Document Type : Research Article
Author
Shahid Beheshti University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Article Title [Persian]
Author [Persian]
معانی امروزین نفاق ازجمله پنهانکاری و دورویی با بسیاری از توصیفهای منافقان در قرآن کریم ناهمخوان است؛ بهویژه آنکه نفاق در قرآن برای کنشی در حوزه عمومی به کار رفته است و محدود به حوزه دینی - اخلاقی نیست. این مطالعه درصدد است پس از ابهامزدایی از معنای قرآنی نفاق، رابطه آن را با مفاهیمی چون دورویی و پنهان کاری با تکیه بر معناشناسی تاریخی و اطلاعات اسباب النزولی مشخص کند. همچنین، به دلیل شباهت دو ریشه نفاق و انفاق، در این مقاله تلاش شده است رابطه معنایی این دو ریشه در زبان عربی بررسی شود. بررسی صورتگرفته نتایج متعددی داشت و درنهایت، به بیارتباطی معنای نفاق با دورویی و پنهانکاری و نیز انفاق رسید. نتایج بهدستآمده چنین بودند: در میان محققان اروپایی که در پی ریشهشناسی و معنیشناسی منافقان برآمدهاند، اتفاق نظری وجود ندارد؛ منافقان صدر اسلام از دیده دیگران پنهان نمانده بودند تا بتوان پنهانکاری را ویژگی بارز آنان دانست؛ واژههای عربی «نفاق» و «انفاق» به ریشه مشترکی نمیرسیدند؛ لغتشناسان عرب اتفاق نظر دارند که ریشه (نفق) به معنی از دست دادن است؛ اما تلاش آنان برای فهم معنای تاریخی منافق، به نتیجه پذیرفتنی نرسیده است. بسامد بالای کاربرد مشتقات این ریشه در زبان حبشی در معنی دونیم کردن و تکهکردن، معنادار است و با تمامی اوصاف منافقان در قرآن، همخوانی دارد. افزوده شود معادل هیپاکریسی (دورویی)، برگرفتهشده از زبان یونانی باستان، باوجود نادرستی، در ترجمههای معاصر قرآنی به زبان انگلیسی، به معادلی غالب تبدیل شده است.
Keywords [Persian]
دامنۀ کاربرد واژۀ نفاق در عصر حاضر گستردهتر شده است و به دانش یا ادبیات مشخصی محدود نمیشود. در ادبیات دینی و سیاسی امروزین جهان اسلام، خواه در سطح علما یا سیاستمداران، از واژۀ نفاق برای جریانهای دینی یا سیاسی رقیب استفاده میشود. در روابط اجتماعی و همچنین، در حوزۀ اخلاق، تعبیری از ریاکاری و ظاهرسازی است. در فضای مجازی، برخی تصویری از خود به نمایش میگذارند که واقعیت ندارد. امروزه برای تمامی کاربردهای یادشده از واژۀ نفاق استفاده میشود. کاهش دامنه معنایی واژه منافق به دورو یا پنهانکار، معنایی که امروزه از نفاق به دست میآید و معادل هیپاکریسی (Hypocrisy) است، به تأمل و بازنگری جدی نیاز دارد.
در زبان عربی، معنای اولیه ریشه (نفق) از دست دادن/رفتن بود. واژگانی چون نفقه و اِنفاق از همین ریشه گرفته شدهاند؛ گویی در هر پرداخت و هزینهکردن، دارایی فرد، کاسته و مفهوم از دست رفتن محقق میشود. تمامی کاربردهایی که فراهیدی (د. 175ﻫ) در مدخل (نفق) ارائه کرده، ناظر به همین معنا است؛ حتی گریختن یربوع به لانه بیابانیاش هم همینگونه است؛ زیرا چنین گریختنی به معنای «از دست رفتن» شکار از دست شکارچی است (خلیلبناحمد، 1409ق، ص 5/175)؛ ازاینرو، در آیات مکی قرآن، واژههای برگرفته از این ریشه، به همین معنای از دست رفتن به کار رفتهاند (ابراهیم، 31؛ نحل، 75؛ اسراء، 100؛ کهف، 43؛ فرقان، 67؛ قصص، 54؛ سجده، 16؛ سبا، 39؛ فاطر، 29؛ یس، 47؛ شوری، 38).
پس از هجرت پیامبر به مدینه، واژههای جدیدی چون منافق و نفاق، برای نخستینبار در قرآن به کار رفت و بهویژه در نیمه دوم اقامت ایشان در مدینه، چنین کاربردی رو به فزونی گذاشت. ازنظر معنایی، واژه منافق با مفاهیمی چون از دست دادن، از دست رفتن یا هزینهکردن ارتباطی نداشت و ازاینرو، شباهت دو کاربرد مُنفِق و مُنافِق، از نوع مشترک لفظی و چندمعنایی تلقی شد. در جستجوی تاریخ کاربرد واژه منافق در زبان عربی، شواهدی کافی برای کاربرد منافق در ادبیات پیشااسلامی وجود ندارد (Jeffery, 1938, 272) و قرآن کریم نخستین و اساسیترین متنی است که ریشه (نفق) در آن از معانی متفاوتی برخوردار است.
کاربردهای جدید ریشه (نفق) در قرآن، عمدتاً بهصورت اسم فاعل (منافقون، منافقین، منافقات) با بسامد 31 بار، ساخت مصدری (نفاق) با بسامد 3 بار و فعل ماضی (نافقوا) با بسامد دو بار در قرآن بود. به نظر میرسد کاربری جدید این ریشه، پس از اسلام نیز دوام چندانی نیافت و کاربردهای اندک آن در گفتمان کلامی سده نخست هجری، در موضوع تعریف ایمان و تعریف کفر در میان مناقشات کلامی خوارج، مرجئه و اهل حدیث محدود میشد؛ درنتیجه، کاربری جدید و محدود ریشه (نفق) در آیات مدنی، فاقد پیشینه و پسینه بود و دریافت معنای آن برای دیگران در سدههای بعد دشوار آمد.
در آیات مدنی قرآن، اوصاف متعددی به منافقان نسبت داده شده است که تعدادشان به بیش از بیست وصف میرسد. از میان این اوصاف، دو صفت آن یعنی ناشناختهبودنِ منافقان و یکینبودن سخن و خواستشان، با معناهایی چون تظاهر، دورویی و پنهانکاری همخوانی دارد؛ ولی صفات دیگری که در قرآن برای منافقان به کار رفته است، ارتباط واضحی با معنای تظاهر و پنهانکاری ندارند؛ بهطور مثال، اینکه آنان تنهایی خوشایندی دارند یا اینکه مانع انفاق دیگران میشوند، نهتنها ارتباطی با پنهانکاری ندارد، بهوضوح نشان میدهد منافقان افرادی شناختهشده بودند و رفتارشان در جامعه پنهان نمانده بود؛ بااینحال، آیات نفاق بهگونهای برای خوانشگران معاصر، پدیدار شدهاند که گویی معناهایی چون پنهانکاری یا دورویی مورد اتفاقاند.
برای شناخت معنای قرآنی منافق، ضروری است اوصاف منافقان در بافت تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و ترتیب تاریخی آیات فهمیده شود و آنگاه این پرسش مطرح شود که معنی منافقان در کاربردهای قرآنی با معناهای پنهانکاری، کتمان و دوروریی چه نسبتی دارد. نتایج نشان دادند میان پنهانکاری و دوریی با واژههای نفاق و منافق نسبت درخوری وجود ندارد، بنابراین کنکاش برای یافتن برابرنهادهای دیگر، که با اوصاف منافقان در قرآن، همخوانی بیشتری داشته باشد، اجتنابناپذیر است.
برای دستیابی به برابرنهادهای مناسب، مسیرهای متعددی را باید پیمود؛ نخست باید تصویر واضحی از تمامی اوصاف منافقان در قرآن به دست آورد و نسبت میان صفات بهدستآمده را با دورویی و پنهانکاری سنجید. علاوه بر این، باید مشخص شود شواهد تاریخی تا چه اندازهای، ناشناختهبودن منافقان را تأیید میکنند. همچنین، با توجه به اینکه تعیین معنای این ریشه در زبان عربی متقدم، ضروری به نظر میرسد، باید تصویر واضحی از آرای لغتشناسان عرب، بهویژه کسانی که با صدر اسلام فاصله زمانی کمتری دارند، به دست آید و میزان توافق یا اختلاف آرای آنان روشن شود. برای تکمیل این مسیر میتوان آرای لغتشناسان بعدی را نیز رهگیری کرد. همچنین، به دلیل احتمال وامواژه بودن واژه منافق، باید این ریشه را در زبانهای سامی و دیگر زبانهای افروازیاتیک دنبال کرد تا بتوان کاربردهای تاریخی و پیشاقرآنی این ریشه را نشان داد و از آنجا به معنی تاریخی نفاق در قرآن دست یافت.
