Document Type : Research Article
Authors
1 PhD student of Department of Quranic and Hadith Sciences, Faculty of Theology and Ahl al-Bayt (PBUH) University of Isfahan, Isfahan, Iran
2 Professor of the Department of Quranic and Hadith Sciences, Faculty of Theology and Ahl al-Bayt (PBUH) University of Isfahan, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
Article Title [Persian]
Authors [Persian]
پارهای از آیات قرآن به دلیل پیچیدگیهای ادبی و معنایی همواره محل تأمل اندیشمندان اسلامی بودهاند و نظراتی متعدد را نسبت به آن ارائه کردهاند. گوناگونی دیدگاه ایشان دربارۀ دشواریهای دستوری برخی از واژگان قرآن بستری را فراهم کرده است تا تعدادی از پژوهشهای پژوهشگران غربی که در سدههای گذشته در رابطه با قرآن و زبان قرآن پدید آمدهاند بر آن دشواریها تمرکز یابند. جان برتون از جملۀ مستشرقان قرآنپژوهی است که با تدوین مقالهای با عنوان «اشتباهات نحوی قرآن» در مواجهه با برخی از واژگان دشوار متن قرآن آنها را از اشتباهات زبانی پیامبر برمیشمارد. وی استناد به اخباری که بر اساس آنها دشواریهای نحوی برخی از آیات قرآن از جمله آیات 177 سورۀ بقره، 162 سورۀ نساء، 69 سورۀ مائده و 64 سورۀ طه ناشی از خطای کاتبان وحی برشمرده شدهاند را رد کرده است و این به اصطلاح خطاهای زبانی را به صادرکنندۀ آیات یعنی شخص پیامبر اکرم (ص) منتسب میداند. این نوشتار بر آن است تا با روش توصیفی - تحلیلی رویکرد جان برتون را هم از نظر محتوا و هم از نظر ساختار بررسی و در نهایت یادآور کند که دیدگاه او از عدم توجه به تاریخ تدوین دانشهای زبانی پس از تدوین مصحف و بیتوجهی به مصدر قرائتها و آرای نحویان شکل گرفته است.
Keywords [Persian]
مطالعه های استشراقی پژوهش هایی هستند که در مغرب زمین در حوزۀ تاریخ، ادبیات، زبان، علوم و میراث فرهنگی و دینی شرق انجام میشوند (رضوان، 1992م، ج1، ص23). تأمل در آثار مستشرقان بیانگر آن است که رویکرد استشراقی در حوزۀ مطالعه های قرآنی بیشتر به زبان و ساختار ادبی قرآن معطوف است؛ به ویژه در سده های گذشته، نگاشته هایی از برخی از ایشان نشر یافته اند که آکنده از نگاه های نقادانه و گاهی یکسویه به قرآن و موضوع های زبانشناختی آن هستند. در این میان، پژوهشگر معاصر، جان برتون[1] (1988)، استاد ادبیات دانشگاه ادینبرو، در مقاله ای با عنوان «اشتباهات نحوی قرآن»[2]، با استناد به پارهای از نقل های تاریخی از عایشه و عثمان بن عفان و یادآوری اختلاف دیدگاه مفسران و نحویان دربارۀ تعدادی از آیات قرآن، میکوشد خطاهای نحوی قرآن را به پیامبر اسلام منتسب کند. وی با نادیده گرفتن روایت هایی که این خطاها را به کاتبان قرآن منسوب دانسته اند و عدم توجه به اینکه قرآن به لحاظ ماهیت وجودی پدیدهای شفاهی است و به لحاظ تاریخی نسبت به دوران تدوین قواعد نحوی تقدم داشته است، گمانهزنی کرده و متن قرآن را با قواعد نحوی برساخته در دوران پسانزول ارزیابی کرده است؛ حال آنکه این قواعد زبانی مشروعیت خویش را وامدار متن قرآن هستند.
به منظور نقد دیدگاه برتون در مقالۀ یادشده، نخست، با توجه به اسکاتلندی بودن زبان مقاله و به دلیل اختلاف واژگانی و دستوری زیاد با زبان فارسی، ترجمۀ متناسب وابسته به زبان مقصد انجام شد و محتوای مقاله به روش توصیفی - تحلیلی و با تکیه بر منابع کتابخانه ای به دو شیوۀ مجزای نقد کلی و نقد جزئی تحلیل شد. نقد کلی ناظر بر روایت های استنادشده توسط برتون و نقد جزئی مبتنی بر توجیه های دستوری پذیرفتهشدۀ مشهور نحویان و قرائت مشهور قاریان است.
گفتنی است، تا کنون تعدادی از قرآن پژوهان به طور کلی موضوع دشواری های نحوی قرآن از دیدگاه مستشرقان را بررسی کردهاند. علی کریم پور قراملکی و محمد امینی (1398ش) در مقاله ای با عنوان «نقد دلایل مستشرقان در ادعای اغلاط نحوی قرآن»، ضمن برشمردن تعدادی از آیات دشوار قرآن، آرای مفسران و نحویان دربارۀ آنها را بررسی کرده اند. عبدالحسین فقهی و علیرضا فرازی (1389ش) در مقاله ای با عنوان «نقد و بررسی ادعای خاورشناسان در باب وجود اشتباهات دستوری در قرآن کریم»، با یادآوری پارهای از اشکالات واردشده از سوی خاورشناسان برجسته مانند آرتور جفری، تئودور نولدکه، جان برتون و رژی بلاشر، می کوشند با رویکردی ادبی به آنها پاسخ دهند. این در حالی است که رویکرد جان برتون در مقالۀ «اشتباهات نحوی قرآن» بیشتر روایی - تاریخی و معطوف به گزارش های تاریخی مسلمانان مبنی بر وجود «لحن» در قرآن است که هیچ یک از مقاله های پیشین آن را بررسی نکرده است. افزون بر اینکه دیدگاه وی به طور اختصاصی در باب اشتباهات نحوی قرآن نیز بررسی و تحلیل نشده است و نوشتار حاضر بر آن است تا این مهم را انجام دهد. بررسی صحت و سقم دیدگاه برتون در آیات یادشده در مقالۀ وی به صورت مجزا هدف نوین دیگر مقالۀ پیشرو است.
جان برتون با استناد به پارهای از گزارشهای تاریخی حاکی از دستور خلیفۀ سوم، عثمان، به حفظ اشتباهات متن مصحف، اجمالاً وجود خطاهایی در این متن را انکارناپذیر میداند (Burton, 1988, p. 181). روایتی که در منابع روایی عامه بیان شده و او بخشی از مضمون آن را صریحاً نقل کرده است، از این قرار است: «حَدَّثَنَا أَبُو عُبَیْدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَى، قَالَ: أَخْبَرَنِی الزُّبَیْرُ بْنُ الْخِرِّیتِ، عَنْ عِکْرِمَةَ، قَالَ: لَمَّا کُتِبَتِ الْمَصَاحِفُ عُرِضَتْ عَلَى عُثْمَانَ، فَوَجَدَ فِیهَا حُرُوفًا مِنَ اللَّحْنِ، فَقَالَ: لَا تُغَیِّرُوهَا فَإِنَّ الْعَرَبَ سَتُغَیِّرُهَا، أَوْ قَالَ: سَتُعَرِّبُهَا بِأَلْسِنَتِهَا، لَوْ کَانَ الْکَاتِبُ مِنْ ثَقِیفٍ، وَالْمُملِی مِنْ هُذَیْلٍ لَمْ تُوجَدْ فِیهِ هَذِهِ الْحُرُوف» (ابوعبید، 1415ق، ص287).
