A comparative study of Michel Cuypers and Neal Robinson's theory about the Question of Quranic order

Document Type : Research Article

Authors

1 Quranic science, Theology faculty, Shiraz Univercity, Shiraz, Iran

2 Quranic science, Theology faculty, Shiraz University, Shiraz, Iran

Abstract

The problem of the order and continuity of Quranic verses is one of the first problems discussed and researched by advanced scientific research of Quranic scientists. From about the third century of Hijra to the present era, Muslim scientists to answer doubts raised in this field, have entered and turned to the explanation and refinement of various theories. In the contemporary century, some Orientalists such as Neal Robinson and Michel Cuypers have dealt with the problem of the order of the Qur'an with linguistic approaches. They have created patterns in explaining the order and continuity of the Quran, especially in the long Madani surahs. Comparative analysis and explanation of these surahs are considered in this research. Finally, it is possible to introduce components such as dealing with long Madani Surahs, thematic classification of verses, Latin nomenclature, the use of similar indicators to discover the relationship between parts, focusing on the central structure and referring to intertextuality as common features of the two models. Compared to Robinson, Cuypers has made distinctions in his proposed model by focusing on issues such as the use of assonance as an indicator for the existence of a relationship between different parts of the text, the limitation of the number of parts in the lower levels, and paying attention to the micro and macro levels, as well as being more systematic and structured.

Keywords

Main Subjects


Article Title [Persian]

مطالعۀ تطبیقی نظریۀ میشل کویپرس و نیل رابینسون دربارۀ مسئله نظم قرآن

Authors [Persian]

  • زهرا روستائی 1
  • حمید ایماندار 2
1 کارشناسی ارشد گروه علوم قرآن و حدیث، دانشکده الهیات، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران
2 استادیار گروه علوم قرآن و حدیث، دانشکده الهیات، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران
Abstract [Persian]

مسئله نظم و پیوستگی آیات قرآن ازجمله نخستین مسائلی است که موضوع مواجهه و تلاش علمی دانشمندان متقدم علوم قرآنی بوده است. از حدود قرن سوم هجری تا عصر حاضر، دانشمندان مسلمان در راستای پاسخگویی به شبهات مطرح‌شده در این زمینه، ورود کرده و به تبیین و تنقیح نظریات مختلف روی آورده‌اند. در قرن معاصر برخی خاورشناسان مانند نیل رابینسون و میشل کویپرس با رویکردهای زبان‌شناختی به مسئله نظم قرآن پرداخته‌اند. این دو قرآن‌پژوه غربی در تبیین نظم و پیوستگی قرآن به‌ویژه در سوره‌های بلند مدنی الگوهایی پدید آورده‌اند که تحلیل و تبیین تطبیقی آنها مدنظر این پژوهش قرار گرفته است. درنهایت، مؤلفه‌هایی چون پرداختن به سوره‌های بلند مدنی، دسته‌بندی موضوعی آیات، نام‌گذاری لاتین، استفاده از شاخص‌های مشابه برای کشف ارتباط بین بخش‌ها، تمرکز بر ساختار محوری و استناد به بینامتنیت به‌عنوان وجوه اشتراک الگوهای این دو معرفی شدند. کویبرس با محوریت‌دادن به مباحثی چون استفاده از هم‌آوایی به‌عنوان شاخصی برای وجود ارتباط بین بخش‌های مختلف متن، محدودیت تعداد بخش‌ها در سطوح پایینی و توجه به سطوح خرد و کلان و نیز نظام‌مندی و ساختارمندی بیشتر نسبت به رابینسون در تبیین الگوی پیشنهادی خود تمایزاتی را رقم‌ زده است.

Keywords [Persian]

  • نظم قرآن
  • انسجام قرآن
  • خاورشناسان
  • میشل کویپرس
  • نیل رابینسون

طرح مسئله

مسئله نظم و ساختار قرآن ازجمله موضوعاتی است که از دیرباز، منتقدان آن را نقد و محققان اسلامی آن را تحلیل کرده‌اند و مطالعات بسیاری در این باره انجام داده‌اند. این مفهوم یعنی «نظم قرآن» از ابتدای زمان پیدایش خود دچار تحولاتی شده است. متقدمان، نظم را در معنای لغوی، نحوی و بلاغی دانسته‌اند و به‌صرف و نحو محدود کرده‌اند؛ اما متأخران آن را با اضافه‌کردن روش‌هایی برای کشف تناسب بین آیات، گسترش داده‌اند و به اتحاد کلّ سوره و در انتها کلّ قرآن پرداخته‌اند. اکنون منظور از نظم قرآن به‌طورکلی یافتن ربط بین جملات یک سوره در دو سطح خرد و کلان است.

ازجمله منتقدان به وجود نظم و ساختار پیوسته در قرآن خاورشناسان هستند که برخی از آنها سوره‌های بلند و برخی کل قرآن را دارای ساختار غیر منسجم دانسته‌اند. دانشمندان مسلمان و مفسران نیز تلاش کرده‌اند به این موضوع پاسخ دهند و از این رهگذر، مفاهیمی چون غرض اصلی سوره، سیاق سوره ارتباط بین سوره‌های پیاپی، ارتباط بین آیات یک سوره و غیره در کتب تفسیری و کتب تخصصی، بررسی و نظریاتی نیز در این باب بیان‌ شده است.

نخستین آثار دراین‌باره به قرن سوم هجری بر می‌گردد؛ به ترتیب افرادی همچون سیبویه (م180ق)، جاحظ (م255ق)، رمّانی (م386ق)، خطابی (م388 ق)، باقلانی (م403ق)، قاضی عبدالجبار (م415ق) و عبدالقاهر جرجانی (م471ق) موضوع نظم قرآن را در آثار خود بررسی کرده‌اند (جرجانی، 1995، ص77؛ رازی، 1420، ص202؛ برای مطالعه بیشتر رک: مراد ولید، 1403، ص63-57). هرچند برخی از این آثار به دست ما نرسیده، مطالب آنها در کتب بعدی نقل‌ شده است. در تألیفات مقدماتی، معنای نظم به رعایت عناصر صرف و نحو در کلام محدود می‌شد؛ اما به‌تدریج منظور از نظم در قرآن به یافتن ارتباط بین آیات و جملات در یک سوره تغییر یافت؛ بنابراین، ما شاهد سخن‌گفتن نظام‌مند در باب نظم قرآن در آثار اولیه مسلمانان نیستیم. همچنین، مواردی هم که به نظم در قرآن با همان مفهوم امروزی پرداخته‌اند، به واحدها و سطوح خرد و کوچک متنی همچون آیه و جمله تمرکز کرده‌اند و از ساختار کلان‌تر همچون یک سوره غافل شده‌اند. مستنصرمیر این روش پیشینیان را روش خطی-ذره نگر (atomistic-linear) می‌نامد (Mustansir Mir, 2004, P199).

این مسئله علاوه بر پاسخگویی به مخالفان وجود نظم در قرآن به درک بهتر آیات و ارتباط آنها با یکدیگر و درک مراد و مقصود اصلی خداوند از سوره کمک می‌کند. به‌‌علاوه این امر در فهم موضوع اصلی و هدف اصلی سوره مؤثر خواهد بود. برخی با بیان هدف اصلی سوره تلاش کرده‌اند بخش‌های مختلف آن را به هم پیوند دهند و برخی همچون علامه طباطبایی با بیان سیاق آیات و سوره‌ها در راه پیداکردن ارتباطات بین متنی کوشیده‌اند (ر.ک: طباطبایی، 1390ق).

در عصر معاصر نیز مسلمانانی مانند عبدالحمید فراهی و شاگردش امین احسن اصلاحی، سعید حوی و مستنصرمیر ازجمله افرادی هستند که به موضوع نظم و ساختار قرآن پرداخته‌اند و برخی از آنان توانسته‌اند نظریات چشمگیری دراین‌باره بیان کنند (رک: فراهی، ‌1388، ‌صص76 -‌77؛ فراهی‌، ‌1420، ص‌‌5؛‌ ذوقی، 1392، ص‌159؛ آقایی، 1388، ص81؛ حوّی، 1405، ج‌1، ص‌30؛ آقایی، 1388، ص‌76 و 160؛ Mir, 1993 ,p211-214).

با این پیشینه، خاورشناسان و غیرمسلمانان قرآن را به‌ویژه در سوره‌های بلند مدنی فاقد نظم و انسجام دانستند (مک وند، 1395، ص5). به‌طورکلی، تفاوت ساختار نظمی کتاب مقدس و قرآن و همچنین، ترجمه‌های اروپایی زبان آن به دست غیرمسلمانان که مانع انتقال سبک و معانی قرآن می‌شده است، از علل عدم درک انسجام قرآن توسط آنها است (خرمشاهی، 1361، ص24؛ بلاشر، 1378، ص301). همچنین، عدم درک ارتباط بین موضوعات متنوع بیان‌شده در هر سوره در نگاه اول از دلایل حکم خاورشناسان به پاره‌پاره و به ‌هم ‌ریخته بودن متن قرآن است (مک وند، 1395، ص5). افرادی چون مولر (1912م)، نولدکه (1930م) و رژی بلاشر (1900م) از سرشناس‌ترین منتقدان در باب نظم قرآن هستند. توماس کارلایل (1881م) قرآن را توده درهم خسته‌کننده و آشفته و خواندنی پرزحمت دانسته است (Robinson, 2001, P68)؛ حتی ریچارد بل بر آن شد تا قرآن را از نو جمع و تدوین کند و آیات آن را دوباره چینش کند (Bell, 1997, P101). شاید بتوان دلیل گرایش مفسران مسلمان قرن بیستم به تفسیر منسجم و یکپارچه از قرآن را پاسخی به این انتقادات دانست.

