Document Type : Research Article
Author
Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, University of Esfahan, Esfahan Iran.
Abstract
Keywords
Article Title [Persian]
Author [Persian]
در کنار درک روابط نحوی میان اجزای کلام، تلاش برای فهم معنا نیز میتواند کارکردهای معناشناسی ساختارهای نحوی را به خوبی نشان بدهد. در قرآن کریم آیات متعددی با ساختارهای تعبیری و نحوی مشابه و نزدیک به هم دیده میشود، که ممکن است مخاطب را به این تلقی برساند که تفاوت چندانی در دلالتهای معنایی این دسته از آیات نیست. کاربرد حالتهای گوناگون نفی در جملههای اسمیه همراه با «لیس»، «حروف شبیه به لیس» و «لا نفی جنس» از جمله این ساختارها و تعبیرات است که با وجود شباهت ظاهری دلالتهای معنایی متفاوتی دارند. پژوهش حاضر با رویکردی تحلیلی و تطبیقی در بافت و سیاق آیاتی که این ادات در آنها به کار رفته است، نشان میدهد که اختلاف این ساختارهای نحوی، صِرفِ تغییر و تفنن در تعبیر نبوده؛ بلکه هر یک از آنها برای بیان معنای هدفمندی هستند.
Keywords [Persian]
هدف نحو عربی صرفاً شناخت مواضع درست و خطا در تعیین حرکت آخر کلمهها و چینش نظاممند آنها نیست؛ اگر چه پژوهش در آثار نحویان متأخّر این نکته را به وضوح بیان میکند که غرض از مباحث، اصول و قواعد نحوی، شناخت کلام درست از کلام نادرست است (نک: الصبان، بی تا، ج1،ص 16؛ الخضری، 1929، ج1، 11؛ الأزهری، بی تا، ح1،ص 14).
این در حالی است که بسیاری از علمای قدیم و صاحبنظران معاصر به موضوع اهمیّت و جایگاه نحو در تفسیر دلالتهای متن پرداختهاند و بر ضرورت استناد به اصول نحوی در کشف و تبیین ویژگی اسلوبهای گوناگون زبانی تأکید دارند.
سیبویه در غالب آراء و دیدگاههای نحویاش آشکارا از کارکردهای معنایی ساختارهای گوناگون نحوی سخن میگوید. برای مثال در باب فاعل و در تبیین علّت تقدیم هریک از فاعل و مفعول بر دیگری میگوید: «آنان (عرب) بخشی از کلام را که اهمیت داشته و به آن توجه دارند، مقدّم میکنند» (سیبویه، 1988، ج1، ص34). بر این اساس سیبویه جمله(الف): ضرب زیدٌ عمراً و جمله(ب): ضرب عمراً زیدٌ، را از نظر معنا و نوع دلالت تفاوت قائل میشود. در جمله(الف) کانون توجه و تأکید کلام متوجه فاعل است اما در جمله (ب)، این تأکید معطوف به مفعول جمله است.
نگاهی گذرا به آثار عبدالقاهر جرجانی نیز این نکته را تأیید میکند، که او همچون سیبویه در تفسیر و تبیین اسلوبهای متفاوت نحوی اهتمام و توانمندی علمی ویژهای داشته است. این نبوغ، او را به طرح و بیان نظریه معروفش با نام نظم رهنمون کرد. اساس این نظریه بر تبیین معانی ساختارهای نحوی و اختلاف دلالتهای معنایی آنها، مبتنی است.
زبان در نگاه عبدالقاهر« مجموعهای از روابط است که در آن، واجها و کلمات تنها شکلبندی و پیکربندی معانی هستند» (جرجانی، 1984، ص 55)، و به اعتقاد او تغییر در ساختارهای نحوی سبب اختلاف جملهها میشود نه تغییر الفاظ و واژگان؛ مثلا نمیتوانیم بگوییم دو جمله « رأیت الأسد» و «لقیت الأسد» معنا یا نظم متفاوتی دارند؛ اما در دو جمله « إنّ زیدا کالأسد» و « کأنّ زیدا الأسد» معنی تغییر کرده است (جرجانی، 1948، ص265).
ابن جنی نیز به اهمیت معنی و دلالتهای واژگان و ساختارهای نحوی تأکید دارد. به اعتقاد او « زبان مجموعهای از اصوات است که هر قومی با آنها اغراض خود را بیان میکند» (ابن جنی، 1952، ج1، ص33).
در این تعریف، مقصود از اغراض همان معانییا دلالتهایی است که متکلّم، آنها را به شنونده انتقال میدهد و بر این اساس زبان دو بخش دارد: بخش مادی و شنیدارییا مرئی و بخش دوّم، ادراکی و معنوی. این دو بخش هریک بر دیگری تأثیر گذاشته است و یا از آن متأثر میشود.
اگر ساختارها و ترکیبهای نحوی در کنار اسلوب و دلالتهای معنایی تحلیل نشوند، اهمیّت و ارزش بیانی آنها نادیده گرفته میشود. زیرا شباهت ظاهری این ساختارها ممکن است این تلقّی را در ذهن مخاطب ایجاد کند که تفاوتی میان دلالتهای معنایی آنها نیست؛ در حالی که تشابه ظاهری برخی از ساختارهای نحوی، به معنای دلالت آنها بر معنای مشابه نیست؛ بلکه گزینش و انتخاب هریک از این ساختارها وتعبیرها به اسلوبها و شیوههای بیانی خاصّی اشاره دارد، که غایت و غرضشان متفاوت است. «نه واژگان و نه ساختارهای نحوی هیچ کدام به تنهایی برای نشاندادن ویژگیهای دقیق و درست اسلوبهای بیانی در متون کافی نیستند؛ بلکه در کنار این عناصر باید علّت گزینش و اختیار مفردات و ساختارها که مرتبط با اسلوب متن است، نیز تحلیل شود» (عبد اللطیف، 2000، ص173).
بنابراین «محدودکردن غایت نحو در پرداختن به احوال و احکام مربوط به آخر کلمهها سبب میشود تا از حوزهی گسترده نگاههای نحوی کاسته شود و این علم از مسیر حقیقیاش منحرف شده و بسیاری از احکامی که در رموز، اسرار تألیف و نظم کلام است، نادیده گرفته شود» (مصطفی، 1959، ص2). از این رو دیدگاه محدودگرایانۀ متأخران به نحو، نیازمند بازنگری و تصحیح است تا هدف حقیقی اصول و ضوابط آن تبیین شود.