نخستین کوششها برای دستیابی به مفهوم منافق در پژوهشها و ترجمههای اروپایی قرآن از اواخر سده نوزدهم آغاز شد. دربارۀ ترجمهها در ادامه سخن خواهد آمد. در میان پژوهشگران، نولدکه[1] در ویرایش نخست تاریخ قرآن به توصیف منافقان با تعبیر «بیماردلان» بسنده کرد (Nöldeke, 1860, 71). این درحالی است که در قرآن چنین صفتی به منافقان نسبت داده نشده است. در قرآن، در سه آیه منافقان و بیماردلان به یکدیگر عطف شدهاند (انفال، 49؛ احزاب، 12 و 60) که نشان میدهد آنان دو گروه مجزا و مستقل از یکدیگر بودند. شوالی[2] در بازنگری کامل کتاب نولدکه در ویراست دوم آن و بهویژه در جلد نخستش، توضیحاتی به کتاب افزود. او مُنافق را وامواژهی حبشی مِنافِق و معنای آن را «تردید»[3] یا «تزلزل و دمدمی بودن»[4] دانست. در ویراست شوالی افزوده شده است که واژه منافق باوجود ادعای منابع عربی، حبشی است و نمیتواند واژهای عربی باشد (Nöldeke, 1909, 1/88).
دو دهه و اندی بعد و در مدخل منافقانِ ویراست نخست دایرةالمعارف اسلام لایدن (1934)، فرانتس بوهل،[5] کسانی را منافق تعریف کرد که پیامبر نمیتوانست به وفاداری و پایبندی آنان تکیه کند. بوهل در ادامه، سخنان شوالی مبنی بر عربینبودن واژه منافق و حبشیبودن آن تکرار کرد؛ اما برخلاف او منافق را نه مردد و نه دمدمی و بلکه «ملحد یا مرتد»[6] معنا کرد (Buhl, 1934, al-Munafikun). ملحد یا مرتد دانستن منافق، نشان میدهد بوهل تا حد درخور توجهی از ادبیات کلامی دو سده نخست هجری بهویژه مبحث ایمان و کفر بین خوارج، مرجئه و اهل حدیث تأثیر گرفته است.
آرتور جفری چند سال بعد، که کتابش دربارۀ واژههای غیرعربی قرآن منتشر شد، سخنان بوهل را بازگو کرد و مطالبی بدان افزود. ازنظر او، در میان معناهایی که لغتشناسان عرب ارائه کرده بودند، ریشه نفق به معنای عربی «مَضَی و نَفِد»[7] است؛ اما واژه قرآنی مُنافق، از زبان حبشی[8] به زبان عربی آمده و به مفهوم «ملحد و مرتد» است. جفری بر آن است این مفهوم در ادبیات قرآنی معادل واژه لاتینی آیرِتیکوس[9] است که در متون مسیحی سده سوم میلادی به فراوانی به کار رفته و از آن مسیر به ادبیات قرآنی منتقل شده است؛ دیدگاهی که دیگر پژوهشگران آن را طرح نکردهاند (Jeffery, 1938, 272).
بر خلاف نظر بوهل و جفری، برداشت ایزوتسو از نفاق در کتاب مفاهیم اخلاقی - دینی در قرآن (1966) آن بود که این واژه دارای معنایی اخلاقی - دینی» است و براساس چنین برداشتی، نفاق را موقعیتی میان ایمان و کفر در نظر گرفت. این نگرش نیز نشاندهندۀ تکیۀ ایزوتسو به ادبیات کلامی سدههای نخست هجری و کمتوجهی او به متن قرآن است. فریدون بدرهای در یادداشت مترجم کتاب (1360ش) نقدی مبسوط نوشت و بسیاری از مفاهیم مطرحشده در کتاب و ازجمله مفهوم نفاق را فراتر از امر اخلاقی - دینی دانست.
آخرین اثر درخور طرح در این حوزه، مدخل نفاق در دایرةالمعارف قرآن لایدن (2002) از کامیلا ادنگ[10] است. ادنگ پنهانشدن یربوع در لانه بیابانی و زیرزمینی و از زیر نقب زدن (حفر نفق) را معنای مناسب برای منافقان دانست. ازنظر او، منافقان، مؤمنان نیمدلی هستند که در ظاهر اسلام را میپذیرند؛ در حالی که در دل تردید دارند یا بدان کافرند و ازاینرو، نسبت به پیامبر و مسلمانان تعهدی ندارند و چهبسا عامدانه باعث آسیب مسلمانان شوند (Adang, 2002, Hypocrites and Hypocrisy). بخش پایانی تعریف او یادآور نظر بوهل است که از تعهد نسبت به پیامبر سخن گفته بود. همچنین، به نظر میرسد ادنگ از مباحث معنیشناختی مطرحشده در سده بیستم، فاصله گرفته و برخلاف دیگران عربیبودن واژه منافق را پذیرفته است. بر این اساس، مطالعات ریشهشناختی در میان محققان به نتیجهای مشخص و متفقعلیه نائل نشدند.
مطالعات بیشمار صورتگرفته در جهان اسلام، فاقد رویکرد ریشهشناسانه هستند. پژوهشگران عرب نتوانستهاند معنای مناسبی برای کاربرد قرآنی منافق ارائه کنند که با تمامی کاربردهای قرآنی همخوانی، سازگاری و ارتباطی معنادار داشته باشد. در تمامی مطالعات صورتگرفته که بررسی آن مقالهای مستقل میطلبد، نویسندگان برای یافتن معنای نفاق، بررسیهای لغوی، حدیثی و قرآنی را پیگرفته و بر روش تفسیر موضوعی در قرآن تکیه کردهاند و نتیجۀ مشخصی جز ارائه آرای لغتشناسان و فهرست اوصاف قرآنی منافقان، به دست نیاورده و نتوانستهاند بهصورت واضح و مشخص نشان دهند نفاق بیانکنندۀ کدام مفهوم دینی، اخلاقی، اعتقادی، مدیریتی یا سیاسی است؛ بنابراین، فراوانی مطالعات نفاق در جهان اسلام، کمکی به روشنشدن مفهوم تاریخی و قرآنی نفاق نکرده است (بهعنوان نمونه بنگرید: الشبلی، 2009؛ الدوسری، 1980).
گفته شد ادنگ در آخرین مطالعات نفاق (2002)، به معنای پنهانکردن/شدن زیرزمین و از زیر نقب زدن نزدیک شد و آن را برای نفاق مناسبتر دانست. در ادبیات اسلامی سدههای میانی و متأخر نیز پنهانکاری از معانی نفاق بهشمار میآید. حال پرسش این است که منافقان دوره پیامبر تا چه اندازه ناشناخته بودند و ناشناخته ماندند. شواهد فراوان تاریخی ناشناختهبودن منافقان را تأیید نمیکنند. منافقان عصر پیامبر، جز در مواردی، ناشناخته نبودند. منافقان سوره انفال معدودی از مؤمنان بودند که نتوانستند به مدینه مهاجرت کنند و برخلاف میلشان در نبرد بدر حاضر شدند و با مؤمنان جنگیدند. نام افراد آنان در منابع تاریخی آمده است. منافقانی چون عبدالله بن اُبَی خزرجی و هوادارانش کاملاً شناختهشده بودند؛ زیرا در حضور شاهدان عیان، در نبرد احد در سال سوم هجری از سپاه پیامبر جدا شدند و صحنه نبرد را ترک کردند (طبری، 1412ق، ص 4/111). منافقان سوره احزاب نیز معرفی شدهاند. معتب بن قشیر اوسی و دیگر همراهانش در اوضاع وخیم نبرد احزاب، خود را فریبخوردۀ وعدههای پیامبر دانستند (طبری، 1412ق، ص 21/85). عدهای دیگر از اوسیان طایفه بنیحارثه، به رهبری اوسبنقیظی، به بهانه حمایت از خانههای خود، در پی کنارهگیری از نبرد احزاب و حمایتنکردن از مسلمانان برآمدند (همان، ص 21/86). منافقان سوره حشر نیز شناختهشده هستند. آنان در سال چهارم هجری و هنگامی که پیامبر به تبعید بنینضیر حکم داد، مجدانه تلاش میکردند تا مانع رحیل آنان از مدینه شوند. این سیاست را عبداللهبنابی و رفاعةبنتابوت دنبال میکردند (طبری، 1412ق، ص 28/31). رویدادهای نبرد مریسیع که به دودستگی میان مهاجران و انصار منجر شد، با تهدیدهای عبداللهبنابی نسبت به مهاجران به پایان رسید. نزول سوره منافقان در این برهه ناظر به این رویداد بود (طبری، 1412ق، ص 28/72). منافقان سوره توبه هم شناختهشده هستند. مخالفت عبداللهبنابی و جَدّبنقَیس هر دو از خزرج، با شرکت در نبرد تبوک به درج نامشان در فهرست منافقان منجر شد. منافقان در این اعزام همواره نگران بودند مبادا سخنانی را که علیه پیامبر و برنامههای او میزنند، افشا شود. ودیعةبنثابت اوسی را بهعنوان منافقان این آیه نام بردهاند (طبری، 1412ق، ص 10/118). همچنین، نام بانیان مسجد ضرار، امام جماعت و اعضای حاضر در مسجد ضرار، در گزارشهای سیره و روایات شأننزولی ثبت شده است (ابنهشام، بیتا، صص 1/519-529؛ طبری، 1412ق، ص 11/18). شواهد مذکور نشان میدهند منافقان و نیز افرادی که در دورههای مختلف به جرگه منافقان میپیوستند، در آن جامعۀ بسته و کوچک، بهسرعت شناسایی میشدند؛ درنتیجه، نمیتوان معنای مرکزی نفاق را پنهانکاری یا ناشناختهبودن در نظر گرفت.