با این ‌حال، در قرون اخیر موج جدیدی از نظریات خاورشناسان در تثبیت انسجام و نظم قرآن به وجود آمد. آنها معتقدند واحدهای متنی قرآنی برخلاف ظاهر اولیه در یک قالب منسجم و منظم قرار دارد و یک متن منسجم را می‌سازند. از این افراد می‌توان به پیر کاربون دی کابرونا (Pieer C.D. Cabrona)، آنجلیکا نویفرت (Angelika Neuwirth)، نیل رابینسون (Neal Robinson )، ریموند فارین (Rheymond Farrin)، میشل کویپرس (Michel Cuypers)، ماتیاس زنیستر (Zahniser, A.H.M) و کارل ارنست (Carl Ernesth) اشاره کرد. هر یک از این افراد با بیان نظریاتی در پی اثبات انسجام متن قرآن برآمده‌اند و مقالات و کتبی دراین‌باره تألیف کرده‌اند. در میان این نظریات، رابینسون با تکیه ‌بر عبری‌بودن زبان قرآن و تفاوت ساختاری که به این دلیل ایجاد شده است نظریه خود را بیان می‌کند. رابینسون نخست با انتشار کتاب کشف قرآن (1996م)، از ضرورت پی‌جویی انسجام سوره‌ها سخن می‌گوید و پیوستگی برخی سوره‌های مکی و مدنی را نیز نشان می‌دهد. سپس با استفاده از روشی ادبی - زبان‌شناختی به انتشار مقالات در باب پیوستگی سوره‌های مؤمنون (200Cuypers, )، مائده (2001Cuypers, ) و آل‌عمران (2004Cuypers, ) می‌پردازد.

همچنین، میشل کویپرس با استفاده از برخی نظریات و شیوه‌های ادبی جدید به‌کاررفته در تفسیر کتاب مقدس همچون سامی‌دانستن زبان این کتب به اثبات انسجام و پیوستگی قرآن می‌پردازد. او مقالاتی را در این زمینه تألیف می‌کند که در دو کتاب مائده (2009Cuypers, ) و نظم قرآن (2015Cuypers, ) به‌طور اختصاصی به بحث نظم و پیوستگی قرآن پرداخته است. کویپرس در کتاب مائده به تحلیل ساختاری سوره مائده در پرتو نظریه مطرح‌شده توسط خودش یعنی نظریه بلاغت سامی می‌پردازد و بیان می‌کند خوانشی نو از این ‌سوره ارائه کرده است. او در کتاب نظم قرآن به‌طور اختصاصی به بحث نظم و پیوستگی در قرآن پرداخته است. گرچه نظریات این دو شخص منشأ متفاوتی داشته و دارای جزئیات متمایزی است، از لحاظ شیوه استدلال شباهاتی نیز با یکدیگر دارند. مقایسۀ این شباهت‌ها سبب تقویت این نظر می‌شود که متن قرآن، زبان متفاوت و درنتیجه، ساختار زبانی متفاوتی دارد و این ساختار متفاوت، یک ساختار خطی نیست و برای بررسی آن باید از ساختارهای کهن رایج در زمان نزول استفاده کرد؛ ازاین‌رو، هرچه بیشتر با این ساختارهای کهن آشنا باشیم، شناخت قرآن و کشف مراد و منظور خداوند و درک بهتر نقاط مبهم آن میسرتر خواهد بود. از این میان روش به‌کاررفتۀ میل کویپرس و نسل رابینسون با وجود منابع و مناهج متفاوتی که برای نظریۀ خود نقل کرده‌اند، شباهت‌هایی با یکدیگر دارد که بررسی بیشتر و روش‌شناسی این دو نظریه و نیز تحلیل وجوه شباهت و تفاوت آنها با یکدیگر، سؤال این نوشتار است. در این تحقیق از منابع مکتوب فارسی و لاتین، استفاده و به روش توصیفی‌تحلیلی و مقایسه‌ای به بررسی سؤالات مطرح‌شده، پرداخته شده است.

 

پیشینۀ پژوهش

پیشینۀ پژوهش‌های مسلمانان و خاورشناسان دربارۀ مسئله نظم قرآن در بخش قبل بیان شد. در سال‌های اخیر مطالعاتی انجام شد که به بررسی و روش شناسانی آثار و نظریات خاورشناسانی پرداخته‌اند و به مسئله نظم قرآن رویکرد اثباتی دارند. از این میان، افرادی همچون مکوند، نوروزی، شیرازی و توکلی، نظریات کویپرس و رابینسون را بررسی کرده‌اند. مکوند در رساله دکتری خود با عنوان «تحلیل نظریه نظم معکوس در ساختار متن قرآن با تأکید بر اندیشه میشل کویپرس» به تبیین و تحلیل نظریه کویپرس به‌ویژه تفسیر او بر سوره مائده می‌پردازد (مک وند، 1395). نوروزی در رساله کارشناسی ارشد خویش با عنوان «بررسی و نقد نظریات خاورشناسان دربارۀ ساختار قرآن» به تبیین نظریات خاورشناسان حول ساختار قرآن می‌پردازد و مواردی همچون ساختار لفظی، ساختار لهجه، ریشه لغات و تکرار آرایی، ساختار معنایی و تصویری و داستانی قرآن و رموز قرآن همچون حروف مقطعه در ساخت قرآن را بررسی کرده است (نوروزی، 1391). همچنین، شیرازی در مقاله‌ای با عنوان «رویکردهای خاورشناسان به مسئله انسجام قرآن» به بررسی رویکردهای خاورشناسان در منسجم‌دانستن یا ندانستن قرآن در طول تاریخ اشاره می‌کند (شیرازی، 1398). توکلی در مقاله‌ای با عنوان «واکاوی کارکرد تحلیل گفتمان در اثبات پیوستگی متن قرآن کریم با تأکید بر رهیافت نیل رابینسون» نظریه اثباتی این محقق خاورشناس به موضوع نظم قرآن را بررسی کرده است (توکلی، 1396).

 

  1. نظریۀ میشل کویپرس (بلاغت سامی) حول نظم قرآن
    • تحلیلی بر ماهیت کار کویپرس در تبیین نظم قرآن

کویپرس نخستین کسی بود که این نظریه را به قرآن کریم پیوند داد و توانست به خاطر کتاب خودش با نام مائده که پیاده‌سازی روش بلاغت سامی در این ‌سوره قرآن است، جایزه شانزدهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی (1387ش) را از آن خود کند. او دکتری ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دارد و در سال 1355شمسی پایان‌نامه خود را ‌به راهنمایی و مشاوره دکتر شفیعی کدکنی و دکتر سید جعفر شهیدی دفاع کرده است. وی در حال حاضر در انجمن برادران دومینکو در قاهره فعالیت می‌کند.

پژوهشگر کتاب مقدس، روبرت لوث (1787م)، برای نخستین‌بار بلاغت سامی را در سال 1753 مطرح کرد. او با انتشار کتابی نشان می‌داد مزامیر و دیگر متون کتاب مقدس ترکیبی از آیات موازی با ارتباطی از جنس تصادف، تضاد یا تکمیل‌گری هستند. سپس افرادی چون جان جپ و توماس بویس به تشریح این نظریه در کتاب مقدس پرداختند و به همین دلیل این نظریه ابتدا با نام بلاغت کتاب شناخته می‌شد. پس‌ از اینکه در دهه‌های اخیر قابلیت انطباق آن بر دیگر متون سامی و دیگر کتب مقدس مطرح شد، رونالد مینت، نظریه‌پردازی کرد و اصول و قواعد آن را نظام داد و بلاغت سامی نام گرفت (Cuypers, 2011, P8).

تحلیل بلاغی متکی بر اصل تقارن (symmetry) است. معیارهایی که برای تعیین این تقارن استفاده می‌شود، درحقیقت تطابق و همخوانی یا تعارض و ناهمخوانی را از چهار جنبۀ واژگانی، صرفی، نحوی و گفتاری تعیین می‌کند. مهم‌ترین و پرکاربردترین این معیارها عبارت‌اند از: تناظر این‌همانی یعنی تکرار عین واژه(identity) ، تصادف (synonymy)، تضاد (antithesis)، هم‌نامی (homonymy)، هم‌آوایی(homophony)  یا شبه‌آوایی (quasi-homonymy)، هم‌ریشگی(paronymy)  و ساختار دستوری یکسان (Cuypers, 2011, P4).

همچنین، در این نظریه، متن به سطوح بزرگ و کوچکی تقسیم می‌شود. این سطوح به ترتیب عبارت‌اند از: مفصل (member)، فرع (segment)، جزء (piece)، قسم (part)، مقطع (passage)، سلسله (sequence)، شعبه (section)، کتاب(book) . گاهی سطوح میانی مانند زیر قسم، زیر سلسله و زیر شعبه نیز اضافه می‌شود. در این ساختار، مفصل کوچک‌ترین سطح بلاغی است و سطح دوم، سوم و چهارم می‌توانند از یک تا سه عنصر پیش از خود تشکیل شوند؛ اما از سطح پنجم به بعد می‌توانند متشکل از هر تعداد عنصر قبل از خود باشند (Cuypers, 2011, P4؛ مینت، 2004، صص92-123).

 

 

شکل1- سطوح خرد در نظریۀ بلاغت سامی

 

 

شکل 2- سطوح کلان در نظریۀ بلاغت سامی

 

 

هدف این نظریه، علاوه بر نشان‌دادن پیوستگی متن، تعیین اشکال تقارن است. با توجه به معیارهای بیان‌شده و وجوه تطابق و تناقض بین سطوح مختلف متن، شکل تقارن تعیین می‌شود. سه شکل تقارن توازی (ABC/A’B’C’)، تقارن آینه‌ای یا معکوس(ABC/C’B’A’)  و تقارن دایره‌ای یا حلقوی (ABC/X/C’B’A’)، اشکال پذیرفته‌شدۀ تقارن در نظریه بلاغت سامی است (Cuypers, 2011, P4)

در این نظریه نشان داده می‌شود که ارتباط آیات به‌صورت خطی و پشت سرهم نیست؛ بلکه آیات متقارن با یکدیگر قرار گرفته‌اند و شناخت آیات متقابل در یک ساختار به درک ارتباط آنان با یکدیگر و مراد خداوند از آن آیات و درک رابطه آیه با سطوح بالاتر متن به‌سادگی صورت می‌پذیرد (Cuypers, 2011, P4)

مراحل کار برای تعیین روش بلاغت سامی در یک سوره به این‌گونه است که ابتدا متن نوشته‌شده و عضوها که کوچک‌ترین سطح بلاغی هستند (شامل یک آیه یک‌کلمه‌ای یا دو آیه) مشخص می‌شوند. پس از تعیین وجوه تناظر و تعارض بین عضوها آنها در دسته‌های یکتا سه‌تایی مرتب می‌شوند که درحقیقت سطوح مفصلی هستند. سپس فرع‌ها و جزءها تعیین می‌شوند و پس از تعیین آنها شکل ساختاری بین دو جزء بررسی می‌شوند که متوازی است یا معکوس یا محوری و این‌گونه ساختار متن و روابط بین آیات مشخص می‌شود (Cuypers, 2011, P4).