در قرآن کریم که گونهای خاصّ و ممتاز از کلام عربی است، تعبیرها و عبارتهای ظاهراً مشابهای در مواقع متعددی دیده میشود. دقت و تأمّل در معنا و سیاق این عبارتها به روشنی نشان میدهد که هر یک از این تعبیرها بر معنای خاصّی دلالت دارد. به بیان دیگر تعدد وجوه و ساختارهای نحوی که در آیات قرآن به فراوانی مشاهده میشود، به این معنا نیست که این ساختارهای متفاوت مدلولهای معنایی یکسانی دارند؛ بلکه هر ساختاری دلالت معنایی ویژهای دارد و بازگشت از یک تعبیر به تعبیر دیگر مستلزم بازگشت از یک معنا به معنای دیگر است. این ویژگی تعبیرهای قرآن « یکی از مهمترین نکاتی است که زبانشناسی شناختی بر آن تأکید دارد.] در قرآن[ هر تعبیری بر مفهومسازی خاصّی مبتنیشده است. میتوانیم از یک موقعیت، تعبیرهای زبانی گوناگونی داشته باشیم. این تعبیرها، هرچند یک موقعیت را نشان میدهند، تفاوتهای مهمی دارند» (قائمی نیا، 1390، ص 129). تردیدی نیست که استنباط و استخراج ویژگیها و دلالتهای معنایی در تعبیرهای متفاوت قرآن، مستلزم آشنایی با روح زبان عربی، فهم معانی و تفاوتهای کاربردی در ساختارهای نحوی این زبان است. نظر به اهمیت این موضوع در بیان اعراب و تفسیر قرآن، نباید کلام وحی را بر شیوه و معنایی که خلاف کاربرد آن در زبان است، حمل کرد (المجایدة، 2009، ص103).
جملههای منفی اسمیه در بسیاری از آیات قرآن در قالب ساختارهای نحوی متفاوت دیده میشوند. استفاده از «لیس»، «حروف شبیه به لیس» و «لانفی جنس» نمونههای رایج نفی در آیات متعددی است که هریک دلالتهای معنایی متفاوت دارند. نگاهی گذرا به آیات ذیل:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللّهُ» (محمد:19)؛ (پس بدان که معبودى جز «اللَّه» نیست)./ «وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللّهُ» (آل عمران:62)؛ (و هیچ معبودى، جز خداوند یگانه نیست)./ «قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ» (أنعام:66)؛ (بگو: من مسئول (ایمانآوردن) شما نیستم!). / «وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ» (یونس:108)؛ (و من مأمور (به اجبار) شما نیستم!). / «وَ مَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ» (احقاف:9)؛ (و جز بیمدهنده آشکارى نیستم). / «إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ» (شعراء:115)؛ (من تنها انذارکنندهاى آشکارم). ودیگر نمونههای مشابه این سؤالات را مطرح میکند: چرا ادات نفی در این آیات متفاوت است؟ آیا اختلاف تعبیری این آیات و دیگر آیات مشابه، سبب تغییر در دلالت عبارت میشودیا صرفاً برای تفنن در تعبیر است؟ وجوه نحوی متفاوت در این قبیل آیات چه رابطهای با معنا دارد؟
در این پژوهش به روش کتابخانهای و با رویکردی تحلیلی- تطبیقی، نخست با استناد به آثار و آراء نحویان، کارکردهای نحوی هریک از ادات نفی در جملات اسمیه تحلیل و واکاوی شد، سپس تفاوت دلالتهای معنایی این ادات در بسیاری از آیات قرآن تحلیل شد تا پاسخ سؤالات مطرح شده روشن شود.
در زمینه قرآن کریم پژوهشهای زیادی انجام شده است، که هر کدام به جنبهای از موضوعات و مباحث مرتبط با آن میپردازند. پژوهش حاضر به تحقیقاتی که در حوزه زبانشناسی قرآن صورت گرفته است، مربوط میشود؛ اما در ارتباط با موضوع آن، مقاله یا کتابی نوشته نشده است. از جمله پژوهشهایی که در ساختارهای نحوی قرآن انجام شده است، میتوان به نمونههای ذیل اشاره کرد: کتاب « علاقة الظواهر النحویة بالقرآن»( محمد احمد خضیر،2001)؛ مؤلف در این کتاب رابطه ترتیب، زیادت و حذف با دلالت معنایی آیات در قرآن کریم را بررسی میکند. کتاب «النحو و الدلالة» (محمد حماسه عبد اللطیف، 2000)؛ نویسنده در این کتاب رابطه معنا با اصول و ساختارهای نحو عربی را تحلیل میکند. مقاله «نقش و کارکرد علم سیاق و دانش لغت در بازنگری آیات متشابه لفظی» (زهرا محققیان و اعظم پرچم، 1393)؛ نویسندگان در این مقاله براساس کارکرد انواع سیاق و بهرهگیری از علم لغت آیات متشابه لفظی را بررسی کردهاند. مقاله« الدور الوظیفی ل«لیس و لایکون» (محمد ابراهیم خلیفه شوشتری و زهراء خدائی،1391)؛ نویسندگان در این مقاله انواع گوناگون این دو فعل را در جملههای عربی تحلیل کردهاند.
کارکرد نحوی ادات نفی در جملههای اسمیه
«لیس» از جمله کلمههایی است که بسامد آن در متون عربی به ویژه قرآن فراوان است. برخلاف نظر کسانی چون ابن السراج، ابی علی الفارسی و ابوبکر بن شقیر که «لیس» را حرف میدانند، این کلمه نزد جمهور نحویان فعل ماضی غیر متصرف است (ابن هشام، 1979، ص387). در زبان عربی«لیس، کلمه نفی و فعل ماضی است. اصل آن(لَیِسَ) است همانند (فَرِحَ). عین الفعل آن به قصد تخفیف ساکن شده است. و یا اینکه اصل آن (لا أیسَ) بوده که همزه حذف شده و لام به یاء چسبیده است. زیرا در سخن آنان (عرب) چنین آمده است: إئتنی من حیث أیس و لیس أی من حیث هو ولا هو. و یا اینکه أیس به معنی موجود و لا أیس به معنی لا موجود» (فیروزآبادی، 2005، ص574؛ فخر رازی، 1420، ج5، ص212). همچنین در لسان العرب آمده است: «أیس کلمة قد أمیتت إلا إنّ الخلیل ذکر أنّ العرب تقول جیء به من حیث هو فی حال الکینونة والوجود وقال إنّ معنی (لاأیس) أی لا وجد» (ابن منظور، 1414، ج7، ص317).