واژه منافق، در مقطع کوتاهی از سده اول و بهویژه تحت تأثیر ادبیات قرآنی و سپس در برهههایی از سده دوم تحت تأثیر مباحث کلامی مرتبط با مفهوم ایمان و کفر، کاربرد یافت. با توجه به تغییرات مداوم زبان در بستر زمان، بهتر است برای شناخت مفهوم نفاق و بررسی معادلهای ارائهشده برای این مفهوم به منابعی مراجعه شود که فاصله زمانی کمتری با ادبیات قرآنی داشته باشند؛ هرچند برابرنهادهای منابع لغت در سدههای سوم، چهارم و پنجم هجری نیز از زوایای دیگری درخور توجهاند.
کاربردهای واژگان برگرفتهشده از ریشۀ (نفق) در آیات مکی قرآن و فرهنگهای لغت عربی نشان میدهد در عربی پیشااسلامی، این ریشه به معنای هزینهکردن، تمامشدن و از دست رفتن بوده است. خلیلبناحمد (د. 170ﻫ) بهعنوان نخستین لغتشناس و لغتنامهنویس عرب که کمترین فاصله زمانی را با آغاز دورۀ اسلامی داشت، در مدخل نفق به «نَفَقَت الدابَّة» به معنای مرگ چهارپا و «نَفَقَ السِّعر» به معنای رو به اتمام گذاشتن کالای پرفروش و همچنین «نَفَقَة» به معنای مخارج فرد و خانوادهاش اشاره کرده است. معناهایی چون از دست دادن، تمامشدن و هزینهکردن معانی هستند که در این کاربردها در نظر گرفته شدهاند (خلیلبناحمد، 1409ق، ص 5/11)؛ گویا عرب در آن دوره هرگونه هزینهکردن را از دست دادن دارایی تلقی میکرده است.
در تأیید سخنان خلیلبناحمد، به کاربردهای قرآنی استناد میشود. در قرآن کریم و بهویژه در آیات مکی که هنوز از منافق و نفاق، سخنی در میان نیست، بارها «انفاق» در معنای از دست دادن یا هزینهکردن به کار رفته است و همین کاربردها گویای آن است که معنای این ریشه در آیات مکی عمدتاً هزینهکردن و پرداخت مالی است. بسامد کاربردهای قرآنی مدنظر با ترکیبهایی چون انفاق از رزق (بهطور مثال، یُنفِقوا مما رزقناهم) بسیار بیشتر از انفاق از کسب، انفاق شیء و انفاق طلا و نقره است.
کندن سوراخ و راهروهای زیرزمینی (نَفَق) از سوی جانوران بیابانی کاربرد دیگری است که خلیلبناحمد به آن اشاره کرده است (همان). در این کاربرد، نفق به معنای مسیری زیرزمینی است که برای نجات به جایی کمخطر میرسد. ازقضا (نفق) به معنای مسیرهای زیرزمینی، یکبار در قرآن هم به کار رفته است. در سورۀ مکی انعام، به پیامبر گفته شده که چنانچه رویگردانی مردم بر او دشوار است، میتواند نفقی در زمین حفر کند یا نردبانی بر آسمان بگذارد تا بتواند معجزهای برایشان بیاورد (انعام، 35)؛ بنابراین، در آغاز دورۀ اسلامی، نفق به معنای از دست دادن و نفق به معنای کانالهای زیرزمینی کاربرد داشته است؛ اما گویا ازنظر خلیلبناحمد، این کاربرد با یکدیگر ارتباط معنایی دارند. بنابر نظر او، «نافقاء» در ساخت اسمی خود، مسیری مخفی است که برای گریز در مواقع خطر حفاری شده است، ولی انتهای آن همچنان بسته است و هنگامی که جانور صحرایی از آن مسیر عبور میکند، با ضربهای که به انتهای کانال میزند، آن را به سطح زمین باز میکند و میگریزد؛ اما در صورتی که چنین کاربردی در ساخت فعلی به کار رود (انفَقَنا الیربوع)، به معنی گریختن جانور صحرایی است. به عبارت دیگر، شکاری که در دسترس شکارچی بود، از چنگ او رفته است (انْتَفَقَ و ذَهَب)؛ بنابراین، معنای فعلی در کاربرد دوم، مشابه با معنای فعلی یا اسمی در کاربرد اول است. در ساختیافتن مشتقات دیگر، عرب پس از آشنایی و استفاده از شلوار، از معادلی چون نَیفَق استفاده کرده است (همان). واضح است او در این نامگذاری، پاچههای شلوار به راهروهای لانه جانور بیابانی تشبیه شده است.
خلیلبناحمد پس از کاربردهای فوق، به واژه منافق پرداخته است. او در توضیحی بسیار کوتاه دو معادل برای نفاق ارائه کرد: «خلاف» و «کفر» (خلیل، 1409ق، ص 5/11)؛ بنابراین، چنانچه از معانی ارائهشده، در ساخت اسم فاعل استفاده شود، منافق با ساختهایی چون مخالف، مختلف، متخلف و ... برابر خواهد بود. در ادامه خواهد آمد که تعریف خلیلبناحمد از اصطلاح قرآنی نفاق، تعبیر دقیقی است؛ هرچند لغتشناسان پسینی توجهی به آن نکردند. همچنین، معادل «کفر» در آرای خلیلبناحمد گویای تأثر او از مفهوم این واژه در گفتمان کلامی سده نخست هجری است و با مفهوم قرآنی نفاق ارتباطی ندارد.
برخلاف خلیلبناحمد، ابوعبید قاسم بنسلّام هروی (د. 224ﻫ) کافر را تنها معادل مناسب برای منافق معرفی کرد و سپس به استعاره لانه یربوع (پامسواکی) پرداخت. پس از او نیز بسیاری از لغتشناسان عرب نیز همین مسیر را رفتند؛ ازاینرو، بهتر است اندکی به این استعاره پرداخته شود. یربوع یا جربوع[11] گونهای از جوندگان کوچک صحرایی است که زیستگاهش، جنوب غربی ایران، شبهجزیره عربستان و شمال آفریقاست. این جانور دستانی کوتاه و پاهایی بلند برای جهیدن دارد. یربوع از بذر و ریشه گیاهان تغذیه میکند و بیشباهت به خرگوش نیست. جثۀ کوچک این حیوان موجب شده است برخی به خطا یربوع را موش صحرایی بشمارند (راغب اصفهانی، 1412ق، ص 340؛ سمین، 1414ق، ص 2/72؛ ابیاری، 1405ق، ص 8/208؛ قرشی بنایی، 1371ش، ص 7/98). در هرصورت، یربوع مصرفی غذایی داشت و شکار میشد؛ ازاینرو، فقهای اهل سنت دربارۀ جواز شکار و خوردن آن نظر دادهاند (الموسوعة الفقهیة، 1982، ص 5/144). لانۀ یربوع در عمق یک یا دو متری سطح زمین است و راهرویی اصلی و چند راهرو فرعی برای فرار دارد که به تونل اصلی راه دارند. در زبان عربی برای نامگذاری راهروهای لانۀ یربوع از نامهایی چون قاصعاء، راهطاء و نافقاء و همچنین، دامّاء/دائماء، استفاده کردهاند (خلیل بناحمد، 1409ق، صص 4/20 و 8/15).
