Document Type : Research Article
Authors
Department of Quran and Hadith Sciences, Faculty of Theology, University of Isfahan, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Article Title [Persian]
Authors [Persian]
واژۀ «خطف» در ساختار ثلاثی مجرد دارای معنای روشنی است؛ اما ساختار ثلاثی مزید آن در آیات 57 سوره قصص و 67 سوره عنکبوت نزد مفسران قرآن، گوناگون تبیین شده است؛ از این رو، ضرورت دارد با نگاه به سیر کاربرد این ساختار نزد عرب جاهلی و مفهوم آن در فرهنگ اجتماعی عربِ معاصر، نزول و سیاق آیات و دیدگاه مفسران، تحلیل و بررسی شود. این پژوهش در همین راستا با روش تحلیلیتوصیفی بر آنست تا با تأمل در قدر مشترک منابع تفسیری ـ تاریخی به واکاوی معنای «تخطف» نزد مفسران قرآن بپردازد و در پرتو آن به مفهوم مدنظر این واژه در عصر نزول دست یابد. نتیجه اینکه مفهوم واژۀ «تخطف» در این آیات، آنگونه که مفسران قرآن یاد کردهاند، تنها اختصاص به اموال یا نفوس نداشته است، بلکه دربرگیرندۀ هر دو مفهوم است؛ بنابراین، قریش ساکن مکه، هم غارت دیگر قبائل و هم تعرض آنها به جان خویش را عامل اصلی عدم ایمان خود بیان میداشتند. این برداشت به دلیل اینکه با قرائن تاریخی، لغوی و درونمتنی آیات قرآن همخوانی دارد و نیز با جایگاه خاص قریشیان در میان عرب شبهجزیره سازگار است، بر تصور واقعبینانهتری از مفهوم آیه دلالت دارد.
Keywords [Persian]
براساس آیات 57 سوره قصص و 67 سوره عنکبوت، مشرکانِ قریش به بهانه فرار از جنگ و پیامدهای آن از پذیرش دعوت رسول خدا سر باز زدند و دلیل آن را بیم از «تخطف» عنوان کردند؛ اما با وجود اینکه مفهومِ واژۀ «تخطف» در منابع لغوی بدون اندک اختلافی به ربودن سریع معنا شده، مفسران قرآن در تبیین معنای این واژه، گوناگون سخن گفتهاند و گاه بدون توجه به معنای لغوی، سیاق قرآنی و کاربرد آن در دیگر آیات، به تبیین آن مبادرت ورزیدهاند. حال پرسش این است که مفهوم لغوی «تخطف» در آیات پیشگفته چیست و چرا مفسران قرآن در تبیین مفهوم آن متفاوت سخن گفتهاند. این پژوهش در راستای پاسخ به این پرسش بدانجا رهنمون شد که درک دقیق از مفهوم این واژه مبتنی بر توجه به قرائن لغوی، تاریخی و سیاق قرآنی است؛ از این رو، پژوهش پیشِ رو براساس همین ساختار به ارائه و تحلیل دیدگاههای مفسران قرآن پرداخته و ضمن اشاره به سیادت و جایگاه قریش در میان اعراب ساکن در جزیره العرب، هم از دلیل اختلاف مفسران پرده برداشته و هم چرایی مقاومت مشرکان قریش در برابر دعوت پیامبر را تبیین کرده است.
اگرچه درباره مفهومشناسی واژه «تخطف» در قرآن پژوهشی یافت نشد، درباره «ایلاف» و «قریش» مقالاتی نگاشته شده است. ازجمله مقالهای با عنوان «ایلاف یا روابط اقتصادی - دیپلماتیک مکه» اثر محمد حمیدالله از عالمان شبهقاره که در سال ۱۳۵۷ هجری قمری با رویکرد انسانشناسی به تفسیر سوره قریش نگارش یافته است. همینطور مقالهای با عنوان «ایلاف قریش و تأثیر آن بر حیات اقتصادی و اجتماعی مکه در روزگاران پیش از اسلام» از ناظمیان فرد و مقاله «نقدی بر ترجمه و تفسیر سوره ایلاف» از کمالالدین غراب، هر دو در موضوع «ایلاف» و مقاله «رهیافت تاریخی در چرایی اسلامناپذیری قریش: نظریه انحصارگرایی» از محمد نصیری و همکارانش تدوین شده است. مقاله اخیر به لحاظ موضوعی به مقاله پیش رو نزدیک است؛ اما هدف آن، تبیین معنایی واژه «تخطف» نیست؛ در حالی که این مقاله با واکاوی مفهوم «تخطف» و بررسی آرای مفسران قرآن به ارتباط آن با مسئله ایلاف و چرایی نگرانی و بیم مشرکان قریش نسبت به تبعیت از پیامبر با تکیه بر منابع تاریخی و تفسیری پرداخته است.
پیش از بررسی مفهوم «تخطف» در قرآن لازم است مفهوم این واژه در منابع تاریخی، ادب جاهلی و لغوی بررسی شود تا معنایی را که عرب معاصر قرآن از این واژه درک میکرده است، بهتر تبیین شود.
با توجه به گزارشهای تاریخی، قبیله قریش به دلیل اینکه ساکن مکه و بهاصطلاح اهل حرم بودند، خود را بر بسیاری اعم از عرب و غیر عرب برتر میشمردند و از این رو، نسبت به دیگر قبائل ساکن در جزیره العرب دارای سیادتی ویژه بودند. دیگر قبائل نیز با واگذاری کلیدداری کعبه بهعنوان مرکز نگهداری از اصنام و بتها بر برتری و سیادت این قبیله نسبت به سیادت بر دیگران اقرار داشتند (ضیف، 1427: ص1/ 50؛ ناظمیان فرد، 1388، ص113).