این روایت به نقل از ابوعبید قاسم بن سلام خزاعی، متوفی 224ق، فقیه، محدث و ادیب قرن سوم است و در توثیق او، احمد بن حنبل، یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه از معاصران او وی را بالاتر از آن دانستهاند که با واژۀ ثقه توصیف شود و احدی بر وثاقت او طعن نزده است (خطیب بغدادی، 1349ق، ج12، صص411-415؛ یغموری، 1964م، ص315). جاحظ نیز در توصیف تألیفات او، آنها را از صحیحترین و مفیدترین آثار پیشینیان میداند (زبیدی، 1373ق، ص217)؛ با این حال، ابراهیم حربی از او به خاطر از دست دادن فرصت تلمذ نزد شیوخ متقدم و نقل حدیث از محدثان متأخر انتقاد کرده است و میگوید: «حقیقت این است که محدثان با وجود ثقه دانستن ابوعبید، به اسناد و اخبار وی اعتنایی چندان نکرده اند و بیشتر او را به عنوان مفسر حدیث ستوده اند» (خطیب بغدادی، 1349ق، ج12، صص412 و 408). در واقع، آنچه باعث شهرت ابوعبید در حدیث شده است تألیف کتاب غریب الحدیث او است که به گفتۀ خود او، چهل سال از عمر وی صرف آن شده است (همان، ج12، صص407 و 408).
به هر حال، استدلال به روایت ابوعبید باید از دو منظر سندی و متنی بررسی شود. سیوطی و دیگر اندیشمندان اسلامی دربارۀ این خبر مینویسند: «از نظر سندی، علاوه بر اینکه این خبر ضعیف است، مرسل نیز است» (زرقانی، بیتا، ج1، ص386؛ سیوطی، 1394ق، ج2، ص321؛ آلوسی، 1415ق، ج8، ص535). البته ابن انباری این خبر را از ابن عامر و نیز ابن اشته از یحیی بن یعمر نقل کرده اند که تضعیف شده است؛ زیرا عکرمه و ابن یعمر عثمان را ندیده و از او چیزی نشنیده اند (دانی، بیتا، ص119). ابن ابی داود نیز اخباری از قتاده، ابن عامر و یحیی بن یعمر نقل کرده است مبنی بر اینکه عثمان بن عفان در جواب وجود لحن در قرآن پاسخی مشابه داده و گفته است: «سَتُقِیمُهُ الْعَرَبُ بِأَلْسِنَتِهَا» (ابن ابی داود، 1423ق، صص120-122) که این هم از منظر رجالی ضعیف است؛ زیرا افزون بر انقطاع و تخلیط سند، عبدالله بن فطیمه و ابن یعمر که ثقه نیستند در سند آن حضور دارند (باقلانی، 1422ق، ج2، ص538؛ دانی، بیتا، ص119).
دانی مینویسد: «اگر در دلالت این خبر از معنای لحن نیز بگذریم، ظاهر خبر از جهتی مضطرب و دارای تخلیط است (دانی، بیتا، ص119)؛ تا جایی که نقل آن از عثمان بن عفان را منتفی میکند (آلوسی، 1415ق، ج8، ص535)؛ زیرا ممکن نیست چنین کسی که از نظر حفظ قرآن در جمع و تدوین مصاحف اهتمامی شدید ورزیده است، اشتباهاتی را در قرآن ببیند و آنها را فروگذارد. چگونه ممکن است صحابۀ پیامبر که خود از فصحای عرب بودند و قرآن را با دقت تمام از پیامبر دریافت، تلاوت و حفظ میکردند، جملگی در ورود خطایی به متن مصحف یک نظر شوند و از آن رجوع نکنند و عثمان بن عفان هم با آن همه اهتمامش به حفظ و جمع قرآن خطایی را ببیند و از تصحیح آن نهی کند. چگونه میتوان تصور کرد این خطا نسل به نسل به تواتر نقل شده و کسی متعرض آن نشده و آن را اصلاح نکرده است. اگر ادعا شود این اشتباه در همۀ مصاحف نیست، بلکه در برخی از مصاحف اتفاق افتاده است، خود اعتراف به صحت مصاحف دیگر است؛ در حالی که میدانیم حتی یک خبر هم دال بر وجود اشتباه در برخی از مصاحف وجود ندارد (سیوطی، 1394ق، ص322). افزون بر این، خود ابوعبید خبری دیگر را نقل میکند که در آن مصحفی از جنس پوست گوسفند به عثمان عرضه شد که در آن «لم یتسن»، «لاتبدیل للخلق» و «فامهل الکافرین» بود؛ وی با مشاهدۀ این خطاها قلم و دوات طلب کرد و یکی از لامها را حذف کرد و نوشت «لا تبدیل لخلق الله» و به جای امهل «مهّل» نوشت و به «لم یتسن»، هاء اضافه کرد و آن را به شکل «لم یتسنه» نوشت (سیوطی، 1394ق، ص323). اخباری دیگر نیز ابن اشته با همین مضمون نقل کرده است که حکایت از جدیت عثمان بن عفان در حفظ متن مصحف از خطا دارد (نمیری، 1410ق، ج3، ص1013).
گذشته از سند و دلالت این روایت، جان برتون به بخش آخر آن اشاره نکرده است که روشنگر صدر حدیث است (Burton, 1988, p. 181)؛ در حالی که این عبارت میتواند مقصود روایت را بهخوبی تبیین کند. وی در ادامۀ حدیث یادآور میشود: «اگر کاتب از قبیلۀ ثقیف و مملی از هُذیل میبود، چنین حروفی به وجود نمیآمدند». از این بیان عثمان مشخص میشود اولاً، منظور از لحن حروفی است که اضافه شدهاند و ثانیاً، وجه سخن عثمان این است که ثقیف با هجای حروف به خوبی آشنا بوده اند ولی هذیل همزة را ظاهر میکردهاند (زمخشری، 1407ق، ج1، ص26) و در نتیجه، اگر مملیِ هذیلی همزه را در لفظ می آورد، کاتبِ ثقیفی آن را به همان صورت مینوشت. در واقع، عثمان با این سخن خود خواسته بگوید این حروف مانند واو در صلوة و زکوة که طبق تلفظ آن باید صلاة و زکاة ثبت میشدهاند، برخلاف قیاس خط نوشته شدهاند (همان) و در این کلمات، مانند «بِاَییدٍ»، نوعی اختلاف در تلفظ و رسم وجود داشته است (سیوطی، 1394ق، ج2، ص322) و آنچه مهم است که تغییر نکند تلاوت و معنا یعنی خوانش لفظی واژه است؛ اما خط ممکن است از دورانی به دوران دیگر عوض شود؛ همانطور که در طول تاریخ شاهد آن بودهایم.