ابوعبید در ادامۀ توضیحات خود دربارۀ معنای منافق میگوید منافق را از آن رو منافق نامیدهاند که همچون یربوع نفاق، میورزد؛ یعنی «وارد» کانال نافقاء میشود و تعابیری چون نَفَق فیه و نافَق به معنی آن است که یربوع وارد سوراخ خود شد. ابوعبید ادامه میدهد: «لانه یربوع سوراخ دیگری هم دارد که بدان قاصعاء گویند. گاهی یربوع از نافقاء وارد میشود و از قاصعاء میگریزد و گاهی از قاصعاء وارد و از نافقاء خارج میشود. منافق هم همین کار را میکند؛ از مسیری وارد میشود و از مسیری دیگر بیرون میرود». ابوعبید در آغاز سخنش، ورود به کانال نافقاء را نفاق دانسته بود؛ ولی در پایان، نفاق را ورود و خروج از دو مسیر متفاوت برشمرد (ابوعُبَید، 1964، ص 3/13).
آرای ابوعبید با خلیلبناحمد مطابقت ندارد. خلیل نفاق را مخالفت معنی میکرد؛ ولی واژگانی چون نفق و انتفق را معادل از دست رفتن و گریختن شکار میدانست؛ در حالی که ابوعبید، یکساننبودن مسیر ورود و خروج یربوع به لانهاش را نفاق دانست و منافق را از این نظر که از مسیری وارد دین میشود و از مسیری دیگر خارج میشود و به کفر میرسد، منافق شمرد. علاوه بر این، خلیل نافقاء را سوراخ فراری دانست که انتهای آن بسته است و با ضربه یربوع در حین گریز، باز میشود؛ درنتیجه، نافقاء مسیری است که گریختن و از دست شکارچی درآمدن از آنجا محقق میشود؛ اما ازنظر ابوعبید، لانه یربوع سوراخهای متعددی دارد که نام یکی از آنها نافقاء است. با توجه به اینکه خلیلبناحمد از قبیله ازد و تبارش از یمن بود، باید با زیست این جانور آشنایی بیشتری داشته باشد.
لغتشناسان، احتمالاً از همان دوره، به توضیح ابوعبید دربارۀ وجهتسمیۀ منافق، توجه داشتهاند و تا عصر زَبیدی (د. 1205ﻫ) همچنان بازگو میکردند؛ زیرا نوعی پنهانکاری را نشان میداد؛ اما پرسشی مطرح نشد که از میان تمام راهروهای لانۀ یربوع که هر یک نامی مستقل و کارکردی مشابه داشتند، چرا لغتشناسان عرب راهرو نافقاء را برای بیان مفهوم نفاق انتخاب کرده و از واژههای دیگری چون قاصعاء، راهطاء و همچنین دامّاء/دائماء استفاده نکردهاند؛ در حالی که آنان نیز همانند واژه نافقاء باید مفهوم ورود و خروج را برسانند. این ابهام بهعلاوه کاربردهای اندک واژۀ نفاق در زبان عربی در دورههای پیشااسلامی و پسااسلامی، چنین حدسی را تقویت میکند که آنچه در این باب گفته شده، تلاشهای لغتشناسان و ادیبان قرون سوم و چهارم هجری برای عربیشمردن واژۀ منافق بوده است و ازاینرو، بررسی آرای لغتشناسان، نتیجهای در بر نخواهد داشت (ابندرید، 1967، ص 2/967؛ ازهری، 1421ق، ص 9/156؛ جوهری، 1376ق، ص 4/1560؛ ابنفارس، 1404ق، ص 5/455).
معنای واژۀ نفاق یا دیگر مشتقات آن در میان لغتشناسان عرب مسیری متفاوت را طی کرده و دگرگونیهایی را به خود دیده است. همانگونه که گفته شد که خلیلبناحمد افعالی چون نَفَقَ نُفوقا، ینفُق نَفاقا، اَنفَقَ و اِنتَفَقَ و نیز نامهایی چون نفقة، نافقاء و نَیفَق را از ریشه نفق به معنی از دست دادن یا از دست رفتن دانست؛ اما منافق و نِفاق را به معنی مخالف و مخالفت در نظر گرفت؛ در حالی که ابوعبید منافق را به یربوع تشبیه کرد که لانهاش سوراخهای متعددی دارد و از یک سوراخ وارد میشود و از سوراخ دیگری بیرون میرود. حال باید بررسی کرد تا مشخص شود آرای لغتشناسان به کدام یک از دو رأی خلیل و ابوعبید نزدیک است. ابندُرَید (د. 321ﻫ) سوراخها و کانالهای زیرزمینی را اولین معنای ریشۀ (نفق) مطرح کرد و بر آن بود که منافقان به دلیل گریز منافقان از دین، چنین نام گرفتند. او سپس از بین رفتن چهارپا، تمامشدن غذا و تلفکردن دارایی را به معنای دوم این ریشه، یعنی از دست دادن بیان کرده است (ابندرید، 1967، ص 2/967).
ازهری (د. 370ﻫ) برخلاف ابندرید، با توجه به کاربرد این ریشه در نمونههایی چون مرگ چهارپایان، از دست دادن دِرهَم، کالای رایجی که مشتریان بهزودی آن را تمام میکنند، معنای اساسی این ریشه را از دست رفتن دانسته و همچون خلیل بر آن است که «اَنفَقَت الیربوع» زمانی به کار میرود که یربوع از دست (شکارچی) رفته باشد. ازهری معنای منافق را به پایان این مدخل منتقل کرده است که نشان میدهد ازنظر او، مفهوم منافق مفهومی ثانویه است. او دربارۀ معنای منافق به سخنان ابوعبید استناد کرده است (ازهری، 1421ق، صص 9/156-157).
صاحببنعباد (د. 385ﻫ) نیز مسیر ازهری را پی گرفت و با معانی نزدیک به از دست رفتن، مدخل خود را آغاز کرد. او برای معانی این ریشه، نمونههایی را چون مردن چهارپا، از بین رفتن غذا، اسبی که مسیر طولانی را نمیتواند بپیماید، کاهش دارایی، رنگپریدگی (خون به رخساره نداشتن) به استشهاد گرفت؛ اما در توضیح منعای منافق، به آرای خلیل استناد کرد (صاحببنعباد، 1414ق، ص 5/445).
جوهری (د. 393ﻫ) نیز ذیل این مدخل به مرگ چهارپا، رونق خریدوفروش (تمامشدن کالای فروشی)، بازار پررونق، تمامشدن خوراک روزانه، اسبی که با سرعت خود مسیر را کوتاه میکند (کوتاه شدن مسیر)، فقیرشدن و از دست دادن ثروت، درهمی که نمیماند، مردی که درهمی برای ذخیره ندارد، استناد میکند تا معنای این ریشه را از دست رفتن بشمارد. جوهری دربارۀ معنی منافق، تنها به این اشاره کرده که منافق از گریز یربوع به سوراخ نافقاء گرفته شده است (جوهری، 1376ق، ص 4/1560).
ابنفارس (د. 395ﻫ) نخستین لغتشناسی است که باور دارد معانی نفق را باید ذیل دو ریشه بررسی کرد: یکی به معنای تمامییافتن است و دیگری به معنای پنهانشدن. بر این اساس و طبق ریشۀ اول، نفقه به معنای از دست دادن و جداشدن دارایی و انفاق به معنای از دست دادن دارایی است و بنا بر ریشۀ دوم، نفق مسیری زیرزمینی و مخفی است که حیوان را از شکارشدن نجات میدهد. ازنظر ابنفارس، با این توضیح که منافق به گونهای رفتار میکند که در نهان آنگونه نیست و اینگونه ایمان از او بیرون میرود یا آنکه او از ایمان بیرون میرود، منافق از ریشه دوم گرفته شده است(ابنفارس، 1404ق، ص 5/454).