«لیس» همانند دیگر نواسخ بر مبتدا وخبر وارد میشود و مبتدا را با نام اسم مرفوع وخبر را منصوب میکند. برخی از نحویان بر این عقیدهاند که «لیس» صرفاً برای نفی حال به کار می رود. (ابن یعیش، بی تا، ج7، ص 112)؛ ولی درست این است که اگر «لیس» بهطور مطلق و بدون هیچ قرینهای به کار رود، بر زمان حال دلالت دارد اما اگر همراه قرینه باشد، در زمانهای ماضی و مستقبل نیز به کار میرود. لذا در عبارت (لیسَ خَلَقَ اللهُ مثلَه) برای زمان ماضی و در آیه «وَ لَا تَیَمَّمُواْ الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بآخِذِیهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُواْ فِیهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ غَنىٌّ حَمِیدٌ» (بقرة:267)؛ (و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاک نروید در حالى که خود شما، (بههنگام پذیرش اموال،) حاضر نیستید آنها را بپذیرید؛ مگر از روى چشمپوشی و کراهت! و بدانید خداوند، بىنیاز و شایسته ستایش است.) و نیز در آیه «أَلَا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنهُمْ وَحَاقَ بهِم مَّا کاَنُواْ بِهِ یَسْتهَزِءُونَ» (هود:8)؛ (آگاه باشید، آن روز که (عذاب) به سراغشان آید، از آنها بازگردانده نخواهد شد؛ (و هیچ قدرتى مانع آن نخواهد بود) و آنچه را مسخره مىکردند، دامانشان را مىگیرد!)، (لیس) در معنای مستقبل بهکاررفته است (صبان، بی تا، ج1، ص227 ؛ أشمونی، بی تا، ج1، ص227).
«ما» نفی نیز همانند «لیس» بر جمله اسمیه وارد میشود و مبتدا را با نام اسم مرفوع و خبر را منصوب میکند. اعمال «ما» در میان لهجههای عربی مختصّ اهل حجاز، نجد و تهامه است؛ اما در لهجه بنی تمیم این حرف عامل نیست (ابن هشام، 1979، ص399). در آیاتی از قرآن که شروط عمل «ما» وجود داشته، اعمال شده است: «وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا» (یوسف:31)؛ (و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست.)
مقدم نشدن خبر و معمول خبر (در صورتیکه ظرف یا جار و مجرور نباشد) بر اسم، نقض نشدن خبر با «إلّا» و نبودن «إن زائده» بعد از «ما» شروط عمل این حرف است (ابن عقیل، 1416، ج1، ص303). در قرآن غالب آیاتی که با «ما» منفی شدهاند، خبر با «إلّا» نقض شده است که در دلالت معنایی این دسته از آیات و تفاوت کاربرد آنها با دیگر ساختارهای مشابه بحث خواهد شد.
برخی از نحویان معتقدند که «ما» همانند «لیس»، نفی را مختصّ به حال میکند (ابن یعیش، بی تا، ج1، صص108-109؛ مبرد، 1986، ج4، ص 188). اما درست این است که همانند «لیس» اگر به طور مطلق به کار رود، بر معنای حال دلالت دارد و چنانچه مقیّد باشد برحسب قید به زمان خاصّی تعلّق میگیرد، همانند آیه «وَمَا هُم بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ» (بقره:167)؛ (و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد.) و آیه «وَ مَا هُمْ عَنهُ بِغَائبِینَ» (انفطار:16)؛ (و آنان هرگز از آن غایب و دور نیستند!) زمان جمله در این آیات مختصّ آینده است (استرآبادی، 1310، ج1، ص291؛ سیوطی، 1327، ج1، ص123).
«إن» نافیه نیز از دیگر حروفی است که در جملههای منفی بهکار میرود. این حرف در مواقعی بر جملههای اسمیه وارد شده است، مانند آیه «إِنِ الْکَافِرُونَ إِلَّا فىِ غُرُور» (ملک:20)؛ (ولى کافران تنها گرفتار فریبند) و مواقعی دیگر در جملههای فعلیه آمده است، مانند آیه «وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنىَ » (توبة:107)؛ (آنها سوگند یاد مىکنند که: «جز نیکى (و خدمت)، نظرى نداشتهایم!).
اعمال «إن» در جملههای اسمیه محلّ اختلاف نحویان است. بیشتر نحویان مدرسه بصره، سیبویه و فراء اعمال نشدن این حرف را میپذیرند. در مقابل مدرسه نحوی کوفه بهجز فراء و برخی از بصریها نظیر مبرد، ابیعلی فارسی و ابیبکر بن سراج معتقدند که «إن» همانند «لیس» مبتدا را با نام اسم مرفوع وخبر را منصوب میکند (ابن عقیل، 1416، ج1، ص317).
همانند «ما»، حفظ ترتیب،یعنی؛ تقدیم نشدن خبر و معمول خبر(در صورتی که شبه جمله نباشد) و نقض نشدن خبر با «إلّا»، شروط اعمال «إن» در جملههای اسمیه است. در قرآن همه جایگاههایی که«إن» به کار رفته است، بهعلت نداشتن شرایط مذکور اعمال نشده است. ترکیب این حرف با «إلّا» که از انواع شیوههای حصر در زبان عربی است، حالت غالب کاربرد آن در کلام وحی است که بهطور مفصل پیرامون دلالت معنایی و تفاوت آن با دیگر ساختارهای نفی بحث خواهد شد.
دیگر از حروفی که سبب نفی جملههای اسمیه میشود «لا» نفی است. این حرف گاهی به معنای نفی جنس است که در این صورت عمل آن شبیه «إِنَّ» است؛ همانندآیه «قَالَ لَا تَثریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف:92)؛ ((یوسف) گفت: «امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست!). شرط عمل در «لا نفی جنس» این است که آشکار در نفی جنس باشد. به بیان دیگر دارای معنای استغراق و شمول نفی در همه افراد یک جنس باشد. نکره بودن اسم و خبر و نبود فاصله میان «لا» و اسم، از دیگر شروط اعمال آن محسوب میشود (ابن عقیل، 1416، ج2، ص5).
نوع دیگر از «لا» در جملههای اسمیه به کار میرود و عمل نحوی آن همانند «لیسَ» است. همانطور که در مباحث بعدی به طور مفصل بیان میشود، این نوع از «لا» از نظر معنایی ممکن است بر نفی واحد و یا بر نفی عموم دلالت داشته باشد و شروط عمل آن، نکره بودن اسم و خبر، مقدم نشدن خبر بر اسم و نقض نشدن خبر با «إلّا» است (ابن عقیل، 1416؛ ج2، ص316).
