استقصاء اشعار و اقوال عرب به عنوان مستند ادّعای خود نموده‌اند. از جمله این شواهد می‌توان به نمونه‌های ذیل اشاره کرد:

1- «وَ صَدٌّ عَنْ سَبیلِ اللهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره: 217) که از نظر برخی، «المسجد» در قرائت به جر (قرائت مشهور)، معطوف بر هاء در «به» بدون اعاده حرف جر است (ابن الانباری، 1403ق، ج1، ص153).

2- «وَ یَسْتَفْتونَکَ فِی النَّساءِ قُلِ اللهُ یُفْتیکُمْ فیهنَّ وَ ما یُتْلَی عَلَیْکُمْ» (نساء: 127) که فراء (م.207 ق) اجازه داده است که «ما» در محل جر عطف بر ضمیر مجرور در «فیهنَّ» باشد به تقدیر: یفتیکم الله فیهنّ و فی ما یتلی علیکم غیرهنّ (مکی، 1362، ج1، ص207، فراء، 1983م، ج1، ص290).

3- «لکِنِ الرّاسِخونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنونَ یُؤْمِنونَ بِما أ ُنْزِلَ إلَیْکَ وَ ما أ ُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقیمینَ الصَّلاةَ» (نساء: 162) که «المقیمین» نزد کسائی، مجرور به عطف بر «ما» از «بما أنزل إلیک»، به تقدیر: یؤمنون بالذی أنزل إلیک و بالمقیمین الصلاة، که پیامبران می‌باشد. همچنان که برخی آن را معطوف بر کاف در «إلیک» یا «هم» در «منهم» دانسته‌اند (مکی، 1362، ج1، ص212، ابن الانباری، 1403ق، ج1، ص276).

هـ) قرائت به ضم زاء «زیّن» به صورت مجهول و به رفع «قتل» به عنوان نائب فاعل و به نصب «أولادهم» و جر «شرکاؤهم» (شرکائهم) توسط ابن عامر و قرائت به فتح زاء و یاء و به نصب لام «قتل» و جر «أولادهم» و رفع «شرکاؤهم» توسط دیگران در «وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ» (انعام: 137) (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص263).

فرّاء این قرائت به طور ضمنی رد کرده و می‌گوید که در مصاحف اهل شام «شرکاؤهم»، به یاء (:‌ شرکائهم)، آمده است و اگر این رسم از پیشینیان باشد، باید «زُیِّنَ» خوانده شود و «شرکاء» نیز همان «أولاد» باشد، چون با آن‌ها در نسب و میراث ... شریک هستند (فراء، 1983م، ج1، صص357 – 358) و فارسی نحوی می‌گوید که در این قرائت، «أولاد» که مفعول به و منصوب است، میان مضاف و مضاف الیه فاصله انداخته است، به تقدیر: زیّن لهم قتل شرکائهم أولادهم، و تقدیم و تأخیر در کلام ایجاد شده است و این قبیح بوده و کاربرد اندکی دارد (فارسی، 1991م، ج3، صص414-409، ابن علی، 1993م، ج1، ص506) و مکی نیز آن را به همین دلیل قرائتی ضعیف می‌داند (مکی، 1981م، ج1، ص454) و طبری به همین قاعده نحوی مورد قبول بصری‌ها که فصل بین مضاف و مضاف الیه را به مفعول، جائز نمی‌دانند، در ردّ این قرائت استناد کرده و آن را برگرفته از کلامی غیر فصیح می‌داند (طبری، 1987م، ج8، ص31). همچنان که گفته شده که چنین چیزی اگر جائز باشد در ضرورت شعری جائز است ولی به هر حال، این قرائت، قبیح و مردود است (زمخشری، 1281ق، ج2، ص54، طبرسی، 1415ق، ج4، ص170). همچنان که ملاحظه می‌شود، عمده این ردیه‌ها مبتنی بر قاعده بصری مذکور یعنی عدم جواز فصل میان مضاف و مضاف الیه می‌باشد.