شهر مکه در عصر پیش از اسلام در میان سایر بلاد شبهجزیره از موقعیت ممتازی برخوردار بود. وجود کعبه، این شهر را به مرکز مهم عبادی تبدیل کرده بود؛ به طوری که در موسم حج از سرتاسر حجاز بهمنظور زیارت بدانجا رهسپار میشدند. همچنین، موقعیت جغرافیایی مکه در جایگاه آن اثری برجسته داشت؛ زیرا حد فاصل تجارت قافلههایی بودند که از بلاد جنوبی آمده و به سمت شام یا برعکس در حرکت بودند؛ به همین دلیل، طولی نکشید که بر راههای تجاری میان یمن، شام و عراق مسلط شد. زبان مکه نیز به حکم موقعیت دینی و نیز رفتوآمد بازرگانیاش به دوردستها نفوذ و مقام والا یافته بود. همچنین، وجود بتهایی که عمرو بن لحی با خود به مکه آورده بود، باعث شد این شهر نزد قبایل مجاور جایگاهی کسب کند و برای زیارت بتها به مکه روی آورند (جواد علی، 1380، ص4/5 و 7/15؛ ضیف،1427، ص1/50؛ خانی، 1395، ص160). پس از ماجرای اصحاب فیل و شکست ابرهه، نهتنها تقدس مکه در نظر اعراب بالا رفت و آن شهر را سمبل استقلال و عزت و قدرت خود شمردند، قریش را بزرگ داشتند و معتقد بودند آنها اهلالله هستند که خداوند از ایشان دفاع میکند و قریش و اهل مکه نیز خود را اهلالله و از فرزندان ابراهیم و والیان بیت الحرام مینامیدند و معتقد بودند هیچ عربی به منزلت آنها نمیرسد (ابناثیر، 1385، ص1/451؛ آلوسی، 1415، ص3/386؛ آلوسی، 1342، ص1/257؛ ضیف، 1427، ص1/ 51).
به گزارش ثعالبی یکی از ویژگیهای قریش آن بود که به سبب کراهت از اسارت و غارت اموال، تن به جنگ نمیدادند و از جنگ و خونریزی دوری میکردند (ثعالبی، بیتا، ص11) و شاید دلیل آن را بتوان توصیهای دانست که قصی بن کلاب و پس از او بزرگان قریش همواره در دوریجستن قریش از جنگ با دیگر قبائل داشتند. همچنین، ایشان به پذیرایی از کسانی که برای حج یا تجارت میآمدند و نیز به رعایت حال غریبان سفارش میکردند. این سیاستی بود که باعث امنیت در مکه میشد و روزی فراوان آنها را تأمین میکرد. افزون بر آن، قریشیان برای حفظ امنیت بازرگانی خویش معمولاً از جنگ و معرکهها دور میماندند و در این راستا با قبائل اطراف خود همپیمان میشدند و در دفاع از مکه از گروههایی که در مکه یا در مجاورت آن میزیستند، کمک میطلبیدند. درواقع با عقد پیمان با آنها از کمک ایشان برای دفاع از مکه در برابر هجوم دشمنان بهره میبردند (جواد علی، 1380، ص7/36).
اختصاص منصب کلیدداری کعبه به قریش، موجب شده بود تا ورود مردم به کعبه و برپایی شعائر دینی، تنها به اذن بزرگان قریش صورت گیرد. علاوه بر آن، منصب سقایت حاجیان از دیگر امتیازات ایشان به شمار میآمد. منظور از سقایت، جمعآوری آب از چاههای مختلف مکه و حمل آن با شتران به نزدیکی کعبه و ریختن آن در حوضچههایی از پوست در نزدیکی کعبه بود تا حاجیان از آن بیاشامند. رفادت نیز از دیگر آدابی بود که قریش در پذیرایی از حاجیان به عهده داشت؛ بدان معنا که قصی بن کلاب بر قریش واجب کرده بود هر کس براساس تواناییاش سالانه مقداری از اموالش را برای اطعام حاجیان در ایام منی و مدت حضور آنها در مکه قرار دهد (ازرقی، 1433، ص1/161؛ جواد علی، 1380، ص4/42). سیادت قریش تا جایی بود که هرگز باجی نپرداختند و قبایل خزاعه و ثقیف تابع ایشان بودند. علاوه بر آن، از اعرابی که به این شهر وارد میشدند نیز حقی با عنوان حق قریش دریافت میکردند و آن را «حریم» مینامیدند. ازجمله این حقوق، لباس یا شترانی بود که اعراب برای قربانی با خود میآوردند. از بازرگانان خارجی نیز که بدان شهر گرد میآمدند، عوارضی دریافت میشد (جواد علی، 1380، ص4/ 16؛ ضیف، 1427، ص1/50).
یکی دیگر از امتیازاتی که قریش نگران از دست دادن آن بود، امتیاز ایلاف با قبایل بود. منظور از ایلاف، پیمانی بود که هاشم بن عبد مناف در راه تجارت به شام با قبایل عرب منعقد کرده بود تا با آن برای قوم خود آزادی تجاری را تضمین کند. ایلاف درواقع ایجاد الفت و انس بین قریش و دیگر قبایل بهوسیلۀ هدایا و کالاهایی بود که هاشم برای راضیکردن قبایل به آنها میداد. قریش بدون جلب رضایت رؤسای قبایل میان راه که کاروان قریش از اراضی آنها میگذشت، نمیتوانست کاروان تجاری به بازارهای فرامنطقهای ارسال کند؛ بهویژه آنکه بسیاری از این قبایل نظیر طی، خثعم، قضاعه حرمت ساکنان حرم را نگه نمیداشتند (یعقوبی، بیتا، ص1/ 242 و 243؛ ثعالبی، بیتا، ص116؛ جواد علی، 1380، ص4/15 و 16و 51).
امتیاز دیگر قریش ثروت و مکنت آنها بود؛ زیرا در میان قبایل حجاز، قریش به تجارت و مهارت در معامله و ارتباط با دولتهای بزرگ آن عصر ازجمله فارس و روم و حبشه و سایر قبایل شبهجزیره شهره بود و این ثروت همزمان احترام و منزلت اجتماعی آنها را در چشم قبایل دیگر افزون میکرد؛ به طوری که بدانها به چشم برگزیدگان خداوند و بهترین موجودات و شریفترین مخلوقات او نگریسته میشد. بتها نیز در سیادت قریش نقش مهمی ایفا میکردند. در میان عرب جاهلی مرسوم بود که مردم یک قبیله پس از اتحاد با قبیله نیرومندتر، بت خود را رها و بت آن قبیله را عبادت میکرد. این امر نشانه نقش بتها در ایجاد همبستگی بین قبایل بود. قریش نیز از این نوع همبستگی مستثنا نبود؛ بلکه بتها پشتوانه نظری حاکمیت قریشیان بودند و آنها توانسته بودند با انعقاد پیمان همکاری بسیاری از قبایل را تحت حاکمیت خود درآورند. اتحاد قبایل مختلف با قریش معنایی جز پذیرش حاکمیت قریشیان نداشت. این سیادت سیاسی از پشتوانههای مذهبی و نظری نیز برخوردار بود. پشتوانه مذهبی شامل امتیازات مذهبی نظیر سقایت و حجابت و کلیدداری مکه بود و پشتوانه نظری آنها هم باور عمومی به برتری بتهای قریش بود (خانی، 1395، ص138 و 139). باوجود چنین جایگاهی که قریش در میان قبایل از آنِ خود کرده بود، ایمان به پیامبر و پذیرش یکتاپرستی، موجب از دست دادن همه آن امتیازات میشد؛ زیرا باید در برابر تمام اعراب میایستاد و از تمام امتیازات و حقوق خود صرفنظر میکرد و این امری نبود که برای آنها بهسادگی میسر باشد.