جان برتون در ادامۀ مقاله خویش به این روایت از عایشه اشاره کرده است: «حَدَّثَنَا أَبُو عُبَیْدٍ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ عَنْ لَحْنِ الْقُرْآنِ: عَنْ قَوْلِهِ {إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ} (طه: ٦٣)، وَعَنْ قَوْلِهِ {وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ} (النساء: ١٦٢) وَعَنْ قَوْلِهِ {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ} فَقَالَتْ: «یَا ابْنَ أُخْتِی، هَذَا عَمَلُ الْکُتَّابِ أَخْطَئُوا فِی الْکِتَابِ» (ابوعبید، 1415ق، ص287). سپس، در پاسخ به وجود اشکالاتی در متن مصحف مطرح کرده است که کاتبان وحی در نسخهبرداری از قرآن اشتباه کردهاند. وی ضمن اعتراف به قوت سند این خبر، در مضمون آن تشکیک کرده و با استناد به جایگاه بلند صحابه، وقوع خطا توسط آنها را غیرممکن شمارده و عقل و عرف را در ستیز با چنین روایتهایی دانسته است (Burton, 1988, p. 182).
اما سیوطی این حدیث را از نظر سند مخدوش ندانسته است و آن را صحیح میداند (سیوطی، 1394ق، ج2، ص324). ذهبی نیز مانند عجلی و ابن شیبه و ابن خراش، ابومعاویه ضریر را ثقه و صدوق میخواند. البته برخی سند این حدیث را ضعیف دانستهاند؛ زیرا ابومعاویه که همان محمد بن خازم ضریر است در این طریق حضور دارد (ذهبی، 1382ق، ج4، ص575) و دربارۀ وی گفتهاند در طریق غیر اعمش مضطرب است و حفظ خوبی ندارد (احمد بن حنبل، 1422ق، ج1، ص378). در منقولات او، اخبار مضطرب مرفوع به پیامبر نیز دیده میشود (عسقلانی، 1326ق، ج9، ص139) و این به ترک عمل به روایت او میانجامد (باقلانی، 1422ق، ج2، ص535).
اما از نظر دلالی، واژۀ لحن با توجه به منابع اصیل لغوی در دو معنای میل یافتن چیزی به جهتی و ذکاوت استعمال شده است (ابن فارس، 1404ق، ج5، ص239) که اگر دربارۀ زبان به کار رود به معنای ترک الصواب فی القرائة، خطا کردن و نیز به لغت قومی حرف زدن است (ابن منظور، 1414ق، ج12، ص379). با توجه به مواضع استعمال لحن در اخبار، میتوان استعمال لحن در معنای لهجه و لغت را فراوان مشاهده کرد؛ برای مثال، گزارش شده است که عمر ابن خطاب گفت: «إِنّا لَنَرْغَبُ عن کَثیرٍ من لَحْنِ أُبَیٍّ» (احمد بن حنبل، 1421ق، ج35، ص11) و «أُبَیّ أَقرَؤُنا و إِنَّا لَنَدَعُ مِن لَحنِ أُبَیّ» (بخاری، 1422ق، ج6، ص187) که منظور از لحن، لهجه و لغت اُبی است؛ مانند لحن الیمن که به معنای لغت اهل یمن است (ابن جوزی، 1405ق، ج2، ص318؛ ابن ابی داود، 1423ق، ص120). البته تعریفی دیگر هم برای لحن بیان شده است؛ به این صورت که اگر قرائت همراه با تجوید نباشد، لحن به وجود میآید و آن بر دو قسم است:
1- جلی و آن لحنی است که همگان در شناخت آن توانا هستند؛ مانند کسر تاء یا گفتن لام بهجای نون در «انعمتَ».
2- خفی و آن اشتباهی است که فقط علمای قرائت قادر به تشخیص آن هستند؛ مانند مراعات نکردن حالت غنچۀ لبها هنگام تلفظ واو (سیوطی، 1394ق، ج1، ص346).
با توجه به این تعریف اصطلاحی و مصادیق یادشده، به نظر می آید منظور از لحن در حدیث عایشه لحن جلی باشد؛ اما در اینکه آیا منظور از لحن فقط اضافه و کم شدن لفظ یا وجوه مختلف لفظ است که در لهجه های متعدد پدید آمده و در رسم الخط منعکس شده است، طبری قائل است اگر واقعاً این خطایی از طرف کاتبان میبود، اصحاب پیامبر آن را بر نمی تابیدند و آن را با زبانشان اصلاح میکردند و به مردم وجه درست آن را می آموختند؛ اینکه مسلمانان همگی آن قرائت و آن رسمالخط را نقل کردهاند خود بهترین دلیل برای نبود خطا از طرف کاتبان است (طبری، بیتا، ج9، ص398). پس، در اینکه معنای لحن در این اخبار چیست، با توجه به مواضع استعمال آن، میتوان استعمال لحن در معنای لهجه و لغت را مشاهده کرد. همچنین، سعید بن جبیر لحن از طرف کاتب را به قرائت و لهجه معنا کرده است (سیوطی، 1394ق، ج2، ص324)؛ بنابراین، معنای اول لحن خطای زبانی نیست، بلکه خروج از لغت قریش بهغیر آن است (ابن خالویه، 1401ق، ص244). معنای دیگر لحن از توجه به آرای برخی از مفسران به دست میآید که گفتهاند: «واژه کتاب نیز در معنای ظاهری خود استعمال نشده و منظور رسمالخط کتاب است؛ به طوری که این اشتباه در رسمالخط از اختلاف قرائت قراء به وجود آمده است» (علی، 1422ق، ج17، ص30). برخی دیگر باور دارند «اخطئوا» در معنای ظاهری خود استعمال نشده و منظور حرف (قرائت) اول از حروف (قرائات) سبعه است که مردم بر آن اتفاق دارند؛ نه اینکه آنچه نوشتهاند واقعاً خطا و اشتباه بوده است (آلوسی، 1415ق، ج1، ص32)؛ در نتیجه، معنای دوم لحن اختلاف رسم با قرائت است (ابن عاشور، 1984م، ج2، ص134). مؤید این دو معنا این است که هر دو با مصادیق ادعاشدۀ لحن در قرآن مطابقت دارند.