از سویی دیگر، گروهی نه اندک، فصل میان مضاف و مضاف الیه را صحیح دانسته و در نتیجه این قرائت را تأیید کرده و آن را بنا بر مستنداتی متعدّد، در نقل و معنا، قوی شمرده‌اند؛ چرا که به هر حال، قرائتی متواتر و منقول از پیامبر (ص)، به سندی صحیح است. برای مثال، ابن مالک قاعده بصری‌ها را رد می‌کند، هر چند خود وابسته به مکتب بصری است و معتقد می‌شود که می‌توان میان مضاف و مضاف الیه با آنچه که مضاف آن را نصب می‌دهد از مفعول، ظرف و مانند آن، فاصله انداخت (ابن عقیل، 1980م، ج3، ص82). أبو حیان نیز پس حمله به زمخشری و متهم ساختن او به بی‌اطلاعی و پس از بزرگداشت قرّاء و تأکید بر صحت نقل آن‌ها، می‌گوید که وقتی که عرب، میان مضاف و مضاف الیه با جمله فصل می‌دهد، مانند: هو غلام - إن شاء الله – أخیک، پس فصل آن با مفرد بسیار راحت‌تر خواهد بود (ابوحیان اندلسی، 1992م، ج4، ص229) و از ابن جنی نقل می‌کند که ممکن است این موارد از لهجه‌های قدیمی و نابود شده باشد.

علاوه بر آن، نظیر این قرائت، در قرآن وجود دارد، مانند:«فَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ مُخْلِفَ وَعْدَهُ رُسُلَهُ» (ابراهیم: 47) که «وعده»، به عنوان مفعول به برای اسم فاعل «مخلف»، منصوب شده است و این قرائتی است که به گذشتگان نسبت داده شده است بدون آن که صریحاً به کسی منسوب باشد، هر چند زمخشری این قرائت را نیز تضعیف کرده است (زمخشری، 1281ق، ج2، ص530).

همچنین، نمونه‌های متعددی از فصلهای میان دو لفظ مرتبط در ادبیات عرب ذکر شده است، مانند آنچه در اشعار أعشی، عمرو بن کلثوم، بجیر بن زهیر، معاویه بن أبی سفیان، تأبط شراً، فرزدق، جریر، أبو زید طائی، أبو حیة نمیری و ذو الرمة مشاهده شده است (مکی، 1405ق، ص82).

و) قرائت ابن کثیر به کسر خاء و مد: خِطاءً، و ابن عامر (در یکی از دو وجهش) و أبوجعفر، به فتح خاء و طاء بدون مد: خَطَأ ً، و دیگران (مانند حفص) به کسر خاء و اسکان طاء بدون مد: خِطْئاً، در «وَ لا تَقْتُلوا أوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إیّاکُمْ إنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْئاً کَبیراً» (اسراء: 31) (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص227).

نحاس در باره قرائت ابن کثیر می‌گوید که این قرائت، در لغت و زبان عربی شناخته شده نیست (نحاس، 1998م، ج4، ص148) و ابو حاتم نیز این قرائت را اشتباه، غیر جائز و ناشناخته در لغت می‌داند (ابوحیان اندلسی، 1992م، ج7، ص43) و مهدوی یادآور می‌شود که قرائت ابن کثیر بر اساس مصدری است که برای مطاوعه استفاده شده است، هر چند که چنین استفاده‌ای معمول نبوده و احتمالا نادرست باشد (مهدوی، 1995م، ج2، ص385).

امّا برخی همچون أبوعلی فارسی و ابن مالک در جواب گفته‌اند که این کلمه مصدر خاطأ یخاطئ، مانند: قاتل یقاتل قتالاً از مفاعله است و بر وزن تفاعل: تخاطأ و برای معنای مطاوعه می‌آید، همچنان که شواهدی مؤیّد بر این کاربرد در شعر وجود دارد (ابن عقیل، 1980م، ج3، ص131، فارسی، 1991م، ج5، صص98-96، ابن علی، 1993م ج2، ص755، ابوحیان اندلسی، 1992م، ج7، ص43، طبرسی، 1415ق، ج6، ص246).

ز) قرائت قالون به صورت «أرْجِهِ» و بدون اشباع کسره هاء و ورش و کسائی همچنین امّا به اشباع کسره هاء و ابن کثیر و هشام (در یکی از دو وجهش) به صورت «أرْجِئْهُ» و به اشباع ضمه هاء و أبو عمرو و یعقوب و هشام (در وجه دیگرش) و شعبه (در یکی از دو وجهش) همچنین امّا بدون اشباع ضمه هاء و ابن ذکوان «أرْجِئْهِ» و بدون اشباع کسره هاء و دیگران (حمزه، حفص، شعبه (در وجه دیگرش) به ترک همزه و اسکان هاء در «قالوا أرْجِهْ وَ أخاهُ» (اعراف: 111، شعراء: 36) (ابن الجزری، بی تا، ج1، صص311–312).