در مرحله آخر، کویپرس به بررسی روابط بینامتنی قرآن و کتب مقدس می‌پردازد که تکیه بیش‌ازحد و خارج از قواعد بینامتنیت او بر این مرحله مورد انتقاد مسلمانان است و از آنجایی ‌که درک مفهوم آیات ضروری نیست، در این نوشتار از آن صرف‌نظر می‌شود.

تبیین مؤلفه‌های الگوی عملکردی کویپرس در تبیین نظم قرآن

 

1.2.1 مرحله اول: دسته‌بندی کلی آیات هر سوره بر اساس موضوعات محتوی

کویپرس در روش خود در بررسی محتوای هر سوره، آن سوره را به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌کند. تقسیم‌بندی ابتدایی این بخش‌ها از لحاظ محتوا و معنا صورت می‌گیرد و ممکن است با پیش‌رفتن در طی مراحل بعدی تغییر کند. این تقسیم‌بندی به‌صورت پیش‌فرض ذهنی است و کویپرس در مراحل خود به آن اشاره نمی‌کند (Cuypers, 2011, P4-7)؛ به‌طور مثال، وی در بررسی آیات 15تا19 سوره مبارک مائده (یک مقطع از سوره مائده)، این دسته آیات (مقطع) را به سه قسم براساس معنا تقسیم می‌کند. آیات 15-16، 17-18، 19 و هر یک از این دسته‌ها را یک قسم می‌نامد (Cuypers, 2011, P10).

 

  • مرحله دوم: تقسیم متن به کوچک‌ترین واحدهای متنی و نام‌گذاری لاتین

او سوره را به‌صورت بندبند می‌نویسد و کوچک‌ترین اجزا یعنی همان مفاصل را مشخص می‌کند. مفاصل می‌توانند شامل آیات تک‌کلمه‌ای باشند یا بخشی از یک آیه بزرگ. آیات تک‌کلمه‌ای یا کوتاه اول برخی سوره‌ها از دید کویپرس بیان‌کننده مفهوم و سیاق کلی سوره ‌یا تیتر و موضوع اصلی بحث‌اند. آیات اصلی را با شماره و مفصل‌های آیات چند مفصلی با حروف الفبای لاتین مشخص می‌شوند (Cuypers, 2011, P7)؛ به‌طور مثال، کویپرس در آیات مذکور سوره مبارک مائده، مفصل‌ها را به شکل زیر مشخص می‌کند:

 

جدول 1: مرحله دوم تحلیل بلاغی، تعیین مفاصل و نام‌گذاری لاتین

شماره آیه

نام‌گذاری لاتین

 

15

A

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ

15

B

قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا

15

C

یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ

15

D

وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ

15

E

قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ

16

A

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ

16

B

وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ

16

C

وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

 

او همین کار را برای دو قسم دیگر یعنی آیات 17-18 و 19 نیز انجام می‌دهد ( Cuypers, 2011, P11).

 

  • مرحله سوم: مشابهت‌یابی بین تقسیمات متنی از خردترین سطح تا کلان‌ترین سطح

در این مرحله، لغات مشابه معنایی و گرامری و لغات متضاد و لغات یکسان و تکراری و لغات مربوط به یک زمینه معنایی مثل خورشید و ماه با هایلایت های هم‌رنگ مشخص می‌شوند. یافتن این مشابهت‌ها منجر به پیداشدن الگوی ساختاری متن می‌شود. در این مرحله از بلاغت سامی، سطح دوم بلاغی، بررسی و تشخیص داده می‌شود. سطح دوم یعنی فرع‌ها می‌توانند از یکتا سه عضو تشکیل شوند که بنا به دلیلی به هم مرتبط شده‌اند. این دلیل می‌تواند نوع عبارت (تابع زمان، تابع هدف، پرسشی، پیش‌بینی و ...) هم‌معنایی، تضاد معنایی، تقابل معنایی، تشابه دستور زبانی، ضمائر یکسان، حروف ربط مثل «فَ» و «وَ»، توصیف‌های مشترک و نزدیک به هم، لغات یکسان، تصویرسازی‌های مشابه، ریتم و هم‌قافیگی و ... باشد (Cuypers, 2011, P4؛ مینت، 2004، صص84-90).

به‌طور مثال، در قسم مشخص‌شده در بخش قبل، او این هشت فرع را به دو جزء تقسیم می‌کند (C16-E15/D-A15) و دلایل خود را این‌گونه بیان می‌کند که فرع ابتدایی هر دو جزء دارای ساختار نحوی مشابه {قَدْ جَاءَکُمْ} است. E15 و B15 به دلیل تطابق دو واژه رسولنا و نور با هم متناسب‌اند؛ زیرا براساس تفاسیر منظور از نور حضرت محمد(ص) است. (طبری، ج6، ص161). واژه کتاب در انتهای مفصل نخست هر دو جزء تکرار شده است (E15/A15). واژه‌های هم‌ریشه مبیّن و یبیّن در C15 و E15 نشان از ارتباط این دو فرع با یکدیگر دارند. او همین مراحل را برای دو قسم دیگر نیز طی می‌کند ( Cuypers, 2011, P11-12).

 

  • مرحله چهارم: یافتن ساختار بلاغی متن براساس تقسیمات صورت‌گرفته و مشابهت‌ها

مدل بلاغی سامی یعنی ساختار توازی، آینه‌ای و محوری اولیه نیز در این مرحله مشخص می‌شود. با تعیین ساختار توازی، سوره به قسم‌هایی که با یکدیگر وحدت موضوعی دارند و جدا از قسم‌های دیگرند، تقسیم می‌شود. این درحقیقت یک تفاوت روش کویپرس با روش‌های قبلی مانند روش مفسرانی مانند علامه طباطبایی، سیوطی، شیخ طوسی و ... است که از ابتدا سوره را به لحاظ معنایی تقسیم‌بندی می‌کنند. هرچند نتیجۀ کار اغلب مشابه است (Cuypers, 2011, P4؛ مینت، 2004، صص91-93).

در مثال ذکرشده از سوره مبارک مائده، کویپرس براساس تحلیل‌های انجام‌گرفته در هر مرحله، ساختار این مقطع را آینه‌ای تشخیص می‌دهد و دلیل آن را تطابق ساختار‌های بین قسم اول و سوم (15-16و 19) بیان می‌کند که هر دو به یک شکل واحد آغاز می‌شوند {یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ} جزء‌های دوم نیز به شکل مشابهی آغاز می‌شوند: {قَدْ جَاءَکُمْ / فقد جَاءَکُمْ}؛ پس جزء A با جزءA’ و جزء B با جزء B’ به شکل آینه‌ای مرتبط‌اند (AB//A’B’) و ساختار زیر را می‌سازند: ( Cuypers, 2011, P12).

A: 15a تا 16e

B: 17a تا 17g

B’: 18a تا 18h

A’: 19a تا 19g

 

  • مرحله پنجم: تفسیر و بینامتنیت

در این مرحله، کویپرس پس از تفسیر آیات بر مبنای ارتباطات کشف‌شده و تقسیمات صورت‌گرفته به کشف ارتباط بین مباحث بیان‌شده در آیات قرآن و کتب مقدس می‌پردازد و تلاش می‌کند متن قرآن را به آیات کتب مقدس ارتباط دهد (مک وند، 1394، ص24) که علمای مسلمان، این کار را نقد کرده‌اند (یسلم المجود، 2020، ص56).

در مثال بیان‌شده، او پس از تفسیر آیات بیان‌شده و مقایسه‌ و نقد تفاسیر مسلمانان به بینامتنیت می‌پردازد. مشابهت بین واژۀ {سُبُلَ السَّلَامِ} که در قرآن تنها یکبار در آیه 16سوره مائده آمده است، در سرود زکریا (انجیل لوقا، 79-76/1) استفاده شده است. او بیان می‌کند مقایسۀ دو متن نشان می‌دهد آیات سوره مائده نوعی بازخوانی از سرود زکریاست (Cuypers, 2011, P11).

 

  • نقد و تحلیلی بر الگوی عملکردی میشل کویپرس در اثبات پیوستگی متن قرآن

به نظر می‌رسد با مطالعه زبان‌شناختی بر کلیه متون سامی در کنار یکدیگر بتوان قواعد این زبان را بهتر و بیشتر استخراج کرد. این روش هنوز برای کامل‌تر شدن جای کار بسیاری دارد؛ زیرا در استفادۀ یک شخص از نظریه بلاغت سامی با شخص دیگر ممکن است نتایج متفاوتی گرفته شود؛ همان‌طور که کویپرس در تحلیل‌های خود به ساختارهای مختلفی می‌رسد و سپس یک ساختار را بر ساختارهای دیگر ترجیح می‌دهد.

یکی دیگری از انتقادات وارده به وی، استفاده و تکیه بیش‌ازحد به بینامتنیت است که موجب حساسیت و انتقاد برخی دانشمندان مسلمان شده است. نظریه کویپرس اگرچه کاملاً جدید است و نقطه عطفی در نظریات مطرح‌شده در باب نظم و پیوستگی متن قرآن محسوب می‌شود، مشابهات درخور توجهی با نظریات دانشمندان مسلمانی چون فراهی و امین احسن اصلاحی[1] دارد؛ اما کویپرس در مقالات خود به ‌نقد شدید درباره کارهای انجام‌گرفته توسط مسلمانان می‌پردازد و کارهای پیشین را کاملاً رد می‌کند.

باوجود ارائه سه شکل ساختار متنی، تمرکز کویپرس بر ساختار محوری است و او این را ویژگی قرآن می‌داند؛ در حالی ‌که این ساختار شبیه به بلاغت یونانی است و برخی معتقدند نیازی نیست زبان قرآن سامی دانسته شود تا این روش بر آن پیاده شود (یسلم المجود، 2020، ص55).

  1. نظریه نیل رابینسون حول نظم قرآن

نیل رابینسون از نخستین کسانی است که با استفاده از نظریات جدید زبان‌شناسی با رویکرد غالب خاورشناسان مخالفت کرده و از سال 2001م به بررسی پیوستگی سوره‌های قرآن به‌ویژه سوره‌های بلند پرداخته است. رویکرد رابینسون، رویکرد زبان‌شناسانه است. او مفهوم پیوستگی و انسجام متن را تحت نظریات زبان‌شناختی جدید با نام تحلیل گفتمان انجام می‌دهد. هدف از تحلیل گفتمان، توصیف کلام پیوسته معنی‌دار بالاتر ازجمله است و توصیف، تفسیر و تبیین گفتمان‌های رقیب با مبانی و راهبردهای علم زبان‌شناسی، علوم اجتماعی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی و ارتباطات (آقا گل‌زاده، 1392، ص75).