واژه «تخطف» در منابع ادب جاهلی و اشعار مخضرمین در ساختارهای اسمی و فعلی به کار رفته است؛ برای نمونه، امرو القیس از شاعران معروف جاهلی و یکی از اصحاب معلقات سبع در دیوان خود از این واژه معنای «اخذ و ربودن» را اراده کرده است: (تَخَطَّفُ خِزّانَ الشَّرَبةِ بالضُّحَى / وقد جَحَرتْ منها ثَعالبُ أوْرال) (الاعلم الشنتمری، 1422، ص1/13). عدی بن زید عبادی نیز از دیگر شعرای جاهلی این واژه را در دیوان خود به معنای «اخذ و ربودن سریع» به کار برده است: (فاسأل الناسَ أینَ آلُ قٌبَیس؟ / طَحطَحَ الدهرُ قبلَهم سابورا // خَطِفَته مَنیه فَتَردّی / و هُوَ فی ذاکَ یأمُلُ التَّعبیرا) (عدی بن زید، 1965، ص64). کعب بن زهیر از شاعران مخضرم و صاحب قصیده بُرده در وصف ناقه خود «نشاط» چنین سروده است: (دَعها و سَلَّ طلابها بجُلاله / إذ حان منک تَرَحُّلٌ و خُفوف // حرفٌ توارثها السَّفارُ فجِسمُها / عارٍ تساوَکُ و الفُوادُ خَطیفُ) (سکری، 2002، ص115) که در این ابیات این واژه در ساختار اسمی و به معنای کسی یا چیزی است که گویا عقل خود را از دست داده و مجنون شده است.
کاربرد این واژه در متون روایی نیز یافت میشود؛ چنانکه احمد بن حنبل ذیل حدیثی از پیامبر «سمعت ابا الدرداء یحدث عن النبی انه نهی عن کل ذی نهبه و کل ذی خطفه و کل ذی ناب من السباع» افزوده است: منظور از «ذی خطفه» حیوان درندهای است که بهسرعت اعضای گوسفند زنده را میرباید (احمد بن حنبل، 1995، ص19/474). همچنین، در روایتی امام علی(ع) در نکوهش برخی کارگزاران خویش که در گرفتن اموال رعیت سرعت میورزیدند، فرموده است: «و اختطفتَ ما قدرت علیه من اموالهم المصونه لاراملهم و ایتامهم اختطاف الذئب الازل دامیه المعزی الکسیره» (ابن ابی الحدید، 1962، ص16/167).
ماده «خَطْف» نزد لغویان به معنای ربودن سریع و با واژگان «جذب، اخذ، استلاب و اختلاس سریع و ناگهانی» هممعناست؛ بنابراین، به برخی از پرندگان هم به دلیل سرعت در ربایش، «خُطَّاف» یعنی پرستو گفته شده است. این واژه به معنای «ذهب به» یعنی از بین بردن نیز آمده است. «اختطف» و «تخطف» نزد لغویان به یک معناست؛ چنانچه «اختطفته الحمّی» به معنای «اقلعت عنه» است؛ یعنی تب او را رها کرد و از او روی برگرداند؛ هرچند «تخطف» به معنای «استلب» و «قتل» یعنی قتل و غارت کردن نیز معنا شده است (فراهیدی، 1405، ص4/221؛ ابنفارس، 1411، ص2/196؛ جوهری، 1376، ص4/1353؛ ابنمنظور، 1400، ص9/ 75؛ طریحی، 1395، ص5/47؛ زبیدی، 1368، ص12/177؛ مصطفوی، 1368، ص3/87 ).
برخی از لغویان بر این باورند که در معنای «خطف» دور باطل اتفاق افتاده است؛ بدینسان که «خطف» به «استلاب» و «استلاب» به «اختلاس» معنا شده و در معنای «اختلاس»، «استلاب» را آوردهاند (جوهری، 1376، ص1/148؛ ابنمنظور، 1400، ص1/471؛ طریحی، 1395، ص4/66). همانطور که خلیل بن احمد «اختلاس» را گرفتن خودسرانه و فرصتطلبانه معنا کرده است (فراهیدی، 1405، ص4/197)، واژه «سلب» نیز به معنای چیزى را با زور از دیگرى گرفتن یا برکندن یا گرفتن چیزی است که در حیطه و نفوذ و سلطه دیگری است (راغب، 1412، ص419؛ مصطفوی، 1368، ص5/ 168). محمدجواد مشکور در فرهنگ تطبیقی خود نیز خطف را به معنای گرفتن، ربودن، به سرعت رفتن، به شتاب و سرعت انجام دادن و سختگیری و ستم معنا کرده است (مشکور، بیتا، ص1/221). حال با توجه به معانی «خطف» نزد لغویان و اینکه این واژه غالباً در معنای «سلب» و «اخذ» و «اختلاس» استعمال شده است، میتوان معنای اصلی این واژه را همان گرفتن ظالمانه و سریع، ربودن و غارتکردن دانست.
در خلال گزارشهای تاریخی نیز میتوان به مفهوم تخطف پی برد؛ برای نمونه، در ماجرای نوشتن صلحنامه بین قریش و پیامبر، به ترس قریش از تخطف اشاره شده است. در این گزارش آمده است که مکرز بن حفص بن الاخیف و سهیل بن عمرو بهسوی رسولالله برگشتند و گفتند: یا محمد، قریش به آنچه از اظهار اسلام شرط گذاشته بودی و اینکه بر کسی به خاطر دینش سخت گرفته نشود، عمل کرد. ای ابا القاسم، مکه حرم ما و مایه عزت ماست و خبر تو نیز در میان عرب شایع شده است که با ما جنگیدی و اگر با خشونت بر ما در مکه وارد شوی، عرب در ما طمع کرده و ما را «تخطف» میکند و ما از تو رحم و شفقت میخواهیم. پیامبر به او فرمود: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم که بین ما و خودت آتشبس اعلام کنی و در قبال آنکه ما مکه را برای تو رها کردیم که بدان وارد شوی، تو هم با ترس و اسلحه بدان وارد نشوی (طبرسی، بیتا: 1/ 225).