تفاوت دلالتهای معنایی ادات نفی در جملههای اسمیّه
بدون شک هر زبانی منطق و نظام خاصّی دارد که گویندگان آن زبان خود را ملزم به رعایت آن میدانند؛ زیرا این امر، کاربران زبان را در یک جغرافیای زبانی برای درک و فهم مقصود همدیگریاری میکند. این منطق زبانی بیش از هرعاملی دیگر با فکر و اندیشه اهل آن زبان رابطه مستقیم دارد و از زبانی به زبان دیگر متفاوت است؛ بهگونهای که سبب استقلال و هویت بخشی هر زبان و تفاوت آن با دیگر زبانها میشود. بر این اساس «اسلوبها و تعبیرهای یک زبان را باید در پرتو منطق حاکم بر آن و نیز با توجه به عوامل روانی و فرامتنی که گوینده و شنونده هنگام تعامل با یکدیگر متأثر از آنها بودهاند، تفسیر و تبیین کرد» (انیس، 1976، ص176).
از جمله مباحثی که در حوزه زبانشناسی تحلیل میشود، عبارتها و تعبیرهای متفاوتی است که برای نشان دادن موقعیت یکسانی بهکار رفتهاند، به عبارت دیگر در مواقع متعددی با جملهها و ساختارهای متفاوت زبانی برای بیان شرایط و موقعیت یکسان مواجه میشویم. این ساختارهای متفاوت هرچند که برای تبیین موقعیت واحدی بکار رفتهاند؛ ولی دلالتها و معانی متفاوت دارند.
در قرآن کریم نیز درمواقع زیادی با آیاتی مواجه میشویم که با ساختارهای متفاوت برای ترسیم موقعیت یکسانی بهکار رفتهاند، که بدون شکّ دلالتها و معانی آنها نمیتواند مشابه باشد. ساختارهای منفی در جملههای اسمیه که مکرراً در قرآن به کار رفتهاند، بر اساس منطق حاکم بر زبان عربی دلالتها و مواضع کاربردی متفاوت دارند که در این بخش از پژوهش تحلیل و مقایسه تطبیقی میشوند.
تفاوت«لیس» و «ما»
همانطور که در مباحث پیشین اشاره شد، اگر چه این دو کلمه با کارکرد نحوی و معنایی مشابهای در کلام عربی و قرآن بهکار رفتهاند؛ اما وجوه اختلاف زیادی میان آنها وجود دارد. تحلیل آیاتی که این دو کلمه در آنها بهکار رفته است به روشنی نشان میدهد که نفی با «ما» تأکید و قوّت بیشتری از نفی با «لیس» دارد. در تأیید این مطلب میتوان به دلایل ذیل استناد کرد:
الف-در 41 آیه از قرآن، اسم «لیس» بهصورت نکره است و در هیچیک از اینها با «مِن» زائده که بر استغراق و تأکید نفی دلالت دارد، بهکار نرفته است. در حالیکه اسم «ما» در 91 آیه، نکره بوده و در همه اینها همراه «مِن» بهکار رفته است:
«لَیْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلىٌّ وَلَا شَفِیعٌ» (انعام:51)؛ (یاور و سرپرست و شفاعتکنندهاى جز او [خدا] ندارند)./ «لَیْسَ لهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلىٌّ وَلَا شَفِیعٌ» (انعام:70)؛ (جز خدا، نه یاورى دارند، و نه شفاعتکنندهاى)./ «وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءُ » (احقاف:32)؛ (و غیر از خدا یار و یاورى براى او نیست / .(«وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» (رعد:11)؛ (و جز خدا، سرپرستى نخواهند داشت)./ «وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَلَا نَصِیرٍ» (بقره:107)؛ (و جز خدا، ولى و یاورى براى شما نیست). / «وَ مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَلَا نَصِیرٍ» (توبه:116)؛ (و جز خدا، ولىّ و یاورى ندارید!).
در آیات 71 حج، 5 نور، 36 اسراء، 15 لقمان، 42 غافر، 20 زخرف، 24 جاثیه، 22 عنکبوت، 31 شوری، 120 بقره و 37 رعد نیز همانند نمونههای بالا اسم « لیس» مجرّد از «مِن» زائده بوده؛ اما اسم «ما» مقرون به آن است. ترکیب «ما» و حرف زائد « مِن» در این آیات، افاده شمول و تقویت نفی میکند (فیض کاشانی، 1415، ج2، ص383؛ طبرسی، 1360، ج11، ص225؛ طباطبائی، 1374، ج9، ص543؛ قمی، 1368، ج5، ص562).
ب) حرف زائد «باء» که برای تأکید نفی، بر خبر «ما» و «لیس» وارد میشود، بر خبر «ما» بیش از خبر «لیس» در میآید. این حرف در 76 آیه، به خبر «ما» نزدیک شده است و صرفاً در آیات 31 یوسف، 2 مجادله و47حاقه وارد نشده است. در حالیکه خبر «لیس» در 23 جایگاه به «باء» نزدیک شده و در آیات 94 نساء، 43رعد و113 آل عمران بدون این حرف آمده است.
ج) موضوعاتی در قرآن همانند شرک که به تأکید بیشتری نیازمند است، با «ما» منفی شده است؛ مانند آیه «وما من إلهٍ إلّا اللهُ» (آل عمران:62) و آیات: 73 مائده، 59، 65، 73 و 85 اعراف؛ 50 ،61 و85 هود و23 مؤمنون و...
در همه اینها ، تعبیر قرآن هیچگاه با «لیس» منفی نشده است؛ بلکه چون در این آیات موضوع شرک مطرح بوده و نفی این موضوع در اسلام از اهمیت برجستهای برخوردار است، با « ما» منفی شدهاند.
مقایسه آیات 66 و107 انعام، با صراحت بیشتر، مطلب فوق را نشان میدهد. در آیه 66 آمده است: «وَکَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیل»؛ (قوم و جمعیّت تو، آن (آیات الهى) را تکذیب و انکار کردند، در حالى که حق است! (به آنها) بگو: «من مسئول (ایمانآوردن) شما نیستم!)
این آیه خطاب به پیامبر اسلام(ص) است و«مقصود از قوم رسول خدا (ص) قریشیا قبیله مضر و یا عموم امت عرب است» ( طباطبائی، 1374، ج7، ص195)؛ اما در آیه 107 که به موضوع شرک اشاره دارد، میفرماید: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکُواْ وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنتَ عَلَیهْم بِوَکِیل»؛ (اگر خدا مىخواست، هیچ یک مشرک نمىشدند، و ما تو را مسئول (اعمال) آنها قرار ندادهایم.)