رابینسون در برابر نظریات مخالف، به‌ویژه آنهایی که متن قرآن را کاملاً غیرمنسجم و پراکنده می‌دانستند، از پیوستگی و هماهنگی آیات حتی در سوره‌های بلند سخن می‌گوید و برای اثبات نظریه خود به بررسی پیوستگی بلندترین سوره‌های مدنی پرداخته است. او به ترتیب سورۀ بقره (Robinson, 2003, P201-223)، سورۀ مائده (Robinson, 2004) و سورۀ آل‌عمران را بررسی می‌کند و به گفته خودش در بررسی سوره آل‌عمران از حالت تکامل‌یافته نظریه خود بهره برده است (Robinson, 2008).

پس از مطالعۀ آثار او می‌توان مهم‌ترین شاخصه‌های نظریه او را پردازش صعودی، راهبرد تحلیل گفتمانی و پردازش نزولی دانست. رابینسون بدون اشاره به تحلیل گفتمان در ابتدا به دسته‌بندی آیات سوره براساس شواهد لفظی می‌پردازد. در این میان از عنصر تکرار بسیار استفاده می‌کند؛ تا جایی که می‌توان آن را مهم‌ترین ابزار او در دسته‌بندی آیات دانست. او این ابزار را در حالات مختلفی به کار می‌گیرد: تمام‌شدن یک بخش در یک قالب کلیشه‌ای، تکرار مکرر یک کلمه کلیدی در یک بخش، بدون اینکه شاهد تکرار آن در بخش‌های قبل و بعد باشیم، تکرار یک عبارت در انتهای یک بخش و ابتدای بخش بعد و غیره. پس ‌از این بررسی، او سوره را به چند بخش کلان و اصلی تقسیم می‌کند؛ برای مثال، در سوره آل‌عمران که آخرین نظریاتش را در آن بیان کرده است، سوره را به سه دسته اصلی موضوع مقدماتی (آیات 1-32)، هسته مرکزی (آیات 33 تا 189) و خاتمه (آیات 180 تا 200) تقسیم می‌کند. بخش هسته مرکزی به دو زیر بخش درباره وضعیت پیامبران گذشته (آیات 33-99) و تجربه مسلمانان از مرگ و شکست (آیات 100 تا 179) تقسیم می‌کند. در موضوع مقدماتی و خاتمه، نمونه دعاهایی برای درخواست و دعا توسط مؤمنان بیان‌ شده است. عباراتی که مؤمنان را به‌صراحت خطاب قرار می‌دهند، از آیه 100 و با لفظ {یا ایها الذین امنوا} شروع می‌شوند (Robinson, 2004, P1). ازنظر او، سوره آل‌عمران در واکنش به خطر خیانت مسلمانانی که بعد از جنگ احد جامعه اسلامی را به خطر انداختند، نازل‌ شده است و یکی از دلایل این موضوع را نفوذ یهودیان و مسیحیان در میان مسلمانان دانسته است. او موضوع آیات 64 تا 99 را دراین‌باره می‌داند. سپس رابینسون با بیان علل و شواهد، انسجام متنی و پیوستگی معنایی آیات این بخش با یکدیگر و با آیات قبل و بعد را نشان داده است.

علل این دسته‌بندی از منظر کویپرس، شروع و پایان قطعه با تعابیر و واژگان هم‌ریشه، فراوانی کلیدواژه‌ یا ریشه‌های فعلی در زیر دسته‌ها، تکرار تعابیر مشابه و یکسان در آیات پایانی هر دسته و تغییر مخاطب در انتقال از آیه 99 به صد بیان کرده است. تکرار مهم‌ترین و تأثیرگذارترین عنصر از منظر رابینسون در این دسته‌بندی‌هاست که به شکل‌های مختلف تکرار عین یک واژه، تکرار مشتقات یک ریشه، تکرار یک تعبیر و در آغاز و پایان و عدم تکرار مخاطب ظاهر شده است. درنهایت، رابینسون به بررسی مقایسه‌ای و بینامتنیت قرآن با متون مقدس می‌پردازد؛ برای مثال، دربارۀ آیاتی که به مجادله مسلمانان و یهودیان بر سر برتری اورشلیم بر خانه کعبه درآیات 135 تا 152 بقره بیان‌ شده است. او این آیات را با آیاتی از کتاب مقدس که در آنها واژگان خانه و مکان در کنار هم بکار رفته باشند، مقایسه کرده است.

 

  • تبیین مؤلفه‌های الگوی عملکردی رابینسون در تبیین نظم قرآن

مرحله اول: ترسیم نقشه یا الگوی سوره

در این مرحله آیات را تنها براساس هم‌بستگی موضوعی دسته‌بندی کرده است. برای هر دسته‌بندی نام‌گذاری لاتین صورت گرفته است. تعداد آیات در هر دسته از یک آیه تا بیشتر متغیر است. او منطق این دسته‌بندی را نشانه‌های فعلی بیان می‌کند:

  1. اولین و آخرین آیۀ یک سکشن ممکن است به شکل متمایز و مشابهی شروع شود (مشابه باهم متمایز با بقیه آیات سکشن).
  2. یک اصطلاح غیرمعمول که در آیه دوم سکشن رخ می‌دهد، ممکن است در آیه ماقبل آخر تکرار شود و بدین‌صورت یک تضمین را شکل دهد.
  3. سکشن ممکن است گرد شود با بازگشت مجدد کلمه بندی‌های مشابه یا یکسان در آیات دو تا مانده به آخر و یکی مانده به آخر یا در سه آیه آخر.
  4. اصطلاح یا کلمه کلیدی ممکن است مکرر در طول سکشن تکرار شود؛ اما در سکشن قبل یا بعد غائب باشد موجود نباشد.
  5. سکشن ممکن است که در یک قاعدۀ کلیشه‌ای که از وحی‌های قبلی کاملاً شناخته‌ شده است، در یک اوج متعالی (آخرتی) تمام شود.
  6. سکشن ممکن است در تجمع یک قاعدۀ کلامی کلیشه‌ای ناتمام باشد (Robinson, 2001, P3).

 

مرحله دوم: یافتن پیوندهای بین بخش‌های متوالی آیات

در این مرحله، رابینسون به گفته خودش از نظریات جی. اچ. گوتری استفاده می‌کند که یک محقق آمریکایی کتب مقدس است و ابزارهای مشابهی را در رساله‌های عبری تشخیص داده است. او در این خصوص از اصطلاحات گوتری استفاده می‌کند و فقط در جاهای خاصی اصطلاحات را بهبود می‌بخشد. انواع پیوندهایی که رابینسون در این مرحله بیان می‌کند، تضاد و کلمات کلیدی قاب‌دار به سه شکل مرتبط می‌شوند. در الگوی اول یک بخش در انتهای بخش قبل از خود معرفی ‌شده است. در الگوی دوم یک بخش در ابتدای بخش دیگری که آن را دنبال می‌کند، تکرار شده است. در الگوی سوم هر دو مدل تکراری که بیان شد، وجود دارد. معرفی‌های موازی نیز گونۀ دیگری از ارتباط‌اند که گوتری آنها را شناساند؛ به این شکل که دو جملۀ موازی در شروع دو بخش پیاپی تکرار می‌شود. استفاده از دو داستان متباین نیز از شیوه‌های ارتباط بین دو بخش برشمرده شده است. اتصال به‌وسیلۀ کلمات قلابی (قلاب مانند) نیز از اصطلاحات اخذشدۀ رابینسون از گوتری است و به این صورت بیان می‌شود که یک واژۀ یکسان در انتهای یک بخش و ابتدای بخش بعد استفاده شده است (Robinson, 2001, P6-7).

 

 

شکل 3- الگوی کلمات کلیدی قلاب‌دار در نظریه رابینسون

برای نمونه، رابینسون در مقاله خود با نام «دستان باز: بازخوانی سوره مائده»، ساختار متقارن این سوره را به شکل زیر ترسیم می‌کند:

 

 

 

شکل 4- ساختار متقارن سوره مائده در پژوهش نیل رابینسون

 

 

  • نقد و تحلیلی بر الگوی عملکردی رابینسون در تبیین مسئله نظم قرآن

نظریه رابینسون اگرچه ازنظر ادبی و زبان‌شناختی دارای پایه و اساس خوبی است، در بخش‌بندی سوره‌ها و تعیین ارتباط بین بخش‌های مختلف سوره روش نظام‌مندی ارائه نمی‌کند. روشی که به‌جز شخص او هر شخص دیگری بتواند به‌کار بگیرد و نتایج مشابهی به دست بدهد.

همچنین، رابینسون تنها به ساختار کلان سوره می‌پردازد و سطوح پایینی و کوچک‌تر را بررسی نمی‌کند؛ حال آنکه کویپرس از خردترین سطح بلاغی آغاز می‌کند و به‌کل قرآن تعمیم می‌دهد. همین تفاوت باعث می‌شود نظریه رابینسون رویکردی همه‌جانبه و تمام‌عیار به دست ندهد.

 

  1. وجوه اشتراک الگوهای عملکردی رابینسون و کویپرس در تبیین نظریاتشان در باب نظم قرآن

موضوعی که نظریۀ کویپرس و رابینسون را به یکدیگر متصل می‌کند این است که هردو آنها نظریات و بررسی‌های خود را با استناد و استفاده از منابعی بیان می‌کنند که به کشف و بررسی ساختار متون کهن پرداخته‌اند. به عبارتی هر دو بر این نظریه متفق‌اند که متن و زبان قرآن مربوط به بازه زمانی است که از ساختار متداول و رایج کنونی پیروی نمی‌کند؛ از این رو، برای درک بهتر و تفسیر بهتر از آن نیاز است که قواعد زبان در آن دوره زمانی دانسته و روی آن پیاده شود؛ بنابراین، قواعدی که هرکدام از دو نظریه‌پرداز مدنظر در این مقاله در بازه‌های زمانی متفاوت به کار بسته‌اند، شباهت‌های بسیاری به یکدیگر دارند. در ادامه، مشابهات کلی این دو نظریه بررسی شده‌اند:

 

  • پرداختن به اثبات سوره‌های بلند مدنی

از میان خاورشناسانی که به اثبات انسجام سوره‌های قرآن پرداخته‌اند، اغلب به سور مکی تکیه کرده‌اند، تا جایی که برخی همچون نویفرت که پیش‌تر انسجام و پیوستگی سور مکی را اثبات کرده بود (Neuwirth, 1982)، سوره‌های مدنی را پیچیده‌ترین بخش‌های قرآن می‌داند که فاقد چینشی با ساختارهای منظم‌اند (Neuwirth, 2006, P174)؛ تا جایی که سوره بقره را سبدی از دسته آیات جداجدا معرفی می‌کند ( Neuwirth, 1996, P98)؛ اما رابینسون و کویپرس در آثار خود روند فزاینده‌ای در اثبات انسجام سوره‌های بلند مدنی دارند و در آثار متأخر آنها بسط و تفصیل بیشتری دربارۀ سور مدنی انجام شده است. این موضوع نقطه قوت آنها در مقایسه با معاصرانشان محسوب می‌شود.