فارسی، قرائت ابن ذکوان، یعنی: أرجِئْهِ را اشتباه دانسته و می‌گوید که کسر هاء با وجود سکون همزه اشتباه است و باید پیش از هاء کسره یا یاء قرار گیرد تا مکسور شود (فارسی، 1991م، ج4، صص63-58، ابن علی، 1993م، ج2، ص543).

امّا أبوحیان نظر فارسی و دیگر کسانی را که این قرائت را اشتباه دانسته‌اند، نظری نادرست خوانده و می‌گوید که آن، قرائتی متواتر و مروی از قرّاء بزرگ و مورد قبول امّت و موجّه در زبان عربی است، ... از این رو، به هیج وجه نمی‌توان آن را انکار کرد (ابوحیان اندلسی، 1992م، ج5، ص135).

ح) قرائت شعبه و ابن عامر به یک نون و تشدید جیم: نُجّی، و دیگران به دو نون و تخفیف جیم: نُنْجی، در: «فَاسْتَجَبَنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی المُؤْمِنینَ» (انبیاء: 88) (ابن الجزری، بی تا، ج2، صص254-253).

زجاج قرائت با یک نون را بدون وجه می‌داند؛ چون فعل مجهول بدون نائب فاعل نمی‌باشد و برخی گفته‌اند که تقدیر آن چنین است: نُجِّیَ النّجاءُ المؤمنین که به اجماع نحویان، چنین تقدیری اشتباه است (زجاج، 1988م، ج3، ص304). همچنان که مکی بن أبی طالب قیسی که از بزرگان قرائت و نحو است، این قرائت را غیر قابل توجیه در عربی دانسته و می‌گوید که قرائت به یک نون بر اساس مجهول بودن فعل است. اما این امر بعید است چون:

اولاً؛ در این صورت باید «المؤمنین» مرفوع شود (و به جای یاء، واو بیاید) که چنین کاری مخالف رسم مصحف می‌باشد.

ثانیا؛ باید یاء «نجّی» مفتوح شود چون فعل ماضی است، همچنان که گفته می‌شود: رُمِیَ. اما دراینجا یاء ساکن است و این امر بعید است. از این رو، گفته‌اند که در اینجا، مصدر به عنوان نائب فاعل مضمر شده است و این نیز بعید است، زیرا أوْلی آن است که مفعول، نائب فاعل شود.

برخی نیز گفته‌اند که این قرائت از باب اخفای نون نزد جیم است و این نیز بعید است چون روایت به تشدید جیم است و اخفاء با تشدید همراه نمی‌شود. همچنین گفته شده که نون در جیم ادغام شده است و این نیز امری است که نظیری برای آن وجود ندارد و عرب نون را در جیم ادغام نمی‌کند چون آن دو متباعدین می‌باشند. لذا کسانی که بدین گونه خوانده‌اند بدان سبب است که در اکثر مصاحف این کلمه با یک نون نوشته شده است (و خواسته‌اند قرائتی متناسب با رسم الخط ارائه دهند). خلاصه آن که قرائت به تشدید جیم و ضم نون و اسکان یاء در عربی قابل توجیه نیست (مکی، 1981م، ج2، ص113، مکی، 1362، ج2، ص87).

زمخشری نیز توجیه این قرائت را همراه با تکلّف می‌داند و می‌گوید که نون در جیم ادغام نمی‌شود و این که آن را چنین توجیه کنند که از فعّل و به تقدیر: نُجِّی النجاءُ المؤمنینَ، است و یاء نیز ساکن شده و به مصدر اسناد داده شده و  المؤمنین، به النجاء منصوب گشته است، این، توجیهی تکلّفی و خنک است (زمخشری، 1281ق، ج3، ص133) و طبرسی به نقل از ابوعلی فارسی می‌گوید که عاصم در اصل با دو نون خوانده و نون دوم را اخفاء کرده امّا راوی پنداشته که او ادغام کرده است و اشتباهاً ادغام روایت نموده است (طبرسی، 1415ق، ج7، ص107)، هر چند به نظر می‌آید که چنین سخنی عملاً بعید باشد؛ چرا که عملاً عاصم فقط یک بار نخوانده و راوی نیز فقط یک بار نشنیده است. البته لازم به ذکرست که فقط شعبه از عاصم چنین خوانده است و حفص بنا بر قرائت مشهور می‌خواند. همچنان که ابن عامر نیز چنین قرائتی دارد امّا کسی متعرض این قاری نشده است.