واژۀ «خَطف» و مشتقات آن هفت مرتبه و در شش آیه قرآن به کار رفته است:
«یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ ...» (بقره/20)؛ «وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ ...» (انفال/ 26)؛ «...وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ ...» (حج/ 31)؛ «وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً ...» (قصص/ 57)؛ «أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ...» (عنکبوت/67)؛ «إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» (صافات/ 10).
چنانکه از تأمل در آیات فوق مشاهده میشود این واژه چهار بار در ساختار ثلاثی مجرد و سه بار در ساختار ثلاثی مزید به کار رفته است. ساختار ثلاثی مجرد این واژه نزد لغویان با اندک اختلافی به «ربودن» معنا شده است (ابندرید، 1987، ص1/609؛ راغب، 1412، ص286؛ فیروزآبادی، 1426، ص1/806). در میان مفسران قرآن در تبیین مفهوم ساختار ثلاثی مجرد این واژه اختلافی دیده نمیشود و ایشان این ساختار را متناسب با سیاق آیات و همنشینی با واژگان دیگر معنا کردهاند؛ برای نمونه، در آیه «یَکاَدُ الْبرَقُ یخَطَفُ أَبْصَارَهُمْ» (بقره/ 20) مفسران قرآن با توجه به سیاق و همنشینی واژۀ «خطف» با واژگان «برق» و «بصر» آن را ربودهشدن بینایی به معنای از دست دادن بینایی معنا کردهاند (مقاتل، 1423، ص1/92؛ قمی، 1363، ص1/34؛ قرطبی، 1364، ص1/223؛ طباطبایی، 1390، ص1/56) و در آیه «وَ مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّیحُ فىِ مَکاَنٍ سَحِیق» (حج/ 31) با توجه به اینکه واژۀ «خطف» با واژه «طیر» همنشین شده است، بر «ربودن سریع پرنده» دلالت دارد و در اینجا کنایه از حال مشرکانی قلمداد شده است که از درجه انسانیت به حضیض ضلالت سقوط کردهاند (شیخ طوسی، بیتا، ص7/312؛ بغوی، 1420، ص3/339؛ طبرسی، 1372، ص7/133؛ طباطبایی، 1390، ص14/373). دو کاربرد دیگر این واژه در مفهوم ربودن در آیه «... إِلَّا مَنْ خَطِفَ الخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شهِابٌ ثَاقِب» (صافات/ 10) یافت میشود. در این آیه «خطف» با «شهاب ثاقب» همنشین شده است. سیاق آیات نیز درباره شیاطینی است که به دنبال شنیدن اخبار از ملأ اعلی هستند و از هر طرف در معرض اصابت تیر قرار میگیرند؛ بنابراین، براساس سیاق آیات پیشین، «خطف» به ربودن چیزی معنا شده است که شیاطین از آن منع شدهاند و آن ربودن اخبار یا همان استراق سمع است که بیشتر مفسران بدان اشاره کردهاند (شیخ طوسی، بیتا، ص8/484؛ سیوطی، 1404، ص5/271؛ ابنعاشور، 1420، ص23/15)؛ اما مفسران همگی در یافتن معادل دقیق مفهوم این واژه در ساختار ثلاثی مزید (57 قصص؛ 67 عنکبوت) یکسان سخن نگفتهاند و هریک از آنها معنایی به دست دادهاند که در ادامه بدان اشاره میشود.
از مجموع دیدگاههای مفسران در مفهوم «تخطف»، در سه دسته کلی قرار میگیرند؛ دسته نخست این واژه را به معنای اخراج از وطن و دسته دوم آن را به ربودن معنا کردهاند و دسته سوم آن را بدون معنا رها کردهاند.
برخی از مفسران در ذیل آیه 57 سوره قصص به ترس از جنگ و پیامدهای آن، یعنی اسارت و اخراج از سرزمین اشاره کرده و در سبب نزول آن آوردهاند که گوینده این سخن گروهی از کفار قریشاند و برخی نیز گوینده را حارث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف دانستهاند که میگفت اگر از حقی که با خود آوردهای، تبعیت کنیم و از خدایان خود برائت بجوییم، همگان برخلاف ما و برای جنگ با ما جمع شدهاند و ما را از سرزمینمان یعنی مکه «تخطف» و به ما حمله میکنند و ما طاقت برخورد با آنها را نداریم. خدا در پاسخ به این سخن مشرکان میگوید آیا ما این سرزمین را حرم امنی قرار ندادیم و خونریزی در آن را حرام نکردیم و مانع آن نشدیم که به ساکنانش آسیبی برسد و اهلش از غارت و قتل و اسارت در امان بمانند. چگونه است که این حرم را در زمان شرک برای آنها امن قرار دادیم و در زمان اسلام آنها را نگران رها میکنیم.
عرب در جاهلیت بر یکدیگر حمله میکنند و همدیگر را به قتل میرساندند؛ اما اهل مکه به حرمت حرم در امان بودند. از قتاده نقل شده است که اهل حرم هر جا میرفتند، در امان بودند و هرگاه یکی از آنها از مکه خارج میشد و میگفت من اهل حرمم، کسی به او متعرض نمیشد؛ در حالی که دیگران هنگامی که از شهر خارج میشدند، کشته میشدند (طبری، 1412، ص20/60؛ قرطبی، 1364، ص13/300). فخر رازی در این باره گفته است: «یجتمعون على محاربتنا و یخرجوننا من أرضنا»؛ یعنی بر جنگ با ما اجتماع میکنند و ما را بهسرعت از سرزمینمان، بیرون و آن را تصرف میکنند و خداوند در پاسخ آنها میفرماید عرب به اهل حرم احترام میگذارد و متعرض ساکنانش نمیشوند (فخررازی، 1420، ص25/6). گروه دیگری از مفسران در معنای «تخطف» به بیم از حملهور شدن عرب اشاره کردهاند و از عدم قدرت بر ترک وطنشان شکایت داشتهاند (ابن ابی حاتم، 1419، ص9/2995). ترس از اسارت و اختلاس و اخراج از سرزمین، از دیگر مواردی است که مفسران در معنای «تخطف» آوردهاند (سمرقندی، 1416، ص2/614؛ بغوى، 1420، ص3/540). این برداشت تفسیری در برخی از ترجمههای قرآن از این واژه در سوره قصص بازتاب دارد (عاملی، 1370، ص7/28؛ کاویانپور، 1372، ص392؛ نوبری، 1396، ص47؛ بروجردی، 1366، ص699).