گفتنی است، برخی از مفسران قرآن، از جمله محمدعزت دروزه، اخبار لحن در قرآن را پذیرفته و طبیعی دانسته اند و معتقد هستند چیزی از ارزش قرآن نمی کاهند (دروزه، 1383ق، ج1، ص135)؛ اگرچه دلیلی هم برای آن ارائه نمی دهند. گذشته از این، اگر سند و دلالت این اخبار دال بر وجود لحن در قرآن هم تمام باشد، از آنجا که خبر واحد در تعارض با اخبار متواتر قطعی است، این اخبار مردود شناخته میشوند و به آنها عمل نمیشود (زرقانی، بیتا، ج1، ص393)؛ زیرا اجماع امت بر وحیانی بودن ما بین الدفتین دلیلی دیگر برای رد روایت های یادشده است (رازی، 1420ق، ج22، ص29).
در این باره، رژی بلاشر مینویسد: «با وجود همۀ این ناساگاریهای ظاهری پیشگفته، باید پذیرفت آنها باعث تغییر معنای متن نمیشوند و نباید دربارۀ آنها زیادهروی کنیم؛ زیرا این خود دقت مصاحف عثمانی را میرساند که یک واژه هرچند املایی ناصواب داشته است به همان صورت نوشته میشده است تا از کوچکترین تصرفها در قرآن نیز جلوگیری شود (بلاشر، 1374ش، ص191) و ابن قتیبه معتقد است: «حرف الف در مصحف عثمانی مانند زکوة و حیوة و الربو به ویژه الف تثنیه مانند آیات 23 و 107 سورۀ مائده: «قال رجلن» یا «فآخران یقومن» بسیار حذف میشود و ما به منظور تیمن به آنها از آنها پیروی میکنیم (ابن قتیبه، بیتا، ص41). یوهان فک هم باور دارد نمونه های گفته شده برای ناسازگاری های نحوی قرآن در واقع خطاهای متداول در عربی محسوب نمیشوند و از قواعد و ضوابط علم نحو بیرون نیستند (فک، 1951م، ص6). افزون بر این، روشن است، مخالفت قرائتی از قرآن با قواعد عربی به معنای مخالفت خود قرآن با آن قواعد نیست؛ زیرا قرآن قرائت های متعدد دارد.
از منظر اندیشمندان مسلمان، اشتباهات نحوی قرآن، همانطور که پیش از این اشاره شد، پذیرفتنی نیستند؛ زیرا اگر چنین میبود، اصحاب پیامبر که خود اسوه و از فصحای عرب بودند قرآن را با لفظ اشتباه به مردم آموزش نمیدادند (طبرسی، 1377ش، ج1، ص303) و بر فرض اگر هم اشتباهی در متن قرآن میبود، بلغای عرب که خود در عصر شکوفایی ادبیات و شعر عربی میزیستهاند – به ویژه دشمنان اسلام - آن را مطرح می کردند و دست از طعن و عیب جویی برنمی داشتند؛ در حالی که در تاریخ و روایت ها حتی یک گزارش برای چنین رویدادی نقل نشده است (زمخشری، 1407ق، ج1، ص590) و اگر گفته شود چنین رویدادی شاید رخ داده ولی گزارش آن به دست ما نرسیده است، پاسخ آن است که دستور زبان عربی چند قرن بعد از نزول قرآن تدوین شد و همواره قرآن در کنار اشعار عربی از منابع طراز اول استنباط نحویان بوده است و اگر بر فرض هم مخالفتی با علوم عربی میداشت، نقص نه قرآن که نقص خود قواعد عربی را آشکار میکند؛ زیرا حتی اگر قرآن را کلامی وحیانی ندانیم، یک اثر فاخر و بلیغ عربی است و از منابع استنباط احکام صرفی و نحوی است (خویی، بیتا، ص82)؛ تا جایی که بسیاری از اشعار با تکیه بر قرآن تصحیح میشدند (عطوات، 2005م، صص299-316). فراء، ادیب بزرگ قرن دوم هجری، در معانی القرآن خود، قرآن را مهمترین حجت برای قواعد عربی میشمارد (فراء، بیتا، ج1، ص14). ابن مالک، ادیب برجستۀ قرن هفت هجری، در الفیه خود، در بیان علت جواز تقدم حال بر ذوالحال مجرور به آیۀ 28 سورۀ سبا: «و ما ارسلناک الا کافة للناس» اشاره میکند که در آن «کافة» حال از «الناس» مجرور است و نتیجتاً این بیت را میسراید:
وَسَبْقَ حَالٍ مَا بِحَرْفٍ جُرَّ قَدْ |
|
أَبَوْا و لا أَمنَعُه فَقَد وَرَد |
شوقی ضیف نیز از کسانی است که به مرجعیت قرآن در استنباط قواعد نحوی اشاره کرده است و قرآن را محل اتکای علماء در استخراج قواعد زبان عربی میداند (ضیف، بیتا، ص19). این به خودی خود برجسته ترین دلیل مردود بودن ادعای ناسازگاری های زبانی قرآن است؛ از این رو، ادعای ناهماهنگی متن قرآن با قواعد عربی مستدل نیست (رامیار، 1369ش، ص449).
دربارۀ وجه اعراب واژۀ «صابرین» در آیۀ 177 سورۀ بقره: «مَن آمَنَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ المَلائِکَةِ وَ الکِتابِ وَ النَّبِییِنَ وَ آتَی المَالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربَی وَ الیَتامَی وَ المَساکِینَ وَ ابنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلاةِ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ المُوفُونَ بِعَهدِهِم اِذا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی البَاساءِ وَ الضَّراءِ وَ حِینَ البَاسِ»، برتون و مستشرقانی دیگر همچون رژی بلاشر معتقد هستند واژۀ «صابرین» از آنجا که به «موفون» عطف شده است باید مرفوع باشد؛ حال آنکه منصوب یا مجرور شده و این خطای آشکار متن قرآن است (Burton, 1988, p. 183؛ بلاشر، 1374ش، ص191).