راغب اصفهانی (د. 502ﻫ) هم استنادات لغتشناسان را تکرار کرده و برای تأکید بر معنای از دست دادن دارایی، به نمونههایی از قرآن اشاره کرده است. او منافق را برگرفته از نفق به معنی مسیر زیرزمینی دانسته و در تعریفی بیسابقه، نفاق را گریز از شریعت تعریف کرده است (راغب اصفهانی، 1412ق، صص 819-820). ابنسِیدَه (د. 458ﻫ) و زمخشری (د. 538ﻫ) همچنان مسیر لغتشناسان پیش از ابنفارس (نفاق به معنای از دست دادن) را ادامه داده و همان مفاهیم و نمونهها را تکرار کردهاند (ابنسیده، 1421ق، صص 6/447-448؛ زمخشری، 1979، ص 648). ابنمنظور (د. 711ﻫ) برای نخستینبار منافق را ریاکار تعریف کرد و در بخشهای دیگر مدخل خود، تحلیل مشخصی نداشت (ابنمنظور، 1408ق، ص 10/350).
درنتیجه، اینگونه آرای لغتشناسان جمعبندی میشود که در آغاز، ابوعبید در اوایل سدۀ سوم هجری، واژه منافق را برگرفته از تمثیل به لانۀ یربوع دانست تا گریز و پنهانکاریهای منافقان را به این حیوان تشبیه کند. نقطۀ اتکای ابوعبید در این تشبیه، ورود یربوع از سوراخی و گریزش از سوراخی دیگر بود. این تلقی، مفهوم نفاق را به دوچهره بودن و ریاکاری نزدیک میکرد؛ در حالی که همان ورود یربوع به لانهاش کافی بود تا کلمۀ نفق را برایش به کار برند؛ زیرا با گریختن یربوع به درون لانه، او از دسترس شکارچیان، خارج شد؛ ازاینرو، کاربرد نفق برای لانه یربوع کاربردی دیگر از مفهوم از دست دادن است؛ بااینحال، تلقی ابوعبید از نفاق در دورههای بعد و در میان آرای لغتشناسان بهعنوان یکی از معانی ریشه (نفق)، بارها بازگو شد.
لغتشناسان سدههای نخست هجری، ذیل مدخل (نفق) نمونههای متعددی از کاربردهای این ریشه در زبان عربی ارائه کردند تا نشان دهند معنای از دست رفتن و تمامشدن معنای اساسی این ریشه است. واژههایی چون نفقه یا انفاق از همین ریشه در نظر گرفته شدند؛ با این حال، به نظر میرسد ازنظر لغتشناسان، مفهوم قرآنی نفاق، به مسیرهای زیرزمینی قرابت بیشتری دارد؛ زیرا بدین روش حیوانی چون یربوع استتار میکند و جان به در میبرد و منافقان نیز (دستکم در آغاز عملکردشان)، برای مؤمنان ناشناختهاند.
گروهی از لغتشناسان درصدد برآمدند میان هر دو معنای یادشده ارتباط برقرار کنند و هر دو را به یک ریشه نسبت دهند که در ادامه به آنان خواهیم پرداخت. درعینحال، برخی از علمای مسلمان چون ابناثیر (د. 606ﻫ) و صالحی شامی (د. 942ﻫ) گوشزد کرده بودند که عربهای صدر اسلام مفهوم قرآنی نفاق را نمیشناختند (ابناثیر، 1367ش، ص 5/98؛ صالحی شامی، 1993، ص 3/416)؛ همانگونه که پژوهشگرانی چون تئودور نولدکه (د. 1930) و آرتور جِفری (د. 1959) بر این باور بودند که نفاق فاقد ریشهای عربی است (Noldeke, 1910, 46-49; Jeffery, 1938, 272 )؛ بنابراین، نتیجۀ چنین آرایی نامرتبطبودن ریشه نفاق با ریشۀ انفاق و نادرستی مسیر ابوعبید (تمثیل نفاق به لانۀ یربوع) است؛ زیرا چنانچه واژه منافق ریشهای عربی نداشته باشد، معنای آن را باید در ریشه غیرعربی آن جویا شد و تمثیل نفاق به لانه یربوع از طرف ابوعبید توجیهناپذیر خواهد بود. برای یافتن معنای نفاق باید به در پی شواهدی در زبانهای دیگر بود. این بررسی با برابرنهادههایی که محققان، مترجمان و متخصصان معاصر پیشنهاد کردهاند، تکمیل خواهد شد تا مشخص شود مطالعات معاصر به چه میزانی برای رفع ابهام مفهوم قرآنی نفاق کمک کردهاند.
در میان خانواده زبانهای افروازیاتیک،[12] تنها زبان حبشی است که از ریشه (نفق) مشتقات متعددی ساخته شده است. محققان از یک سده پیش، به حبشیبودن ریشۀ واژۀ منافق اشاره کرده بودند (Noldeke, 1910, 48-49; Jeffery, 1938, 272)؛ اما نهتنها اتفاقنظری دربارۀ مفهوم قرآنی نفاق نداشتند، از معنای حبشی آن نیز سخنی نگفتند. ریشۀ (نفق)[13] در زبان حبشی، بهصورت فعل «نَفَقَ» به معنای پارهکردن، تکهکردن، دونیم کردن، جداکردن به کار رفته است. از همین ریشه، اسم مفعول «نِفوق» به معنای دونیمشده، تقسیم و جداشده و اسم «مَنفَق» به معنای تکه، نیمه و بخش، به کار رفته است. ساخت اسامی و افعال متعدد حبشی از این ریشه بیانکنندۀ رواج گستردۀ این ریشه در زبان حبشی است. با توجه به اینکه بدعتهای دینی نیز به انشعاب و تجزیۀ فرقهها و ادیان منجر میشد، در زبان حبشی «بدکیشی» نیز به معانی این ریشه اضافه شده است؛ امری که حکایت از «اختلاف» و «دودستگی» در حوزۀ باورها دارد (Leslau, 1991, 388-389).
ریشه (نفق) در زبان سریانی، معانی متعددی دارد؛ ازجمله طلوع خورشید، ظهور، تحول و گذر زمان (Costaz, 2002, 208). در زبانهای سریانی برای بیان آغاز روز و تحول شب به روز از ریشۀ (نفق)[14] استفاده کردهاند. این معنا که به نظر متأخر از معنای حبشی آن است، با معانی حبشی (تقسیم، جدایی و دونیم شدن) بیارتباط نیست و حاکی از دوتکه شدن، دوبخش شدن یا دونیم شدنِ شبانهروز دارد. معنای سریانی نفاق (آغاز روز، تحول شب به روز یا روز به شب) در زبان عربی کاربرد نیافته است؛ اما معنای ارائهشده از سوی خلیلبناحمد، با معنای حبشی این ریشه مطابقت دارد. خلیلبناحمد یکی از معانی نفاق را «خلاف» دانسته بود و درنتیجه، معادل ارائهشدۀ خلیلبناحمد (خلاف و مخالف)، با تضاد مشاهدهشده در مفهوم «دودستگی» و «جداسازی»، قرابت بسیار دارد.
دربارۀ رابطۀ معنایی نفاق و انفاق که ریشههای مشابهی دارند، باید گفت در زبان حبشی، برخلاف زبان عربی، نفاق و انفاق ریشه واحدی دارند. ریشۀ عربیِ نفق به معنای هزینهکردن و از دست دادن، از همین ریشۀ حبشی گرفته شده است؛ زیرا انفاق نوعی جداکردن، دوتکه کردن و بخشکردن دارایی است؛ بنابراین، نفاق و انفاق در زبان حبشی یک ریشه دارند؛ اما در زبان عربی صدر اسلام، ریشۀ نفق صرفاً در معنای از دست دادن/رفتن به کار میرفت و کاربرد نفاق به معنای مخالفت، دودستگی و تعارضِ، با آیات مدنی قرآنی آغاز شد.
نکته درخور توجه آن است که در زبان عربی، ریشه دیگری برای بیان معنای حبشی نفاق (تقسیم، جدایی، دونیم شدن) ثبت شده که در قرآن کاربردی نیافته است. نمونههایی که فراهیدی در ریشه (نقف) بیان کرده نشان میدهد این ریشه در عربی سده دوم هجری، همان معنای ریشه حبشی (نفق) را میرسانده است؛ برای نمونه، «نقف الحنظل» به معنای دونیم کردن هندوانه و «المناقفة» به معنای خوردن شمشیر بر فرق سر است. همچنین، به گوشماهی که صدفی از زیر و صدفی از رو از آن محافظت میکند، «مِنقاف» گفته میشد. همچنین، در برخی کاربردها، عرب بهجای واژه منقار، از واژه منقاف استفاده کرده است. در تمامی کاربردهای بیانشده، ریشه نقف به معنای شکاف و دونیم بودن یا دونیم کردن به کار رفته است (خلیل، 1409ق، ص 5/177؛ ابندرید، 1988، ص 967).