منظور از ربودن در دیدگاه مفسران یا ربودن مال (غارت و سلب) است یا ربودن جان (سبی و قتل)؛ بنابراین، گروهی از مفسران مانند شیخ طوسی و طبرسی در آیه 26 انفال واژه «تخطف» را سلبکردن، بهسرعت گرفتن و غارتکردن معنا کردهاند (شیخ طوسی، بیتا، ص5/ 104 و 105؛ طبرسی، 1372، ص4/823). در آیه 57 سوره قصص نیز گفتهاند «تخطف» گرفتن چیزی بهصورت غارت و چپاول به هر شکلی است (همان، ص8/ 165 و 164). گروهی نیز «تخطف» در سوره عنکبوت را به سلب، قتل، غارت و اسارت معنا کردهاند (مقاتل، 1423، ص3/390؛ طبری، 1412، ص21/11؛ ابن ابیحاتم، 1419، ص9/3083؛ سمرقندی، 1416، ص2/641؛ شیخ طوسی، بیتا، ص8/ 226؛ قرطبی، 1364:13/ 364 ابنکثیر، 1419، ص6/ 265؛ سیوطی، 1404، ص5/150). این برداشت نیز از سوی برخی مترجمان قرآن مانند صفوی و مشکینی پذیرفته شده است (صفوی، 1388، ص392؛ مشکینی، 1381، ص392).
این در حالی که است که طبری در تبیین معنای «تخطف» در آیه 26 سوره انفال، آن را به قتل و استیصال معنا میکند و مینویسد: «تخافون منهم أن یتخطفوکم فیقتلوکم و یصطلموا جمیعکم: میترسیدید که شما را بکشند و همگی را ریشهکن کنند» (طبری، 1412، ص9/145). در آیه 57 سوره قصص نیز برخی از مفسران در معنای تخطف گفتهاند که عرب بر دین ماست و ما میترسیم اگر به تو ایمان بیاوریم، ما را ریشهکن و نابود کنند (فراء، 1980، ص2/308). ابنکثیر نیز درباره معنای «تخطف» در سوره قصص میگوید: «یقصدونا بالأذى و المحاربة، و یتخطفونا أینما کنا: میترسیم عرب با آزار و جنگ، ما را هدف قرار دهد و هرجا که باشیم، ما را «تخطف» کنند» (ابنکثیر، 1419، ص6/222). از دیگر تفاسیر بیانشده برای این واژه، معنای «هلاکشدن از گرسنگی» است. مشرکان نگران بودند به سبب مخالفت مذهبی با دیگران و تبعیت از پیامبر، به هلاکت افتند و از شدت گرسنگی نابود شوند؛ زیرا روزی آنها از سرزمینهای دیگر بدانها وارد میشد و ایمان به پیامبر مانع واردشدن ارزاق به سرزمین مکه بود (ماتریدی، 1426، ص8/183). این معنا را نیز میتوان ذیل این قسمت، یعنی ترس از ربودن مال و جان عنوان کرد.
برخی از مفسران در تفسیر این آیات، واژه «تخطف» را عیناً تکرار کرده و توضیح خاصی درباره آن ارائه نکردهاند. در آیه 26 سوره انفال خداوند خطاب به مسلمانان به ایشان یادآوری میکند که در گذشته تعداد شما کم بود و از مال و جان خود در برابر مشرکان بیم داشتید و خداوند به شما امنیت داد: ﴿وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ ...﴾ (انفال/26). گروهی از مفسران مانند فخر رازی، مقاتل، زمخشری و عبدالرزاق واژه «تخطف» را در این آیه بدون معنا رها کردهاند (مقاتل، 1423، ص2/108؛ عبدالرزاق، 1411، ص1/235؛ زمخشری، 1407، ص2/213؛ فخر رازی، 1420، ص15/475). همچنین، در تفسیر آیه 56 سوره قصص نیز معنای این واژه تبیین نشده است: ﴿وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَوَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً ...﴾ (قصص/57) (مقاتل، 1423، ص3/351؛ واحدی، 1411، ص180). در سوره عنکبوت مجدداً این واژه به کار رفته است: ﴿أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ﴾ (عنکبوت/67) که مجدداً برخی از مفسران معنای «تخطف» را در آن بیان نکردهاند: میترسیم اگر به دین تو وارد شویم، مردم به دلیل تعداد کم ما، ما را «تخطف» کنند؛ زیرا تعداد اعراب بیش از ماست و ما در برابر آنها تاب تحمل نداریم (شیخ طوسی، بیتا، ص8/164، ابنعاشور، 1420، ص20/148).
از میان مترجمان قرآن نیز برخی بر معنای لغوی آن اکتفا کردهاند (نسفی، 1376، ص2/741؛ فولادوند، 1418، ص392؛ گرمارودی، 1382، ص392؛ مکارم شیرازی، 1373، ص392).
حال بهمنظور شناخت و آگاهی از مفهوم «تخطف» در آیات 57 سوره قصص و 67 سوره عنکبوت - که محور اصلی این پژوهشاند - لازم است تا با نگاهی به تاریخ عصر جاهلی، جایگاه مکه و سیادت قریش در آن بررسی شود و علت خودداری مشرکان از ایمانآوردن به پیامبر تبیین شود.
با توجه به اختلاف دیدگاه تفسیری مفسران قرآن درباره مفهوم «تخطف» در آیات 57 قصص و 67 عنکبوت و با نگاه به پیشینه تاریخی، ادبی و لغوی این واژه بهمنظور دستیابی به مفهومی سازگار با کاربرد قرآنی آن، تحلیل دیدگاههای تفسیری ارائهشده از این واژه در سیاق آیات ضرورت دارد.
این دو سوره مکی هستند و واژۀ «تخطف» در ساختار فعلی در هر دو آیه به صیغه مجهول آمده است. تشخیص فاعل آنها با توجه به سیاق همین آیات و آیه 26 سوره انفال «وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ... » که واژه «الناس» در آن بهعنوان فاعل یادگردیده، ثابت میکند فاعل محذوف در این دو آیه همان مشرکان مکه بهویژه قریشاند؛ اما مشکل آیه در توضیح فاعل نیست، چه بهوضوح مشخص است ترس قریش از قبایل یا مشرکان معاندی است که آنها نیز به پیامبر ایمان نیاوردهاند و ایمان قریش را نیز بر نمیتابند.