اما در جواب این ردیه‌ها، برخی از جمله فرّاء می‌گویند که «نجّی» فعل ماضی مجهول و اسکان یاء از باب تخفیف است و مصدر در «نجّی» اضمار شده و رفع آن در نیت است و «المؤمنین» منصوب آن است، به تقدیر: نُجِّی النجاءُ (نائب فاعل) المؤمنین (مفعول به النجاء)، مانند این گفته است: ضُرِبَ الضَّرْبُ زیداً، که پس از آن، الضرب، مضمر شده و گفته شده است: ضُرِبَ زیداً (فراء، 1983م، ج2، ص210، ابن خالویه، 1979م، ص250) و حجت آنان همچنین، قرائت أبوجعفر است که خوانده است:«لِیُجْزَی قَوْماً بِما کانوا یَکْسِبونَ» (جاثیه: 14) و برخی نیز برآنند که این کلمه، در اصل:‌ نُنْجی است و نون نیز بنا بر احکام نون ساکن، نزد جیم در لفظ اخفاء می‌شود و وقتی در لفظ اخفاء شده، در خط نیز ساقط شده است (یعنی ادغام شده است) و «المؤمنین» مفعول به آن باشد (ابن خالویه، 1979م، ص250).

همچنان که گفته شده ممکن است این کلمه در اصل با دو نون اولی مضموم و دومی مفتوح است: نُنَجّی، که دومی به جهت کراهت از اجتماع مثلین حذف شده است، همچنان که یکی از دو تاء در مثل: «تتفرقون» یا «تظاهرون» و ... حذف می‌شود و در نهایت، «نجّی» شده است (عکبری، 1969م، ج2، ص136، مکی، 1362، ج2، صص88-87).

تردیدی نیست که اختلاف نحویان در خصوص توجیه یک آیه، با توجه به قرائت‌های آن و تعدّد وجوه اعراب آن، به سبب این قرائت‌ها، به مطالعات نحوی غنای خاصی می‌بخشد؛ زیرا منجر به ردّ و اثبات قواعد نحوی شده و راه را بر مناقشات نحوی در ابعاد مختلف می‌گشاید.

5-6. محافظت بر لهجه‌ها و لغات متعدد عربی

قرائات قرآنی، همچنین، بسیاری از کاربردهای لغوی و نحوی لهجه‌های عربی را که نزدیک به 47 لهجه آن در قرائت‌هایی قرآنی بازشناسی شده است (به غیر از زبانهای غیر عربی) (سیوطی، 1978م، ج1، ص177) در خود جای داده و با محافظت بر آن‌ها، همچون منبعی مهم در زبان‌شناسی عربی در ابعاد صرف، نحو، لغت، لهجه‌شناسی و ... ایفای نقش کرده است. این، علاوه بر محافظت بر برخی لغات و کلمات غیر عربی است. آثار این لهجه‌ها در قرائت‌های قرآنی را می‌توان حداقل در چهار نوع ذیل ذکر است:[2]

5-6-1. در حوزه علم صرف

الف) «یَعْکفونَ» (اعراف: 138) (بر آن چیز قیام کردند) که حمزه، کسائی و خلف (از قراء ده‌گانه) به خلاف از ادریس (یکی از راویان خلف) به کسر کاف و دیگران به ضم کاف خوانده‌اند. گفته شده که قرائت نخست از لهجه قریش و قرائت دوم از دیگر قبائل است (محیسن، 1970م،‌ ج1، ص250).

ب) «فَیسْحتَکُمْ» (طه: 61) (پس شما را نابود می‌کند) که حفص، حمزه، کسائی، رویس و خلف (از قراء ده‌گانه) به ضم یاء و کسر حاء در مضارع و دیگران به فتح یاء و حاء خوانده‌اند. قرائت نخست را از آنِ لهجه نجد و تمیم و قرائت دوم را از آنِ لهجه حجازی‌ها دانسته‌اند (محیسن، 1970م، ج2، ص143).

ج) «لا تَقْنطوا» (زمر: 53) (ناامید نشوید) که أبو عمرو، کسائی، یعقوب و خلف (از قراء ده‌گانه) به کسر نون و دیگران به فتح آن خوانده‌اند. گفته شده قرائت نخست، لهجه اهل حجاز و نجد و قرائت دوم، لهجه دیگر عرب‌زبابان است (محیسن، 1970م، ج2، ص143).

د) «یبشرک» (آل عمران: 39و45) (تو را مژده می‌دهد) که حمزه و کسائی به فتح یاء و اسکان باء و ضم شین بدون تشدید و دیگران به ضم یاء و فتح باء و کسر شین با تشدید آن خوانده‌اند. قرائت اول را از لهجه تهامه و قرائت دوم را از لهجه أهل حجاز که این گونه موارد به تشدید تلفّظ می‌کنند، دانسته‌اند (محیسن، 1970م، ج1، ص121).