د) در زبان عربی، «ما» بر خلاف «لیس»، در جواب قسم بهکار میرود. مانند: (والله ما زید بحاضر). سیبویه معتقد است که (ما فَعَلَ) برای نفی عبارت (لَقد فَعَلَ) بهکار میرود (سیبویه، بی تا، ج1، ص460). سخن سیبویه بر این امر دلالت دارد که در معنای «ما» همانند «قد» تأکید وجود دارد. سیوطی در شرح و بیان سخن سیبویه میگوید: «مقتضای کلام سیبویه این است که «ما» معنای تأکید دارد؛ زیرا در تعبیرهای منفی برای جواب «لقد» میآید و از آنجا که «قد» دلالت بر تأکید دارد، در پاسخ آن، «ما» نفی میآید» (سیوطی، 1951، ج1، ص460).
در مواضع متعددی از قرآن کریم نیز حرف «ما» بر خلاف «لیس» در جملههای اسمیه و فعلیه با نام جواب قسم آمده است: « وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَئکَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ إِن کلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیهْا حَافِظ» (طارق:1-4)؛ (سوگند به آسمان و کوبنده شب! و تو نمىدانى کوبنده شب چیست! همان ستاره درخشان و شکافنده تاریکیهاست! (به این آیت بزرگ الهى سوگند) که هر کس مراقب و محافظى دارد)، و مانند آیه: «ثُمَّ لَمْ تَکُن فِتْنَتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُواْ وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِین» (انعام:23)؛ ( سپس پاسخ و عذر آنها، چیزى جز این نیست که مىگویند: «به خداوندى که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم). جمله جواب قسم خواه بهصورت مثبت باشد یا منفی، از جملات تأکیدی در زبان عربی است و از آنجا که در هیچ آیهای از قرآن، «لیس» در جواب قسم وارد نشده، دلالت بر این دارد که تأکید معنایی« ما» بیش از« لیس» است.
تفاوت«إن» و«ما»
تحلیل ساختاری و مضمونی آیاتی که با «إن» و«ما» منفی شدهاند نشان میدهد که نفی با «إن» تأکید و قوّت بیشتری نسبت به «ما» دارد. برای اثبات و تأیید این مطلب میتوان به دلایل ذیل استناد کرد:
الف) مقایسه و تحلیل معنایی آیات متعددی از قرآن که در آنها از «إن و ما» نفی برای بیان معنای مشابه و یکسانی استفاده شده است، نشان میدهد، در مواقعی که «إن» استعمال شده، دلالت آن بر تأکید نفی بیشتر است. برای نمونه میتوان به نمونههای ذیل اشاره کرد:
نخست: در آیه «قَالُواْ مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شىءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَکْذِبُون» (یاسین:15)؛ (امّا آنان (در جواب) گفتند: «شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نازل نکرده است، شما فقط دروغ مىگویید!)
بر اساس قواعد نحو عربی، فراز اول این آیه (قالوا ما أنتم...) میتوانست با (إن) منفی شود؛ همچنانکه نفی قسمت پایانی آن (إن أنتم...)، با (ما) منع نحوی ندارد؛ به گونهای که هیچ اشکال ساختاری بر آن وارد نمیشد. بنابراین منفی شدن فراز اول آیه با (ما) و فراز پایانی آن با (إن) بیانگر تفاوت دلالت معنایی آنها است. چون فراز اول آیه در مقام اثبات (بشر) بودن پیامبران از سوی کفار بوده و چون این موضوع بدیهی است و اثبات آن به تأکید زیاد نیاز ندارد، همراه با (ما) ذکر شده است. اما فراز پایانی آیه که در مقام تکذیب پیامبرانو اثبات صادق نبودن دعوی آنها از سوی کفار است، چون نیازمند تأکید بیشتری است؛ بنابراین با (إن) منفی شده است. همچنین در آیه: «وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَرًا إِنْ هذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیم» (یوسف:31) معنای عبارت « ما هذا...» بر این نکته دلالت دارد که جمال حضرت یوسف (ع) فراتر از حدّ و اندازهای است که بتوان آن را در نوع بشر جستجوکرد؛ بر این اساس در عبارت پایانی آیه، زیبایی یوسف محصور در جنس ملائکه شده است؛ زیرا مصر قدیم به وجود موجودات و ارواح زیبای آسمانی اعتقاد داشتند و آنان را خدایان و حاکمان روز جزاء میدانستند (ابن عاشور، بی تا، ج12، ص56)، و چون اثبات فرشته بودن حضرت یوسف نیازمند تأکید بیشتری بوده، فراز پایانی آیه با «إن» منفی شده است.
دوم: در آیه 25 انعام آمده است: «وَمِنهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلىَ قُلُوبهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفىِ ءَاذَانهِمْ وَقْرًا وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ ءَایَةٍ لَّا یُؤْمِنُواْ بهِا حَتىَّ إِذَا جَاءُوکَ یجُادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِین» (پارهاى از آنها به (سخنان) تو، گوش فرا مىدهند؛ ولى بر دلهاى آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند، و در گوش آنها سنگینى قرار دادهایم، و اگر تمام نشانههاى حق را ببینند، ایمان نمىآورند؛ تا آنجا که وقتى به سراغ تو مىآیند که با تو پرخاشگرى کنند، کافران مىگویند: «اینها فقط افسانههاى پیشینیان است!). و در آیه 17 احقاف چنینآمده است: «وَالَّذِى قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍ لَّکُمَا أَ تَعِدَانِنىِ أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلىِ وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِین» (و کسى که به پدر و مادرش مىگوید: «اف بر شما! آیا به من وعده مىدهید که من روز قیامت مبعوث مىشوم؟! در حالىکه پیش از من اقوام زیادى بودند (و هرگز مبعوث نشدند)! و آن دو پیوسته فریاد مىکشند و خدا را به یارى مىطلبند که: واى بر تو، ایمان بیاور که وعده خدا حق است؛ امّا او پیوسته مىگوید: «اینها چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست!).
هر چند که در برخی منابع تفسیری عبارت پایانی هر دو آیه مذکور بر یک معنا حمل شده است (محلی و سیوطی، 1416، ج1، ص133؛ نخجوانی، 1999، ج1، ص216؛ حقی، بی تا، ج3، ص102)؛ لیکن در آیه انعام، صفاتی از قبیل: وَجعلنا علی...، وفی آذانهم...، وإن یروا کلّ... که برای تکذیبکنندگان ذکر شده است، بر فزونی و شدّت تکذیب و انکار آنان دلالت دارد که به مراتب بیشتر از تکذیب و انکار در آیه احقاف است. از این رو، آیه اوّل با «إن» و آیه دوّم با «ما» منفی شدهاند.