مشرکان در آیه 57 سوره قصص به هادیبودن آیین اسلام و دستورات قرآن، اعتراف و علت عدم تبعیت از رسول خدا را ترس از «تخطف» بیان میکنند. خداوند در برابر این سخن آنها به دو چیز اشاره میکند که تأمل در آنها میتواند به تبیین معنای «تخطف» کمک کند. یکی امنبودن حرم و دیگری حمل ثمرات گوناگون بدانجا که همان مفهوم تجارت قریش را منعکس میکند. با این دو موضوع میتوان گفت: تخطف به معنای سلب امنیت مالی و جانی آنهاست؛ چه، عبارت «أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً» هم ضامن امنیت جانی و هم امنیت مالی آنهاست؛ زیرا عرب متعرض اهل حرم نمیگشتند و مال و جان آنها در امان بود. عبارت «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا» نیز قرینهای برای حفظ قافلههای تجاری قریش در داخل و خارج از مکه است. درواقع خداوند یک مصداق از امنبودن حرم را امنیت تجاری قریش و سرازیرشدن انواع ثمرات به مکه عنوان کرده است. پس اهل حرم بودن میتواند جان و مال آنها را نیز در تبعیت از پیامبر تضمین کند. منظور از «ارض» در این آیه میتواند مکه باشد؛ چون کعبه به سبب وجود بتها حرم امن بود و اگر از لوث بتها خالی میشد، از طرف همه قبایل در دفاع از نابودی بتهایشان مورد تعرض قرار میگرفت و چهبسا مراد از ارض، سرزمین حجاز باشد که به معنای آن است که همهجا برای قریش ناامن میشد؛ به هرحال، «تخطف» چه داخل مکه باشد و چه خارج از مکه، علت نگرانی قریش بوده و معنای آن هم میتواند اعم از قتل و غارت باشد.
در آیه 67 سوره عنکبوت خداوند قراردادن حرم بیتالله را نعمتی برای کفار بر میشمارد که از آن غافل بودند و باوجود آن، بازهم از «تخطف» بیم دارند. با وجودی که میبینند مردم در اطراف آنها مورد «تخطف» قرار گرفتهاند و آنها بهواسطۀ اهل حرم بودنشان از این «تخطف» در اماناند، در این آیه تنها به اهل حرم بودن مشرکان اشاره شده که منظور در امان بودن مال و جان آنها از سلب و غارت است و سخنی از تجارت قریش در میان نیست.
در آیه 26 سوره انفال این مهاجراناند که مخاطب آیه هستند و به دلیل کمی تعداد از «تخطف» بیمناکاند. توجه به سیاق آیه و فقر مهاجران مسلمان در مدینه حاکی از آن است که واژۀ «تخطف» در این آیه نباید به مفهوم غارت اموال باشد؛ بلکه با توجه به سیاق و ویژگی خاص مخاطبان آیه اذعان میشود که ایشان به دلیل ضعف و اندکی افرادشان، بیشتر از قتل و سلب امنیت جانی خویش بیمناک بودند. چنانکه آیه «فَآواکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ» هم بیانکنندۀ آن است.
تنوع برداشت مفسران قرآن از مفهوم «تخطف» در آیه 57 سوره قصص بیش از آیه 67 سوره عنکبوت است و شاید دلیل آن، وجود شبهجمله «من ارضنا» در آیه باشد تا برخی از مفسران «تخطف» را به بیرونراندن از سرزمین معنا کنند؛ در حالی که این معنا در کاربرد لغوی این واژه، بیان نشده است و نمیتوان آن را برای آن آیه نیز در نظر گرفت؛ البته ممکن است مفسران به دلیل وجود حرف اضافه «من» از این معنا یاد کردهاند که البته این معنا نه با دیگر آیاتی که واژه «تخطف» در آنها به کار رفته، متناسب و نه با موقعیت قریش در مکه، سازگار است؛ بنابراین، بهتر این است که حرف اضافه «من» را در آیات سوره عنکبوت و قصص، متضمن معنای «فی» دانست. همانگونه که در برخی از متون تاریخی هم گاهی «تخطف» با «من» همراه شده و به معنای «فی» آمده است؛ مانند عبارت «تخطّف الناس من السبل» (ابنخلدون، 1401، ص3/557) که «تخطف» در راهها معنا میدهد نه تخطف از راهها؛ بنابراین، به نظر میرسد مفهوم «تخطف» در این آیات را باید به همان معنای لغوی آن یعنی «اختلس» و «استلب» یعنی غارت و چپاول در نظر گرفت و منظور از «تخطف من الارض» را اینگونه تفسیر کرد که قریش از امنیت جانی و تجاری داخل و خارج از مکه برخوردار نیست. قراین سهگانه «ارض، حرما آمنا، هم» محدوده تخطف را داخل مکه قرار میدهد؛ بدین ترتیب که مفسران معمولاً «ارض» در عبارت «من ارضنا» را به معنای مکه گرفتهاند. همچنین، ضمیر «هم» در عبارت «یتخطف الناس من حولهم» همان مردم مکهاند و سوم، عبارت «حرما آمنا» است که خداوند در پاسخ مشرکان، مکه را حرم امنی برای قریش عنوان میکند؛ بدان معنا که تا آن زمان که در این حرم امن باشند، به آنها تعرض نمیشود و به هنگام خروج از مکه به دلایلی همچون تجارت نیز کسی متعرض آنها نمیشود؛ زیرا بیشتر اعراب، برای قریش احترام قائل بودند و آنها را اهل حرم میدانستند. اگر محدوده «تخطف» مکه باشد، ایمان قریش به پاکسازی کعبه از بت و درنتیجه، اعتراض دیگر قبایل به قبیله قریش منجر میشود و امنیت بازارهای تجاری آنها از بین میرود و قتل و سبی و غارت برای آنها به همراه دارد. صاحب تفسیر معترک الاقران در خلال تفسیر آیه 57 سوره قصص، محدوده «تخطف» را داخل مکه میداند و عنوان میکند باوجودی که اعراب بر یکدیگر حمله میکردند، هیچگاه عرب متعرض حرم نمیشد (سیوطی، بیتا، ص2/592)؛ اما اگر منظور از «تخطف» خارج از مکه باشد، مفهوم «ارض» سرزمین حجاز است و در این صورت، مفهوم امتیازدادن قریش به قبایل برای امنیت راههای تجاری مطرح میشود و ایمان آنها عدم امنیت را به همراه دارد؛ در این صورت نیز منظور از «حرما آمنا» آن است که قبایل دیگر بهواسطۀ اینکه مشرکان مکه را اهل حرم میدانستند، به آنها حرمت مینهادند و متعرض آنها نمیشدند. در هر صورت، خداوند در هر دو آیه، مکه را حرم امنی برای مشرکان اعلام میدارد و به آنها یادآور میشود به برکت این خانه و عظمت صاحب آن تا کنون هیچگاه به آنها دستبرد نشده و خداوند همیشه ایشان را از گزند دشمنان در امان قرار داده است، پس چگونه عظمت این حرم امن را نادیده میگیرند!