هـ) «مُرْجون» (توبه: 106) (از توبه کردن تأخیر کردند) که ابن کثیر، أبو عمرو، ابن عامر، شعبة و یعقوب آن را به صورت «مُرْجِئون»، از «أرجأ» مانند«أنبأ» و دیگران به همان گونه‌ای که نخست ذکر شد، از «أرجی» مانند «أعطی» خوانده‌اند. گفته شده که قرائت نخست، از لهجه تمیم و سفلای قیس و قرائت دوم، از لهجه قریش و انصار است (محیسن، 1970م، ج1، ص284).

و) «القدس» (بقره: 87 و 253، مائده: 110، نحل: 102) (محیسن، 1970م، ج1، ص64)، «قدره» (بقره: 236 دو مورد) (محیسن، 1970م، ج1، ص95)، «جزءً» (بقره: 260، حجر: 44، زخرف: 15) (محیسن، 1970م، ج1، ص102)، «أکلها» (بقره: 265، رعد: 35، ابراهیم: 25، کهف: 33) (محیسن، 1970م، ج1، ص105)، «رسلنا» (در تمام قرآن) (محیسن، 1970م، 1، ص186)، «السحت» (مائده: 42، 62، 63) (محیسن، 1970م، ج1، ص187)، «عقباً» (کهف: 44) (محیسن، 1970م، ج2، ص113) و «خطوات» (بقره: 168، 208، انعام: 142، نور: 21 دو مورد) (محیسن، 1970م، ج1، ص88) که گفته شده اسکان حرف دوم این کلمات از آن لهجه تمیم و اسد و تحریک آن (هر یک به حرکت خاص خود) از آن لهجه دوم لغت حجاز می‌باشد.

5-6-2. در حوزه علم آواشناسی

الف) تحقیق و تخفیف همزه: تحقیق همزه که روش قرائت برخی مانند عاصم است، روش عرب بدوی میانه و شرق جزیرة العرب، مانند تمیم و همسایگانش و تخفیف که روش قرائت برخی مانند ورش از نافع و ابن کثیر است، روش قبائل شمال جزیرة العرب و غرب آن از  اهل حجاز، هذیل، اهل مکه و مدینه است (ابن منظور، 1956م، ج1، ص22، محیسن، بی تا، ص120).

ب) فتح و اماله: فتح که روش قرائت برخی مانند عاصم و ابن کثیر است، از آن لهجه قبائل عرب ساکن غرب جزیرة العرب از جمله قبائل حجاز، مانند قریش، هوازن و کنانه، و اماله که روش برخی مانند: ورش و أبو عمرو و حمزه است، از آن لهجه قبائل عرب ساکن میان جزیره و شرق آن، مانند: تمیم، قیس، أسد، طیء، بکر بن وائل و عبدالقیس است (محیسن، بی تا، ص83، انیس، بی تا، ص60).

ج) وقف بر هاء تأنیت: ظاهراً بر لهجه حمیر برخی از هاء های تأنیث در قرآن به تاء کشیده نوشته شده و برخی از قراء بدان در وقف خوانده‌اند، مانند: رحمت (مانند بقره: 218)، شجرت (مانند دخان: 43)، امرأت (مانند آل عمران: 35)، معصیت (مانند مجادله: 8)، ابنت (مانند تحریم: 12) هرچند برخی از قراء مانند ابن کثیر و أبو عمرو باز بر این کلمات به هاء وقف می‌نمایند (وافی، 1962م، ص122، رافعی، 1940م، ج1، ص158)