سوّم: خداوند در آیه 24 جاثیه میفرمایند: « وَقَالُواْ مَا هِىَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنحیَا وَمَا یُهلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لهُم بِذَلکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّون»؛ (و آنها گفتند: «چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در کار نیست؛ گروهى از ما مىمیرند و گروهى جاى آنها را مىگیرند؛ و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمىکند!»، آنان به این سخن که مىگویند علمى ندارند؛ بلکه تنها حدس مىزنند). اما در آیات 33-37 مؤمنون میفرمایند: «وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِلِقَاءِ الاَخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فىِ الحْیَوةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکمُ یَأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ وَلَئنِ أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَکمُ إِنَّکمُ إِذًا لَّخَاسِرُونَ أَ یَعِدُکمُ أَنَّکمُ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکمُ مخُّرَجُونَ هَیهاتَ هَیهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ إِنْ هِىَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنحیَا وَمَا نحنُ بِمَبْعُوثِین» (ولى اشرافیان (خودخواه) از قوم او که کافر بودند، و دیدار آخرت را تکذیب مىکردند، و در زندگى دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: «این بشرى است مثل شما از آنچه مىخورید مىخورد، و از آنچه مىنوشید مىنوشد! (پس چگونه مىتواند پیامبر باشد؟!) و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید، مسلّماً زیانکارید. آیا او به شما وعده مىدهد هنگامى که مردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده مىشوید؟ هیهات، هیهات از این وعدههایى که به شما داده مىشود! مسلّماً غیر از این زندگى دنیاى ما، چیزى در کار نیست؛ پیوسته گروهى از ما مىمیریم، و نسل دیگرى جاى ما را مىگیرد، و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد!).
قسمت تعیین شده از سوره جاثیه با «ما» و در سوره مؤمنون همین معنا با «إن» منفی شده است. در آیات ذکر شده از سوره مؤمنون، شدّت تکذیب و انکار بیشتر از آیه 24 جاثیه است؛ زیرا در سوره جاثیه، تکذیب و انکار مطرح شده به ضمیر اسناد شده است: (وقالوا...) در حالیکه در آیات بحث شده از سوره مؤمنون، تکذیب و انکار بهصراحت به کافران اسناد شده است: ( وقال الملأ من قومه الذین کفروا...) و علاوه بر این برخلاف آیه سوره جاثیه، اوصافی برای کافران ذکر شده است که بر شدت تکذیب و انکار از سوی آنان دلالت دارد: (کفروا وکذّبوا بلقاء الآخرة وأترفناهم فی الحیاة الدنیا). آیات سوره مؤمنون تصویر کافرانی را ترسیم میکند که با حضرت نوح (ع) در صدق دعوی رسالتش به مجادله پرداختند: (ما هذا إلا بشر مثلکم...) و پیامبرشان را تمسخر کردند: (أ یعدکم أنّکم إذا ...)؛ بنابراین: «کفر به مبدأ و معاد و پیروی از هوای نفس و انکار دعوت رسالت» (طباطبائی، 1374، ج15، صص 41-42)، سه ویژگی کافران قوم نوح است که در این آیه از قرآن به صراحت بیان شده است. و با توجه به این شرحها روشن میشود که تکذیب و انکار قوم نوح به مراتب بیشتر از تکذیب کافرانی است که در آیه ذکر شده از سوره جاثیه به آن پرداخته شده است. بر این اساس آیه اول با «ما» و آیه دوم چون شدت انکار و تکذیبش بیشتر است با « إن» منفی شده است.
چهارم: در آیه 9 سوره احقاف آمده است: « قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِى مَا یُفْعَلُ بىِ وَلَا بِکمُ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلىَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِین»؛ (بگو: من پیامبر نوظهورى نیستم، و نمىدانم با من و شما چه خواهد شد، من تنها از آنچه بر من وحى مىشود پیروى مىکنم، و جز بیمدهنده آشکارى نیستم). اما در آیات 111-117 از سوره شعراء در بیان سرپیچی قوم نوح (ع) میفرماید: «قَالُواْ أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ قَالَ وَمَا عِلْمِى بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ إِنْ حِسَابهُمْ إِلَّا عَلىَ رَبىّ لَوْ تَشْعُرُونَ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِینَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ قَالُواْ لَئنِ لَّمْ تَنتَهِ یَا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ قَالَ رَبّ إِنَّ قَوْمِى کَذَّبُون»، (گفتند: «آیا ما به تو ایمان بیاوریم در حالىکه افراد پست و بىارزش از تو پیروى کردهاند؟!»، (نوح) گفت: «من چه مىدانم آنها چه کارى داشتهاند! حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مىفهمیدید! و من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم کرد. من تنها انذارکنندهاى آشکارم». گفتند: «اى نوح! اگر (از حرفهایت) دست برندارى، سنگباران خواهى شد!» گفت: «پروردگارا! قوم من، مرا تکذیب کردند!).
آیه بحث شده در سوره احقاف مرحلهای از دعوت پیامبر اسلام (ص) را بیان و ترسیم میکند، که با آرامش نسبی همراه و مستند به حجّت بوده است و به همین سبب نیز فراز پایانی آن، با «ما» منفی شده است. اما آیات ذکر شده از سوره شعراء در مقام توصیف محاربه و مجادله قوم نوح (ع) با این فرستاده خداوند است. آنان، پیروانِ مؤمنِ نوح(ع) را از طبقه (الأرذلین) میدانستند و خواهان طردشان بودند: (طلبوا طردهم) و ضمن تکذیب پیامبرشان، او را تهدید کردند که اگر از دعوت خود دست برندارد، او را سنگسار خواهند کرد؛ بنابراین روشن است که فضای این آیات به تأکید بیشتری نیازمند است و به همین دلیل فراز پایانی آیه 15 که مشابه آیه 9 از سوره احقاف است بر خلاف این آیه با «إن» منفی شده است.
ب) «إن» نافیه در 110 موضع از قرآن به کار رفته است. و جز در آیات 68 یونس، 109 و 111 انبیاء، 41 فاطر، 26 احقاف، 25 جن و26 ابراهیم، در دیگر مواضع، خبر «إن» مقرون به «إلا» استثناء یا «لمّا»ی مترادف با «إلا» است، که افاده حصر میکند. و این ساختار حصر را، تقویت و تأکید میکند. به بیان دیگر قصری که با نفی و«إلا» باشد تأکید بیشتری به نفی میدهد و از آنجا که این ترکیب با «إن» بیشتر به کار رفته است بر قوّی بودن آن نسبت به «إن» دلالت دارد.