این در حالی است که پیش از هر چیز باید توجه داشت یعقوب (قاری مدینه از قراء عشره) این واژه را صابرون خوانده و آن را عطف به موفون کرده است (ابن عاشور، 1984م، ج2، ص134) و پرواضح است، طبق این قرائت، هیچ بحث و اشکالی در اعراب صابرون وجود نخواهد داشت؛ اما در اینکه وجه اعراب صابرین در قرائت مشهور چیست، برخی همچون عکبری آن را عطف به ذوی القربی دانستهاند (عکبری، بیتا، ج1، ص145) که با سیاق عبارت چندان سازگار نیست. فراء آن را عطف به سائلین در نظر گرفته که تکرار بیفایدۀ همان سائلین است و برتون هم به آن اشاره کرده است؛ اما بیشتر مفسران قرآن همانند فیض کاشانی و طباطبایی نصب صابرین را به دلیل مفعول بودن برای فعل اَذکُرُ، اَمدَحُ یا اَخُصُّ محذوف دانسته و دلیل این تقدیر را تأکید بر مطلوبیت و مدح صبر از میان دیگر صفات انسانی دیدهاند (فیض کاشانی، 1418ق، ج1، ص82؛ طباطبایی، 1417ق، ج1، ص431). ایشان برای این ادعای خویش شواهدی را نیز ارائه دادهاند که برتون هم به آنها اشاره کرده است؛ از جمله واژه «نازلین» در این بیت از شعر جاهلی است که به منظور مدح و تأکید منصوب شده است (کرمی حویزی، 1402ق، ج1، ص220):
لا یَبعَدَن قَومِی الَّذِینَ هُمُ |
|
سُمُّ العُداةِ وَ آفَةُ الجُزرِ |
«النازِلِینَ» بِکُلِّ مُعتَرَکٍ |
|
و الطَّیِّبِینَ مَعاقِدَ الاُزرِ |
در واقع، عرب زمانی که برای مدح یا ذم کسی یا چیزی صفات متعدد می آورد، گهگاه اعراب را قطع و صفت را منصوب کرده است تا با تغییر اعراب توجهات را به خود جلب و به این طریق بر آن صفات تأکید کند (ابوحیان آندلسی، 1993م، ج2، ص10). همانطور که «ملعونین» در آیۀ 61 سورۀ احزاب: «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلا» به منظور تأکید بر ذم منصوب شده است. سیبویه در الکتاب بابی تحت عنوان «ما ینتصب فی التعظیم و المدح» دارد و او این آیات را به عنوان مصادیقی برای احکام این باب یاد میکند (سیبویه، 1998م، ج2، ص63)؛ از این رو، قطع اعراب و نصب به فعل مدح و ذم پدیدهای قاعده مند و پذیرفته شده در زبان عربی است که جان برتون خود نیز به آن اعتراف کرده است (Burton, 1988, p. 183).
در آیۀ 162 سورۀ نساء آمده است: «لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی العِلمِ مِنهُم وَ المُومِنُونَ یُومِنُونَ بِمَا اُنزِلَ اِلَیکَ وَ مَا اُنزِلَ مِن قَبلِکَ وَ المُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ المُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ المُومِنُونَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ اُولئِکَ سَنُؤتِیهِم اَجراً عَظِیماً»
افزون بر جان برتون، آرتور جفری و تئودور نولدکه نیز ادعا کرده اند واژۀ «مقیمین» به دلیل عطف بر «راسخون» باید «مقیمون» باشد که در قرآن به اشتباه «مقیمین» نوشته شده است و کاتبان در نگارش آن مرتکب خطا نشده اند (سجستانی، 1936م، ص32؛ نولدکه، 2004م، ص444؛ Burton, 1988, p. 188) و در واقع، این اشکال همانند اشکالی است که در آیۀ 177 سوره بقرۀ مطرح شده و در تأیید این ادعا نیز خبری مبنی بر خطا بودن «مقیمین» از تفسیر طبری نقل شده است: «حَدَّثَنِی الْمُثَنَّى قَالَ: ثنا الْحَجَّاجُ بْنُ الْمِنْهَالِ قَالَ: ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ عَنِ الزُّبَیْرِ قَالَ: قُلْتُ لَأَبَانَ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ: مَا شَأْنُهَا کُتِبَتْ {لَکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاةَ} (النساء: 162) قَالَ: إِنَّ الْکَاتِبَ لَمَّا کَتَبَ {لَکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ} (النساء: 162) حَتَّى إِذَا بَلَغَ قَالَ: مَا أَکْتُبُ؟ قِیلَ لَهُ اکْتُبْ {وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاةَ} (النساء: 162) فَکَتَبَ مَا قِیلَ لَهُ» (طبری، بیتا، ج9، ص394). بر این اساس، هنگامی که کاتب وحی به این واژه میرسد، از دیگران میپرسد: «چه بنویسم؟» به او میگویند: «اکتب المقیمین» و وی نیز «مقیمین» می نگارد. البته این اشکال فقط در قرائت جمهور مطرح است؛ زیرا حسن، مالک بن دینار و ابن مسعود و جماعتی این آیه را «مقیمون» خواندهاند که در این قرائتها اشکال بالا مطرح نخواهد شد (شوکانی، 1414ق، ج1، ص619)؛ اما سیبویه و عموم بصریان اعتقاد دارند «مقیمین» از باب اختصاص به مدح و ذم منصوب شده و مفعول فعل محذوف «اعنی» است تا بر فضل و فضیلت نماز تأکید کند (طبرسی، 1372ش، ج3، ص215) و باب نصب به مدح و دم همواره از ابواب کتب نحوی و در آثار همۀ نحاة از جمله زجاج، سیبویه و خلیل وارد شده است (زجاج، 1408ق، ج2، ص132) و آیاتی متعدد از قرآن همانند «وَ امرَءَتُهُ حَمَّالَةَ الحَطَب» (مسد: 4)، «مُذَبذَبِینَ بَینَ ذلکَ» (نساء: 143)، «الصَّابِرینَ فِی البَاساءِ» (بقره: 177) و اشعاری فراوان برای آن بیان شدهاند (فراهیدی، 1416ق، ج88). فخر رازی و علامه طباطبایی نیز همین نظر را دارند (طباطبایی، 1417ق، ج5، ص138؛ رازی، 1420ق، ج11، ص265). البته کسائی توجیه نصب به «امدح» محذوف را نمی پذیرد و معتقد است ممدوح منصوب نمی شود مگر زمانی که سخن تمام باشد و در این آیه هنوز کلام تمام نشده است (فراء، بیتا، ج1، ص106) و فراء در پاسخ به کسائی به شواهدی از شعر عرب اشاره کرده است که اثبات میکند ایشان هنگامی که صفات طولانی شوند، کلام ناقص را در حکم کلام تام قرار می دهند؛ آنجا که میگویند: «مَرَرتُ بِرَجُلٍ جَمیلٍ و شاباً بَعدُ» و یا به قول شاعر:
و یأوی الی نسوةٍ بائساتٍ |
|
و شعثاً مراضیعَ مثلُ العالی |
اگرچه از میان نحویان، زجاج و از میان مفسران قرآن، کسانی همچون فیض کاشانی و طیب باور دارند «مقیمین» به «ما انزل» عطف می شود و معنی آن «یومنون بالمقیمین الصلاة» خواهد بود (زجاج، 1408ق، ج2، ص131؛ فیض کاشانی، 1418ق، ج1، ص522؛ طیب، 1378ش، ج4، ص271). برخی هم «مقیمین» را عطف به «هم» در «منهم» دانسته اند که این قول بسیار ضعیف است؛ زیرا عطف اسم ظاهر مجرور به ضمیر مجرور فقط در شعر جایز است (زجاج، 1408ق، ج2، ص131). حال، با توجه به رواج و جواز نصب به مدح و ذم در زبان و ادب عربی و وجود شواهد گوناگون از شعر جاهلی و آیات قرآنی بر آن، به نظر میرسد سخن سیبویه مرجح است و «مقیمین» مفعول فعل محذوف «امدح، اعنی یا اذکر» محذوف است و به همین دلیل منصوب شده است.