5-6-3. در حوزه دلالت و معانی

گفته می‌شود که قرآن مفردات و کلماتی را به همراه معانی آن‌ها از دیگر لهجه‌های عربی به غیر قریش در خود جای داده است و بر اساس این دیدگاه که البته محل تأمل است، این مفردات و معانی آن‌ها می‌توانند بر غنای زبان‌شناسی و لهجه‌شناسی عربی بیافزاید. به چند لهجه و مفردات آن ذیلاً اشاره می‌شود: لهجه تمیم: بَغْیاً = حسداً (بقره: 90)، أعْصِرُ خَمْراً = أعصر عنباً (یوسف: 36)، بَعْدَ أ ُمَّة= بعد نسیان (یوسف: 45) (کلاً 7 مورد)، لهجه أوس: مِنْ لینَةٍ= من نخل (حشر: 5) (کلاً 1 مورد)، لهجه ثقیف: تَعولوا = تمیلوا (نساء: 3)، طائِفٌ = نخسة (یعنی: سیخانک) (اعراف: 201)، اجْتَبَیْتَها = أتیتها (اعراف: 203) (کلاً 3 مورد)، لهجه خزاعه: أفیضوا = انفروا (یعنی: بروید) (بقره: 199)، أفْضَی= جامع (یعنی: مجامعت کرد) (نساء: 21) (کلاً 2 مورد)، لهجه غسان: طَفِقا = عمدا (یعنی:‌ دست به کار شدند) (اعراف: 22)، بِعذابٍ بَئیسٍ= بعذاب شدید (اعراف: 165)، سیءَ بِهِمْ = کرههم (یعنی: از آن‌ها بیزار شد) (هود: 77) (کلاً 3 مورد)، لهجه هذیل: رِجْزاً = عذاباً (بقره: 59)، ما شَرَوْا= ما باعوا (بقره: 102)، لَأعْنَتَکُمْ= العنت یعنی الاثم (یعنی: شما را به گناه می‌اندازد) (بقره: 22) (کلاً 55 مورد) و ... (سیوطی، 1978م، ج1، ص175 به بعد).

5-6-4. در حوزه نحو و دستور زبان

بخشی از اختلاف لهجه‌ها اختلاف در قواعد صرف و نحوی است که ذیلاً علاوه بر ذکر برخی از اختلاف قرائت‌هایی که مرجع اختلاف آن‌ها اختلاف لهجه‌ها در نحو است، آن قواعد اختلافی ذکر می‌شود:

الف) «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إلّا اتِّباعَ الظَّنِّ» (نساء: 157) و «وَ قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَواتِ وَ الأرَضِ الْغَیْبَ إلّا اللهَ» (نمل: 65) (بنا بر قول زمخشری). نصب مسثتنای منقطع به لغت حجازیها و به قولی به لغت تمیمی‌هاست (سیوطی، 1978م، ج1، صص178-177) و قرائت مشهور بر همین لهجه می‌باشد.

ب) «وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هَذا بَشَراً إنْ هَذا إلّا مَلَکٌ کَریمٌ» (یوسف: 31) و «ما هُنَّ أ ُمَّهاتِکُمْ» (مجادله: 2). نصب «بشراً» و «أمّهاتکم» به لهجه حجازیها می‌باشد؛ زیرا نزد اینان «ما» شبیه به لیس عمل آن را انجام می‌دهد، در حالی که نزد برخی از قبائل مانند تمیمی‌ها غیر عامل است. قرائت مشهور بر لهجه حجازی‌هاست، هر چند سیبویه در این مورد، روش تمیمی‌ها را ترجیح و آن را أقیس می‌داند چون «ما» حرف است نه فعل، لذا نه از جهت فعلی، شبیه به «لیس» است و نه از جهت اضمار (سیبویه، بی‌تا، ج1، ص59، سیوطی، 1978م، ج1، ص178، سیوطی، بی تا-ب، ج1، ص123، مکی، 1362، ج1، صص430-428).

ج) «إنْ کانَ هَذا هُوَ الْحَقّ مِنْ عِنْدِکَ» (انفال: 32). مطوعی و زید بن علی به رفع الحقّ خوانده‌اند که از آن لهجه تمیمی‌هاست که ضمیر فصل را مبتدا و مابعدش را مرفوع خبر آن می‌دانند. قرائت مشهور به نصب آن می‌باشد (ابوحیان اندلسی، 1992م، ج8، ص27، خاروف، 1995م، ص180، ابن الانباری، 1403ق، ج1، ص386).

د) «إنَّ هَذانِ لَساحِرانِ» (طه: 63) که ابن کثیر به الف پس از ذال خوانده است و «فَکَان أَبَواهُ مُؤْمِنانِ» (کهف: 80) که أبوسعید خدری به الف پس از نون خوانده است. حفظ الف در مثنا برای تمام حالتهای اعرابی از آن لهجه بلحارث بن کعب، زید و برخی از بنی عذره است، زجاج آن به کنانه، و ابن جنی به برخی از بنی ربیعه نسبت داده‌اند (ابن الجزری، بی تا، ج2، ص321، ابوحیان اندلسی، 1992م، ج6، ص255، ابن خالویه، 1979م، ج1، صص243-242، مکی، 1362، ج2، ص71-69).