برگزیدن معادلی مناسب برای واژه قرآنی نفاق، امری دشوار است. معادلهای متعددی برای بیان معنای نفاق ارائه شده بود که در این مقاله به نادرستی برخی از آنان اشاره شد؛ اما در میان معادلهای باقیمانده، به انتخابی مناسب نیاز است؛ ازاینرو، به جای تتبع کاربرد گویشگران بهتر است از زاویه دانش، به موضوع انتخاب معادل مناسب نزدیک شد. در جوامع بشری همواره میتوان مشاهده کرد گروهی ناراضی بهعمد میکوشد تا بهگونهای بازدارنده، سبب ناکامی گروهی دیگر در رسیدن به علایق، برنامهها و اهدافشان شود (دیوید، 1376ش، ص 439؛ رابنیز، 1376ش، ص 412). عوامل این امر، اختلاف در اهداف، دیدگاهها و احساسات و همچنین، نگرانی از تغییرات آتی است؛ زیرا پیامدهای تغییر ازجمله ناشناختهبودن آینده، بیاطمینانی به بهبود شرایط، بیکفایتی رهبران جدید، تردید، احتمال سوءاستفاده گروهها، چگونگی رخداد تغییر و ترس از ضرر و زیان ناشی از تغییر، موجب مقاومت گروهی در برابر تغییر میشود که بدان تعارض میگویند[15] (سیلز، 1375ش، ص 275؛ لوسیر، 1382ش، ص 464). تعارض مراحلی دارد؛ ابتدا زمینههای تعارض وجود دارند (تعارض پنهان)؛ اما تعارض آشکار نیست. سپس گروهی احساس میکند فعالیتهای گروه دیگر، مانع دستیابی آنها به اهدافشان میشود. در این مرحله، گروهها متوجه تعارض میشوند و هر یک از آنها عوامل پیدایش تعارض را بررسی میکنند و اینگونه تنش میان گروهها بر سر علل پدیدآمدن تعارض افزایش مییابد (تعارض ادراکشده). در مرحله بعد گروهها نسبت به یکدیگر واکنش احساسی نشان میدهند؛ در مقابل یکدیگر صفبندی و ذهنیتی دوقطبی میان خود و دیگران ایجاد میکنند و تقصیر تعارض را به گردن دیگری میاندازند (تعارض احساسشده). آنگاه گروهی مانع رسیدن گروه دیگر به اهدافش میشود (تعارض آشکار). درنهایت، تعارض از طریقی حل میشود (پیامد تعارض)؛ اما در صورتی که عوامل تعارض حلنشده بمانند، اختلافات و مشکلاتی که موجب تعارض شده بودند، در شرایط دیگری دوباره بروز خواهند کرد (رابینز، 1390ش، ص 437. برای مطالعه بیشتر مفهوم تعارض در رویکرد اسلامی نگ: آقاپیروز، 1384ش؛ قانع، 1385ش).
تعارض مناسبترین مفهومی است که نفاق در دوره پیامبر را بهخوبی توضیح میدهد و با همه آیات نفاق همخوانی دارد؛ برخلاف مفاهیم و معادلهای جایگزین ازجمله پنهانکاری و دورویی که بیانکنندۀ نگرش تقلیلگرایانۀ پژوهشگران به موضوع است؛ درنتیجه، نفاق در دوره پیامبر عبارت است از نگرانی گروهی از جامعه یثرب و دیگران که با حضور پیامبر در یثرب، نسبت به تغییرات در سطح جامعه و بهویژه رهبری آن احساس شد. درواقع کسانی که در قرآن منافق نامیده شدند، همان افرادی بودند که مانع رسیدن پیامبر و هوادارانش (مؤمنان) به اهدافشان میشدند و در اثر آن، ذهنیت دوقطبی مؤمن -منافق پدید آمد. آنان همان افرادی بودند که نسبت به رهبری پیامبر اطمینان نداشتند و نمیدانستند با تغییرات پیشآمده چه وضعیتی در انتظار رهبران طوایف و موقعیت هر طایفه نسبت به دیگر طوایف است و محافظهکارانه میکوشیدند موقعیت سابق را حفظ کنند و شرایط را به حالت قبل بازگردانند. بدین صورت تعارض از مرحلۀ پنهان به مرحلۀ آشکار رسید و دوقطبی مؤمن - منافق شکل گرفت. با این توضیحات، هسته مرکزی نفاق تقابل، تعارض و تضادی است که میان گروههای جامعه روی داد و برخی در پی تغییرات و برخی درصدد حفظ وضع موجودند. به آن سبب که پیامبر نمیتواند در هر دو گروه قرار بگیرد، گروهی که در برابر افزایش قدرتگرفتن پیامبر (کاهش نفوذ رهبران پیشین) مقاومت میکند، سعی دارد مانع رسیدن پیامبر و گروه تابع او به اهدافشان شود و ازاینرو، در ادبیات قرآنی، منافق خوانده میشود؛ یعنی کسی که با مخالفت خود با پیامبر، دودستگی میآفریند؛ درنتیجه، با توجه به اینکه پیامبر نماینده و مأمور الهی است، مقاومت منافقان در برابر او با نکوهش در قرآن یا تهدید به عذاب اخروی، همراه میشود؛ ازاینرو، اوصاف قرآنی نفاق ازجمله پنهانکاری، دورویی، تمسخر مؤمنان، کسالت در نماز، جذاببودن منافقان و اوصاف دیگر، مفاهیم حاشیهای نفاق بهشمار میآیند. به عبارت دیگر، هر کسالتی در نماز، هر جذاببودن تن، هر تمسخر مؤمنان و ... بهتنهایی به معنای نفاق نیست.
حال و پس از روشنشدن معنای ریشه حبشی واژه منافق در قرآن، دربارۀ برابرنهادههای مترجمان و خاورشناسان داوری میشود. در ترجمههای انگلیسی قرآن معمولاً، نفاق به هیپاکریسی[16] برگردانده میشود که معادل ریا، تظاهر و دورویی است. هیپاکریسی از ریشهای یونانی گرفته شده و ازطریق زبان لاتینی به دیگر زبانهای اروپایی منتقل شده است. هیپاکریسی در زبان یونانی با دو واژه ارتباط دارد: ایپوکریسیس[17] به معنای بازیگری و نمایش در تئاترهای باستانی و همچنین، ایپوکریتیک[18] به معنای تظاهر (Liddell & Scott, 1996, 1886)؛ بنابراین، نقش بازی کردن، چند چهره بودن و نقابداشتن از معانی هیپاکریسی در زبان یونانی است. مترجمان انگلیسی قرآن، از گذشته تا به حال نفاق را به همین معادل برگرداندهاند. ترجمههای پیکتال (1930) و دیگران ازجمله آربری (1955) و ایروینگ (1992) نشان میدهد این معادل همچنان برای مترجمان ترجیح دارد و آن را به معادلی مسلط تبدیل کرده است (Pickthall, 1930; Arberry, 1955; Irving, 1992). در میان اندک خاورشناسانی که دربارۀ مفهوم نفاق را بررسی کردهاند، ایزوتسو (د. 1993) در کتاب مفاهیم اخلاقی -دینی در قرآن (1966)، کلیۀ کسانی را که باوجود «تظاهر» به ایمان، نسبت به دعوت پیامبر تردید داشتند، منافق نامید (Izutsu, 1966, 178-184). کامیلا ادنگ، در مدخل منافقان و نفاق دایرةالمعارف قرآن (2002) نیز منافقان را کسانی دانست که «تظاهر» به چیزی میکنند که نیستند (Adang, 2002, 2/468-472.). بدیهی است چنین تلقی از منافقان، بیش از هر امری، پدیداری خاص برای مترجمان و پژوهشگران اروپایی است که از چشمانداز خود به موضوع نگریستهاند و نسبت به معنای ریشه حبشی واژه بیتوجه بودند یا آنکه نتوانستند میان معنای ریشه حبشی و کاربرد قرآنی منافق ارتباطی بیابند.