با توجه به آنچه در تحلیل آیات بدان اشاره شد و با در نظر گرفتن معنای لغوی واژه «تخطف» که به معنای اختلس و ربودن آمده است و نیز اشارات تاریخی در ترجیح قریش به برکناربودن از جنگ و غارت، بهترین معنا برای «تخطف»، ربودن جان و مال است. ربودن جان بیانکنندۀ مفهوم قتل و سبی و اسارت، یعنی سلب امنیت جانی و ربودن مال همان غارت و سلب امنیت مالی است که مشرکان از آن بیم داشتند و آن را علت عدم ایمانشان به پیامبر ذکر کردند؛ بنابراین، همواره در برابر دعوت پیامبر، به ترس از «تخطف» اشاره میکردند. سیادت و برتری قریش بر دیگر قبایل و بیم از دست دادن رفاه اقتصادی و امنیت راهها به پیمان ایلاف منجر شده بود؛ بدان معنا که قریش همواره به دلیل اهل حرم بودن، در امان بود و کسی متعرض آنها نمیشد؛ اما معتقد بودند چنانچه به پیامبر ایمان آورند، سیادت نظری و مذهبی خود و بسیاری از امتیازات مانند حق حریم و امتیاز سقایت و رفادت و حجابت کعبه و نیز پیمان ایلاف با دیگر قبایل را از دست خواهند داد (بنگرید به: طبرسی، بیتا، ص1/ 225) و مردم برای زیارت بتها به مکه نخواهند آمد. پس همه این عوامل، بهاضافۀ برکناری قریش از جنگ و قتل، عامل بیم و نگرانی مشرکان از تخطف بهشمار میآید.
واژه «تخطف» در لسان مفسران و مترجمان، معانی گوناگونی را بر خود بار کرده که بعضاً متناسب با سیاق آیات نبوده است. در این پژوهش، با تتبع در معنای لغوی تخطف که به معنای «استلب» و «اختلس» یعنی ربودن سریع است و پس از ارائه شواهدی از منابع تاریخی و تبیین جایگاه قریش، معنایی جامعتر از «تخطف» ارائه شد و آن مفهوم ربودن به معنای عام و اعم از مال و جان بود. قریش از اینکه اعراب جان آنها را بربایند، یعنی به قتل و اسارت آنها مبادرت ورزند، یا مال آنها را بربایند، یعنی آنها را غارت کنند، بیمناک بودند و این مسئله را عامل اصلی عدم ایمان خود بیان میداشتند. این مفهوم عام در آیه و عدم اختصاص آن به ترس قریش از تهدیدهای جانی یا مالی، افزون بر اینکه با قرائن تاریخی، لغوی و درونمتنی آیات همخوانی دارد، با جایگاه خاص قریشیان در میان اعراب نیز سازگارتر است؛ همچنین، میتوان براساس این مفهوم، پیامدهای متصور قریش در تبعیت خود از پیامبر را به شکل واقعبینانهتری تصور کرد؛ حال آنکه غفلت بیشتر مفسران قرآن از سیاق درونی و برونی آیات و فرهنگ و شرایط عصر نزول، تصوری نارسا از ذهنیت ایشان به دست میدهد.
The Holy Quran
Alousi, Mahmoud Shukri. (1923). The maturity of Arabs in the knowledge of Arabs. Egypt: Muhammad al-Tayeb Library.
Alousi, Mahmoud bin Abdullah. (1415 AH). The spirit of meanings in Tafsir al-Qur'an al-Azeem. Investigated by Ali Abdulbari Atiyeh. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiya.
Ibn Athir, Ezzuddin. (1965). Al-Kamal fi al-Tarikh. Beirut: Dar Sadir, Dar Beirut.
Ibn Khaldun. (1401). History of Ibn Khaldun. Beirut: Dar al-Fikr.
Ibn Duraid, Abu Bakr Muhammad bin Al-Hassan. (1987). Jamrah Al-Lughah. Beirut: Dar al-Ilm for the millions.
Ibn Faris, Abul Hasan Ahmad. (1411). Dictionary of comparisons. Investigated by Abdulsalam Mohammad Haroun. Beirut: Dar al-Jeil.
Ibn Abi Hatam, Abdul Rahman Ibn Muhammad. (1419). Tafsir al-Qur'an al-Azeem (Ibn Abi Hatim). Investigated by Asad Mohammad Tayyeb. Riyadh: Nizar Mustafa Elbaz Library.
Ibn Abi al-Hadid. (1962). Description of Nahj al-Balagha. Investigated by Mohammad Alwalfazil Ebrahim. Cairo: Revival of Al-Kutub al-Arabiya.
Ibn Ashour, Mohammad Tahir. (1420 AH). Al-Tahrir wa Al-Tanwir. Beirut: Arab History Foundation.
Ibn Kathir, Ismail Ibn Omar. (1419). Tafsir al-Qur'an al-Azeem. Investigated by Mohammad Hossein Shamsuddin. Beirut: Dar al-Kutub Al-Ilmiya, Mohammad Ali Beyzoon's pamphlets.
Ibn Manzoor, Jamal al-Din Muhammad bin Mukrram al-Ansari. (1400). Arabic language. Beirut: Dar al-Fikr.
Ahmed bin Hanbal. (1995). Musnad Ahmad. Investigated by Shoaib al-Arnout and others. Beirut.
Azraqi, Abu al-Walid Muhammad bin Abdullah bin Ahmad. (1433). Akhbar Makkah wa ma jaa fiha min al-athar. Translated by Mahmoud Mahdavi Damghani. Tehran: Hikmat.
Boroujerdi, Mohammad Ebrahim. (1946). Quran translation. Tehran: Sadr Library.
Baghvi, Hossein bin Masoud. (1420). Tafsir al-Baghawi al-Musamma Maalam al-Tanzil. Investigated by Abdul Razzaq Mehdi. Beirut: Revival of Arab Heritage.
Al-Thalibi, Abu Mansour. (N.d). The fruits of hearts in al-Mazaf and al-Mansoob. Cairo: Dar al-Maarif.