نتیجه‌گیری

قرآن از لحظه نزول و ظهورش، نقش‌های متعدد و مهمی را در ایجاد، رشد و توسعه فرهنگ و علوم اسلامی ایفا نموده و ارکان مهمی از تمدن اسلامی را بر پا داشته است. از جمله علومی که قرآن هم در ایجاد و هم در رشد و توسعه آن، نقش اساسی داشته، علم نحو است. نگاهی گذرا به کتب نحوی و تاریخ نحو، به روشنی آشکار می‌شود که نحویان از دیرباز به قرآن در قرائت‌های متفق علیه و مختلف فیه آن، مراجعه داشته و هم از نظر انگیزه در مطالعه علم نحو و تأسیس آن و هم در تأسیس قواعد نحوی و مستندسازی قواعد، به قرآن توجّه داشتند و قرآن بخش عظیمی از مشغولیتهای ذهنی و علمی علمای نحو را به خود اختصاص داده و آیات بسیاری از آن در کتاب صرف و نحو مورد استناد واقع شده است و آثار متعدّدی در نحو عربی از خود بر جای گذاشته است و همچنان این تأثیرگذاری وجود دارد و کوتاه سخن آن که قرآن محوریت ویژه در علم نحو به خود اختصاص داده است.



 

1-     قرآن مجید.
2-     ابن الانباری، عبدالرحمن بن محمد (1403ق)، البیان فی إعراب غریب القرآن، تحقیق طه عبد الحمید طه، ایران: دار الهجرة.
3-     ابن الجزری، محمد بن محمد (بی‌تا)، النشر فی القراءات العشر، تصحیح علی محمد الضباع، مصر: نشر المکتبة التجاریة الکبری.
4-     ابن جنی، عثمان (1999م)، المحتسب، تحقیق علی النجدی ناصف و دیگران، قاهره: المجلس الأعلی للشئون الإسلامیة.
5-     همو، (بی‌تا)، الخصائص، تحقیق محمد علی النجار، چاپ دوم، بیروت: دار الهدی.
6-     ابن حنبل، احمد (بی‌تا)، المسند، بیروت، دار صادر،.
7-     ابن خالویه، حسین بن احمد (1979م)، الحجة فی القراءات السبع، تحقیق عبدالعال سالم مکرم، بیروت: دار الشروق،.
8-     ابن خلدون، عبدالرحمن (1988م)، مقدمه ابن خلدون، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
9-     ابن زنجلة، ابوزرعة عبدالرحمن بن محمد (1982م)، حجة القراءات، تحقیق سعید افغانی، بیروت: مؤسسة الرسالة.
10- ابن عقیل، عبدالله (1980م)، شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، تحقیق محیی الدین عبد الحمید، قاهره: مکتبة دار التراث.
11- ابن علی، نصر أبوعبدالله نحوی (1993م)، الموضح فی وجوه القراءات و عللها، تحقیق عمر حمدان کبیسی، جدة: بی نا.
12- ابن مالک، محمد بن عبدالله (2000م)، شرح الکافیة الشافیة، تحقیق محمد علی معوض و عادل أحمد عبدالموجود، بیروت: دار الکتب العلمیة.
13- ابن منظور، محمد بن مکرم (1956م)، لسان العرب، بیروت: مؤسسة الرسالة.
14- ابن هشام انصاری، عبدالله بن یوسف (بی‌تا)، أوضح المسالک إلی ألفیة ابن مالک، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، بیروت: دار الفکر.
15- همو، (1998م)، مغنی اللبیب، تحقیق مازن المبارک ومحمد علی حمد الله، بیروت: دار الفکر.
16- ابن یعیش، ابن علی (1928م)، شرح المفصل، مصر: المطبعة المنیریة.
17- ابوحیان اندلسی، محمد بن یوسف (1992م)، البحر المحیط، بیروت: دار الفکر.
18- أنیس،‌ ابراهیم (بی‌تا)، فی اللهجات العربیة، قاهره: دارالعلم.
19- بخاری، محمد بن اسماعیل (1401ق)، الصحیح، بی‌جا، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
20- بستانی، قاسم (1385)، «لهجه‌های عربی در قرائت‌های قرآنی»، صحیفه مبین، شماره39.
21- خاروف، محمد فهد (1995م)، المیسّر فی القراءات الأربعة عشرة، مراجعه محمد کریّم راجح، دمشق: دار ابن کثیر.
22- خطیب، عبداللطیف (2004م)، معجم القراءات، دمشق: دار سعد الدین للطباعة و النشر و التوزیع.
23- رافعی، مصطفی صادق (1940م)، تاریخ آداب العربی، قاهره: مطبعة الاستقامة.