تفاوت«لا نفی جنس» با «لا و ما شبیه بلیس»
لا نفی جنس و لا شبیه به لیس گرچه هر یک سبب نفی در جملههای اسمیّه میشوند؛ لیکن از نظر معنا و دلالت، متفاوت هستند. برای تبیین اختلاف میان این دو حرف لازم است به این نکته اشاره شود که جملهها از نظر دلالت دو نوع هستند: گاهی جملهها فقط بر یک معنا دلالت دارند و حمل آنها بر معنا یا معانی دیگر ممکن نیست که در این صورت چنین جملههایی دلالت نصّی یا قطعی دارند. و گاهی میتوانند بر بیش از یک معنا حمل شوند که در چنین حالتی دلالت آنها از نوع دلالت احتمالی است. بر این اساس: «لا نفی جنس نیز دلالت نصّی دارد، به بیان دیگر برای نصّ در استغراق نفی بهکار می رود و هرگز بر نفی واحد دلالت نمیکند. بنابراین در عبارت «لا رجلَ فی الدار» نمیتوان در جواب آن از تعبیر «بل رجلانِ» استفاده کرد؛ بلکه درست آن است که گفته شود «بل إمرأة». اما در لا شبیه به لیس دلالت از نوع احتمال است؛ یعنی، مدلول آن میتواند نفی واحد یا نفی عموم باشد» (ابن هشام، 1979، ص316). از آنجا که لا شبیه به لیس در قرآن بهکار نرفته است؛ بنابراین مقایسه و تطبیق آن با لا نفی جنس بر اساس آیات قرآن امکان نداشت. استعمال ما شبیه لیس در مواقع متعددی از قرآن و در دیگر متون نشان میدهد که این حرف در برخی ترکیبها همانند لا نفی جنس برای نصّ نفی و شمول آن؛ به کار رفته است، برای مثال در آیه: «وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِد» (مائده:73)؛ (معبودى جز معبود یگانه نیست.) و آیه: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا اللّهُ» (محمد:19) (پس بدان که معبودى جز «اللَّه» نیست).
دو آیه مذکور بر نفی جنس دلالت دارند؛ لیکن تحلیل مواضع کاربرد هریک از این دو حرف در قرآن به روشنی نشان میدهد که میان آنها از نظر نوع دلالت و معنا تفاوتهای زیر وجود دارد.
الف) با تأمل در آیات و عباراتی که لا نفی جنس در آنها به کار رفته است این نکته به ذهن مخاطب متبادر میشود که گویا این حرف در جواب سؤال «هل مِن...؟» بیان میشود در حالیکه ما شبیه به لیس برای ردّ و نفی سخن به کار میرود؛ به بیان دیگر عبارت (ما من رجل فی الدار) در ردّ و نفی این کلام بیان میشود: (إنّ فی الدار لرجلا)، اما عبارت (لا رجل فی الدار) در پاسخ پرسشی است که از وجود جنس مرد سؤال میکند: (هل مِن رجل فی الدار؟)؛ بنابراین جواب با لانفی جنس بهمنظور آگاه کردن مخاطب از موضوعی است که نسبت به آن علم و آگاهینداشته است و جواب در ما شبیه به لیس برای نفییک سخن و یا تصحیح ظنّ و گمان اشتباه است. بر این اساس در آیه « لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ» (مائده:73) ما شبیه به لیس به کار رفته است؛ زیرا در ردّ سخن مشرکین که گفتند: (إنّ الله ثالثٌ ثلاثة) آمده است. علاوه برآیه مذکور، تأمل در آیات ذیل نیز مؤیّد این نکته است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ» (بقره:8)؛ (گروهى از مردم کسانى هستند که مىگویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم.» در حالىکه ایمان ندارند)./ «وَیَسْتَئذِنُ فَرِیقٌ مِّنهْمُ النَّبىَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَةٍ» (احزاب:13) (و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بىحفاظ است!»، در حالىکه بىحفاظ نبود؛ آنها فقط مىخواستند (از جنگ) فرار کنند). / «وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ» (آل عمران:78) (و مىگویند: «آن از طرف خداست!» با اینکه از طرف خدا نیست)./ «وَیَحلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنکُمْ وَمَا هُم مِّنکمُ وَلکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ» (توبة:56)؛ (آنها به خدا سوگند مىخورند که از شما هستند، در حالىکه از شما نیستند؛ ولى آنها گروهى هستند که مىترسند).
در تمام آیات فوق ملاحظه میشود که ما شبیه به لیس برای ردّ سخن به کار رفته است. اما آیات: «ذَلِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِین» (بقره:2)، «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَی» (بقره:256)، «فَقَاتِلُواْ أَئمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُون» (توبه:12)، در مقام آگاهی بخشی و مطلع کردن مخاطب نسبت به موضوعات طرح شده هستند و بر این اساس همراه لا نفی جنس به کار رفتهاند.
ب) اگرخبر لا نفی جنس بر اسم مقدّم شود، علاوه بر سهلانگاری کارکرد نحوی، سبب تغییر در دلالت معنایی آن میشود به گونهای که در چنین مواقعی از نظر معنایی صرفا برای نفی جنس نیست؛ بلکه نفی واحد نیز از آن دریافت میشود. برخلاف ما شبیه لیس که در این صورت فقط از نظر نحوی سهلانگاری میشود؛ اما از نظر دلالت معنایی همچنان نصّ در نفی جنس است. همانند آیات «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِین» (شعراء:100) و آیه: «مَا لَکُم مِّنْ إِلهٍ غَیرُه» (اعراف:59)؛ بنابراین در مواضعی از قرآن که همراه با تقدیم خبر، نفی جنس نیز مراد بوده است از ما شبیه به لیس استفاده شده است. آیه 47 سوره شوری این نکته را بهروشنی نشان میدهد: «اسْتَجِیبُواْ لِرَبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتىَ یَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَکُم مِّن مَّلْجَإٍ یَوْمَئذٍ وَمَا لَکُم مِّن نَّکِیرٍ»، (اجابت کنید دعوت پروردگار خود را پیش از آنکه روزى فرارسد که بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نیست؛ و در آن روز، نه پناهگاهى دارید و نه مدافعى).