با غلبۀ مفهوم نقابداشتن و چند چهره بودن در دوره معاصر، برابرنهاده «تظاهر» به معادلی غالب تبدیل شد و تعابیری چون «نفاق اجتماعی» برای نمودهای متفاوت و غیرواقعی افراد در شبکههای مجازی ازجمله تظاهر به عشق، وفاداری، دارایی، تحصیلات و برخی تعارفات و دورنگیها به کار میرود (نک: محاسنة، 2018؛ بینام، 2013؛ بینام، 2018؛ تمیمی، 2007؛ بیظانی، 2016). و شاید از این رو باشد که در فرهنگهای فارسی معاصر نیز نفاق با تعابیری چون دورویی، دورنگی و ریا معنا شده است (دهخدا، 1377ش، ص 14/22622).
این مقاله درصدد بود مفهوم تاریخی منافق در قرآن را به دست آورد و دریابد میان معنای آن با دورویی، پنهانکاری و انفاق چه نسبتی برقرار است. پژوهشگران صاحب اثر اروپایی به اتفاق نظری نرسیده بودند؛ از معنای «بیماردلان» نولدکه گرفته تا «تردیدکنندگان» شوالی، «ملحدان» فرانتس بوهل و آرتور جفری، «بین ایمان و کفر ماندن» ایزوتسو و درنهایت «از زیر نقبزنندگان» کامیلا ادنگ. همچنین، گزارشهای تاریخی گویای آن بودند که منافقان عصر پیامبر افرادی شناختهشده بودند و این امر با پنهانکاری منافقان ناسازگار بود. بررسی مجدد آیات نفاق نشان داد اوصاف منافقان در قرآن با دورویی و پنهانکاری همخوانی ندارند. تنها در دو کاربرد قرآنی، به دورویی یا پنهانکاری اشاره کرده است: «برخی ناشناختهاند» و همچنین «سخن و خواستشان یکی نیست»؛ اما این دو کاربرد بر دیگر کاربردهای قرآنی منافقان تعمیم داده نمیشود.
بررسی آرای لغتشناسان عرب، به نتایج درخور توجهی رسید؛ نخست آنکه فراهیدی در سده دوم هجری، نفاق را «خلاف» ترجمه کرده بود که در آن صورت، منافقان به معنی مخالفان خواهد بود؛ اما ابوعبید در آغاز سده سوم هجری، معنای نفاق را به سمت استعارۀ لانه یربوع و سوراخهای متعدد آن (پنهانکاری) سوق داد؛ درنتیجه، در دورههای بعد، استعاره لانه یربوع بر معنای نفاق سلطه یافت و بارها در منابع بعدی بازگو شد و معنای مخالفت به حاشیه افتاد. نتیجه دوم آن بود که همه لغتشناسان در ریشه نفق نشان دادند معنای این ریشه در زبان عربی پرداختکردن، از دست دادن و تمامشدن است. مشکل آن بود که بین منافقان و انفاق (هزینهکردن) ارتباطی زبانشناختی و معنایی به نظر نمیرسید؛ گویا این دو از دو ریشۀ مجزا مشتق شدهاند.
بررسی زبانهای سامی نشان داد کاربرد منافق در این زبانها چندان درخور توجه نیست. صرفاً کاربردهای متعدد و متنوع این ریشه در زبان گعزی از شاخه سامی جنوبی، دردسترس بود. در زبان حبشی، نفق به معنی تکهکردن و دونیم کردن به کار میرفت و اسامی و افعال متعددی از آن مشتق شده بود؛ بنابراین، اگر واژه منافق در قرآن، از واژه مِنافق در زبان حبشی گرفته شده باشد، منافق کسی است که شیئی را دوتکه میکند. این معنی در زبان عربی در ریشه دیگری یعنی ریشه (نقف) به کار رفته که گویای قلب در حروف ریشه مدنظر است؛ درنتیجه، نفاق به معنی دودستگی و تقسیم جامعه به دو گروه مخالف خواهد بود که هر یک درصدد ایجاد موانعی در برابر اهداف دیگری هستند. چنین تعریفی با اوصاف منافقان در قرآن و همچنین، گزارشهای تاریخی ازجمله عملکرد عبداللهبناُبَی در موقعیتهای متفاوت و مؤسسان مسجد ضرار همخوانی دارد. همچنین، این بررسی نشان داد برابرنهاده هیپاکریسی به معنی نقابزدن و دوچهره داشتن که ریشه در تئاترهای یونان باستان دارد و ازطریق مترجمان معاصر قرآن به زبان انگلیسی، به برابرنهاده مسلط در جهان اسلام تبدیل شده است، فاقد اعتبار زبانشناختی است و بیشتر بیانکنندۀ تلقی آنان از این واژه است.[19]
[1] . Theodor Nöldeke (1838-1930)
[2] . Friedrich Schwally (1863-1919)
[3] . Zweifeln
[4] . Wankelmütig sein
[5] . Frants Buhl (1850-1932)
[6] . Heretic
[7] . در ترجمه بدرهای «نفذ» ثبت شده است. دو واژه بهمعنای سپریشدن و پایانیافتن.
[8] . መነፍቅ.
[9] . άιρετικός
[10] . Camilla Adang
[11] . Jerboa
[12] . Afro-Asiatic
[13] . ነፈቀ
[14] . ܢܦܩ
[15] . Conflict
[16] . Hypocrisy
[17] . υποκρισις
[18] . υποκριτικη
[19] . با سپاس از کتابخانههای دانشگاه کلمبیا و کتابخانه دانشگاه مارتین لوتر هاله ویتِنبرگ که ویراست نخست (1860) و ویراست دوم (1909-1938) کتاب تاریخ قرآن تئودور نولدکه را بر وبگاه این دانشگاهها قرار داده بودند. همچنین، سپاس بیکران از دکتر احمد پاکتچی که اجازه دادند در کلاسهایشان شرکت کنم.
The Holy Quran.
Abū ‘Ubaid, al-Qāsim bin Sallām al-Harawī. (1964). Gharīb al-Hadīth. Edited by Muḥammad ʻAbd al-Muʻid Khān. Hyderabad: Majlis al-Daʼirat al-Maʻārif al-ʻUthmānīyyah.
Adang, Camilla P. (2002). “Hypocrites and Hypocrisy”. Encyclopedia of the Quran. Leiden: Brill, vol. II, pp. 468-472.
Al_Mawsūʻah al-Fiqhīyyah (Encyclopedia of Jurisprudence). (1983). Kuwait: The Ministry of Endowments Press.
Al-Abyāri, Ibrāhim. (1405 AH). Al-Mawsūʻah al-Qurāniyya (Quranic Encyclopedia). Cairo: Sijill al-ʻArab Institute.
ʻAlawī, Bābak (2017). Return to originality; A necessity for work and organizational leadership in the present age. Tehran: Luh-e fikr Press.
Al-Baidhānī, Rashid bin Ḥawīl. (16/1/2016). “Social Hypocrisy”. Okaz newspaper.
al-Dusarī, ʻAbd al-Raḥmān. (1980). al-Nifāq Consequences and concepts. Kuwait: Library of Dār al-ʼArqam.
Al-Jawharī, Ismāʻil bin Ḥammād. (1376 AH). al-Sihāh. Edited by Aḥmad ʻAbd al-Ghafūr ʻAṭṭār. Beirut: Dār al-ʻIlm lil-Malāyīn.
Al-Mahāsina, Bakr. (6/7/2018). “Social Hypocrisy Through Social Medias: The Disease of The Age.” al-Khaleej newspaper.
Al-Sālihī al-Shāmī, Muḥammad bin Yūsuf. (1993). Subul al-Hudā wal-Rashād. Edited by ʻAdil Aḥmad ʻAbd al-Mawjūd and ʻAli Muḥammad Moʻawwaḍ. Beirut: Dār al-Kutub al-ʻIlmīyyah.
Al-Samīn, Aḥmad bin Yusuf. (1414 AH). ‘Umdat al-ḥuffāẓ fī tafsīr ashraf al-alfāẓ. Beirut: ʻAlam al-Kutub.
Al-Shablī, Sa‘īd. (2009). The Collapse of Man in the Holy Qur'an: a Study in hypocrisy. Damascus: Dār Nāsīf.
Amirkhanlu, Maryam. (2013). Revealing hypocrisy in organization using phenomenology. Master Thesis in Management. Walīy-ye ʻAsr University of Rafsanjan.
Arberry, Arthur. (1955). The Koran Interpreted. New York: Macmillan Publishing Company.