24- زجاج، ابراهیم بن سری (1988م)، معانی القرآن و إعرابه، تحقیق عبدالجلیل الشلبی، بی‌جا: عالم الکتب.
25- زجاجی، عبدالرحمن بن اسحاق (1363)، الایضاح فی علل النحو، تحقیق دکتر مازن مبارک، مقدمه شوقی ضیف، قم: منشورات الرضی.
26- زمخشری، محمود بن عمر (1281ق)، الکشاف، چاپ دوم، قاهره:‌ دار الطباعة المصریة.
27- زیات، احمد حسن (بی‌تا)، تاریخ الادب العربی، بی‌جا: بی نا.
28- سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب (بی‌تا)، تحقیق عبدالسلام، محمد هارون، بیروت: دار الجیل.
29- سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن (بی‌تا-الف)، الاقتراح فی علم اصول النحو، تحقیق دکتر احمد محمد قاسم، قم: افست نشر ادب الحوزه.
30- همو، (بی‌تا-ب)، همع الهوامع، تحقیق عبد الحمید الهنداوی، قاهره: المکتبة التوفیقیة.
31- همو، (1978م)، الاتقان فی علوم القرآن، مصر: شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده.
32- ضیف، شوقی (1968م)، المدارس النحویة، مصر: دار المعارف.
33- طبرسی، فضل بن حسن (1415ق)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق کمیته‌ای از دانشمندان و متخصّصان، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
34- طبری، محمد بن جریر (1987م)، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، قاهره: دار الحدیث.
35- عکبری، عبدالله بن حسین (1969م)، املاء ما من به الرحمن من وجوه الاعراب و القراءات فی جمیع القرآن، تصحیح و تحقیق ابراهیم عطوَه عوض، مصر: مکتبه مصطفی البابی و اولاده.
36- فارسی، بوعلی حسن بن عبدالغفار (1991م)، الحجة للقراء السبعة،‌ تحقیق بدرالدین قهوجی – بشیر جویجاتی، مراجعه عبدالعزیز رباح، دمشق: دار المأمون للتراث.
37- فراء، یحیی بن زیاد (1983م)، معانی القرآن، بیروت: عالم الکتب.
38- لبدی، محمد سمیر (1978م)، أثر القرآن و القراءات فی النحو العربی، کویت: دار الکتب الثقافیة.
39- مبرد، محمد بن یزید (بی تا)، الکامل فی اللغة والأدب، بیروت: مؤسسة المعارف.
40- محیسن،‌ محمد سالم (1970م)، المهذب فی القراءات العشر و توجیه‌ها، قاهره: مکتبة الکلیات الأزهریة.
41- همو، (بی تا)،‌ الوقف و الوصل فی اللغة العربیة، قاهره: مکتبة الکلیات الأزهریة.
42- مخزومی، مهدی (1986م)، مدرسة الکوفة ومنهج‌ها فی دراسة اللغة والنحو، بیروت: دار الرائد العربی.
43- مسلم، ابن حجاج (بی‌تا)، الصحیح، بیروت: دارالفکر.
44- مکرم، عبدالعال سالم (1987م)، اثر القراءات فی الدراسات النحویة، کویت: مؤسسة علی جراح الصباح.
45- همو، (1965م)، القرآن الکریم و أثره فی الدراسات النحویة، قاهره: المکتبة الازهریة للتراث.
46- مکی، ابن أبی طالب قیسی (1362)، مشکل اعراب القرآن، تحقیق یاسین محمد السواس، مقدمه علیرضا میزرا محمد، قم: نور.
47- همو، (1981م)، الکشف عن وجوه القراءات وعللها وحججها، تحقیق محی الدین رمضان، بی‌جا: مؤسسة الرسالة.
48- مکی، احمد انصاری (1405ق)، نظریة النحو القرآنی، أحمد انصاری، بی‌جا: دار القبلة للثقافة الإسلامیة.
49- مهدوی، احمد بن عمّار (1995م)، شرح الهدایة، تحقیق حازم سعید حیدر، ریاض: مکتبة الرشد.
50- نحاس، أحمد بن محمد (1998م)، إعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، بیروت: عالم الکتب.
51- وافی، علی عبدالواحد (1962م)، فقه اللغة، قاهره: مکتبة الکلیات الأزهریة.
52- وهبه، مجدی؛ کامل، مهندس (1984م)، معجم المصطلحات العربیة فی اللغة و الادب، لبنان: مکتبة لبنان.
53- یعقوب، أمیل بدیع (1420ق)، موسوعة الصرف و النحو و الاعراب، ترجمه قاسم بستانی و محمدرضا یوسفی، قم: اعتصام.