در عبارت (لا مردّ له من الله) چون تقدیم صورت نگرفته است، همراه لا نفی آمده است؛ اما در عبارت (ما لکم من ملجأ یومئذ و ما لکم من نکیر) خبر بر اسم مقدّم نشده است، بنابراین با (ما) منفی شده است.
علاوه بر این، مقایسه آیاتی که در آنها خبر لا نفی جنس و ما شبیه به لیس بر اسم مقدّم شده است با آیاتی که این تقدیم در آنها صورت نگرفته است، نشان میدهد که در دلالت معنایی آنها اختلاف وجود دارد. آیات بدون تقدیم، فقط حالت یا صفتی را از مسندإلیه مذکور در جمله نفی میکنند، بدون اینکه به نفییا اثبات آن نزد دیگران اشارهکنند. همانند آیه: « قَالَ سَآوِى إِلىَ جَبَلٍ یَعْصِمُنىِ مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (هود:43)، ( گفت: «بهزودى به کوهى پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند!» (نوح) گفت: «امروز هیچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نیست؛ مگر آن کس را که او رحم کند!» در این هنگام، موج در میان آن دو حایل شد؛ و او در زمره غرقشدگان قرار گرفت!).
در این آیه وجود هر پناهدهندهای صرفاً برای فرزند نوح (ع) نفی شده است، بدون اینکه نفی یا اثبات آن برای دیگران منظور باشد. همچنین در آیه: «وَمَا صَاحِبُکمُ بِمَجْنُون» (تکویر:22)، فقط به نفی صفت جنون نزد پیامبر (ص) اشاره شده است: «و رد تهمتى است که کفار به رسول خدا (ص) مىزدند و او را مجنون مىخواندند (طباطبائی، 1374، ج20، ص 358)). بدون اینکه آیه در صدد اثبات یا نفی این صفت نزد کسانی غیر پیامبر(ص) باشد. اما در آیاتی که خبر بر اسم لا نفی جنس و ما شبیه به لیس مقدّم شده است، معنای عبارت بر نفی صفتی از مسند الیه مذکور در جمله و اثبات آن برای دیگری دلالت میکند. همانند آیه: «لَا فِیهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنهْا یُنزَفُون» (صافات:47)، (شرابى که نه در آن مایه تباهى عقل است و نه از آن مست مىشوند).
در این آیه ضررهای شراب دنیوی از قبیل سردرد و مستی از شراب اخروی نفی شده است؛ یعنی این نوع از زیانها در شراب اهل بهشت وجود ندارد؛ اما در شراب اهل دنیا موجود است: «حاصل معنای جمله این است که در آن، خمری که برای مخلصین آماده شده، ضررهای خمر دنیوی و مستی آن و از بین بردن عقل وجود ندارد» (طباطبائی، 1374، ج17، ص 207). و در آیات: « مَّا لهُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ» (یونس:27) و«مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ» (غافر:33) وجود هر پناهدهندهای برای کافران و گناهکاران در روز قیامت نفی و برای کسانی غیر از این دو گروه ثابت شده است.
نتیجه
نتایج به دست آمده از پژوهش حاضر را میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
1-تفاوت ساختارهای نحوی در آیاتی که معانی مشابهای را بیان میکنند، صرفاً برای تفنن در کلام نیست؛ بلکه هریک از این ساختارها دارای دلالت معنایی خاصّی هستند.
2-آیات منفی شده با «ما» در مقایسه با آیاتی که با «لیس» منفی شدهاند، به دلایل زیر بر تأکید بیشتری دلالت دارند:
الف) در آیاتی که اسم «ما» نکره است دفعات ورود حرف زائد «مِن» برآن بیش از اسم «لیس» است. و از آنجا که این حرف برای تأکید بر نفی بهکار میرود، کاربرد آن همراه «ما» سبب تقویت و تأکید معنای نفی میشود.
ب) حرف زائد «باء» در مواضع بیشتری بر خبر «ما» وارد شده است و چون این حرف نیز سبب تقویت نفی میشود از این رو ما شبیه لیس معنای تأکیدی بیشتری دارد.
ج) در قرآن برخی از موضوعات مهمّ همچون شرک که نفی آنها به تأکید بیشتری نیازمند است با «ما» منفی شدهاند.
د)اسلوب قسم که از انواع تأکید در کلام عربی است، در آیاتی که جواب آن منفی است مقرون به «ما» است.
3- مقایسه و تحلیل مفهومی آیاتی که با «ما» و«إن» منفی شدهاند، نشان میدهد که نفی با «إن» قوّیتر از «ما» است. علاوه بر این، از آنجا که قصر با نفی و استثناء، بر تأکید بیشتری دلالت دارد، ملاحظه آیاتی که با این شیوه بر قصر دلالت دارند نشان میدهد که کاربرد غالب «إن» در قرآن بر خلاف «ما» مقرون به ادات استثناء است.
4-«ما شبیه لیس» در بسیاری از آیات قرآن همانند «لا نفی جنس» برای نفی عموم جنس بهکار رفته است؛ اما در نوع دلالت این دو حرف بر نفی عموم، تفاوت وجود دارد. «لا نفی جنس» برای آگاهکردن مخاطب از موضوعی که نسبت به آن علم وآگاهی ندارد، بهکار میرود و گویی که در جواب سؤال (هل مِن...؟) میآید درحالیکه «ما شبیه لیس» برای ردّ و انکار سخن مخاطب بهکار میرود.
5- تقدیم خبر «لانفی جنس» بر اسم، علاوه بر اینکه موجب ابطال عمل نحوی این حرف میشود، معنای آن را از حالت دلالت قطعی و نصّی خارج میکند، که در اینصورت معنای آن میتواند بر اراده نفی واحد نیز حمل شود. اما در«ما شبیه لیس» تقدیم خبر بر اسم فقط سبب ابطال عمل نحوی آن میشود؛ ولی از نظر معنا همچنان بر نفی عموم دلالت دارد. بر این اساس در آیاتی که همراه تقدیم خبر، نفی جنس مراد بوده از«ما شبیه لیس» استفاده شده است.
6- درآیاتی که خبر بر اسم «لانفی جنس» و«ما شبیه لیس» مقدّم شده است، معنای آیه بر نفی صفتی از مسند إلیه مذکور در جمله و اثبات آن صفت برای دیگری دلالت دارد؛ اما در مواضعی که این تقدیم وجود ندارد معنای آیه صرفاً بر نفی صفتی از مسندإلیه دلالت دارد؛ بدون اینکه به نفی یا اثبات آن در دیگران اشاره شود.
منابع