جان برتون همانند رژی بلاشر ادعا کرده است در آیۀ 69 سورۀ مائده: «اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا و الصَّابِئُونَ وَ النَّصَری مَن آمَنَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحَزنُونَ» اعراب واژۀ «صابئون» اشتباه است و به دلیل عطف بر «الذین» باید «صابئین» و منصوب باشد (بلاشر، 1374ش، ص190؛ Burton, 1988, p. 189). البته نحویان و مفسران قرآن در تحلیل اعراب این واژه دیدگاه هایی را ارائه داده اند؛ برای نمونه، نحویان بصری به ویژه سیبویه و مفسرانی همچون زمخشری معتقد هستند در آیه تقدیم و تأخیری رخ داده است و «صابئون» مبتدائی است که خبر آن «کذالک» محذوف است (سیبویه، 1998م، ج2، ص155؛ زمخشری، 1407ق، ج1، ص660). این دیدگاه اقتضای جابه جایی در عبارت دارد؛ مانند اینکه دلیل تغییر اعراب این است که خدا خواسته تأکید کند اگر کسی ایمان و عمل صالح بیاورد، حتی اگر از «صابئین» (ستارهپرستان) هم باشد، روز قیامت به بهشت خواهد رفت (حائری تهرانی، 1377ش، ج4، ص57). به بیان دیگر، زمانی که «صابئون» با آن همه انحرافاتشان با ایمان و عمل صالح میتوانند به بهشت روند، یقیناً دیگران هم با توبه خواهند توانست به بهشت درآیند و این مانند «اِنَّ اللهَ بَریءٌ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسولُه» (توبه: 3) است که خبر «رسوله بریء» در آن به قرینه حذف شده است تا این مفهوم را برساند که پیوند دینی پیامبر از ارتباط فامیلی وی با مشرکان ارجحیت دارد (ابن عاشور، 1984ق، ج6، ص271). برخی نیز مانند علامه طباطبایی معتقد هستند «صابئون» عطف به محل «الذین آمنوا» است (طباطبایی، 1417ق، ج6، ص67)؛ اگرچه سیبویه این دیدگاه را نپذیرفته و بر آن است که پیش از آمدن خبر «اِنَّ» نمیتوان بر محل اسم «اِنَّ» عطف کرد. علامه طباطبایی در پاسخ میگوید این دیدگاه اجتهاد در مقابل نص است؛ زیرا وجود آیه خود دلیل بر جواز است (همان)؛ اما فراء معتقد است «اِنَّ» در عمل ضعیف است و اگر در جایی باشد که اسمش ظاهر نشود، در غایت ضعف و معطوف به اسم آن به مقتضای نقش اولیه اش مرفوع به ابتدائیت است (رازی، 1420ق، ج12، ص402)؛ بنابراین، جملۀ «اِنَّ زیداً و عَمروٌ قائِمانِ» صحیح نیست؛ اما جملۀ «اِنَّ هوُلاءِ و اِخوَتُکَ یُکرِمونَنا» صحیح است. برخی نیز «صابئون» را خبر مبتدای محذوف دانسته و جمله را عطف به صلۀ «الذین» دانستهاند (طیب، 1378ش، ج4، ص429) یا گفتهاند «اِنَّ» به معنای «نعم» است و مابعد آن در موضع ابتدائیت و خبر آن «فلاخوف علیهم» است و نیز گفتهاند «صابئون» بر محل «اِنَّ» و ما بعدش عطف شده و «اِنَّ» هم برای تأکید آمده است (رازی، 1420ق، ج12، ص403). در این میان، یادآور می شود از آنجا که قرآن خود مرجع زبان و دانش نحو است، دیدگاه علامه طباطبایی جالب توجه است.
آیۀ 63 سورۀ طه: «اِنَّ هذانِ لَساحِرانِ» به گونه هایی متفاوت قرائت شده است و در برخی از قرائات اسم «اِنَّ» یعنی «هذین» مرفوع خوانده شده و این اشتباهی آشکار در متن مصحف است. هرچند جان برتون به خطا بودن آن فقط اشاره کرده و رد شده است؛ کریستوف لوکزنبرگ[3] از جملۀ کسانی است که این اشکال را به تفصیل بیان کرده است (کریمینیا، 1382ش، ص123).
البته عبارت «اِنْ هذانِ لَساحِرانِ» قرائت رایج مسلمانان، یعنی حفص از عاصم و بیشتر قراء سبعه است که «اِنْ» در آن، «اِنْ» مخففه از ثقیله است که میتواند عمل کند و «هذان» را اسم خود و ساحران را خبر خود قرار بدهد یا عمل نکند و «هذان» و «ساحران» بهترتیب مبتدا و خبر باقی بمانند. «اِنْ» مخففه از ثقیله بیشتر وقتها عمل نمیکند (ابن عقیل، 1400ق، ج1، ص378)؛ از این رو، دو واژۀ پس از «اِنَّ» به ترتیب مبتدا و خبر هستند و بر سر خبر لام فارقه می آیند تا «اِن» مخففه از ثقیله بازشناخته شود (عباس، 1367ش، ج1، ص610)؛ بنابراین، «هذان» اسم و «ساحران» خبر آن و لام فارقه است و مشکلی در ترکیب آیه وجود ندارد (طباطبایی، 1417ق، ج14، ص176)؛ اما در قرائت نافع آن به صورت «اِنَّ هذان لساحران» خوانده شده و در ترکیب «هذان» سه دیدگاه مطرح شده است: نخست اینکه اسم «اِنَّ» ضمیر شأن است که حذف شده است و «هذان» مبتدا و «ساحران» خبر و جمله در محل خبر «اِنَّ» باشد (مغنیه، بیتا، ج1، ص411). دیدگاه دوم آن است که «اِنَّ» به معنای «نعم» باشد (حائری تهرانی، 1377ش، ج7، ص94) و چنانچه نقل شده است، عربی نزد ابن زبیر آمد و چیزی از او طلب کرد و او پاسخ رد داد. آن عرب گفت خدا ناقة را لعنت کند که مرا به سوی تو کشاند و ابن زبیر پاسخ داد: «اِنَّ و صاحب ها» (مظهری، 1412ق، ج6، ص149) و نیز گفته شده است این آیه مطابق لهجۀ بنی الحارث بن کعب است که آنها نصب و خفض مثنی را با الف نشان میدهند (سیوطی، 1408ق، ج3، ص165) که البته دیدگاه اول و دوم ضعیف هستند؛ زیرا ضمیر شان برای تقویت کلام میآید؛ از این رو، مناسبتی با حذف ندارد (ابن هشام، 1985م، ج1، ص57). همچنین، کاربرد «اِنَّ» در معنای «نعم» نیز بسیار کمکاربرد و شاذ است و گفته شده است در زبان عربی ثابت نیست. از سوی دیگر، لام فارقه بر سر خبر نمیآید. حال، اگر ادعا شود این لام فارقه نیست، بلکه زائده است، میگوییم پاسخ آن است که افزودن لام بر خبر ویژۀ شعر است و اگر ادعا شود لام بر سر مبتدای محذوف آمده و تقدیر عبارت «لهما ساحران» است، باید گفت جمع بین لام تأکید و حذف مبتدا جمع بین متنافیین است؛ زیرا تأکید اقتضای عدم حذف دارد (همان)؛ بنابراین، تنها وجه صحیح در اعراب «هذان»، موافقت آن با لهجۀ بنی الحارث بن کعب، خثعم، زبید و جماعتی از قبایل یمن است (طوسی، بیتا، ج7، ص184). این بیت نیز از آنها است که سرودهاند:
اِنَّ اَباها وَ اَبا اَباها |
|
قَد بَلَغا فِی المَجْدِ غایَتاها |
شاهد در اسم «اِنَّ» «اباها» است که الف در آن نشانۀ نصب و خفض است و البته قرائت به غیر لهجۀ قریش در قرآن فراوان دیده میشود؛ آنگونه که ابن عباس از پیامبر نقل کرده است که فرموده اند: «الله أَنزَلَ القُرآنَ بِلُغَةِ کُلِ حَیٍّ مِن اَحیاءِ العَرَبِ» (سیوطی، بیتا، ج3، ص30).