Javad Ali. (1960). Al-Mufassal fi Tarikh al-Arab before Islam. Beirut: The Revival of Al-Turath Al-Arabi.
Johari, Ismail bin Hamad. (1956). Taj al-Lugha and Sihah al-Arabiya. Beirut: Dar al-Ilm Lilmalayin.
Khani, Hamed. (2015). History of Islamic jurisprudence. Tehran: Ney Press.
Ragheb Esfahani, Abulqasem Hossein bin Mohammad. (1412). Al-Mufradat fi Gharib al-Qur'an. Beirut: Darul Ilm.
Zubeidi, Mohammad Morteza. (1948). Taj al-Arus. Beirut: Dar Maktaba Al-Hayya.
Zamakhshari, Mahmoud bin Omar. (1407). Al-Kashaf Beirut: Dar al-Kutub al-Arabiya.
Samarkandi, Nasr bin Mohammad. (1416). Tafsir Al-Samarqandi al-Musamma Bahr al-Uloom. Beirut: Dar al-Fikr.
Suyouti, Abdurrahman bin Abi Bakr. (1404). Al-dur al-Manthur. Qom: Grand Ayatollah Marashi Najafi Library.
Suyouti, Abdurrahman bin Abi Bakr. (N.d). Mu'tarak al-Aqran fi Ijaz al-Qur'an. Beirut: Dar al-Fikr al-Arabi.
Al-Sukari, Hassan bin Hossein. (2002). Commentary on Diwan Kab bin Zuhair. Investigated by Abbas Abdul Qadir. Egypt: Dar al-Kutub and al-Qumiya documents.
Alam Shantmari, Yusuf bin Suleiman. (1422). Poems of six poets of al-Jahiliyyah. Beirut: Dar al-Kutub al-Ilmiya.
Sadegh Nobari, Abdul Majeed. (1396 AH). Quran translation. Tehran: Iqbal.
Safavi, Mohammadreza. (2009). Translation of the Qur'an based on al-Mizan. Qom: Education Publishing House.
Sanani, Abd al-Razzaq bin Humam. (1411). Tafsir al-Qur'an al-Aziz al-Musamma Tafsir Abd al-Razzaq. Beirut: Dar al-Marifa.
Zaif, Shoghi. (1427). History of Arabic literature. Qom: Zawi al-Qurba.
Tabatabayi, Mohammad Hossein. (1390 AH). Al-Mizan fi Tafsir al-Qur'an. Beirut: Al-Alami Publishing House.
Tabarsi, Fazl bin Hasan. (1993). Majma Al-Bayan fi Tafsir al-Qur'an. Tehran: Nasser Khosrow.
Tabarsi, Fazl bin Hasan (N.d). Alaam Al-vara bi-Alaam Al-Huda. Qom: Al-Aal al-Bayt Li-Ihya Al-Turath Institute.
Tabari, Mohammad bin Jurair. (1412). Jami al-Bayan fi Tafsir al-Qur'an. Beirut: Dar al-Marafa.
Turiahi, Fakhruddin. (2015). Majma al-Bahrain. Tehran: Al-Maktabah al-Mortazawiah.
Tusi, Muhammad bin Hasan. (N.d). Al-Tibyan fi Tafsir al-Qur'an. Edited by Ahmad Habib Ameli. Beirut: Dar Ihiya al-Turath al-Arabi.
Ameli, Ibrahim. (1981). Ameli interpretation. Edited by Ali Akbar Ghaffari. Tehran: Sadouq bookstore.
Udai bin Zayd. (1965). Diwan Udai bin Zayd. Baghdad: Ministry of Culture.
Ghurab, Kamaluddin. (1998). A critique on translation and interpretation of Surah Ilaf. Journal of Quranic Researches, 15 and 16, 355-346.
Fakhr Razi, Mohammad bin Omar. (1420). Al-Tafsir al-Kabir. Beirut: Dar Ihiya al-Turath al-Arabi.
Farra, Yahya bin Ziyad. (1980). The meanings of the Qur'an. Cairo: The Egyptian General Book Authority.
Farahidi, Abu Abd al-Rahman Khalil bin Ahmad. (1405). Kitab al-Ain. Qom: Dar Al-Hijra.
Fouladvand, Mohammad Mahdi. (1418). Quran translation. Tehran: Office of Islamic History and Education Studies.
Firozabadi, Mohammad bin Yaqoob. (1426). The surrounding dictionary. Beirut: Al-Risalah Foundation for Printing, Publishing and Distribution.
Qurtubi, Muhammad bin Ahmad. (1985). Al-Jame for the rules of the Qur'an. Tehran: Nasser Khosro.
Qomi, Ali bin Ibrahim. (1984). Qomi's interpretation. Qom: Dar al-Kitab.
Kavianpour, Ahmed. (1993). Quran translation. Tehran: Iqbal.
Maturidi, Mohammad bin Mohammad. (1426). The interpretations of Ahl al-Sunnah. Beirut: Dar al-Kutub Al-Ilmiya, Mohammad Ali Beyzoon's pamphlets.
Mishkini Ardabili, Ali. (2002). Quran translation. Qom: Al Hadi.
Mashkour, Mohammad Javad. (N.d). Arabic comparative dictionary with Semitic and Iranian languages. Bina.
Mustafavi, Hassan. (1989). Investigating the words of the Holy Qur'an. Tehran: Ministry of Culture and Islamic Guidance.
Muqatil ibn Suleiman. (1423). Tafsir Muqatil ibn Suleiman. Beirut: Revival of Arab Heritage.
Makarem Shirazi, Nasser. (1994). Quran translation. Qom: Office of Islamic History and Education Studies.
Mousavi Garmarodi, Ali. (2005). Quran translation. Tehran: Qadiani.
Nazimian Fard, Ali. (2009). Ilaf Quraish and its influence on economic and social life of Mecca in pre-Islamic era. Journal of the History of Islam and Iran, 2, 103-126.
Nasfi, Omar bin Muhammad. (1997). Nasfi interpretation. Edited by Azizullah Jowayni. Tehran: Soroush.
Nasiri, Mohammad and others. (2018). A historical approach to why Quraish is not Islamized: the theory of exclusivity. Journal of History of Islamic Culture and Civilization, 10, 52-37.
Wahidi, Ali bin Ahmad. (1411). The cause of revelation of the Qur'an. Beirut: Dar al-Kutub Al-Ilmiya, Mohammad Ali Beyzoon's pamphlets.
Yaqoubi, Ahmed bin Ishaq. (N.d). Yaqoubi history. Beirut: Dar Sader.