 

  • دسته‌بندی کلی آیات هر سوره براساس موضوعات محتوی

در هر دو روش مشاهده می‌شود ابتدا آیات یک سوره براساس موضوعاتی که در خود قرار داده‌اند، دسته‌بندی می‌شوند. دسته‌بندی موضوعی آیات به‌عنوان اولین مرحله تحلیل پیوستگی سوره در آثار سایر قرآن‌پژوهان همچون امین احسن اصلاحی، فراهی و علامه طباطبایی نیز مشاهده می‌شود.

 

  • نام‌گذاری لاتین

موضوعی که ظاهر این دو پژوهش و نظریه را به هم مرتبط می‌کند، استفاده از نام‌گذاری لاتین برای دسته‌های مختلف متنی و بیان ارتباط بین این دسته‌هاست. رابینسون برای استفاده از حروف لاتین محدودیتی قائل نیست. به عبارتی، تعداد سطوح خرد در هر سطح کلان‌تر را محدود نمی‌کند. او هر بخش معنایی سوره را به حروفی ازA  تا به‌طور مثال F و نیز از F’ تا A’ دسته‌بندی می‌کند و این‌گونه ارتباط بین هر بخش را بیان می‌کند؛ اما کویپرس معتقد است در هر سطح خرد از یکتا سه زیر سطح قرار می‌گیرد؛ بنابراین، بزرگ‌ترین الگویی که بیان می‌کند ABC/D/C’B’A’ است که D هسته مرکزی است که ازنظر کویپرس، وجود آن همیشگی نیست؛ اما یکی از پرتکرارترین الگوها در قرآن است.

 

  • استفاده از عناصر مشابه برای کشف ارتباط بین بخش‌ها

پس از دسته‌بندی معنایی آیات برای درک ارتباط بین سطوح مختلف مشخص‌شده، هر دو نظریه از شاخص‌هایی استفاده می‌کند که ارتباط بین دسته متن یا سطوح متنی را نشان دهد. تضاد، تباین، تکرار، کلمات کلیدی و تضمن ازجمله پارامترهای کاملاً مشترک در هر دو نظریه برای پیداکردن ارتباط بین سطوح متنی مختلف‌اند. در مقایسه با دیگر نظریات خاورشناسان که رویکرد اثباتی به مسئله نظم قرآن دارند، استفاده از این شیوه یکسان زبان‌شناختی دریافتن ارتباط بین بخش‌های مختلف هر سطح متنی، این دو نظریه را به یکدیگر مرتبط و متشابه کرده است.

 

  • اصلی‌ترین وجه شباهت: اثبات وجود نظم متقارن در قرآن

شاید بتوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین وجه‌تشابه کار کویپرس و رابینسون را اشاره به نظم متقارن در قرآن دانست؛ چیزی که در آثار برخی دیگر از خاورشناسان نیز مشاهده می‌شود. کویپرس ازطریق تحلیل بلاغی و مطرح‌کردن نظریه بلاغت سامی به این تقارن می‌رسد و رابینسون ازطریق تحلیل ادبی - زبان‌شناختی بدان دست می‌یابد؛ اما چیزی که باید اشاره کرد، این است که اشاره به وجود نظم متقارن در قرآن در آثار دیگر پژوهشگران نیز مشاهده می‌شود. ژاک برک، قرآن‌پژوه فرانسوی، به این نظم در قرآن اشاره می‌کند و آن را به‌گونه‌ای می‌داند که موضوعات در قرآن دوباره به هم برخورد می‌کنند و این‌گونه دوباره ظاهر می‌شوند و درهم فرو می‌روند (ژاک برک، 1379، ص33).

از پژوهشگران ایرانی نیز علی‌محمد حق‌شناس، روساخت قرآن را گسسته و ژرف‌ساخت آن را دایره‌ای می‌داند و البته بیان می‌کند این ساختار مختص قرآن نیست؛ بلکه در همه ساخت‌های متعلق به شرق وجود دارد (حق‌شناس، 1370، ص177).

حمیدالدین فراهی و امین احسن اصلاحی نیز به ساختار نظم معکوس و نظم محوری اشاره ‌کرده‌اند. فراهی می‌گوید: من در کتاب خدا دیده‌ام که کلام از امری به امر دیگر جریان می‌یابد و تمامیت آن به‌سوی مقصد جاری می‌شود تا شفای سینه‌ها و جلای قلب‌ها باشد، آنگاه به ابتدایش بازمی‌گردد و مانند «حلقه» می‌شود (فراهی‌هندی، 1388ق، ص‌‌54).

اگرچه تمامی این قرآن‌پژوهان به نظریه نظم متقارن یا نظم معکوس اشاره ‌کرده‌اند، هیچ‌کدام در پژوهش‌های خود روشی نظام‌مند مبتنی بر نظریه‌ای مشخص بیان نکرده‌اند. حتی رابینسون که به‌وضوح از این نظریه بهره جسته است، در بخش‌بندی سوره و تعیین ارتباطات میان بخش‌ها روش نظام‌مندی ندارد. نظریه بلاغت سامی، کامل‌ترین نظریه موجود در باب تقارن قرآن است. هرچند این نظریه نیز بسیار نوپاست و نیاز به توسعه و رونق دارد، گفتۀ توماس بویس(1880م) که «روش تحلیل بلاغی هنوز در دوران طفولیت خود به سر می‌برد» تا حد زیادی در این زمان نیز صادق است (مینت، 1993م، ص391).

در مطالعات کویپرس و بررسی‌های انجام‌شده بر سوره‌های مختلف، مشاهده می‌شود از میان سه الگوی بیان‌شده، قلب معکوس (ساختار متقارن) پرتکرارترین الگوی او است؛ تا جایی که منتقدان این نقد را بر او وارد می‌دانند که تنها به این الگو تکیه کرده است. به همین ترتیب، مشاهده می‌شود رابینسون صنعت قلب را یک ویژگی سبکی و یک اصل سازمانی برای متون عبری می‌داند و حتی معتقد به وجود آن در سطوح بالاتر متنی است. ساختاری که رابینسون برای این الگو بیان می‌کنند نیز کاملاً مشابه است و تنها تفاوت آن در این است که کویپرس بیش از سه زیرشاخه برای هر سطح متنی قائل نیست؛ اما رابینسون محدودیتی در تعداد اعضای هر سطح بیان نمی‌کند.

 

  • استفاده از بینامتنیت

مراجعه به کتب مقدس و یافتن ارتباط بین متون کتب مقدس و آیات قرآن از آخرین مراحلی است که هر دو نظریه در تحلیل سور به آن می‌پردازند. گاهی تکیۀ افراطی به این روش موجب نقد دانشمندان مسلمان شده است. از عواملی که هر دو نظریه را به این‌سو کشیده است، غیرمسلمان بودن هر دو نظریه‌پرداز است که تلاش کرده‌اند دانسته‌های ذهنی خود را با آیات بررسی‌شده از قرآن پیوند دهند. این موضوع می‌تواند استدلالی بر الهی‌بودن تمامی این کتب و منشأ و خاستگاه الهی و مشترک‌داشتن آنها باشد؛ به این شرط که به‌طور افراطی به آن تکیه نشود. به‌طورکلی، برخی مسلمانان به شیوه بینامتنیت کویپرس انتقاد کرده‌اند (مسلم المجود، 2020، ص85).

 

  1. تحلیلی بر وجوه افتراق الگوهای عملکردی رابنیسون و کویپرس
    • ساختارمندی و نظام‌مندی

نظریه بلاغت سامی کویپرس بر قرآن، به سبب بنیاد قوی‌تر و قدیمی‌تر خود نظام‌یافته‌تر و ساختارمندتر است و مراحل، جزئیات و استدلالات قوی‌تری را در تحلیل‌های خود بررسی می‌کند. به‌طورکلی، از میان خاورشناسانی که به اثبات پیوستگی آیات قرآن، چه در سور مکی و چه در سور مدنی پرداخته‌اند، ساختاری که کویپرس بیان کرده، نظام‌مندتر و ساختاریافته‌تر است؛ زیرا این نظریه سال‌ها دربارۀ کتاب مقدس ساخته‌ و پرداخته‌ و مبانی آن به‌خوبی تبیین شده است. هرچند در شیوه کاربست آن بر قرآن کریم انتقاداتی به کویپرس وارد است، نظریۀ او در یک‌کلام، کامل‌تر از دیگر نظریات عنوان‌شده است.

 

  • توجه به سطوح خرد و کلان

در نظریه رابینسون، تنها به سطوح کلان یک سوره توجه شده است؛ اما در نظریه بلاغت سامی از سطح کوچک‌ترین واحد متنی تا بزرگ‌ترین سطح یعنی همان کل متن قرآن، قابل ‌بررسی و نظام‌مندی است. سطوح مفصل، فرع، جزء، قسم، مقطع، سلسله، شعبه و درنهایت، کتاب سطوح بررسی‌شده در نظریه بلاغت سامی هستند و سطح شعبه تنها سطح بررسی‌شده در نظریه رابینسون است.

 

  • هم‌آوایی

هر نظریه برای کشف ارتباط بین سطوح متنی از شاخص‌های استفاده می‌کند که برخی از آنها مشترک بودند و به آنها اشاره شد. ازجمله این شاخص‌ها هم‌آوایی به‌عنوان پارامتری برای ارتباط بین سطوح متنی است که فقط در نظریه کویپرس بیان ‌شده است. این بخش مشابه نظریۀ آنجلیکا نویفرت است که سور مکی قرآن را براساس قافیه‌های انتهای آیات به یکدیگر، مرتبط و درنهایت پیوستگی سوره را اثبات می‌کند (Neuwirth, 2002).