جان برتون در مقالۀ خود، با نادیده انگاشتن روایت هایی که وجود دشواری های دستوری قرآن را به کاتبان نسبت دادهاند، دشواری های ادبی قرآن را به صادرکنندۀ آن نسبت می دهد؛ حال آنکه مهمترین نقدی که به این رویکرد وارد است نادیده انگاشتن زبان شفاهی قرآن و وابستگی مطلق متن قرآن به قرائت است. افزون بر آنکه وی دیدگاه های خویش را در مواجهه با قرائات تنقیح نکرده و با پیشفرض گرفتن یک قرائت یا صحت همۀ قرائات، به نمونه هایی از خطاهای نحوی قرآن اشاره کرده است و از فحوای سخن او دانسته می شود که قرآن منبع استنباط دانش نحو نیست و از این رو، قرآن را با قواعد نحوی ارزیابی کرده است؛ در حالی که با توجه به دیدگاههای گوناگون در ترکیب دستوری آیات بررسیشده بایسته است تا دلیل اعرابی این آیات را در پیش فرض ها جست وجو کرد و باید در پی پاسخ به این پرسش بود که آیا قواعد دستوری زبان عربی باید از قرآن استنباط شوند و مطابق با آن باشند یا برعکس، قرآن باید خود را با این قواعد دستوری مطابقت دهد؟ حال، اگر قرآن در کنار شعر جاهلی از منابع استنباط قواعد دستوری به شمار آید، تا آنجا که حتی در مواردی صحت شعر عرب با آن سنجیده شود، دیگر در چارهجویی ترکیب دستوری آیاتی از این دست اعتماد به دیدگاههای گوناگون و آرای پراکنده بی دلیل است؛ از این رو، باید اذعان کرد مستشرقان قرآن پژوه بدون توجه به این نکته که دستور تجویزی زبان عربی سالیانی پس از نزول قرآن تدوین شده است، با همین دستور زبان برگرفته شده از متن مصحف و قرائات به نقد قرآن نشسته اند که این حاکی از دور باطل است؛ زیرا این قواعد خود مشروعیت خویش را وامدار متن قرآن هستند.
[1] John Burton
2 The Linguistic Errors in The Qur'ân
[3] Christoph Luxenberg
Qur'an al-Karim.
Abbas, Hasan (1367 SH). Al-Nahw al-Wafi. Tehran: Nasir Khosrow Publishing.
Abu Bakr ibn Abi Dawud al-Sijistani (1936). Kitab al-Masahif (Ed. Arthur Jeffery). Cairo: n.p.
Abu Bakr ibn Abi Dawud (1423 AH). Kitab al-Masahif. Cairo: Al-Faruq al-Haditha.
Abu Hayyan al-Andalusi, Muhammad ibn Yusuf (1993). Al-Bahr al-Muhit. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiyyah.
Abu Ubayd, Qasim ibn Salam (1415 AH). Fada'il al-Qur'an. Damascus: Dar Ibn Kathir.
Ahmad ibn Hanbal (1421 AH). Musnad al-Imam Ahmad ibn Hanbal. Beirut: Mu'assasat al-Risalah.
Ahmad ibn Hanbal (1422 AH). Al-'Ilal wa Ma'rifat al-Rijal. Riyadh: Dar al-Khani.
Al-Alusi, Mahmud ibn Abdullah (1415 AH). Ruh al-Ma'ani fi Tafsir al-Qur'an al-Azim wa al-Sab' al-Mathani. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiyyah.
Al-Asqalani, Ahmad ibn Hajar (1326 AH). Tahdhib al-Tahdhib. Hyderabad: Matba'at Da'irat al-Ma'arif al-Nizamiyyah.
Al-Baghdadi, Abd al-Qadir ibn Umar (1418 AH). Khizanat al-Adab wa Lub Lubab Lisan al-Arab. Cairo: Maktabat al-Khanji.
Al-Baqillani, Muhammad ibn Tayyib (1422 AH). Al-Intisar lil-Qur'an. Beirut: Dar Ibn Hazm.
Al-Bukhari, Muhammad ibn Isma'il (1422 AH). Sahih al-Bukhari. Beirut: Dar Tawq al-Najat.
Al-Dani, Uthman ibn Sa'id (n.d.). Al-Muqni' fi Rasam Masahif al-Amsar. Cairo: Maktabat al-Kulliyat al-Zuhriyya.
Al-Dhahabi, Muhammad ibn Ahmad (1382 AH). Mizan al-I'tidal fi Naqd al-Rijal. Beirut: Dar al-Ma'arifah li al-Taba'ah wa al-Nashr.
Al-Duruzah, Muhammad Izzat (1383 AH). Al-Tafsir al-Hadith. Cairo: Dar Ihya al-Kutub al-Arabiyyah.
Al-Farahidi, Khalil ibn Ahmad (1416 AH). Al-Jumal fi al-Nahw. n.p.
Al-Farra', Yahya ibn Ziyad (n.d.). Ma'ani al-Qur'an wa I'rabuhu. Cairo: Dar al-Masriyyah lil-Ta'lif wa al-Tarjamah.
Ali, Jawad (1422 AH). Al-Mufassal fi Tarikh al-Arab Qabl al-Islam. Beirut: Dar al-Saqi.
Al-Khatib al-Baghdadi, Ahmad ibn Ali (1349 AH). Tarikh Baghdad. Cairo: n.p.
Al-Khu'i, Sayyid Abu al-Qasim (n.d.). Al-Bayan fi Tafsir al-Qur'an. Qom: Mu'assasat Ihya Athar al-Imam al-Khu'i.
Al-Namiri, Umar ibn Shabba (1410 AH). Tarikh al-Madina. Beirut: Dar al-Turath.
Al-Razi, Muhammad ibn Umar (1420 AH). Mafatih al-Ghayb. Beirut: Dar Ihya al-Turath al-Arabi.
Al-Shawkani, Muhammad ibn Ali (1414 AH). Fath al-Qadir. Beirut: Dar Ibn Kathir.