Azharī, Muḥammad bin Aḥmad. (1421 AH). Tahdhib al-Lughah. Beirut: Dār Iḥyaʼ al-Turāth al-ʻArabī.
Baghawī, Ḥusayn bin Masʻud. (1420 AH). Tafsīr al-Baghawī al-Musamma Maʻālim al-Tanzīl. Edited by ʻAbd al-Razzāq al-Mahdī. Beirut: Dār Iḥya al-Turāth al-ʻArabī.
Bāqerī Mahūnaki, Zahra. (2013). Hypocritical behaviors in interpersonal Relations in organization: Organizational backgrounds and consequences. Master Thesis in Management. Valiasr University of Rafsanjan.
Bahārluyī, Elāhe. (2013). Hypocritical behaviors in interpersonal Relations in organization: Organizational backgrounds and consequences. Master Thesis in Management. Walīy-ye ʻAsr University of Rafsanjan.
Buhl, Fr. (1934). “al-Munāfiḳūn”. Encyclopaedia of Islam (1st Ed.). Edited by M. Th. Houtsma & T.W. Arnold & R. Basset & R. Hartmann. vol. III.
Costaz, Louis. (2002). Dictionnaire Syriaque-Francais. (Troisième Edition). Beyrouth: Dar el-Machreq.
Dehkhoda, ʻAlī ʼAkbar. (1998). Lughat-name-ye Dehkhudā (Dehkhudā dictionary). Tehran: Institute of Publishing and Printing, University of Tehran.
ʻEbadī, Fātemh (2012). Investigating the Senior Manager's Hypocrisy in Employee Resistance to Change. Master Thesis in Management. Walī ʻAṣr University of Rafsanjān.
Esmaeili, Mehran. (2004). “Historical Aspects of Quranic verses”. Pazhuhesh wa Ḥawzah (Research and Sermony), 5 (19 and 20), 126-131.
Esmaeili, Mehran. (2006). The cognitive importance of the historical approach in the Qur’an and exegetical sources. Articles of International Conference on the Biography of the Great Prophet. Isfahan: Isfahan University Press.
Fred, David. (1997). Strategic Management. Translated by ʻAli Pārsaiyān and Mohammad Aʻrābī. Tehran: Daftar Pazhuhesh-hāye Farhangī.
Ghane, S. Masud. (2006). Investigating the concept of conflict from the perspective of the Holy Quran. Master Thesis in Management. Imām Khomeini Educational and Research Institute. Qum.
Hādawī Nezhād, Mustafā. (2011). Exploring the Phenomenon of Hypocritical Behaviors in Interpersonal Relations in organization: Creation and testing of data-based theories using research mixed methods. PhD Thesis in Management. Trabiat Modares University.
Huseynī, Ensiyeh Sādāt (2015). Investigating the effect of organizational culture on hypocrisy in organization with the mediating role of organizational rumor (Case study: Bandar Abbas government organizations). Master Thesis in Management. ʼIlām University.
Ibn al-Athīr, Majd al-dīn Mubārak bin Muḥammad. (1963). al-Gharīb fī Nihāyat al-Hadīth wal-Athar. Edited by Maḥmūd Muḥammad Ṭanāḥī and al-Tāhir Aḥmad al-Zāwī. Cairo: n.p.
Ibn Duraid, Muḥammad ibn Ḥasan. (1987). Jamharat al-Lughah. Beirut: Dār al-ʻIlm.
Ibn Farīs al-Qazwīnī, Aḥmad. (1404 AH). Muʻjam Maqāyis al-Lughah. Edited by ʻAbd al-Salām Muḥammad. Qom: Daftar Tablighāt Islāmī.
Ibn Hishām, Abd al-Malik. (n.d). Al-Sīrah al-Nabawīyyah. Edited by Musṭafā al-Suqā, Ibrāhim al-Abyāri, and ʻAbd al-Hāfiz Shalabi. Beirut: Dār al-Maʻrifah.
Ibn Manẓūr, Muḥammad bin Mukarram. (1408 AH). Lisan al-ʻArab. Beirut: Dār al-Maʻārif.
Ibn Sīdah, ʻAlī b. Ismāʻīl. (1421 AH). al-Muḥkam wal-Muḥīṭ al-Aʻẓam. Edited by ʻAbd al-Ḥamīd Hindāwī. Beirut: Dār al-Kutub al-ʻIlmīyah.
Irving, Thomas Ballantyne. (1992). The Noble Qur'an. Brattleboro: Amana Books.
Izutsu, Toshihiko. (1966). Ethico-religious concepts in Quran. McGill-Queen's University Press.
Jeffery, Arthur. (1938). The Foreign Vocabulary of the Qur'an. Baroda: Oriental Institute.
Khalīl bin Aḥmad. (1409 AH). al-ʻAyn. Edited by Mahdī Makhzūmī and Ibrahīm al-Sāmiraʼi. N.p: Dār al-Hijra Institute.
Leslau, Wolf. (1991). Comparative Dictionary of Geʻez (Classical Ethiopic). Wiesbaden: Otto Harrassowitz.
Liddell, Henry & Scott, Robert. (1996). A Greek-English Lexicon. Oxford: Clarendon pres.
Lucier, Robert. (2003). To Manage you: conflict management, stress management, time management and delegation. Translated by Morteza Zahrābī. Tehran: Farr-e danesh pazhuhan.
N.d. (21/7/2018). “Social Hypocrisy”. al-Shahed newspaper.
N.d. (25/11/2013). “Social Hypocrisy Phenomenon.” al-Raʼy Newspaper.
Nöldeke, Theodor & Schwally, Friedrich & Bergsträßer, Gotthelf & Pretzl, Otto. (2013). The History of the Qur'an. Wolfgang H. Behn (Ed. & Tr.). Leiden: Brill.
Nöldeke, Theodor & Schwally, Friedrich. (1909). Geschichte des Qorâns. Leipzig: Dieterich.
Nöldeke, Theodor. (1860). Geschichte des Qorâns. Göttingen: Verlag der Dieterichschen Buchhandlung.
Nöldeke, Theodor. (1910). Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft. Strassburg: Karl j. Trubner.
Pickthall, Muḥammad Marmaduke. (1930). The Meaning of the Glorious Koran. London: Fine books.
Rāghib al-Isfahanī, Ḥusayn bin Muḥammad. (1412 AH). Mufradāt alfāẓ al-Quran. Damascus: Dār al-ʼIlm / Beirut: al-Dār al-Shamīyya.
Robbins, Stephen. (2007). Fundamentals of Organizational Behavior. Translated by ʻAli Pārsāʼiyan and Muḥammad ʼAʻrābī. Tehran: Daftar-e Nashr-e Farhang.
Robbins, Stephen. (2011). Organisation Theory. Translated by Mahdī ʻAlwānī and Huseyn Dānāʼīfard. Tehran: Ṣaffār.
Ṣāḥib ibn ‘Abbād, Abu al-Qāsim Ismāʻil. (1414 AH). al-Muhīṭ fī al-Lugha. Edited by Muḥammad Ḥasan Āl-Yāsīn. Beirut: ‘Ālam al-Kutub.
Sales, Leonard. (1996). Leading effective management in organizations. Translated by Muḥammad ‘Ali Nāʼilī. Tehran: Barnāme Rīzī Āmuzesh-e ‘Ālī (Institute of Higher Education Planning).
Suyūṭi, Jalāl al-dīn. (1421 AH). al-Iṭqān fī ‘Ulūm al-Quran. Beirut: Dār al-Kitāb al-‘Arabī.
Ṭabarī, Ibn Jarīr. (1412 AH). Jāmiʻ al-Bayān fī Tafsīr al-Quran. Beirut: Dār al-Maʻrifah.
Ṭabarsī, Faḍl bin Ḥasan. (1993). Majmaʻ al-Bayān fī Tafsīr al-Quran. Edited by Faḍl Allah Yazdī Tabātabāyī and Hāshim Rasūlī. Tehran: Nāsir Khusruw.
Tamīmī, ʻAbd al-Mālik Khalaf. (7/3/2007). “Social Hypocrisy”. al-Bayān newspaper.
Zamakhsharī, Maḥmūd bin ʼUmar. (1979). Asās al-Balāghah. Beirut: Dār al-Sādir.
Zareʻ Shāhī, Maḥmūd (2015). ''Investigating the effect of personality traits in creating organizational hypocrisy: Explaining the moderating role of organizational atmosphere''. Master Thesis in Management. Islamic Azad University, Yazd Branch.