 

  • محدودیت تعداد بخش‌ها در سطوح پایینی

در نظریه کوپیرس، در تعداد بخش‌های سطوح پایینی محدودیت وجود دارد و هر سطح نمی‌تواند بیش از سه عنصر از سطح پایین‌تر را دارا باشد؛ به همین دلیل، تنها نشانه‌های لاتین استفاده‌شده در نظریۀ کویپرس AB و C هست (D نیز به‌عنوان هسته مرکزی در الگوی حلقوی یا هم‌مرکز استفاده می‌شود)؛ اما در نظریۀ رابینسون از نشانه‌های دیگر هم استفاده‌ شده است.

 

  • مبدأ و نام متفاوت دو نظریه

منبع نظریه کویپرس، آن‌چنان‌ که او بیان می‌کند به حدود دویست و پنجاه سال قبل و مطالعات رابرت لوث (1787م)، پژوهشگر انگلیسی کتاب مقدس بر می‌گردد. او برای نخستین‌بار نشان داد متون منظوم کتاب مقدس از آیات موازی تشکیل‌ شده‌اند و ارتباط آنها از جنس تضاد، تکامل یا ترادف است. سپس این نظریه توسط افراد دیگری چون یوهان آلبرشت بنگال (1752م)، جان جب (1833) و توماس بویس (1880) تکامل یافت و رولاند مینت برای اولین‌بار آن را با عنوان بلاغت سامی خواند (اشاره به اینکه این قاعده مخصوص کتب سامی و نه‌فقط کتب مقدس است) و نظریه‌پردازی کرد و اصول و قواعد آن را نظام داد (Cuypers, 2011, P3). نظریه بلاغت و تحلیل بلاغی براساس اصل بنیادین تقارن است (Cuypers, 2011, P4؛ مینت، 2004، صص84-90).

اما رابینسون نظریه خود را بر مباحث ادبی و زبان‌شناسی بنانهاده است. او نامی از اصل تقارن نبرده است؛ اما درنهایت به این اصل رسیده و از آن بهره برده است. او نیز مانند فراهی و امین احسن اصلاحی بر پیداکردن قطعه (آیات) اصلی سوره تمرکز می‌کند. توکلی در مقاله‌ای روش رابینسون را ذیل شاخه‌ای از زبانشناسی جدید به نام تحلیل گفتمان جای می‌دهد (توکلی، 1396، ص27).

 

جدول 2- بررسی وجوه اشتراک و افتراق نظریات مستشرقان معاصر دربارۀ در اثبات انسجام سور قرآن

وجوه اشتراک و افتراق

میشل کویپرس

نیل رابینسون

آجلیکا نویفرت

ماتیاس زنیستر

اثبات انسجام سور مکی

ü

ü

 

ü

اثبات انسجام سور مدنی

ü

ü

ü

ü

دسته‌بندی موضوعی آیات

ü

ü

ü

ü

نام‌گذاری لاتین

ü

ü

 

 

اثبات ساختار متقارن قرآن

ü

ü

 

 

استفاده از عناصر تکرار و تضاد

ü

ü

ü

ü

استفاده از عنصر هم‌آوایی

ü

 

ü

ü

استفاده از بینامتنیت

ü

ü

 

 

دسته‌بندی متن براساس سطوح خرد و کلان

ü

 

 

 

 

  1. وجوه افتراق و اشتراک نظریۀ کویپرس و رابینسون با سایر تلاش‌های صورت‌گرفته از خاورشناسان

به‌طورکلی، نظریات خاورشناسان در زمینۀ نظم و پیوستگی در ساختار قرآن کریم به سه دسته تقسیم می‌شود:

دسته نخست به‌طورکلی وجود نظم در ساختار قرآن را منکر می‌شوند؛ مانند رژی بلاشر که روش قرآن را «درهم وحیی» می‌نامد و معتقد است بین آیات ارتباط موضوعی برقرار نیست (رژی بلاشر، 1378، ص301). او همچنین در کتاب درآمدی بر قرآن، گسیختگی آیات مدنی را بیان می‌کند (زمانی، 1385، ص83) یا توماس کارلایل که قرآن را کتابی مشوش، بی‌نظم و پراکنده توصیف می‌کند (کارلایل، 1908، ص76؛ شیرازی، 1398، ص165) و نیز نولدکه در کتاب تاریخ قرآن و گوستاو لوبون که باوجود تمجید سبک و اسلوب قرآن آن را ناپیوسته و ناهماهنگ می‌دانند (نولدکه، 1910م، ص 900و901؛ لوبون، 1358ش، ص131؛ شیرازی، 1398، ص 166). گلدتسهیر اسلام‌شناس مشهور غربی نیز قرآن را در مقایسه با کتب دینی دیگر پریشان و نااستوار دانسته است (گلدتسهیر، 1383، ص 29و30).

دسته دوم، تنها سور مکی را دارای انسجام می‌دانند. دو مستشرق به بررسی انسجام سور مکی پرداخته‌اند؛ پیردی کاپرونا که پیش از انتشار کتابش از دنیا می‌رود و نمی‌تواند مطالعات خود را ادامه دهد (Cuypers, 2009,P504) و آنجلیکا نویفرت که با نظریۀ خود وجود نظم در سور مکی و کوتاه‌تر قرآن را اثبات می‌کند؛ اما وجود نظم در سور مدنی و بلند را منکر می‌شود ( Zahniser,2000, P26؛ Robinson, 2001,P18؛ Neuwirth,2002, P262).

دسته سوم، وجود نظم در کل قرآن سور مکی و مدنی را حتمی می‌دانند و حتی به بررسی و اثبات نظم در سور مدنی می‌پردازند. ماتیاس زنیستر نخستین نگارش‌ها در اثبات سوره‌های مدنی را ارائه داد که تقریبا هم‌زمان با کار نویفرت بر سور مکی، به اثبات انسجام سور مدنی پرداخت (Zahniser,1991, P83). نیل رابینسون که در این نوشتار به بررسی نظریه او پرداخته شد، پس از زنیستر و با رویکردی ادبی و زبان‌شناختی به بررسی سور بلند مدنی پرداخته است (Robinson, 2003, P3). میشل کویپرس اما متأخر از هردو این خاورشناسان و با استفاده از مطالعات مشابه در کتب مقدس و نیز نظریات ادبی جدید شیوه‌ای نوین و ساختارمند برای ساختار قرآن بیان می‌کند (ر.ج. مک وند، 1394؛ Cuypers, 2009, P27-29). از میان نظریات اثباتی بیان‌شده، نظریۀ نویفرت، متکی به تشابهات آوایی و به‌اصطلاح او قافیه‌های آیات (هم قافیه‌های انتهایی و هم ابتداهای مشابه در آیات) است؛ بنابراین، شیوه او تنها برای آیات کوتاه سور مکی پاسخگو است و در سور مدنی با آیات بلندی که عموماً وزن یکسانی ندارند، کاربرد ندارد ( Neuwirth,2002, P245-266). ماتیاس زنیستر را شاید بتوان اولین فردی نامید که در دسته‌بندی آیات از حروف لاتین استفاده کرده و بیان ارتباط بین آیات را با کمک این حروف انجام داده است. در ادامه، او مفهومی به نام عناصر دیکتیک معرفی می‌کند و به‌طور مثال بیان می‌کند در سوره آل‌عمران هفت آیه با عناصر دیکتیک شروع می‌شوند که از این هفت آیه، چهار آیه با عبارت «اذ قال» و سه آیه با عبارت «ذلک - هنالک« شروع شده است. او نیز ساختاری مبنی بر حروف لاتین برای دسته آیات معرفی می‌کند؛ اما ساختار معرفی‌شده آینه‌ای یا متقارن نیست؛ هرچند وجود ارتباط در دو دسته آیه جداگانه را نشان می‌دهد. او همچنین به معرفی آیه‌ای به‌عنوان قلب برای دسته آیات می‌پردازد که کار او شبیه به معرفی عمود آیات در نظریه مسلمانانی چون فراهی و امین احسن اصلاحی است ( Zahniser, 1991, P77-112).

پیرکارپن دی کاپرونا ازجمله افرادی بود که به بررسی انسجام سور مکی پرداخت؛ اما پیش از انتشار کتابش از دنیا رفت و بنابراین، به اثر وی چندان توجه نشده است (Cuypers, 2009, P504)؛ اما سبک او همانند نویفرت است و به پیوستگی آهنگین سور اشاره دارد که اندکی فراتر می‌رود و از قرابت‌های وزنی سخن به میان می‌آورد و مطابق آن سوره‌ها را به تک‌الگویی، دوالگویی و چندالگویی تقسیم می‌کند. در برخی مورد که نظریه او با واقعیت متن سازگار نیست، علت را اختلالات و کاستی‌های متن عنوان می‌کند نه نظریه‌اش (عیسی، جی بلاتا، ص361).

ایزوتسو نیز دو کتاب خدا و انسان در قرآن و اصطلاحات کلیدی قرآن را در تبیین مرتبط‌بودن شبکۀ مفاهیم قرآن نگاشته است. صفوی روش او را در اثبات پیوستگی معنایی متن قرآن، سمنتیک یا معناشناختی می‌داند که براساس اصطلاحات کلیدی است و در آن شبکه‌ای از مفاهیم وجود دارد که با یکدیگر ارتباط متقابل دارند و معنایشان متکی برهم است (صفوی، 1388، ص5؛ نوروزی، 1391، صص105-106).

ژاک برک از خاورشناسان با نام در کتاب خود با نام بازخوانی قرآن به بررسی پیوستگی متن قرآن و رد پراکندگی آن پرداخته است. او نیز نظم قرآن را متقارن می‌داند که درنتیجه، با نظم تسلسلی و تدریج مرحله‌ای در تضاد است و موضوعات به‌گونه‌ای سامان‌ یافته‌اند که دوباره به هم برخورد می‌کنند. او سه بعد ثبات برای قرآن در نظر می‌گیرد که مفاهیم قرآن حول این سه محور اساسی می‌چرخند و عبارت‌اند از: ثبات در سرنوشت غایی انسان، ثبات در فلسفه پایدار تاریخ و ثبات در هماهنگی موجود در جهان هستی. در روش او آیات هر سوره حول یکی از این سه بعد قرار می‌گیرند و سپس در خلال این سه بعد ثبات که ظاهراً باهم بی‌ارتباط‌اند، وحدت مفاهیم قرآن را به اثبات می‌رساند (برک، 1379، ص37؛ ناعمی، 1398، صص117-121).