Al-Suyuti, Abd al-Rahman ibn Abi Bakr (1394 AH). Al-Itqan fi 'Ulum al-Qur'an. Cairo: Al-Hay'ah al-Misriyyah al-'Ammah lil-Kitab.
Al-Suyuti, Abd al-Rahman ibn Abi Bakr (1408 AH). Mu'tarak al-Aqran fi I'jaz al-Qur'an. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiyyah.
Al-Suyuti, Abd al-Rahman ibn Abi Bakr (n.d.). Al-Durr al-Manthur. Beirut: Dar al-Fikr.
Al-Tabari, Muhammad ibn Jarir (n.d.). Jami' al-Bayan fi Ta'wil Ay al-Qur'an. Mecca: Dar al-Turath wa al-Tarbiyah.
Al-Tabarsi, Fadl ibn Hasan (1372 SH). Majma' al-Bayan fi Tafsir al-Qur'an. Tehran: Nasir Khosrow Publishing.
Al-Tabarsi, Fadl ibn Hasan (1377 SH). Tafsir Jawami' al-Jami'. Tehran: University of Tehran.
Al-Tusi, Muhammad ibn Hasan (n.d.). Al-Tibyan fi Tafsir al-Qur'an. Beirut: Ihya al-Turath al-Arabi.
Al-Ukbari, Abdullah ibn Husayn (n.d.). Al-Tibyan fi I'rab al-Qur'an. Cairo: Isa al-Babi al-Halabi wa Shuraka'uhu.
Al-Zabidi, Muhammad ibn Hassan (1373 AH). Tabaqat al-Nahwiyyin wa al-Lughawiyyin (Ed. Muhammad Abu al-Fadl Ibrahim). Cairo: Dar al-Ma'arif.
Al-Zajjaj, Ibrahim ibn Sari (1408 AH). Ma'ani al-Qur'an wa I'rabuhu. Beirut: Alam al-Kutub.
Al-Zamakhshari, Jarallah (1407 AH). Al-Kashshaf 'an Haqaiq Ghawamid al-Tanzil. Beirut: Dar al-Kutub al-Arabi.
Al-Zarqani, Muhammad Abd al-Azim (n.d.). Manahil al-'Irfan fi 'Ulum al-Qur'an. Cairo: Matba'at Isa al-Babi al-Halabi wa Shuraka'uhu.
Atwat, Muhammad Abdullah (2005). The Status of Qur'anic Citation among Grammatical Sources. Journal of Arab Heritage 25, 99-100.
Blachère, Régis (1374 SH). At the Threshold of the Qur'an (Trans. Mahmoud Ramyar). Tehran: Office of Islamic Culture Publishing. [In Persian].
Burton, J. (1988). The Linguistic Errors in The Qur'ân. Journal of Semitic Studies, 33, 181-196. https://doi.org/10.1093/jss/XXXIII.2.181
Diya', Shawqi (n.d.). Al-Madaris al-Nahwiyyah. Cairo: Dar al-Ma'arif.
Faghihi, Abd al-Husayn, & Farazi, Alireza (1389 SH). A Critical Review of the Orientalists' Claims about Grammatical Errors in the Qur'an. Iranian Scientific Association of Arabic Language and Literature, 6(16), 97-117. [In Persian]. https://doi.org/20.1001.1.23456361.1431.6.16.6.8
Fayd Kashani, Mulla Muhsin (1418 AH). Al-Asfa fi Tafsir al-Qur'an. Qom: Office of Islamic Propagation Publishing.
Fück, Johann (1951). Arabic: Studies in Language, Dialects, and Styles. Cairo: Maktabat al-Khanji.
Haeri Tehrani, Mir Sayyid Ali (1377 SH). Muqtaniyat al-Durr wa Multaqatat al-Thamar. Tehran: Dar al-Kutub al-Islamiyyah.
Ibn al-Jawzi, Abd al-Rahman (1405 AH). Gharib al-Hadith. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiyyah.
Ibn Aqil, Abdullah ibn Abd al-Rahman (1400 AH). Sharh Ibn Aqil ala Alfiyyat Ibn Malik. Cairo: Dar al-Turath.
Ibn Ashur, Muhammad (1984). Al-Tahrir wa al-Tanwir. Tunisia: Al-Dar al-Tunisia li al-Nashr.
Ibn Faris, Ahmad ibn Faris (1404 AH). Mu'jam Maqayis al-Lughah. Qom: Maktab al-I'lam al-Islami.
Ibn Hisham, Abdullah ibn Yusuf (1985). Mughni al-Labib an Kutub al-A'arib. Damascus: Dar al-Fikr.
Ibn Khalawayh, Husayn ibn Ahmad (1401 AH). Al-Hujjah fi al-Qira'at al-Sab'. Beirut: Dar al-Shorouq.
Ibn Manzur, Muhammad ibn Makram (1414 AH). Lisan al-Arab. Beirut: Dar al-Fikr.
Ibn Qutaybah, Abdullah ibn Muslim (n.d.). Ta'wil Mushkil al-Qur'an. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiyyah.
Karimi Huwayzi, Muhammad (1402 AH). Al-Tafsir li Kitab Allah al-Munir. Qom: Islamic Printing Press.
Kariminia, Morteza (1382 SH). A Critique of the Book "Aramaic Syriac Reading of the Qur'an." Tarjoman Wahy, 7(2). [In Persian].
Karimpour Qaramaleki, Ali, & Amini, Muhammad (1398 SH). A Critique of Orientalists' Arguments about the Grammatical Errors in the Qur'an. Journal of Orientalist Qur'anic Studies, (27), 93-114. [In Persian]. https://doi.org/10.22034/qkh.2019.3761
Mazhari, Muhammad Sanaullah (1412 AH). Tafsir Mazhari. Quetta, Pakistan: Maktabat Rashidiyyah.
Mughniyah, Muhammad Jawad (n.d.). Tafsir al-Mubin. Tehran: Bunyad Ba'th Publishing.
Nöldeke, Theodor (2004). The History of the Qur'an (Trans. George Tamer). Beirut: Konrad Foundation.
Ramyar, Mahmoud (1369 SH). Tarikh al-Qur'an. Tehran: Amir Kabir Publishing. [In Persian].
Ridwan, Umar ibn Ibrahim (1992). Opinions of Orientalists on the Holy Qur'an. Riyadh: Dar al-Tayyibah.
Sibawayh, Amr ibn Uthman (1998). Al-Kitab. Cairo: Maktabat al-Khanji.
Tabataba'i, Muhammad Husayn (1417 AH). Tafsir al-Mizan. Qom: Nashr Islami.
Tayyib, Sayyid Abd al-Husayn (1378 SH). Atiyyib al-Bayan. Tehran: Islamic Publications. [In Persian].
Yaghmuri, Yusuf (1964). Nur al-Qabas al-Mukhtasar min al-Muqtabis (Ed. Rudolf Sellheim). Wiesbaden.