هرچند شیوه‌های به کار گرفته‌ شدۀ آنها متفاوت است، ساختارمندترین نظریه متعلق به کویپرس است که البته او این ساختارمندی را مدیون پژوهش‌های استاد خود رولانت مینت (مینت، 2004، ص55-82) و دیگر پژوهشگران کتب مقدس و نظریه بلاغت سامی است. نظریۀ او به‌کاربردنی بر سور مکی و مدنی به‌طور هم‌زمان هست و تنها مختص سوره‌ها نیست؛ بلکه از کوچک‌ترین واحد متنی تا بلندترین واحد متنی یعنی کل قرآن را در بر می‌گیرد و قادر است برای تمامی سطوح متن ساختار ارائه کند. نظام‌مندتر از کلیه نظریات بیان‌شده از خاورشناسان معاصر خود بوده است و شباهت زیادی با نظریه نظم متقارن بیان‌شده از پژوهشگران مسلمانی چون فراهی، امین احسن اصلاحی و ... دارد (مسلم المجود، 2020، صص55-64)؛ بنابراین، چندان از آثار مسلمانان دور نیست. هرچند در ابتدا این نظریه از پژوهشگران کتب مقدس اخذ شده، ساختار و قوانین مفیدی بیان کرده است که در کنار نظریه نظم متقارن بیان‌شده از اندیشمندان مسلمان مفید است.

 

نتیجه‌گیری

در این مقاله، پس از بررسی الگوهای بیان‌شدۀ نیل رابینسون و میشل کویپرس، وجوه مشابهت و نیز تفاوت‌های آنها روشن و مشخص شد این دو نظریه باوجود اینکه خاستگاه متفاوتی داشته‌اند، دارایی مشابهات اساسی هستند.

با بررسی این دو نظریه، نقاط اشتراک و افتراق آن دو بدین‌گونه بیان شده است:

هر دو نظریه برخلاف کارهای صورت‌گرفته، به بررسی پیوستگی و نظم در سور مدنی و بلند قرآن پرداخته‌اند. همچنین، هر دو ابتدا سوره را از لحاظ معنایی به بخش‌هایی تقسیم کرده‌اند. در هر دو شیوه از نام‌گذاری‌های لاتین برای نشان‌دادن ارتباط بین دسته‌ها و سطوح استفاده‌ شده است. همچنین، برای کشف این ارتباط بین سطوح هر دو نظریه از عناصر و شاخص‌هایی استفاده کرده‌اند که بسیاری از این شاخص‌ها کاملاً مشترک‌اند. درنهایت نیز هر دو پژوهشگر با رجوع به کتب مقدس به بررسی بینامتنیت پرداخته‌اند و وجوه مشابهت بین متون قرآنی و کتب مقدس را نیز بیان کرده‌اند. درمقابل این تفاوت‌ها به‌وضوح دیده می‌شود که نظریه بلاغت سامی ساختاریافته‌تر و نظام‌مندتر است و مراحلی که در آن طی می‌شود، بیشتر است. همچنین، این نظریه متن قرآن را در سطوح مختلفی از خردترین سطح تا کلان‌ترین سطح، یعنی همان کل قرآن، بررسی می‌شود؛ اما نظریه رابینسون تنها به سطوح کلان در یک سوره تمرکز می‌کند.

در نظریه بلاغت سامی تعداد اعضا در سطوح خرد و پایین محدود است و از سه عضو در هر سطح تجاوز نمی‌کند؛ اما در نظریه رابینسون محدودیتی در نظر گرفته نشده است. در نظریه بلاغت سامی از هم‌آوایی نیز به‌عنوان یک شاخص برای بیان ارتباط بین اعضای هر سطح استفاده‌ شده است که در نظریه رابینسون مشاهده نمی‌شود. درنهایت، یک اصل مشترک در این دو نظریه بسیار درخور ‌توجه است و آن اصل تقارن هست که هرچند پیش‌تر در آثار مسلمانانی همچون فراهی، امین احسن اصلاحی و حق‌شناس و نیز دیگر خاورشناسانی چون ژان برک به آن اشاره‌ شده، نظام نیافته است و آن‌چنان ‌که در این دو نظریه، به‌ویژه نظریه بلاغت سامی به آن پرداخته‌ شده و ساختاریافته است، در گذشته دیده نشده است. هرچند نظریه بلاغت سامی نیز در ابتدای راه توسعۀ خود قرارگرفته، نظام‌مندترین الگویی است که اگر بیشتر ازنظر زبان‌شناختی بررسی شود و تکامل یابد و نیز از فیلترهای تفسیری و علوم قرآنی و اسلامی گذر کند، می‌تواند نظریۀ کاملی باشد که در تفسیر قرآن و درنتیجه، درک مراد و منظور خداوند بسیار کمک‌کننده است و نیز پاسخ محکمی به منتقدانی است که نظم و پیوستگی متن قرآن را به دلیل عدم درک خود زیر سؤال برده‌اند.

 

[1]. حمیدالدین فراهی (1863م)، مفسر مصری که به بررسی چگونگی پیوستگی آیات قرآن می‌پردازد و در این زمینه نظریۀ نظام را مطرح می‌کند. شاگردش امین احسن اصلاحی (م1904م) مطالعات فراهی را تکمیل کرد.

Aghazadeh Gol, Firdous. (2012). Descriptive dictionary of discourse analysis and pragmatics. Tehran: Scientific Publication.

Aaghai. Seyed Ali. (2009). Coherence in the Qur'an, a study about the reform approach in the interpretation of the Qur'an. Hamshahri News, 23, 151-177.

Burke, Jacques. (2000). Rereading the Quran, a new look at the miracle of order. Translated by Mahmoudreza Iftikharzadeh. Tehran: Roozegar.

Bellata, Jesus J. (1999). Rhetorical interpretations and miracles of the Qur'an. Translated by Hossein Farozanfar. Qur'anic Research Quarterly, 17, 18, 346-363.

Blusher, Reggie. (1999). At the threshold of the Qur'an. Translated by Mahmoud Ramyar. Tehran: Islamic Culture and Publication Office.

Tavakoli Mohammadi, Narjes and Azam Pouyazadeh. (2016). Analyzing the function of discourse analysis in proving the continuity of the text of the Holy Quran with emphasis on Neal Robinson's approach. Quranic Studies and Islamic Culture, 1(4), 25-54.

Jurjani, Abdul Qahir bin Abdul Rahman. (1955). The revelation of the miracles of the Qur'an in the three messages of the miracles of the Qur'an. Cairo: Dar al-Maarif.

Haqshenas, Ali Mohammad. (1991). Linguistic literary articles. Tehran: Nilofar.

Hawwi, Saeed. (1405 AH). The basis of interpretation. Cairo: Dar al-Salamah.

Khorramshahi, Bahauddin. (1982). The mind and language of Hafez. Tehran: New Publication.

Zamani, Mohammad Hossein. (2006). Orientalists and the Qur'an. Qom: Islamic Propaganda Publishing House of Qom Seminary.

Zoghi, Amin. (2013). A new perspective on the textual coherence of the Surahs of the Holy Qur'an. Two Quarterly Scientific Research Journal of Qur'an and Hadith Studies, 6(2), 151-175.

Shirazi, Masoumeh, Nilsaz, Nosrat and Mohammad Ali Lesani Phesharaki. (2018). The approaches of Orientalists to the problem of the coherence of the Qur'an: the course of historical evolution, characteristics, contexts. Quran and Hadith Research Journal, 16(1), 167-197.

Safavi, Seyed Salman and Michelle Kuipers. (2009). The meeting of structure and methodology in understanding the verses of the Qur'an. Kitab Mah Din, 11(138), 3-6.

Tabatabaei, Seyyed Mohammad Hossein. (1390 AH). Al-Mizan fi Tafsir al-Qur'an. Beirut: Scientific Institute.

Fakhrazi, Mohammad bin Omar. (1420). Mafatih al-Ghaib. Beirut: The Revival of Arab Heritage.

Farahi Hendi, Abdul Hamid. (1388 AH). Reasons for the system. India: Al-Hamidiyya.

Farahi Hendi, Abdul Hamid. (1420). Nizam al-Din and Tawil al-Furghan Bi-lfurghan. India: Al Hamidiya.

Goldziher, Ignas. (2004). Interpretation tendencies among Muslims. Translated by Nasser Tabatabai. Tehran: Phoenix.

Lubavon, Gustav. (1979). Islamic and Arab civilization. Translated by Hashem Hosseini. Tehran: Islamic bookstore.

Murad Waleed, Mohammad. (1403 AH). Theory of scientific order and prices in linguistic studies by Abdul Qahir al-Jurjani. Damascus: Dar al-Fekr.

McWand, Mahmoud and Mohammad Kazem Shaker. (2015). Analysis of the theory of reverse order in the structure of the Qur'an text, with an emphasis on the thought of Michel Kuypers. University of Qom, PhD Thesis.

Mint, Roland. (2004). The method of rhetorical analysis and interpretation. Beirut: Darul Mashreq.

Na'imi, Zohra and Elias Makhmi. (2018). Fixing the dispersion of the apparent meaning of Quranic verses based on the theory of order by Abdul Qahir Jurjani and Jacques Augustine Burke. Quranic researches in literature, 8, 112-130.

Nowrouzi, Razieh and Ali Metwari. (2011). Examining and criticizing the views of orientalists about the structure of the Qur'an. Chamran martyr of Ahwaz University, MA thesis.

Muslim Al-Mejwad, Muhammad. (2020). Al-Balagha al-Samiyyah method in the study of basics of al-Qur'an al-Karim. Al-Tafseer Center for Qur'anic Studies.

Bell, Richard. (1997). introduction to the Quran, ed.: W.Montgomery Watt, Edinburgh University Press.

Cuypers, Michel. (2009). The Banquet: A Reading of the Fifth Sura of the Qur’an, Rhetorica Semitica, Miami: Convivium Press.

Cuypers, Michel. (2015). The Composition of the Qur'an. London: Bloomdbury.

Cuypers, Michel. (2011). Semitic Rhetoric as a Key to the Question of the naẓ m of the Qur’anic Text’, Journal of Qur’anic Studies, no. 13.

Carlyle, Thomas. (1897). On heroes, hero-worship, and the heroic in history, London.

El-Awa, Salwa M. S. “Linguistic Structure”. In in The Blackwell Companion to the Quran. ed. Andrew Rippin. Blackwell Companion to the religion. Malden, MA: Blackwell publishing, Part II, Chap. 4, pp. 53-72.

Meynet. Roland. (1993). A Análise retórica, Um novo método para compreender a Bíblia. Brotéria, Vol 137, P. 391- 408.

Mir, Mustansir. (1993). The sura as a unity: A twentieth century development in Qur`an exegesis, in Approaches to the Qur`an, G.R Hawting and Abdul-Kader A. Shareef (ed.), London: Routledge.

Mustansir Mir. (2004). The surah as Unity, in The Koran, critical concepts in Islamic studies", ed. by Colin Turner, first published, Routlege Cruzen, Vol.4, P. 198-209.

Noldeke Th. Quran. Encyclopedia of Brit; 1910-1911. V. 9, Edition 11, V. 15, p. 898-906.

Neuwirth, Angelika. (1996). Vom Rezitationstext über die Liturgie zum Kanon: Zur Entstehung und Wiederauflosung der Surenkomposition im Verlauf der Entwicklung eines Islamischen Kultus . The Quran as Text . Leiden: Brill, pp. 69-105.

Neuwirth, Angelika. (2002). Form and Structure of the Qur_ān . Encyclopaedia of the Qurān ,Leiden–Boston: Brill ,Vol. 2 ,pp. 245-266.

Neuwirth, Angelika. (2006). ‘Suras’, Encyclopaedia of the Qurān, Leiden–Boston: Brill, Vol. 2, pp. 166-177.

Neuwirth A. (1981) Studien zur Komposition der Mekkanischen Suren. Berlin/New York: Walter de Gruyter.

Robinson, Neal. (2003). Discovering the Qur_ān, A contemporary approach to a veiled text ,Georgetown University Press.

Robinson, Neal. (2008). The Dynamics of Surah Āl ‘Imrān , Jonggyoui Saram, Seoul :Baobooks, pp. 425-486.

Robinson, Neal. (2001). Hands Outstretched: Towards a Re-reading of Sūrat al- Māʾ ida , Journal of Qur’anic Studies ,no. 3:1, pp. 1–19.

Robinson, Neal. (2004). Sūrat Āl c Imrān and Those with the Greatest Claim to Abraham, Journal of Qur’anic Studies no. 6.

Zahniser, A.H.M. (1997). Sura as Guidance and Exhortation: The Composition of Surat al-Nisa in Humanism, Culture, and Language in the Near East: Studies in Honor of Georg Krotkoff, ed. Asma Afsaruddin and A.H. Mathias Zahniser (Winona Lake, Ind.: Eisenbrauns, pp. 71-86.

Zahniser, A.H.M. (1991). Major Transitions and Thematic Borders in Two Long Sras: al-Baqara and al-Nis in Literary Structures of Religious Meaning in the Qur’an, ed. Issa J. Boulatta (Richmond: Curzon, 2000), p. 26- 55.

آقازاده گل، فردوس. (1392). فرهنگ توصیفی تحلیل گفتمان و کاربردشناسی. تهران: نشر علمی.
آقایی، ‌سیدعلی. (1388). ‌انسجام در قرآن، ‌پژوهشی‌ درباره رهیافت اصلاحی ‌در تفسیر قرآن. ‌‌خبرنامه همشهری، (23)‌.
برک، ژاک. (1379). بازخوانی قرآن، نگاهی نو به اعجاز نظم. (محمودرضا افتخارزاده). تهران: نشر روزگار.
بلاتا، عیسی جی. (1378). تفاسیر بلاغی و اعجاز قرآن. (حسین فروزان فر). فصلنامه پژوهش‌های قرانی، (17 و 18)، 346-363.
بلاشر، رژی. (1378). در آستانه قرآن. (محمود رامیار). تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
توکلی محمدی، نرجس. و پویازاده، اعظم. (1396). واکاوی کارکرد تحلیل گفتمان در اثبات پیوستگی متن قرآن کریم با تأکید بر رهیافت نیل رابینسون. مطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی، (4)، 25 -54.
جرجانی، عبدالقاهر بن عبدالرحمن. (1955). بیان اعجاز القرآن فی ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن. قاهره: دار المعارف.
حق‌شناس، علی‌محمد. (1370). مقالات ادبی زبانشناختی. تهران: نیلوفر.
حوّی، ‌سعید‌. (‌1405ق). ‌الأساس فی‌التفسیر. ‌قاهره: ‌دارالسلامه‌. 
خرمشاهی، بهاء الدین. (1361). ذهن و زبان حافظ. تهران: نشر نو.
زمانی، محمدحسین. (1385). خاورشناسان و قرآن. قم: دفتر نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ذوقی،‌ امین.‌(1392). نگره‌ای جدید دربارة انسجام متنی‌سوره‌های قرآن‌کریم.‌ دوفصلنامه علمی‌‌پژوهشی ‌مطالعات قرآن ‌و‌ حدیث، ‌6(2).
شیرازی، معصومه. و نیل ساز، نصرت. و لسانی فشارکی، محمدعلی. (1398). رویکردهای خاورشناسان به مسئله‌ی انسجام قرآن: سیر تحوّل تاریخی؛ ویژگی‌ها؛ زمینه‌ها. نشریه تحقیقات علوم قرآن و حدیث،16(1)، 167-197.
صفوی، سید سلمان. و کویپرس، میشل. (1388). نشست ساختارشناسی و روش‌شناسی در فهم آیات قرآن. کتاب ماه دین، 3-6.
طباطبایی، سید محمدحسین. (1390ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: موسسه اعلمی.
فخررازى، محمد بن عمر. (1420). مفاتیح الغیب. بیروت: دار احیاء التراث العربى.
فراهی‌هندی، ‌عبدالحمید.(‌1388ق). ‌دلائل النظام. ‌هند: المطبعه الحمیدیه.
 فراهی‌هندی، ‌عبدالحمید.(‌1420). نظام‌الدین ‌و ‌تأویل‌الفرقان ‌بالفرقان. ‌هند: ‌الدائره الحمیدیه.
گلدتسیهر، ایگناس. (1383). گرایشهای تفسیری در میان مسلمانان. (ناصر طباطبایی). تهران: ققنوس.
لوباون، گوساتاو. (1358). تمدّن اسلام و عرب. (هاشم حسینی). تهران : کتاب‌فروشی اسلامیه.
مراد ولید، محمد. (1403ق). نظریۀ النظم و قیمت‌ها العلمیۀ فی الدراسات اللغویۀ عند عبدالقاهر الجرجانی. دمشق: دارالفکر.
مکوند، محمود. و شاکر، محمدکاظم. (1395). تحلیل نظریه‌ی نظم معکوس در ساختار متن قرآن، با تأکید بر اندیشه میشل کویپرس. (پایان نامه دکتری). دانشگاه قم.
مینت، رولانت. (2004). طریقه تحلیل بلاغی و التفسیر. بیروت: دارالمشرق.
ناعمی، زهره. و مخمی، الیاس. (1398). رفع پراکندگی معنای ظاهری آیات قرآن بر اساس نظریه‌ی نظم عبدالقاهر جرجانی و ژاک آگوستین برک. (8)، 112-130.
نوروزی، راضیه. و مطوری، علی. (1391). بررسی و نقد نظریات خاورشناسان درباره ساختار قرآن. (پایان نامه کارشناسی ارشد). دانشگاه شهید چمران اهواز.
مسلم المجود، محمد. (2020). منهج البلاغة السامیه فی دراسة بنیه القرآن الکریم. مرکز التفسیر للدراسات القرآنیة.
Bell, Richard. (1997). introduction to the Quran. ed.: W.Montgomery Watt. Edinburgh University Press.
Cuypers, Michel. (2009). The Banquet: A Reading of the Fifth Sura of the Qur’an. Rhetorica Semitica. Miami: Convivium Press.
ـــــــــــــــ . (2015).The Composition of the Qur'an. London: Bloomdbury.
ـــــــــــــــ . (2011) . Semitic Rhetoric as a Key to the Question of the naẓ m of the Qur’anic Text’. Journal of Qur’anic Studies ,(13).
.Carlyle, Thomas.(1897). On heroes, hero-worship, and the heroic in history. London.
El-Awa, Salwa M. S. “Linguistic Structure”. In in The Blackwell Companion to the Quran. ed. Andrew Rippin. Blackwell Companion to the religion. Malden, MA: Blackwell publishing,Part II, Chap. 4, 53-72.
Meynet. Roland. (1993). A Análise retórica, Um novo método para compreender a Bíblia. Brotéria. (137).391-408.
Mir, Mustansir. (1993). The sura as a unity: A twentieth century development in Qur`an exegesis. in Approaches to the Qur`an. G.R Hawting and Abdul-Kader  A. Shareef (ed.), London: Routledge.
Mustansir Mir. (2004). The surah as Unity, in The Koran, critical concepts in Islamic studies". ed. by Colin Turner. first published. Routlege Cruzen, 4,198-209.
Noldeke Th.( 1910-1911). Quran. Encyclopedia of Brit. Edition 11, 9(15), 898-906.
Neuwirth, Angelika. (1996). Vom Rezitationstext über die Liturgie zum Kanon: Zur Entstehung und Wiederauflosung der Surenkomposition im Verlauf der Entwicklung eines Islamischen Kultus. The Quran as Text . Leiden: Brill. 69-105.
Neuwirth, Angelika. (2002). Form and Structure of the Qur_ān. Encyclopaedia of the Qurān, Leiden–Boston: Brill, 2, 245-266.
Neuwirth, Angelika. (2006). ‘Suras’, Encyclopaedia of the Qurān, Leiden–Boston: Brill, 2, 166-177.
Neuwirth A. (1981). Studien zur Komposition der Mekkanischen Suren. Berlin/New York: Walter de Gruyter.
Robinson, Neal. (2003). Discovering the Qur_ān, A contemporary approach to a veiled text, Georgetown University Press.
Robinson, Neal. (2008). The Dynamics of Surah Āl ‘Imrān, Jonggyoui Saram, Seoul: Baobooks, 425-486.
Robinson, Neal. (2001). Hands Outstretched: Towards a Re-reading of Sūrat al- Māʾ ida, Journal of Qur’anic Studies. 3(1), 1–19.
Robinson, Neal. (2004). Sūrat Āl c Imrān and Those with the Greatest Claim to Abraham, Journal of Qur’anic Studies. (6).
Zahniser, A.H.M. (1997). Sura as Guidance and Exhortation: The Composition of Surat al-Nisa in Humanism, Culture, and Language in the Near East: Studies in Honor of Georg Krotkoff, ed. Asma Afsaruddin and A.H. Mathias Zahniser (Winona Lake, Ind.: Eisenbrauns, 71-86.
Zahniser, A.H.M. (1991). Major Transitions and Thematic Borders in Two Long Sras: al-Baqara and al-Nis in Literary Structures of Religious Meaning in the Qur’an, ed. Issa J. Boulatta (Richmond: Curzon, 2000), 26- 55.